گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 آبان» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: روشنفکران ما و احتمال حمله به ايران13 آبان» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: بررسی گزينه هائی برای رفع استبداد مذهبی 6 آبان» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی 29 مهر» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: فدراليسم و حاکميت مشترک ايرانيان 22 مهر» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: گذار شش سالهء مشايخی از توفان
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: اسلاميست ها در آينده ايرانهرچه جريان فروپاشی و سقوط حکومت اسلامی سرعت می گيرد اسلاميسم (اسلام خواستار قدرت سیاسی) بيش از هميشه بصورت نوعی ميکروب طاعون در می آيد و نشست و برخاستن با اسلاميست ها را خطرناک تر می کند، تا جائی که می توان روزی را ديد که ميزان مقبوليت مردمی مساوی ميزان دوری نيروها از اسلاميست ها می شود و بايد گفت که در عالم جدال بين سکولاريسم دموکراتيک و اسلاميسم چند رنگه ای که هر روز رنگ های خود را بيشتر می بازد، اسلاميست بودن همچون سکه ای است که قيمت خود را بطور روزانه از دست می دهد.ویژه خبرنامه گویا نظر اکثريت ناظران سياسی بر آن است که ما اکنون در لحظات حساسی به سر می بريم که طی آن «مادر وطن» مان، در ميان انفجار سيلوهای موشکی و کشته شدن متخصصان و سرداران خمپاره ها و موشک های حکومت اشغالگر اسلامی و مرگ عبرت آموز فرزند فرمانده سابق سپاه پاسداران آن، و نيز در برابر چشمان امیدوار و منتظر فرزندان مدرن و مبارزش، درد زايمان آينده را تحمل می کند. و درست در همين لحظات است که می بينيم دامنهء فعاليت برآمدگان از حکومت اسلامی، و تبديل شدگان به بخشی از اپوزيسيون آن، رو به گسترش گذاشته است. نمونهء اين فعاليت ها را می توان در سخنانی يافت که برخی از آنها پيرامون برپا داشتن يک کنگرهء ملی بيان می دارند. در نوشته ها و گفتارهای جديدی که تئوریسین های هم پیمان سابق حکومت مطرح می سازند، و همچنين تلاش هائی که در راستای ايجاد يک آلترناتيو سياسی بوسيلهء اسلاميست ها صورت می گيرد نيز همين واقعيت آشکار است. از اين رو، سخن اين هفته را اختصاص داده ام به بيان نکاتی که در مورد حضور و نقش اين اسلاميست ها در آيندهء ايران به نظرم می رسد. اما، پيش از ورود به اين مطلب، می خواهم خواننده را به اين نکتهء (هرچند تکراری[1]) توجه دهم که، در زبان سياسی کنونی مصطلح در دنيا، بين «مسلمانان علاقمند به شرکت در فعاليت های سياسی» و آنها که «اسلاميست» خوانده می شوند فرق عمده ای وجود دارد. هر مسلمانی حق دارد که، همچون ديگر شهروندان يک کشور، در سرنوشت سياسی وطن اش شرکت کرده و مناصب و مقامات مختلف دولتی را به دست آورد؛ اما دسته ای از مسلمانان نيز هستند که معتقد به «اسلامی کردن حکومت» هستند و جز خودشان (که می پندارند سخنگوی اکثريت ايرانيانند) کسی را شايستهء دست يافتن به مناصب و مقامات دولتی اين حکومت اسلامی نمی دانند و در زبان تحليل های سياسی امروزين از اين گروه اخير با اصطلاح «اسلاميست» ياد می کنند. واقعيت آشکار آن است که، ما در طی سی و سه سال گذشته، مشکل خاصی با «مسلمانان مؤمن و علاقمند به شرکت در فعاليت های سياسی» نداشته ایم و هرچه بر سرمان آمده از جانب «اسلاميست» ها