جمعه 25 آذر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: نسبت نوانديشی با اصلاحات

اسماعيل نوری‌علا
در اواخر جنگ ايران و عراق، دو مفهوم نوظهور، در قالب «نوانديشی» از يکسو و «اصلاحات»، از سوی ديگر، هر دو اغلب با پسوندهای اسلامی و دينی و مذهبی، به مجموعهء مفاهيم سياسی ـ دينی در زبان فارسی افزوده شدند. امروزه، در ادبيات سياسی ما، اين دو مفهوم اغلب يکی گرفته می شوند؛ چرا که چهره های مطرح شده در اين دو قلمرو در اکثر مواقع يکی بوده اند. مطالب مربوط به اين دو قلمرو نيز بشدت در هم آميخته و يکی انگاشته شده اند؛ حال آنکه اين دو نه تنها قابل تفکيک از يکديگرند بلکه، در ساحت کارکردهاشان، اغلب در برابر هم قرار گرفته و خلاف هم عمل می کنند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

esmail@nooriala.com

در اواخر جنگ ايران و عراق، دو مفهوم نوظهور، در قالب «نوانديشی» از يکسو و «اصلاحات»، از سوی ديگر، هر دو اغلب با پسوندهای اسلامی و دينی و مذهبی، به مجموعهء مفاهيم سياسی ـ دينی در زبان فارسی افزوده شدند. امروزه، در ادبيات سياسی ما، اين دو مفهوم اغلب يکی گرفته می شوند؛ چرا که چهره های مطرح شده در اين دو قلمرو در اکثر مواقع يکی بوده اند. و، در نتيجه، نوانديشان دينی را نمی توان براحتی از اصلاح طلبان دينی (يا مذهبی) تفکيک کرد. مطالب مربوط به اين دو قلمرو نيز بشدت در هم آميخته و يکی انگاشته شده اند؛ حال آنکه اين دو نه تنها قابل تفکيک از يکديگرند بلکه، در ساحت کارکردهاشان، اغلب در برابر هم قرار گرفته و خلاف هم عمل می کنند. با توجه به اين اغتشاش، که اثرات مهمی بر تفکر سياسی ـ اجتماعی ما داشته است و دارد، فکر کردم بد نباشد مطلب اين هفته را به اين تفکيک و تضاد اختصاص دهم تا شايد سررشتهء بسياری از سوء تفاهم ها و بن بست ها به دست آيد.

***

نوانديشی، در معنای واقعی خود، تلاشی است برای «بازبينی مفاهيم کهن رايج» در هر قلمروئی، و کوششی است برای به دست دادن درک و قرائت نوينی از آنها. نوانديشی در هر زمينه ای يک ضرورت گريز ناپذير انسانی است. جرا که انسان و جامعه ای که در آن می زيد دستخوش تغيير و تحول دائم اند و انسان در هر گام فن آورانه و فن شناساسنه ای که بر می دارد جهان خود را، و خود را در درون آن، متحول می سازد و در هر برهه از تاريخ پوست می اندازد و جوان می شود. اما آنچه که انسان می آفريند، چه مادی و ملموس و چه ذهنی و تجريدی، بخودی خود متحول شونده و تغيير کننده نيستند. در واقع آفريده های انسان، در خويشتن خويش، يا متوقف و متصلب می شوند و يا راه انحطاط و فنا را در پيش گرفته و بتدريج قابلت تطبيق خود با شرايط زمانی و مکانی دائم التغيير را از دست می دهند. حال، از آنجا که آفريده های انسان ابزارهای اويند و قرار است که کار او را در روياروئی با جهان و جامعه تسهيل کنند، ثبات آفريده ها و تغيير دائم شرايط بيرونی موجب می شوند که آفريده های انسانی روز به روز ناکارآمدتر و بی فايده تر شده و عاقبت به پديده هائی دورانداختنی و از ميان بردنی تبديل شوند.

انسان در برابر اين وضعيت تنها يک وسيلهء مهم در اختيار دارد و آن «نوانديشی» است. نوانديشی ابزارها و آفريده های او را «به روز»، کار آمد و مفيد می کند و تنها پديده هائی که قابليت تطبيق خود با شرايط جديد را از دست داده باشند نمی توانند پايدار بمانند و دور انداختنی می شوند.

