گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
7 بهمن» اعتراض آمریکا به بازداشت روزنامهنگاران در ایران، دویچه وله30 دی» خبرهای حقوق بشری روز جمعه: صدور بیش از نیم قرن زندان برای هشت نفر به خاطر اظهار عقاید مذهبی 25 دی» خبرهای حقوق بشری یکشنبه: تایید حکم دو سال حبس تعزیری برای محمدعلی ولایتی 23 دی» خبرهای حقوق بشری روز جمعه: تهدید به قطع تلفن بند ویژه روحانیت در چهارمین روز اعتصاب یک روحانی منتقد 23 دی» ترور و تهدید به عملیات نظامی چشم اندازه تیره ای برای گسترش خشونت، کمپین بین المللی حقوق بشر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! خبرهای حقوق بشری روز جمعه: نویسنده "فریاد بم" به دادگاه احضار شدخبرهای این صفحه مرتبا به روز می شوند
خبرگزاری هرانا – یاسین مشهدی نویسنده "فریاد بم" که به دلیل انتشار مطالب انتقادی از مسئولین شهری و کشوری در خصوص روند کند بازسازی شهر بم در مهر ماه و دی ماه سال جاری بازداشت شده بود به دادگاه احضار شد. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا از کرمان، این نویسنده منتقد در پی انتشار مطالبی و اشاره به اختلاص های میلیاردی بودجه اختصاصی جهت بازسازی شهر بم و انتقاد از مسئولین، اولین بار توسط نیروهای امنیتی در مهر ماه سالجاری بازداشت شد. طی بازداشت یک هفته ای با اعمال فشار بر نویسنده تارنمای "فریاد بم" مقرر شد که تمام مطالب انتقادی از مطالب خبری آزاد جدا شده و حذف گردد، اما علی رغم اینکار وی مجددا در دی ماه سال ۹۰ بازداشت و بدون محاکمه روانه بازداشتگاه شد. با پافشاری رئیس بنیاد شهید استان کرمان مبنی بر اینکه پدر یاسین مشهدی جانباز شیمیایی می باشد و نیاز به مراقبت های ویژه دارد؛ وی به صورت موقت از زندان (بازداشتگاه) آزاد شد. مسئولین قضایی در پرونده سازی بر علیه این نویسنده منتقد در یک کارشکنی آشکار از معرفی وکیل برای این پرونده نیز جلوگیری کرده و وی را جهت محاکمه در ۱۶ بهمن ماه به دادگاه احضار کردند. در مراجعه خوانندگان به تارنمای فریاد بم با عبارت "تا اطلاع ثانوی تعطیل است" مواجه می شوند که یاسین مشهدی در اعتراض به سانسور مطالبش اقدام به این کار کرده است. و این همه در حالی است که اخیرا سازمان مستقل و بینالمللی "گزارشگران بدون مرز" برای دهمین بار متوالی گزارشی سالانه از وضعیت آزادی بیان در سال ۲۰۱۱ را منتشر کرد. که ایران در میان ۱۷۸ کشور جهان رتبه ۱۷۵ را به خود اختصاص داد. از ابتدای سال میلادی تا کنون دست کم ۱۰ روزنامه نگار در ایران بازداشت شده اند و هستند وبنگارهای که در سکوت خبری بازداشت می شود. سازمان دیدهبان حقوق بشر نیز در گزارشی که روز پنجشنبه منتشر شده، از جمهوری اسلامی خواست تا هرچه زودتر ۱۰ روزنامهنگار و وبلاگنویسی را که از آغاز سال جاری میلادی تا کنون بازداشت شدهاند؛ آزاد کند.
خبرگزاری هرانا – جعفر اقدامی (شاهین) زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج در اعتراض به عدم تحویل داروهایش در زندان از روز شنبه دست به اعتصاب غذا می زند. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، این زندانی سیاسی در اعتراض به معطل نگه داشتن خانواده زندانیان و بی احترامی به ایشان در هنگام ملاقات و تحویل ندادن داروها از روز شنبه تا دوشنبه به مدت سه روز اعتصاب غذا خواهد کرد. جعفر اقدامی در حالی دست به اعتصاب غذا می زند که برای چهارمین هفته متوالی داروهای وی که توسط خانواده تهیه شده بود را به وی تحویل نشده است. گفتنی است زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر در طی ماه های اخیر از معضلات و مشکلات فراوانی رنج می برند و تلاش آنها برای مذاکره با ریاست زندان تاکنون از سوی ایشان بی پاسخ مانده است. معضلات بهداشتی زندان از جمله چکه کردن آب از سقف سرویس بهداشتی سالن ۱۲، انتظار بیش از حد خانواده ها در مقابل زندان برای ملاقات با زندانیان سیاسی، گم شدن اشیای قیمتی که در هنگام ورود به سالن ملاقات از خانواده ها گرفته می شود و هم چنین عدم رسیدگی پزشکی به زندانیان بیمار از جمله مشکلات حاد زندانیان سیاسی در این زندان است.
