دوشنبه 23 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا جنگی در راه است؟ جنگ، زنان، و جمهوری اسلامی، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
ترديدی نيست که زنان بيش از مردان هم در جنگ و هم زير سلطه‌ی حکومت‌هايی با قوانين مذهبی، که آن‌ها را مثله و بی‌هويت و تحقير و شکنجه می‌کنند، رنج می‌برند. اما اين‌که ما بتوانيم در شرايط کنونی، و زير نام وطن‌پرستی يا مبارزه با امپرياليسم جهانی، اين دو بی‌عدالتی را از هم مجزا کرده و يکی را بر ديگری ترجيح دهيم به‌راستی تاسف‌آور است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سال هاست که، به دليل عمليات جنون آميز حکومت اسلامی، هر چند گاه يکبار، يا اسراييل ايران را تهديد به فرستادن موشک هايش به سرزمين مان می کند و يا، بنا به اظهار نظر برخی از سناتورها و شخصيت های نظامی آمريکا و اروپا امکان حمله ی نظامی غرب به ايران در رسانه های جهان مطرح می شود و به دنبالش نوشته ها و بيانيه های مختلف نويسندگان و روشنفکران و يا شخصيت های سياسی با ديدگاه های مخالف و موافق تيتر اول نشريات و رسانه ها می شود و تصوير هيولای جنگ ذهن های انساندوست و صلح طلب نه تنها سرزمين ما را، که جهان را می آزارد.

اين روزها دوباره همان برنامه ها مطرح است و بسياری نگران حمله نظامی به ايران هستند. من البته (با اينکه نه کارشناس سياسی ام و نه از روابط نظامی چيزی می دانم) جزو آن گروه هايی هستم که فکر می کنند حمله ای نظامی از سوی غرب متوجه ايران نيست و جنگی را، از بيرون از ايران، در راه نمی بينند. من با شناختی که نسبت به اهميت منافع غرب در نزد دولت ها و مردمان اين کشورها دارم (شناختی که به دست آوردنش نيازمند دانش و پژوهش چندانی هم نيست) فکر می کنم که غرب و ديگر کشورهای صنعتی بزرگ، به اين راحتی حاضر نيستند از منافع خود در منطقه ای که جنگ در آنجا اتفاق خواهد افتاد، يعنی خاورميانه، دست بکشند و تن به نابودی آن بدهند؛ آن هم با توجه به ماهيت جمهوری اسلامی که جنگ را چون موهبتی پذيراست و، در عين حال، نه منطق سرش می شود و نه به قول و قرارهای بين المللی عمل می کند. يعنی ممکن است از آمريکا يا اروپا يا اسراييل سيلی بخورد اما جوابش را به عربستان سعودی يا بنگلادش يا هند يا عراق بدهد. (کاری که مثلاً از کشورهايی چون عراق زمان صدام، يا حتی ليبی قزافی سر نمی زد). نگاهی به ليست کشورهای جهان که از موهبت منابع نفت و گاز خاورميانه از طريق خليج فارس برخوردار می شوند (که بر اساس آمار و ارقام بين المللی چيزی بيش از ۴۰ در صد کل منابع مورد نياز جهان است) روشن می کند که اين آبراهه رگ حياتی کشورهای بزرگ و صنعتی نيز هست و تصميم به نابود کردن آن از عقل منفعت جوی غرب و کشورهای بزرگ صنعتی بعيد است.

من فکر می کنم که تنها دو مساله می تواند حکومت های غرب يا حتی اسراييل را وارد به چنين جنگی کند: يکی اينکه کاملاً از ناتوانی نظامی حکومت اسلامی با خبر باشند و بدانند که زيان اقتصادی و نظامی اين جنگ کلاً متوجه ايران می شود؛ و دوم (که بيشتر امکان دارد) اين که خود جمهوری اسلامی (که در ذات خود جنگ خواه است و جنگ را يکی از ابزارهای ماندگاری خود می داند) با همه ی ناتوانی جنگ را شروع کند. چرا که براساس حرف ها و گفتارهای روسای اين حکومت ـ که در خيالات کشورگشايی های دوران اوليه اسلام غرقند و باورشان است که اکنون نيز می توانند به شهرها و کشورها بريزند و بزنند و بکشند و فاتح شوند ـ بعيد نيست که اين اتفاق بيافتد ؛ کاری که طبعاً تنها به نابودی ايران و ايرانی خواهد انجاميد.