از اين منظر عمومی می توان به هر پديده ای، مثلاً دين، نيز نگريست. «دين»، چون بوجود آمد، يک پديده و آفريدهء انسانی می شود ـ چه به مبداء قدسی يا آسمانی آن اعتقاد داشته باشيم و چه نه. اين پديده در طول زمان بصورت مجموعه ای از باورها، هنجار ها و ارزش ها و نهی ها و امرها در آمده و بمرور تمايل به سنگ شدگی و تغيير ناپذيری پيدا می کند و بين اجزاء آن و مقتضيات روزمرهء جهان زمانمند فاصله می افتد.

***

دين مداران، در رابطه با اين مجموعه، حداقل به دو گروه تقسيم می شوند: محافظه کاران و نوانديشان. هر کدام از اين دو دسته برای موضع خود دارای دلايل آشکار مادی و معنوی (يا ذهنی) اند. آنکه از راه اعمال احکام دينی سنت شده به جاه و قدرت و ثروت رسيده است ميل به تغيير احکام ندارد و خواستار «حفظ دين» است و آنکه منافع خود را در منطبق کردن دين با مقتضيات روز می يابد خواستار بکار بردن تکنيک های نوانديشی است.

در اين منظرگاه دوگانه، نوانديشی، در هر حوزه که اتفاق افتد، همواره آماج حملهء محافظه کاران آن حوزه است و مقاومت حريف کهنه کارش را درک می کند. مثلاً، شاعری همچون نيما يوشيج که به نوانديشی در زمينهء تعريف معنوی شعر و لوازم ظاهری آن دست می زند خود بخود بايد آمادهء دريافت اعتراضات و حملات شاعران و اديبان کلاسيک مداری باشد که بخشنامه های عروض و قافيهء هزار ساله را تغيير ناپذير می انگارند و «شعر نو» را به سخره و فحش می گيرند.

نوانديشی، در هر زمينه ای، قيام عليه تصلب و انحطاط ارتجاعی محافظه کاران است و اغلب به دست همان ها نيز سرکوب می شود. به همين دليل هم هست که نوانديشی در صورتی امکان تحقق می يابد که محافظه کاران دارای قدرت سرکوبگر نباشند و نتوانند از آن برای متوقف ساختن جريان نوانديشی استفاده کنند. يعنی، نوانديشی، بيشتر در سايهء قدرتی که «بی طرف» باشد امکان حدوث می يابد والا نوانديشان اغلب بايد تن به هجرت و گريز از موطن خود بدهند و در اطراف و اکناف جهان مأمن و مسکنی بيابند؛ بی آنکه مطمئن باشند که دست بلند «محافظه کاران دستگاه انديشهء سنگ شده» مغزشان را، همچون تروتسکی ِ پناه جسته از دست استالين به مکزيک، بر روی ميز کارشان پريشان نخواهد کرد. ارتداد و تکفير و به هدر رفتگی خون ("مهدور الدم" شدگی) همه از جانب توپخانهء محافظه کاران عليه نوانديشان بکار رفته و همه از قدرت نمائی حافظان و نگاهبانان سنت متصلب حکايت می کنند.

***

نوانديشی دارای شدت و ضعف هم هست. گاه می کوشد در «سنت متصلب» انقلاب ايجاد کند و گاه به اصلاحاتی چند در آن اکتفا می کند. و هرچه ميزان تغيير خواسته شده بيشتر باشد مقاومت در برابر آن نيز بيشتر می شود. گاه نوانديشان و نوآوران انقلابی تا پای مرگ نيز می روند. عيسای يهودی را دينکاران يهودی به دست سربازان رومی به صليب می کشند، منصور حلاج و شيخ سهروردی را حجة الاسلام ها بقتل می رسانند، سيد عليمحمد شيرازی را آيت الله ها به جوخهء تيرباران می سپارند و، در ايدئولوژی های چپ نيز، به نام «بدعت آوری» و «ريويزيونيسم»، گولاگ ها را از مؤمنان مارکسيست پر می کنند. اصلاحات نوانديشانه اما از خطر کمتری برخوردار است و می تواند بکوشد تا بصورتی تدريجی و مقاومت برنيانگيز در سنت متصلب تغيير ايجاد کند.

***

نکته در اين است که نوانديشی، چه به صورت اصلاحات و چه با روش های انقلابی، در حوزه های مختلف و مستقلی ظهور می کند و بدون در نظر گرفتن استقلال اين حوزه ها، به تداخل و اغشاشی می رسيم که مقالهء حاضر در راستای فهم و بيان آن نوشته می شود. يعنی، نوانديشی در حوزهء هنر ويژگی های خود را و در حوزهء فلسفه مختصات مخصوص خويش را دارد و نمی توان براحتی حوزه های مختلف نوانديشی را در هم ادعام کرده و از آن کليتی لزوماً بهم پيوسته به دست داد.