بوده است. سکولار ـ دموکرات ها ـ يا معتقدان به ضرورت برقراری يک حکومت دموکراتيک جدا شده از هر نوع مذهب ـ نيز مشکلی با «مسلمانان مؤمن و علاقمند به شرکت در فعاليت های سياسی» نداشته و دارند و تنها به مبارزه با اسلاميست ها دست می زنند؛ چرا که معتقدندساخته شدن حکومت (قانون اساسی و نهادهای حکومتی / دولتی) بر بنياد شريعت حاکم بر يک مذهب موجب آن می شود که جامعه دچار ناهمواری، تبعيض، بی عدالتی و فساد ـ حتی در بين دينداران ـ شود و، در نتيجه، برای بازگشت بوضعيت عادی، لازم است که هرچه زودتر حکومت را از چنگال دخالت هر نوع مذهبی نجات داد و آن را مستقل ساخت. پس، مبارزهء سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب ايرانی با دينداران کاری ندارد اما همه گونه انديشهء اسلاميستی را در آماج خود گرفته و می خواهد که از ادامهء اجرائی خواست های آنان جلوگيری کند. آشکار است که، لااقل در اين سه دهه، برای همهء ايرانيان موجبات فهم تجربی خواست های اسلاميست ها فراهم آمده است؛ اسلاميست هائی که کوشيده اند تا، با پوشيدن لباس های مختلف، حضور شريعت خود در حکومت را محفوظ بدارند و، از اين بابت، بين اصول گرايان و بنياد گرايان و اصلاح طلبان و نظايرشان تفاوت چندانی وجود ندارد. و اگر هم وجود داشته باشد آن تفاوت بيشتر در حوزهء «نحوهء عمل» و «چگونگی حفظ حکومت» رخ می دهد و نه در اصل «حفظ حکومت بهر قيمت که شده». کشور ما، در 33 سال گذشته، همواره جولانگاه اسلاميست هائی بوده است که چهل سال پيش روند هويت يابی و صعود خويش به جايگاه قدرت را طی کرده و سی سال پيش به آرزوی خود رسيده اند. سپس، بخصوص از 6-7 سال پيش بدين سو، که حکومت کوشيد تا دايره خودی ها را تنگ تر کند، بخشی از اسلاميست ها به صف اپوزيسيون پيوسته و فعاليت خود را، بعنوان مخالف حکومت اسلامی مسلط بر کشور، آغاز کرده اند؛ آنگونه که اکنون ما از يکسو «اسلاميست های بنيادگرا» را در پيش رو داريم و، از سوی ديگر، «اسلاميست های اصلاح طلب» را؛ و مبارزه با يک دسته از آنها نبايد بتواند ما را از مبارزه با دسته ای ديگر غافل يا منصرف کند. در اين ميان اما غفلت از يک روند و سير تدريجی گرايش به سکولاريسم می تواند ما را به اشتباه محاسبه بکشاند. به اعتقاد سکولار ـ دموکرات هائی که خواهان انحلال کامل اين حکومت هستند، اکثريت ملت ايران از دست حکومت موسوم به جمهوری اسلامی دلزده، ناراضی، داغديده و منزجر شده و، در عين حال، دريافته اند که می توان مذهب خود را داشت و ايمان اسلامی خود را حفظ کرد اما برای اين کار نيازی به «اسلاميست» شدن نيست. در واقع، همهء اميدها برای رسيدن به ايرانی سکولار و دموکرات بر بنياد اين باور شکل گرفته اند. اما بنظر می رسد که برخی از سکولارهای مردد، بهمراه اسلاميست های رنگارنگ، اين بيداری تدريجی ملت ايران را يا به درستی درک نکرده و يا ظاهراً معتقدند که همچنان «اکثريت مردم ايران مسلمانند و، پس، حکومت اسلامی هنوز در نزد آنان مقبوليت دارد»؛ حال آنکه هيچ ارتباط گريز ناپذيری بين مسلمان بودن و اسلاميست شدن وجود ندارد. دليل به کار بردن لفظ «ظاهراً» در جملهء اخير هم آن است که فکر می کنم اگر اسلاميست ها و اعوان و انصارشان به اين استدلال از درون تهی شده توسل نکنند ديگر چه دليلی می توانند برای اصرار خود در اسلامی نگاه داشتن حکومت داشته باشند؟ من حتی ماجرا را بالاتر از اين می بينم و معتقدم که در پی 33 سال حکومت اسلامی داشتن، اسلاميست های اصلاح طلب در مخالفت خود با برادران اسلاميست بنيادگراشان، مدت ها است در فکر يافتن فرمولی هستند که بتوانند به نوعی «سکولاريسم اسلامی» نيز دست پيدا کنند تا هم سکولارها را راضی نگاه دارند و هم زمام حکومت را به دست غير ندهند. بعبارت ديگر، برای اسلاميست های برآمده از جريان اصلاح طلبی، هدف اصلی داشتن مرکزيت و آمريت در تشکل های سياسی آينده است، حتی اگر اين حکومت نوعی سکولاريسم اسلام زده را بپذيرد و آن را با اسلاميت رژيم (که معلوم نيست چه تعريفی می تواند داشته باشد) آشتی دهد. توجه کنيم که در اين راستا، اگرچه تنافر و تضاد بين سکولاريسم و اسلاميسم امری بديهی است اما گاه خواستاری سکولاريسم در نزد مردم چندان دست بالا را می گيرد که اسلاميسم ظاهراً خود را به استقرار سکولاريسم متمايل نشان می دهد(2) اما، بلافاصله، در سر پيچ اول راه، می کوشد تا سرنشين سکولار را از مرکب پياده کرده و بقيهء راه به سوی قدرت را خود به تنهائی طی کند. دليل اين مغازلهء تجاوزکارانه با سکولاريسم هم روشن است: به گمان اسلاميست ها، حکومتی سکولار ـ دموکرات که در آينده بدون شراکت آنها برقرار شده باشد نمی تواند پرونده های اعمال آنها را از گنجه های حافظه و عاطفهء داغديدگان ميهن مان بيرون نکشد و از آنها در مورد فجايع گستردهء دوران حکومت شان پرسش نکند و نپرسد که تو در مجلس خبرگان قانون اساسی چه می کردی و چرا امضايت را می توان پای اين بی قانونی فاجعه بار يافت؟ يا تو در سپاه پاسداران بچه کار مشغول بودی؟ و تو در دفتر سياسی وزارت کشور چه می کردی؟ و تو چگونه در برساختن وزارت اطلاعات شراکت داشتی؟ و تو چرا پای تيرک اعدام جوانان وطن هلهله می کردی؟ در واقع، همين تصور هراسيدهء اسلاميست ها (که هنوز از جانب هيچ يک از سکولار ـ دموکرات ها تبليغ نشده) موجب می شود تا آنها، با درک گرايش گستردهء مردم به سکولاريسم، بکوشند تا اختيار اين مرکب «خطرناک» را در اختيار خود بگيرند و از جفت شدن فکر سکولار ـ دموکراتيسم با ايدهء انحلال کامل حکومت اسلامی جلوگيری کنند. يعنی، آنها چنين ضروری می بينند که سررشتهء مبارزه با حکومت اسلامی کنونی از دست شان خارج نشود و در اين راه ريشهء فکر «انحلال طلبی» را بسوزانند. و در تحقق همين هدف نيز هست که اسلاميست های برآمده از اصلاح طلبی در چندين جبهه دست به اقدام زده اند؛ جبهه هائی که من در اينجا فقط به چند تائی از آنها اشاره می کنم. نخست اينکه آنها، پس از مدت ها مقاومت و مبارزه با فکر ايجاد کنگرهء ملی و ايجاد آلترناتيو در خارج کشور، تصميم گرفته اند که اين فکرها را يکجا تصاحب کرده و از آن خود نمايند و بکوشند تا اتحادی از نيروهای مختلفی بوجود آورند که دارای توان هضم اسلاميسم آنان باشند. در اين زمينه البته سابقهء همکاری های چپ های ظاهراً ضد امپرياليست با اسلاميست ها هم وجود دارد، چپ هائی که رفته رفته دست از انقلابيگری شسته و مدعی تن دادن به دموکراتيسم شده اند و می توانند (البته در سطح ديگری از مبارزات به اصطلاح ضد امپرياليستی!) با اسلاميست های معتدل شده ـ اما به همانگونه ضد امپرياليست ـ همکاری کنند. برای منی که از بيرون بر اين جريان نظاره گرم اين «همگرائی» خود بصورت معيار سنجش واقعی يا کاذب بودن ادعاهای سکولار ـ دموکرات بودن در آمده است. آن سکولار ـ دموکراتی که می تواند با اسلاميست هائی که زمانی خود سازنده و بر پا دارندهء حکومت اسلامی بوده و بعنوان مغزهای متفکر آن کار می کرده اند، و ـ مهم تر از آن ـ هم اکنون نيز دست از اسلاميت افکار سياسی خود بر نمی دارند، کنار بيايد حتماً بايد يا بخود و يا به ديگران در مورد سکولار ـ دموکرات بودن اش دروغ بگويد.