همين جا بگويم که من، در عين حال که دفاع در مقابل دشمنان آزادی، استقلال و تجاوز به حيثيت و کرامت بشری را وظيفه ی هر انسانی می دانم، مخالف هر نوع جنگی، به هر دليلی هستم؛ از جنگ های مذهبی و زير نام خدا و الله گرفته تا جنگ هايی که زير نام دموکراسی، سوسياليسم و يا نام های قابل احترام ديگر به راه می افتد، و باور دارم که يکی از زشت ترين و ويرانگرترين هيولاهايی که از انسان سر می زند و مقابل انسان قرار دارد جنگ است.

جنگی که سال ها است آغاز شده

بنظر من مشکل ما تنها اين نيست که به جنگ تهديد شده ايم بلکه مشکل مان در اين است که در ميانه ی جنگی که سال ها است آغاز شده خاموش نشسته ايم و نه تنها ابعاد و هولناکی آن را درک نمی کنيم بلکه اصولاً ماهيت جنگ بودن آن را هم نمی بينيم و، در نتيجه، در مورد آن اقدامی هم نمی کنيم.

من اين نکته را در رويارويی با نامه هايی دريافتم که در روزهای اخير از جانب زنانی کوشنده ی راه «حقوق زنان» به دستم می رسيد، همگی مبنی بر اينکه «بياييم يک حرکت سراسری و جهانی راه بيندازيم برای مقابله با حمله نظامی آمريکا و اسراييل». و همزمان به نامه ای نيز برخوردم صادر شده از جانب گروهی از زنان به نام «مادران صلح» به رييس سازمان ملل با اين محتوا که: «ما به عنوان زنان و مادران ايران زمين با صراحت تمام از شما می‌خواهيم بنا بر مسئوليتی که ملت‌های جهان برای پاسداری و حمايت از صلح و امنيت جهانی بر عهده ی شما گذاشته‌اند، اجازه ندهيد سرنوشت مردم رنجديده و به ويژه جوانان ايرانی دستخوش سياست ‌های جنگ ‌افروزانه ی ابرقدرت‌ها و سرمايه‌داری جهانی گردد...»

اين نامه ها (اگر چه نويسندگانش کاملاً با هم متفاوت هستند) سبب شد که من، پس از اين همه مطلب و بيانيه در مورد مضرات جنگ، و در برخی حتی هشدار به جمهوری اسلامی، و يا هشدار به اپوزيسيون اين حکومت برای ايجاد اتحاد و امکان نجات از جمهوری اسلامی، از اين دريچه نيز به مساله جنگ نگاه کنم و در مورد نقش اساسی زنان در ارتباط با جنگ، اين خدای مرگ و شکنجه و ويرانی، نظرم را با شما در ميان بگذارم.

جنگ و زنان

در اين که جنگ از آن دسته از مصائب بشری است که بيش از همه زنان را هدف می گيرد ترديدی نيست. سال هاست که انسان متمدن و تکيه داده بر حقوق بشر دريافته که جنگ، چه جنگ های سنتی تن به تن و اشغال شهرها به وسيله سربازان پياده نظام و چه جنگ های امروزی با بمب و موشک، و حضور سرباز کمتر و سلاح بيشتر، بيشترين قربانيان را از ميان زنان و کودکان می گيرد؛ يعنی کسانی که اتفاقاً هيچ نقشی در بوجود آمدن اين جنگ ها نداشته اند.

اما جنگ تنها جان زنان و کودکان (بيشتر دخترها) را نمی گيرد بلکه در هر جنگی تجاوز جنسی نيز گروه گروه از زنان را به نابودی و يا شديدترين بيماری های روانی می کشاند. هنوز اين تصور قرون وسطايی در ذهن سربازان عادی و معمولاً کم سواد وجود دارد که «تسخير فيزيکی زنان» يا «تن آن ها را در اختيار گرفتن»، و هر عمل خشونت آميز و تحقير کننده ای را با آن ها انجام دادن همانا تجاوز به دشمنی است که با او در حال جنگ اند. اين تفکری عقب مانده است که می پندارد فرو ريختن آبرو و حيثيت جامعه ای که آن را اشغال کرده اند در ارتباط با تجاوز به «ناموس» مردان آن جامعه است.