نمونهء چنين ادغامی را می توان در حوزهء سياست کشورمان مشاهده کرد. در حکومت اسلامی، و پس از آنکه رزمندگان جبهه های جنگ ايران و عراق به پايتخت بازگشتند و دريافتند که در غياب شان «رندان» همهء مناصب و امتيازات را از آن خود کرده اند، جريانی سياسی بوجود آمد که بعدها «جنبش اصلاحات» نام گرفت.

اين اصلاح طلبان اما برای اصلاح دين قيام نکرده بودند و از آنجا که کارشان در حوزهء دين نبود و به سياست توجه داشت اساساً نمی شد آنها را «نوانديش دينی» خواند. آنها خواستار اصلاح سيستم حکومتی و بدست آوردن سهم خود از قدرت بودند.

در واقع، آنچه به اصلاح طلبی رنگی از «نوانديشی دينی» بخشيد آن بود که حکومت انقلابی دينکاران امامی پايه های خود را بر يک سلسله «مفروضات دينی» ساخته بود و با ارائهء برداشت خاصی از احکام شرعی می کوشيد قدرت خود را موجه و مشروع جلوه دهد و، در نتيجه و بوجهی ناگزير، اصلاح طلبان را وادار می کرد که، برای اثبات ناموجه بودن مشروعيت حاکمان، به نوانديشی در احکام دينی، آن هم فقط در شاخهء سياسی ديانت، متوسل شوند.

***

بدينسان می توان جدال بين حاکمان و رقبای آنها را «جدالی سياسی» دانست که برای بيان شدن از زبان دين استفاده می کند، بی آنکه لزوماً به نوانديشی دينی متحول شود. و طرفه اينکه طرفين اين جدال سياسی می کوشند که دعوای سياسی شان منجر به نضج گرفتن کار نوانديشان واقعی دينی نشود؛ مبادا که شيرازهء امور از دست شان به در شود.

در واقع، از زمان علامه وحيد بهبهانی (ملقب به مجدد، در فاصلهء پايان صفويه و آغاز قاجاريه) تا به امروز، مذهب تشيع اثنی عشری جريان نوانديشی دينی خاصی را که مستقل از امر سياست (ملغمه ای از قدرت و ثروت) باشد بخود نديده است و، در نتيجه، با همهء تحولاتی که در جايگاه سياسی دينکاران اين مذهب اتفاق افتاده است، ميزان نوانديشی دينی در ميان دستگاه فکری آن در حداقل بوده و همين واقعيت به روشنی عدم تناسب حکومت فعلی با جهان مدرن را بيش از پيش، و در عمل، به نمايش گذاشته است.

***

باری، نتايجی که می خواهم از اين نکته ها بگيرم از اين قرار اند:

ـ نوانديشی دينی يک کوشش مستقل از سياست است و در درون عالم دينکاران انجام می پذيرد و احکام فقهی و شرعی را به روز می کند. در واقع، فکر اصلی در مورد ايجاد پديده ای به نام «اجتهاد» (که، در کنار قرآن و سنت و اجماع علمای سلف، رکن چهارمی به نام «عقل» را می نشاند) راهگشائی بر نوانديشی کنترل شده در احکام شرعی محسوب می شده که کارش، پس از درآميزی مذهب با حکومت در عهد صفويه، به تعطيل کشيد و پس از سقوط صفويه هم نتوانست قد راست کند و کارا شود.

- تخالف و تضاد بين محافظه کاران و نوانديشان نيز در صورتی به شکل طبيعی قابل حل و فصل است که بدون دخالت قدرت سياسی جريان داشته باشد. محافظه کاران البته هميشه می کوشند تا، با وام گرفتن از قدرت سياسی، نوانديشان را سرکوب کرده و از نوسازی شريعت و احکامش جلوگيری کنند؛ اما قدرت سياسی مستقل از محافظه کاران هم اغلب تقويت جريان نوانديشی را به سود خود (و تضعيف دينکاران بزرگ) می يابد و، بجای سرکوب نوانديشی، به انحاء مختلف به آن دامن می زند. داستان پشتيبانی دستگاه محمد شاه قاجار، و بخصوص حاکم اصفهان، از سيدعليمحمد باب خود نشان از کوشش آن دستگاه در تضعيف روحانيت دارد؛ سياستی که تنها با بقدرت رسيدن ناصرالدينشاه و اميرنظام (اميرکبير بعدی) تغيير يافته و به سرکوب بابيان منجر شد و با قدرت گرفتن ديگربارهء دينکاران بزرگ در دربار ناصری به خلع و قتل خود اميرکبير انجاميد.

