دوشنبه 2 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فرهنگ ما انکار بی‌ترديد فاشيسم و ديکتاتوری است، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
نه، دوستان! نگران نباشيد. هر چه مردمان ايران کورش بزرگ را بيش‌تر تحسين کنند، در واقع پايه‌های ديکتاتوری و فاشيسم را لرزانده‌اند. و هر چه مردمان‌مان با فرهنگ شادمان و خردمدار و صلح‌دوست‌مان بيش‌تر آشنا شوند ما به آزادی نزديک‌تر خواهيم بود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در اين روزها که به سالگشتی ديگر از روز کورش بزرگ نزديک می شويم، گفته ها و پرسش هايی در اطراف کوشندگان فرهنگی که وقت و انرژی شان را برای نگاهبانی از ميراث های فرهنگی، طبيعی، و تاريخی و به طور کلی فرهنگ ايران گذاشته اند، مطرح می شود که لازم می دانم به عنوان يک کوشنده ی فرهنگی در اين جا به آن ها پاسخی دهم. اما همينجا بگويم که در اين نوشته روی سخنم با آنهايی نيست که به موضوعی با نام «فرهنگ» و همه ی آن چه که به آن مربوط است باور دارند، و می خواهم با افراد مخالف تلاش های فرهنگی کلامی بگويم. برخورد اين جماعت مخالف از سه نوع بيشتر نيست
عده ای ـ که معمولاً جزو سياست ورزان و کوشندگان سياسی هستند ـ بر اين اساس که «بايد اولويت ها را در نظر داشت»، می گويند که «بايد همه ی انرژی ها و وقت های کوشندگان اپوزيسيون صرف مسايل سياسی شود و فرهنگ را بايد گذاشت برای فردا و فرداها».

گروه دوم مردمان ساده و يا کم سوادی هستند که حتی تعريف فرهنگ را نمی شناسند و مرتب می گويند: «ای بابا؛ برويد فکر زنده ها را بکنيد نه چهارتا ستون و سنگ و درخت را».

و، بالاخره، گروه سوم که بيشتر در حال هشدار دادن هستند که: «نکند يکوقت بيش از حد درباره ی اين امور بگوييد و در واقع غلو کنيد؛ چون ممکن است ناگهان رگ غيرت مردمان بيرون بزند و تبديل به فاشيست ها شوند.»

پاسخ من اما به اين سه گروه پاسخی چند سويه است که شامل هر سه می شود. از اين نکته ی آشکار و بديهی شروع کنم که ما کوشندگان فرهنگی و تاريخی سرزمين مان به راستی «بيش از حد معمول» در ارتباط با داشته های ملی و فرهنگی مان تلاش می کنيم. اما توجه کنيم که وقتی واژه ی «غلو» يا عبارت «بيش از حد» به ميان می آيد مشغول مقايسه با ديگران هستيم. و البته که من به شخصه می پذيرم که ما، در مقايسه با نهادهای مردم نهاد در کشورهای پيشرفته، هم بسی بيشتر به ميراث فرهنگی و تاريخی خودمان می نازيم و می باليم و هم بيشتر در ارتباط با هر ويرانگری فرهنگی و تاريخی سر و صدا راه می اندازيم. اما کمتر کسی توجه دارد که « در حد قرار داشتن» و «معمولی بودن» هميشه در شرايط و يا فضاهای عادی ممکن است و نه در شرايط و فضاهای غير عادی و غير معمول.

برای مردم کشورهای پيشرفته ای که با سيستم هايی دموکراتيک اداره می شود، نيازی وجود ندارد که چون ما هر لحظه نگران ميراث تاريخی و فرهنگی خود باشند. مثلاً، برای مردم آمريکا، و کوشندگان فرهنگی شان، در صدها نهاد غير دولتی، چه دليلی وجود دارد که ميراث فرهنگی و تاريخی شان را در خطری هر روزه ببنند؟ اين ميراث (که تازه ۹۹ در صدش از کشورهای ديگر آمده و در بيش از ۲۵ هزار موزه قرار گرفته و بالاترين مراقبت ها از آنها می شود) در امن و امان اند. آن ها خيال شان راحت است که خطری متوجه آثار فرهنگی و تاريخی آسوده خوابيده در موزه هاشان نيست؛ آن ها می دانند که دولت هاشان با قاچاقچی های آثار تاريخی زد و بندی ندارند؛ خيال شان راحت است که هيچ حفار غير مجازی زير نظر دولت در مناطق تاريخی شان حفاری نمی کند. به راستی مردم امريکا يا اروپا و يا بسياری از کشورهای ديگر چرا بايد نگران باشند؟ آن ها در ارتباط با ميراث فرهنگی و تاريخی خودشان در وضعيتی «عادی» قرار دارند. اما ما چه؟ ما که سی و دو سال است داشته های فرهنگی و تاريخی مان، و ميراث طبيعی و محيط زيست مان، تاراج و ويران شده هم در «شرايط عادی» قرار داريم؟