در جنگی که آمريکا و انگليس در عراق به راه انداختند اگر آمريکا حدود ۲ هزار و هشتصد کشته داد عراق ۶۵۰ هزار کشته داشت. بيشترين عراقی ها از غير نظامی ها و زنان بوده اند؛ زنانی که نه تنها از سوی اشغالگران، که از سوی افراد گروه های مخالف يکديگر (حتی مذهبی ها) مورد ضرب و شتم و شکنجه و يا آزار جنسی و تجاوز قرار گرفتند.

(در شکل ديگری از اين تفکر ديديم که در سال ۸۸، هنگامی که مبارزات آزادی بخش مردم ايران عليه حکومت به اوج خود رسيد و ماموران جمهوری اسلامی جنگی نابرابر را با اين مبارزان شروع کردند، وقتی با زنان مبارز روبرو می شدند، کتک زدن و زندان بردن آن ها برايشان کافی نبود، و تنها وقتی آرام می گرفتند و احساس پيروزی می کردند که اين زنان را مورد آزارهای جنسی و تجاوز قرار می دادند).

بر اساس همه ی اين شواهد است که سال هاست در کنفرانس ها و جلساتی بيشمار در گوشه و کنار جهان به اين موضوع پرداخته می شود که چگونه سازمان ملل، دولت ها، سازمان های غير دولتی، و کوشندگان حقوق بشر بايد برای جلوگيری از وارد شدن لطمات جنگ بر زنان و کودکان، همراه شده و در تخفيف آن بکوشند. از مهمترين اين گردهمآيی ها يکی کنفرانس زنان سازمان ملل در مکزيکو سيتی (۱۹۷۵) بود، که موضوع جنگ و اثرات آن را برای اولين بار به يک سند مهم بين المللی تبديل کرد، و ديگری کنفرانس زنان پکن (۱۹۹۵) که مساله زنان در شرايط جنگ و تعهدات دولت ها در اين مورد را مطرح ساخت. و بالاخره بايد از صدور قطعنامه ی شماره ی ۱۳۲۵ سازمان ملل در سال ۲۰۰۰ ياد کرد که به شورای امنيت سازمان ملل مأموريت می داد تا از طرفين هر جنگی بخواهد که از بروز هر گونه خشونتی که مبنای جنسی وجنستی داشته باشد جلوگيری کنند.

زنان ما و مبارزه با جنگ

با اين حال می بينيم که هنوز زنان کشورهای جهان سوم به مفهوم جنگ آن گونه که بايد توجه نشان نمی دهند، آن ها بيشتر از آن که کاری به ريشه های بوجود آورنده ی جنگ داشته باشند به خود جنگ می پردازند. نمونه ی اين نوع تفکر را در سرزمين خودمان به راحتی می توانيم ببينم. نزديک به سی و سه سال است که زنان ايران در حال مبارزه برای گرفتن حقوق خود هستند، آن هم نه حقوقی برابر بدآنگونه که زنان کشورهای پيشرفته دارند، بلکه حداقل آن حقوقی که قبل از سلطه ی اين حکومت صاحب آن بودند. برای من حيرت انگيز است که چرا اين زنان، که بيشترين شان از مردمان تحصيل کرده ما نيز هستند، و در تجربه و در عمل ديده اند که تا وقتی قوانين کاملاً تبعيض آلود و زن ستيزانه (و در عين حال به دليل مذهبی بودن غير قابل تغيير) اين حکومت بر سرنوشت آن ها حاکم است، امکان گرفتن هيچ يک از آن حقوق را نخواهند داشت باز دو دستی به مساله ای به نام «برابری و آزادی زنان» چسبيده اند و حاضر نيستند آن را با خواستاری «آزادی و برابری» کل جامعه ی خودشان عوض کنند.

چگونه است که بيشتر اين زن ها جنگ خاموشی را که سال هاست در سرزمين ما وجود دارد و در آن زنان بيش از مردان متحمل رنج هايش می شوند را نمی بينند و با شنيدن امکان حمله نظامی از بيرون ناگهان متوجه اهميت جنگ می شوند؟ آيا مصيبت هايی بزرگ چون تن فروشی، قاچاق دختران جوان، ازدواج های تحميلی، ازدواج يا تجاوز به کودکان نه سال تا هجده سال، قتل های ناموسی، سقط جنين های مرگ زا از ترس «آبرو»، خودکشی ها و خودسوزی های زنان مورد ستم، و ده ها مورد ديگری که بنا بر آمارهای دولتی، و بنا بر گزارش نشريات باز هم دولتی، سالانه هزارها هزار زن و دختر جوان و کودک را، به خاطر حضور اين حکومت و قوانين تحميل شده ی آن ، دقيقا همان مصيبت هايی را بر سر آن ها نمی آورد که جنگی پر سر وصدا و آمده از بيرون مرزها بر آنان تحميل می دارند؟