؛ دروغی که جز حسران برای سکولار ـ دموکراتيسم نتيجه ای در پی نخواهد داشت. اگر جريان برآمدن سکولار ـ دموکراتيسم را، بعنوان پادزهر حکومت مذهبی، تعقيب کرده باشيم براحتی می توانيم ديد که سکولاريسم و اسلاميسم ضدينی هستند که جمع آمدن شان تنها موجب اضمحلال سکولاريسم و استقرار اسلاميسم می شود، چرا که سکولاريسم بر نفی درهمرفتگی حکومت و مذهب استوار است و اسلاميسم بر اثبات ضرورت اين درهمرفتگی اصرار دارد و، معمولاً، جمع هر امر نفی کننده با هر امر اثبات کننده به نفع اين دومی تمام می شود. وقتی يک ليوان آب بی رنگ را با محتويات يک ليوان پر شده از مايعی رنگين مخلوط کنيم، اگرچه جمع به دست آمده رقيق تر خواهد بود اما بهر حال آب بی رنگ موجود در آن ليوان نخست تبديل به مايعی رنگين می شود. از اين موضوع می خواهم چنين نتيجه بگيرم که حداکثر کوشش اسلاميست های برآمده از اصلاح طلبی حکومتی می تواند به اتحادشان با چپ های سابق و سکولار شدهء لاحقی بيانجامد که از چپ بودن تنها پوسته ای را برای خود نگاه داشته و سال ها است که به امر شريف بساز و بفروشی در قلمروی سياست و اقتصاد مشغولند. و اما کار ديگر اين اسلاميست ها کوشش برای نفی و کار شکنی در جريان فعاليت های سکولارهائی است که خواستار انحلال کامل حکومت اسلامی در همهء اشکال آن هستند و، در نتيجه، هيچگونه از صور اسلاميسم را نمی پذيرند. در اين مورد اسلاميست ها همکاران متعددی دارند که برخی شان حتی ماسک سکولار ـ دموکراتيسم رزمنده را بر چهره دارند اما، به بهانه های مختلف، کوشش سکولار ـ دموکرات ها برای ايجاد کنگرهء ملی و ساختن آلترناتيوی نافی کل حکومت اسلامی را نفی می کنند. مثلاً، از يکسو با اسلاميست های آمده به خارج کشور مشغول مغازله می شوند، و گهگاه نيز می توان دم خروس گرايش به موسوی ـ کروبی را هم از لای قباشان ديد، و از سوی ديگر مصرانه اعلام می دارند که جای مبارزه و رهبری در داخل کشور است و خارج کشوری ها فقط بايد پشتيبان داخلی ها باشند و دست به ايجاد هيچ تشکل عمده ای نزنند. آنها، گاه حتی همکاری و نزديکی خود با اسلاميست ها را بدينصورت توجيه می کنند که اصلاح طلبان اسلاميست سال ها در ايران رگ و ريشه دوانده و اکنون هم که به خارج آمده اند هنوز ريشه های خود را در داخل کشور حفظ کرده و می توانند در وقت لازم «نيروهای داخل» را بسيج کنند؛ حال آنکه سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب سال ها است از ايران دور بوده و در عين حال در داخل ساختار حکومتی نقشی نداشته اند و اکنون تنها در يک بی ارتباطی و خلاء دست و پا می زنند. به اعتقاد من، الزم است که سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب به اين استدلال و عواقب خطرناک آن با دقت توجه کنند. نخست اينکه اتفاقاً از همين طريق است که رژيم نيز می تواند نيروهای خود را به داخل جمع اين گروه متوهم نفوذ دهد. آنان که به دور «سردار مدحی» جمع شدند مهمترين استدلال شان همين امکان تماس با بدنهء رژيم بود که گويا می توانست به «ريزش نيروهای وفادار به رژيم» بيانجامد. دو ديگر اينکه اگرچه چنين ريزشی برای آيندهء مبارزات انحلال طلبانه مطلوب و مفيد است اما بايد پرسيد که اين امر به چه قيمت ممکن می شود؟ و جريانی که ريزش کنندگان اش همچنان اسلاميسم خود را حفظ کرده باشند به چه درد مبارزات انحلال طلبانه می خورد؟ هر اسلاميستی که به داخل صفوف انحلال طلبان نفوذ کند، مآلاً آمده است تا ماهيت سکولار ـ دموکرات انحلال طلبی را به اسلاميسم تبديل کند. برای سکولار ـ دموکرات ها تنها آن ريزشی مفيد است که از پذيرش سکولار ـ دموکراتيسم برای حکومت آيندهء ايران در نزد نيروهای داخل رژيم نشان داشته باشد. آنگاه، اگر چنين ريزشی بوجود آيد، نيروهای ريزش کننده نه به سوی اسلاميست ها و هواداران شان، که به سوی سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب حرکت خواهند کرد. سه ديگر اينکه بايد به افسانهء «ريشه نداشتن در داخل کشور» نيز رسيدگی کرد. در اين مورد نخست بايد پرسيد که: «ماهيت پايگاه اجتماعی نيروهای داخل رژيم چيست؟» آشکار است که تنها پايگاه اجتماعی قابل تصور برای نيروهای داخل رژيم در مين قشرهائی قرار دارد که از وجود حکومت اسلامی منتفع می شوند و اين ـ در واقع ـ تنها پايگاهی است که برای کل رژيم باقی مانده است. اما ريزش کسی که به اين پايگاه تعلق دارد در نزد بقيهء پايگاهيان به چه چيزی جز «خيانت» می تواند تعبير شود؟ بديهی است که آنها، پس از اين ريزش، بايد از دست همان ها که تا ديروز هوادارشان بودند بگريزند و، در بی پايگاهی خويش، به اردوگاه اسلاميست های اصلاح طلب پناه آورند. می ماند نيروی ضد رژيم مسلمان و غيرمسلمان سکولاری که در داخل کشور يا در زندان بسر می برد و يا تحت مراقبت نيروهای سرکوب قرار دارد. توقع ريزش از اين نيروها بی معنی است و آنها بايد بکوشند تا پيوندهای خود را با پايگاه هاشان هرچه بيشتر محکم کنند و برای اين کار بايد که بهر صورت دوری جستن خود از اسلاميست ها را آشکار سازند. مثلاً، روشن است که آن بخش از نيروهای متعلق به جبههء ملی که با اصلاح طلبان همکاری می کنند بسيار کمتر از جبهه ای های سکولار ـ دموکرات و انحلال طلب از محبوبيت بين نيروهای داخل کشور برخوردارند و تنها نیروهای پير و جوان سکولار و انحلال طلب این جبهه اند که می توانند در آيندهء ايران نقش مؤثر داشته باشند. در واقع همين بخش است که از دل خود آدم هائی همچون دکتر صديقی و دکتر بختيار را به جامعه داده و آنها را در برابر سازشکارانی همجون دکتر سنجابی قرار داده است. همچنين فراموش نکنيم که ما در عصر «انقلاب ارتباطات» به سر می بريم و ميزان اطلاعات کسی که در شهرهای مغرب زمين زندگی می کند، در مورد آنچه در ايران می گذرد، و ارتباط اش با نيروهای مبارز سکولار ـ دموکرات داخل کشور، بسيار بيشتر از کسی است که در شهری دورافتاده و يا در يک ده داخل ايران روزگار می گذراند. بر اين نکته بيافزائيد اين واقعيت را که وقتی جريانات سياسی شتابی دم افزون می يابند مردم طبعاً به کسانی توجه می کنند که حرف آنها را بزنند، حتی اگر به اندازهء کسانی که، بخصوص به ضرب کمک رسانه های بيگانه، مرتباً با آنها سخن می گويند اما در سخن شان طعمی از علاقه به حفظ حکومت مذهبی قابل چشيدن است شناخته نباشند. بازگشت به تجربهء انقلاب 57 و نحوهء مطرح شدن آيت الله کمتر شناخته شده ای همچون خمينی می