عبدالله مومنی سخنگوی سازمان دانش آموختگان ایران(ادوار تحکیم وحدت) روز دوشنبه به علت دل درد شدید به بهداری اوین منتقل شد. تارنمای ادوارنیوز گزارش داده است که عبدالله مومنی روز دوشنبه سوم بهمن ماه به دلیل دل درد شدید به بهداری اوین منتقل شد که با برخورد نامناسب و زننده مسوولین بهداری اوین مواجه میشود و در اعتراض به این برخورد بهداری اوین را ترک میکند. آنطور که دیگر زندانیان سیاسی زندان اوین به خانوادههای خود اطلاع دادهاند، مومنی ساعاتی بعد به دلیل شدت درد زیاد از ناحیه شکم مجددا به بهداری اوین منتقل میشود که از آن زمان تا کنون اطلاعی از وضعیت سلامت وی در دست نیست و احتمال داده میشود که وی را به محل دیگری منتقلش کردهاند. وی همچنین عصر روز دوشنبه در تماس تلفنی کوتاهی با خانواده خود توضیح میدهد که مسوولان اوین برای درمان وی تنها به تزریق یک آمپول اکتفا کردهاند. خانواده عبدالله مومنی از وضعیت سلامت و محل نگهداری وی شدیدا ابراز نگرانی کرده و میگویند که مسوولان زندان اوین به ندرت اجازه استفاده از تلفن را به زندانیان سیاسی میدهند و به همین دلیل طی بیست و چهار ساعت گذشته آنها هیچ خبری از وضعیت جسمی عبدالله مومنی ندارند. فاطمه آدینه وند، همسر این عضو در بند سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت) به ادوارنیوز توضیح داد که در روز دوشنبه و بعد از غیبت مومنی در جلسه ملاقات هفتگی با خانواده، مسوولان زندان اوین از دادن توضیح درباره وضعیت سلامت وی طفره رفتهاند. خانم آدینه وند همچنین اظهار داشت که عبدالله مومنی در یک ماه اخیر به دلیل وضعیت نا مناسب جسمی و عدم رسیدگی مسوولان زندان از ابتلا به کهیر نیز رنج میبرد. عبدالله مومنی سخنگوی سازمان ادوار تحکیم وحدت در روز ۳۰ خرداد ۸۸ در ستاد شهروند آزاد (حامیان مهدی کروبی) به طرز خشونت آمیزی دستگیر شد ونزدیک ۱۰۰ روز را در انفرادی وبازجویی تحت شکنجه به سر برد.
سپهر سبحانی شهروند بهایی ساکن سمنان به یک سال حبس تعزیری محکوم شد و بهفر خانجانی از زندانیان بهایی این شهر برای مرخصی درمانی به بیمارستان منتقل شد. تارنمای کمیته گزارشگران حقوق بشر گزارش داده است که سپهر سبحانی در دادگاه انقلاب استان سمنان به ریاست قاضی عین الکمال محاکمه و به اتهام “عضویت در جامعه بهایی” به یک سال حبس تعزیری محکوم شد. در ۱۴ شهریور ماه و در پی بازرسی گسترده مغازه بهاییان سمنان فروشگاه رشیک به مدیریت وی نیز پلمپ شد.علت بستن فروشگاه عکس یک خواننده در کامپیوتر شخصی سپهر سبحانی عنوان شده بود. بهفر خانجانی، زندانی بهایی ساکن سمنان نیز که از بیماری شدید پوستی رنج می برد با تاخیر، برای طی دوره درمان از زندان مرخص و به بیمارستان منتقل شد. این شهروند بهایی به اتهام “عضویت در گروه غیرقانونی بهائیت مانند جلسات دعا و ضیافت نوزده روزه” و به استناد ماده ۴۹۹ به چهارسال حبس تعزیری محکوم شد که اکنون در حال سپری کردن دوران محکومیت خود است. گزارش های پیشین، از بیماری پوستی و زخم هایی بر روی هر دو ساق پا، گوش ها، دست ها و بدن بهفر خانجانی خبر می داد.