بله، ترديدی نيست که زنان بيش از مردان هم در جنگ و هم زير سلطه ی حکومت هايی با قوانين مذهبی، که آن ها را مثله و بی هويت و تحقير و شکنجه می کنند، رنج می برند. اما اين که ما بتوانيم در شرايط کنونی، و زير نام وطن پرستی يا مبارزه با امپرياليسم جهانی، اين دو بی عدالتی را از هم مجزا کرده و يکی را بر ديگری ترجيح دهيم به راستی تاسف آور است.

ما اگر به حقوق بشر معتقد باشيم، بايد بدانيم که نمی توانيم برای فرار از دست جنايتکاری به دامن جنايتکار ديگری بياويزيم. نمی شود سياهی را با سياهی پاک کرد. يکی از ارزش های والای حقوق بشر در اين است که اگر سخن از انسان و کرامت انسانی او می گويد، حد و اندازه ای برای آن قايل نيست. دردهای يک انسان، فقر و گرسنگی يک انسان، اعدام يک انسان، شکنجه ی يک انسان همانقدر عظيم استکه رنج ده ها و صدها انسان. جنگی که هزارها تن را می کشد همانقدر هراسناک است که حکومتی که هزارها تن را می کشد. در مقابل فجايع بشری خودی و غير خودی وجود ندارد. دشمن انسان چه از سرزمينی دور دست آمده باشد و چه همشهری و حتی برادر و خواهر مان باشد با هم تفاوتی ندارند. درک چنين ارزش هايی است که موجب می شود تا جنبش مشهور «زنان سياهپوش برای صلح و عدالت» صلح را در ارتباط با عدالت قرار می دهد و دوست و دشمن را نه بر اساس تعلقات سرزمينی که بر بنياد اصل عدالت خواهی و صلح طلبی شان تعيين می کند.

من از زنان مبارز خودمان، که مثل هر انسان آگاه و باورمند به حقوق بشری مايلند تا مقابل جنگ بايستند، تقاضا دارم که نگاهی هم به اين يکی جنبش داشته و، برای عدالت و صلح، مبارزه با جنگ را با مبارزه با جمهوری اسلامی همزمان کنند؛ حکومتی که هم صلح و هم عدالت را در سرزمين مان در خطر نابودی قرار داده است. براستی چه عيبی دارد که ما هم به «جنبش زنان سياهپوش برای صلح و عدالت» بپيونديم؟ اين جنبش تنها به جنگ يا تهديد به جنگ که از بيرون سرزمين هاشان باشد توجه نمی کنند بلکه کشورهای خود را نيز هدف می گيرند.

زنان «جنيش زنان سياهپوش برای صلح و عدالت»، که از کشورهايی چون اسراييل و يوگسلاوی شروع شد، در ابتدا با پوشيدن لباس سياه و ايستادن در سکوت در ميدان های شهرها به اعتراض نسبت به حکومت های خود پرداختند. و سپس جمع آوری و تهيه گزارش هايی عليه بی عدالتی وجنگ را نيز جزو کارهايشان گذاشتند. اين جنبش اکنون در سی کشور جهان و با بيش از ۳۰۰ گروه محلی فعال است و بيشتر در مقابل عملکرد حکومت ها و دولت های کشورهای خود موضع گرفته و به مبارزه ای مدنی با آن ها می پردازد. آن ها همچنين با زن هايی که در کشورهای جنگ طلب و حتی کشورهای دشمنی که با آن ها در حال جنگ اند، ارتباط دوستی برقرار کرده و از طريق هميستگی با آن ها در راستای پايان بخشيدن به هر نوع جنگ و بی عدالتی اقدام می کنند.

شک نکنيم که هم جنگ و هم حکومت های ديکتاتوری، و به خصوص ديکتاتوری هايی چون حکومت اسلامی، هر دو از جنس تاريکی اند اما در اين نيز ترديدی نيست که برای پرهيز از جنگ ابتدا بايد بساط ديکتاتورهايی را برچيد که روشنايی، آزادی و صلح را به زندان انداخته اند.

[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016