تواند به فهم اين مسئله کمک کند. می خواهم بگويم که هرچه جريان فروپاشی و سقوط حکومت اسلامی سرعت می گيرد اسلاميسم بيش از هميشه بصورت نوعی ميکروب طاعون در می آيد و نشست و برخاستن با اسلاميست ها را خطرناک تر می کند، تا جائی که می توان روزی را ديد که ميزان مقبوليت مردمی مساوی ميزان دوری نيروها از اسلاميست ها می شود. يعنی، برخلاف آن ضرب المثل بی معنائی که می گويد:«زنده و مردهء فيل يک قيمت دارد» بايد گفت که در عالم جدال بين سکولاريسم دموکراتيک و اسلاميسم چند رنگه ای که هر روز رنگ های خود را بيشتر می بازد، اسلاميست بودن همچون سکه ای است که قيمت خود را بطور روزانه از دست می دهد. حتی دو سال پيش می شد به اين انديشيد که برای عبور از حکومت اسلامی صلاح آن است که با اصلاح طلبان همنشين شد و از نفوذ داخلی آنها استفاده کرد. اما از هم اکنون نشانه های روشن این واقعیت آشکار شده است که همنشينی با اسلاميست های اصلاح طلب تنها موجب پاسخگو شدن هرچه بيشتر در برابر مردم بجان آمده خواهد بود. من البته امکان حدوث تغيير واقعی در نيروهای سياسی را به هيچروی انکار نمی کنم. بين اسلامیسم و سکولار ـ دموکراتيسم ديواری حائل وجود دارد که می توان از روی آن پريد و به ديگر سو رفت و در سرنوشت اهل آن سوی ديوار شريک شد. اين پريدن ها سال ها است که ادامه دارد. ما ديده ايم که چگونه عباس اميرانتظام از سخنگوئی دولت نهضت آزادی به نخستين بشارت آور انحلال طلبی، رفراندوم برای تغيير رژيم و برقراری حکومتی سکولار ـ دموکرات تبديل شد و عمر خود را به پای عقيده اش ريخت. نيز ديده ايم که يک حزب الهی کامل همچون حشمت الله طبرزدی تبديل به چهرهء در ياد ماندنی سکولار ـ دموکراتيسم کشورش شده است و به همين جرم هم اکنون عمرش را در زندان به آبياری نهال آزادی می گذراند؛ يا آيت الهی برآمده از حوزه و شريعت و توضيح المسائل را ديده ايم که به مسلمانی زندانی نام آور سکولاريسم تبديل می شود و نام آيت الله بروجردی را در اين سوی ديوار می نشاند. به همين دليل بايد مراقب بود و در را به روی هيچکس نبست. اما بر اين در دربانی گماشته شده که از آرزوهای صد سالهء مردم ايران برای آزادی و دموکراسی (که برآيند سکولاريسم اند) مأموريت دارد. اينجا ديگر صحبت خودی و ناخودی نيست؛ صحبت يگانگی و بيگانگی است. من، در اين چند روزه که به چهرهء خندان مردمی که برای تماشا در اطراف محل انفجار مقر موشک های رژيم نشسته بودم، می ديدم که چگونه يک حکومت برآمده از انقلابی بزرگ و نشسته بر شانه های مردم می تواند بخاطر نامردمی مستتر در اسلاميسم اش به روزی بيافتد که منفجر شدن موشک ها و کشته شدن سربازان و سرداران اش بر لب های مردم عادی لبخندی از رضايت بنشاند. اين اوج بيگانه شدن هيئت حاکمه با مردم است و در اين فضا کوچک ترين شباهتی به انديشهء حاکمان می تواند مهر «باطل شد» را بر يک نيروی سياسی بزند و آن را روانهء زباله دان تاريخ کند. اما همينجا می توان پرسيد که آيا بايد فاتحهء اسلاميسم را در آيندهء ايران خوانده دانست و يا اسلاميست های کنونی در ايران آينده نيز جائی خواهند داشت؟ بنظر من، پاسخ اين پرسش در عمل همين امروز آنها نهفته است. آنها هنوز امکان آن را دارند که مرکزيت و آمريت سکولار ـ دموکراتيسم را پذيرفته و در ساختن آلترناتيوی سکولار ـ دموکرات در برابر هيولای حکومت اسلامی شرکت کنند. اما اگر در راه ساختن اين آلترناتيو سنگ بياندازند و بکوشند يک حکومت اسلامی نوع جديد را بر ايران مستولی سازند، از آنجا که در عکس جهت جريان خواسته های کنونی مردم شنا کرده اند، هر گز به دريای بخشش آنها نخواهند رسيد. البته اسلاميست ها يک امکان مهم را دارا هستنند که سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب و خواهان حکومت ملی در ايران از آن بی بهره اند و آن حمايت نيروهای خارجی است. در اردوگاه اسلاميسم برای آنها راهی مستقل برای رسيدن بقدرت در ايران آينده وجود ندارد و آنها تنها بر دوش موشک ها و سربازان بيگانه است که می توانند بقدرت برسند. و بنظر می رسد که آنها خود بر اين نکته کاملاً واقفند. اين امکان را بهيچ روی نبايد ناديده گرفت و در مقابل آن به چاره جوئی ننشست؛ اما پراختن به اين مبحث را به وقت ديگری وا می گذارم. اجازه دهيد که مطلبم را تنها با اين نکته به پايان برم که اسلاميست ها در اين مورد اغلب دست به فرار به جلو می زنند و حمايتی را که عاجزانه از دولت های بيگانه می طلبند منکر شده و به صور مختلف اعلام می دارند که سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب خود را برای «چلبی شدن» آماده می کنند. آنها جايزه های بيگانه دوستی را خودشان می گيرند، در برنامه های رسانه های غربی دائماً خودشان حضور دارند، با سناتورها و نمايندگان مجلس هم خودشان مذاکره می کنند و به لابی ايست های متمايل به حکومت اسلامی هم خودشان متوسل می شوند اما، با وقاحت تمام، هشدار می دهند که «مبادا سکولار ـ دموکرات ها دست به ايجاد کنگرهء ملی و آلترناتيو بزنند، که اين حاصلی جز سوء استفادهء غربی ها (به زبانی که بلدند می شود گفت «امپرياليست ها») نخواهد داشت».(3) 1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2010/043010-PU-EN-Moslem-or-Islamist.htm 2. در اين مورد رجوع تان می دهم به سمينارها و کنفرانس هائی که اسلاميست ها در همين سالی که به اواخرش رسيده ايم در مورد «سکولاريسم» برپا کرده اند. همين پس فردا نيز کنفرانس «روحانیت شیعه در چشم انداز تحولات ایران» در دانشگاه جرج تاون شهر واشنگتن، با شرکت برخی ار سرشناس ترين اسلاميست ها و سکولارهای علاقمند به مباحث آنان، و ميزبانی «جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر (رسام)»، و «انجمن دانشجویان دموکراسی خواه دانشگاه جرج واشنگتن» برگذار می شود و لابد در روزهای آينده به متن سخنرانی های مطرح شده در آن نيز دست خواهيم يافت. برای ديدن پوستر اين کنفرانس و نام سخنرانان به پيوند زير مراجعه کنيد: http://www.newsecularism.com/2011/11/18.Friday/Shii-conference.htm 3. در اين مورد نظر شما را به تحليل بسيار جالب و مهم خانم سهيلا وحدتی از بيانيهء "جمعی از فعالان سیاسی، مدنی، دانشجویی، دانشگاهی و روزنامه نگاران در مخالفت فعال با جنگ از طریق توقف موقت و مشروط غنی سازی اورانیوم و تعطیلی تمامی جنبه های نظامی برنامه هسته ای" در پيوند زير جلب می کنم: http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=41730 بخصوص که از نظر آقای مهدی اصلانی، در زير نويس دوم مقالهء اخيرشان در پيوند زير، نويسندهء بيانيهء فوق شخص آقای اکبر گنجی است که معمولاً سکولار ـ دموکرات های آلترناتيوساز را آمادهء همکاری با حمله کنندگان به ايران معرفی می کنند: Copyright: gooya.com 2016
|