خبرگزاری هرانا - گزارشها حاکی از آن است که پروندهی زانیار و لقمان مرادی، دو زندانی سیاسی کُرد محبوس در زندان رجایی شهر کرج که بنا بر رای قاضی صلواتی، رئیس شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به اتهام محاربه از طریق قتل پسر امام جمعهی شهر مریوان به اعدام محکوم شده بودند، پس از تایید حکم در دادگاه تجدید نظر و همچنین دیوان عالی کشور، به اجرای احکام فرستاده شده است. پدر زانیار مرادی در این خصوص به گزارشگر هرانا میگوید: "مسئولان چندی پیش با امام جمعهی مریوان تماس گرفته و از وی خواسته بودند که در مراسم اجرای حکم اعدام شرکت کند اما خوشبختانه وی میداند که زانیار یا لقمان را خودشان به عنوان قاتل معرفی کردند و در واقع بی گناهاند و به همین خاطر از این درخواست سرپیچی کرده و همین امر پرونده را در همان روال قبلی نگه داشته است." وی تاکید میکند که حکم اعدام فرزندش از سوی دیوان عالی کشور تایید گشته و این موضوع از طریق مسئولان زندان و به طور شفاهی به فرزندش ابلاغ شده است. اقبال مرادی در ادامه میگوید، زانیار ۳۰ ماه است که در زندان به سر میبرد و در طی این مدت هیچ یک از اعضای خانواده موفق به ملاقات با وی نشدند. آنچنان که مسئولان زندان در پی مراجعت دیگر اقوام این زندانی سیاسی برای ملاقات، همراه با رفتاری ناخوشایند، عنوان کردهاند؛ دلیل این مهم "عدم حضور اقوام درجه یک زانیار مرادی در ایران است." آقای مرادی در پاسخ به این پرسش گزارشگر هرانا که آیا وکیل زانیار مرادی نیز از روند پرونده مطلع است یا خیر میگوید: "وکلا که در ایران نمیتوانند کاری انجام دهند و وکیلی مثل خانم ستوده هم که بتواند کاری بکند، متاسفانه جایش در زندان است. یک وکیلی هم (نام وی نزد هرانا محفوظ است) بر روی پرونده کار میکرد، اما به جای اینکه از موکل خودش دفاع کند، از خانوادهی امام جمعه دفاع میکرد و بیشتر به وکیل مقتول میماند." نکتهی جالب توجه این است که بنا به گفتهی خانوادهها، وکیل این دو زندانی سیاسی از سال گذشته که دادگاه تجدید نظر برگزار شده تاکنون، مراجعهای به تهران جهت پیگیری وضعیت پروندهی موکلهایش نداشته است. وی میافزاید که از روند مثبت پروندهی فرزندش قطع امید کرده و در حال حاضر نیز تنها درخواستش از نهادها و سازمانهای حقوق بشری و افرادی که در حوزهی حقوق زندانیان سیاسی فعالیت میکنند این است که، با تلاشهایشان جلوی اجرای احکام ناعادلانه را بگیرند. او می گوید: "من به عنوان یک پدر اعلام میکنم که در این پرونده، زانیار و لقمان قربانی دشمنی نظام با من شدهاند و این قتل توسط آن دسته از عوامل خودشان که دستشان در جنایاتِ منطقه باز بوده، انجام شده است." پدر این زندانی سیاسی محکوم به اعدام در پایان و در پاسخ به سوال گزارشگر هرانا در خصوص ارائه یا عدم ارائهی درخواست عفو از سوی فرزندش میگوید: "من که با زانیار در ارتباط نیستم، وضعیت پروندهاش را هم از طریق دوستان و رسانهها دنبال میکنم و تاکنون هم در این خصوص چیزی نشنیدم اما آنچه که مشخص میباشد این است که دغدغهی یک زندانی قبل از هر چیز آزادی است و در رسیدن به این امر از هیچ تلاشی فروگذار نیست." در همین خصوص یکی از نزدیکان لقمان مرادی نیز در مصاحبهی کوتاهی با گزارشگر هرانا میگوید: "این پرونده روال عجیبی دارد. ما قبلاً فکر میکردیم که تمامی مراحل طبق روال طی میشود و احکام صادره هم، به طور رسمی به وکیل و خانوادهها ابلاغ میشود اما این طور نیست و قصد دارند که خودشان حکم را اجرا کنند به همین دلیل تمامی ابلاغها تاکنون شفاهی بوده. دو ماهی هم میشود که با امام جمعهی مریوان تماس میگیرند و از وی میخواهند که بیاید و در مراسم اجرای حکم در تهران شرکت کند اما او گفته که من تردید دارم و هرگز چنین کاری انجام نمیدهم." وی با بیان اینکه ما خودمان هم متعجب هستیم که چرا احکام به صورت کتبی ابلاغ نمیشوند و حتی در زندان یک سرباز عادی به لقمان گفته است که حکمت در دیوان عالی نیز تایید شده، میافزاید: "گویا تا زمانی که امام جمعهی مریوان در مراسم اجرای حکم شرکت نکند، این حکم اجرا نخواهد شد." این در حالیست که احکام اعدام صادره برای لقمان و زانیار مرادی از سوی دادگاه انقلاب است و دادگاه کیفریِ این دو زندانی سیاسی، که مقرر شده بود به صورت فوق العاده تشکیل شود، تاکنون برگزار نشده است. لازم به ذکر است که خانوادهی لقمان مرادی نیز علی رغم اینکه در ایران زندگی میکنند، بیش از ۷ ماه است که با وی ملاقاتی نداشتهاند و این در حالیست که طی این مدت دستکم ۱۰ بار از کردستان به البرز سفر کرده و به زندان رجایی شهر کرج مراجعه داشتهاند.