- نوانديشی واقعی در کشور ما سابقهء چندانی ندارد. از اسدآبادی گرفته تا شريعتی و سروش، کمتر به موردی می توان برخورد که اين نوانديشان وجههء همت شان را بر استخراج «نظريهء سياسی قدرت» نگذاشه و به نوانديشی دينی بعنوان امری غير سياسی بيانديشند و بپردازند.

- هنگامی که می بينيم در نظام های سياسی عرفی نيز جلوگيری از نوانديشی دينی از جانب حکومت امکان پذير است، آنگاه می توان تصور کرد که در حکومتی که به دست دينکاران محافظه کار افتاده باشد چه وضعيتی برقرار خواهد بود. هم اکنون خارج کشور مالامال از نوانديشان دينی فرقهء اماميه است که در زمان حکومت پهلوی از آزادی عمل بسياری برخوردار بودند، اما با سياست بازی به فرصت سوزی پرداختند و اکنون کلاً در ايران از کارشان ممانعت می شود.

ـ در عين حال، کوشش برای اصلاح نظام سياسی، حتی اگر آن نظام بر اساس موازين دينی بوجود آمده باشد، نه می تواند زايندهء نوانديشی دينی واقعی باشد و نه به برقراری تناسبی سازنده و کارا مابين حکومت مذهبی و مقتضيات روز جامعه می انجامد. عدم انطباق احکامی که هم اکنون در حکومت اسلامی جاری است با موازين شناخته شدهء بين المللی و مفاد اعلاميهء جهانی حقوق بشر خود از تصلب سخت اين احکام بعلت فقدان نوانديشی دينی جدا از سياست خبر دارد. اينکه اسلاميست ها ابتدا به قدرت رسيدند و «سپس»، در روياروئی با مشکلات مربوط به ادارهء جامعه، خواستند تا به نوانديشی دينی بپردازند نيز دال بر همين نکته است.

- سوء استفادهء سياسی دولت های ديگر از وجود نوانديشان دينی سياست زده نيز مفر ديگری برای به بيراهه کشيده شدن جريان نوانديشی دينی است. آنان را، بقول خافظ، از آن به دير مغان عزيز می دارند، که اين نوانديشان همگی صرفاً نظريه پردازان سياسی حکومت اسلامی اند و، با ارائهء نظريه های متضاد با مبانی حکومت فعلی، بهترين وسيله برای شکست دادن محافظه کاران در قدرت نشسته محسوب می شوند. به دانشگاه های مغرب زمين بنگريد و حضور گستردهء نوانديشان سياست زدهء امامی را در دپارتمان های اسلام شناسی و ايران شناسی مشاهده کنيد. نوانديشی صرفاً مذهبی اينان برای مغرب زمينی ها اهميت چندانی ندارد و تنها بخش سياسی نظرات آنان است که مفيديت شان را برای مغرب زمينی ها توجيه می کند. روزی هم که حکومت مذهبی در ايران سقوط کند اين آقايان علمای نوانديش مشاغل دانشگاهی خود را از دست خواهند داد.

- نوانديشان تشيع امامی تا زمانی که در نيابند که نوانديشی واقعی و مفيد بحال جامعه تنها در سايهء يک حکومت سکولار ـ دموکرات ممکن است و، بی اعتناء به اين اصل روشن، به مغازلهء خود با امر قدرت سياسی و مذهبی کردن آن ادامه دهند، محکوم به عقب ماندگی از تاريخ اند و هنگامی که پايه های حکومت دينی فرو ريزد کتاب کوشش های آنان نيز يک سره بسته خواهد شد.

- در واقع، بدترين «نوانديشان مذهبی» همان «اصلاح طلبان سياسی در حکومت مذهبی» اند که، بخاطر در آميختن اجتهاد مذهبی با کشاکش های سياسی، اثری پايدار و ماندگار در تاريخ مذهب خويش باقی نمی گذارند و با فرو نشستن گرد و غبار «حادثه» و انحلال حکومت مذهبی، آنان نيز به فراموشخانهء تاريخ فرستاده می شوند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016