طبيعی است که وضعيت ما در ارتباط با ميراث فرهنگی و طبيعی مان به شدت بحرانی و اضطراری است. ما نه تنها بايد نگران «دزد» هايی باشيم که درهای موزه هامان را (که با عقب افتاده ترين سيستم های امنيتی کار می کنند) می شکنند و مال مان را می برند، بلکه بايد نگران شخص «رييس سازمان حفاظت از ميراث فرهنگی» و «رييس موزه ملی» و «معاون رييس جمهور» و سران ديگر حکومتی هم باشيم که هم خود می برند و هم درها را به روی دزدان باز می کنند. ما نگران رؤسايی هستيم که هر وقت عشق شان می کشد يک مجسمه عظيم، يا يک سر ستون، يک جام ۲۵۰۰ ساله و يا ديواری باقی مانده از هزاران سال را، که بالاترين ارزش های مادی و معنوی را در خود دارند به رييسی و وزيری و رييس جمهوری هديه می دهند. مگر همين مسئولين دولتی نبوده اند که داشته های طبيعی ما را به همسايه های چپ و راست و جنوب و شمال بخشيده اند؟

و آيا همين وضعيت اضطراری به ما حکم نمی کند که شب و روز فرياد بر کشيم، اعتراض کنيم، التماس کنيم، نامه به يونسکو و سازمان ملل و سازمان های ريز و درشت حقوق بشری بنويسيم تا مردمان خودمان و جهان از اين بيداد آگاه شوند و صدا به اعتراض بلند کنند تا شايد در اين تاراج و ويرانی توفيقی حاصل شود و جلوی اين اشغالگران را سد کنيم؟ ما جز مردم دردمند خود و فرهنگ دوستان جهان پشتيبانی نداريم و به آگاه شدن آنان از اين وضعيت بشدت نيازمنديم.

و وضع در مورد شخصيت های ملی مان نيز همين گونه است. رؤسای حکومت نسبت به شخصيت های ملی و تاريخی ما چنان رفتار می کنند که اشغالگران تازه ريخته به سرزمينی بی دفاع. آن ها حتی نام اين شخصيت ها را از کتاب های درسی بچه هايمان حذف می کنند، و تاريخ مان را به ۱۴۰۰ سال تنزل می دهند.

و اما به دوستانی که نگران فاشيست شدن مردم هستند می گويم: «خانم ها، آقايان، نترسيد! فقط لحظه ای نگاهی به تاريخ جهان بياندازيد. ببينيد که مردم و بيشتر روشنفکران کشور های ديگر به هنگام جنگ و يا وقتی که اشغالگرانی اداره سرزمين شان را به دست می گيرند، چگونه برای حفظ آثار تاريخی و فرهنگی شان، و برای حفظ موزه هاشان، و برای حفظ نام و ياد بزرگان سياسی، علمی و فرهنگی شان در کنار گروه های مقاومت سياسی گروه های مقاومت فرهنگی بوجود می آورند و با همه وجودشان، و گاهی به قيمت جانشان نمی گذارند که دست کسی به آثار فرهنگی و تاريخی شان برسد. جنگ دوم و وضعيت فرانسه را به ياد آوريد که يکی از نمونه های روشن اين نوع مقاومت بوده است. می بينيد که مردم فرانسه به فرهنگ و ميراث فرهنگی و تاريخی خود عشق ورزيدند، در راه حفظ آن فداکاری کردند و فاشيست هم نشدند. فاشيست ها جز به قدرت نمی انديشند و در راه رسيدن به آن همه جيز را ويران می کنند. کار درست فرهنگی رو به قدرت و پول و خشونت ندارد و نمی تواند از دل خود فاشيسم را بوجود آورد».

شايد تنها شخصيت های فرهنگی ـ سياسی و تاريخی ما که بی ترديد جايگاهی جهانی دارد کورش بزرگ است. و او کسی است که بيشترين حمله ها را از اين حکومت ديده است؛ چه زمانی که خانه و شهر او رادر تنگ بلاغی ويران کردند، چه هنگامی که بر سر کسی که نقش او را بازی می کرد سربند بسيجی انداختند، چه زمانی که در کتاب های درسی در کنار نام او فقط نوشتند شاهی جنگجو و خونريز، و چه وقتی که دهان همگان را بستند و می بندند که مبادا نام او را تکرار کرده باشند و تکرار کنند. و هر ساله، در روز بزرگداشت او به آرامگاه اش قشون کشيده اند تا دوست دارانش نتوانند لحظه ای در برابر آن بنای ساده ی سنگی ِ بی فرش و بی چلچراغ اما با شکوه و پر معنا بايستند.

آيا نام بردن از اين مرد بزرگ و بزرگداشت روز او (که نه روز تولد اوست و نه روز امپراتوری اش، بلکه روزی است که او مفاد منشوری را که به عنوان اولين نسخه ی حقوق بشر در جهان شناخته می شود اعلام کرده است) می تواند کسی را تبديل به يک فاشيست کند؟ نه، دوستان! نگران نباشيد. هر چه مردمان ايران کورش بزرگ را بيشتر تحسين کنند، در واقع پايه های ديکتاتوری و فاشيسم را لرزانده اند. و هر چه مردمان مان با فرهنگ شادمان و خردمدار و صلح دوست مان بيشتر آشنا شوند ما به آزادی نزديکتر خواهيم بود. من باور دارم که بزرگداشت مبانی فرهنگ مان و شخصيت های بزرگ سازنده ی آن ـ همچون زرتشت و کورش ـ انکار بی ترديد ديکتاتوری و فاشيسم است؛ بنظر می رسد که اين نکته را فاشيست ها و ديکتاتورها بيشتر از ما دريافته اند که اينگونه سر ناسازگاری و دشمنی با فرهنگ ما دارند.

[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016