خبرگزاری هرانا - صبح روز چهارشنبه، پنجم بهمن ماه، "یونس زارعیون"، فعال مدنی توسط ماموران امنیتی، در تبریز بازداشت شده است. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، صبح روز گذشته ماموران اطلاعاتی تبریز با مراجعه به منزل پدری یونس زارعیون ضمن ضبط وسایل شخصی منجمله برخی کتابها و جزوات، سی دیها و کامپیوتر، وی را نیز دستگیر نموده و به مکان نامعلومی انتقال دادند. آقای زارعیون رئیس هیئت موسس تشکل آرمان و دبیر چند دورهی این تشکل و همینطور سردبیر نشریات آذر و آرمان بوده است. لازم به یادآوری ست که نامبرده در سال ۸۸ در حالی که دانشجوی دانشگاه آزاد کرج در مقطع کارشناسی ارشد رشته علوم سیاسی بود از ادامه تحصیل محروم شده بود. تو از این برف فرود آمده دلگیر مشو؛ نوشتهی جواد علیخانی از درون زندان، خانه حقوق بشر مادرم! مهربانترین مهربانان! درمانده ام که سخن را چگونه آغاز کنم و چه بگویم که شرمسار نباشم، و آنگونه که شایسته و بایسته باشد بتوانم حق مطلب را ادا کنم؛ چرا که بر این باورم “کلام آغاز نمی شود تا ندیدنت.” با این وجود می خواهم مطلع سخنم را با ذکر خاطره ای از دوران کودکی آغاز کنم. به خاطر داری در یک روز سرد زمستانی که برف می بارید و من نیز پشت پنجره ایستاده بودم و با حسرت و اندوه دانه های بلورین برف را به نظاره نشسته بودم که به آهنگی دلنشین چگونه می رقصیدند و بر زمین می نشستند ؛ و سنگفرشهای کوچه و خیابان را از پلیدی ها و زشتی ها پنهان میکردند و پاکی و طراوت را برای زمین به ارمغان می آوردند . نیک به یاد می آورم که چگونه حسرت بازی های کودکانه را در چشمانم خواندی و پاسخم دادی و شال و کلاهم کردی تا سرگرم برف بازی شوم … و آه که چه لذت بخش بود لحظه ای که دانه های برف روی دستانم می نشست و من نیز با حسرت تماشا می کردم که چطور بر روی دستانم آب می شوند و خود را فنا کرده تا مایه ی حیات را به ما آدمیان ارزانی دارند … در لحظاتی که از شدت سرما می لرزیدم و توان سخن گفتن و حرکت کردن نداشتم که می آمدی و در آغوشم می کشیدی و گرمای وجودت به من هدیه میدادی . حال از آن روزها سالها میگذرد و با مرور خاطرات بیشمار دوران کودکی پی می برم که چگونه در این سالهای طولانی مهر مادری را بر من ارزانی داشتی و درس عشق ، مهر ، صلح و آزادی را به من آموختی . گاهی اوقات پیش می آید که در زندان ، حتی برای لحظاتی کوتاه ، چشمانم را می بندم و از معبر زمان عبور می کنم تا به آن روزگار دوران خوش کودکی بازگردم و آن خاطرات را از نو تجربه کنم تا همیشه بودنت را در کنارم احساس کنم . ولی افسوس پس از چند لحظه که چشمان را باز میکنم ، تو را نمیبینم و به یاد می آورم که در این قفس محصورم . در این لحظه است که غم تمام وجودم را فرا میگیرد و سکوتی تلخ بر من حکمفرما می شود و این دیوارهای سرد و بی روح را در مقابل چشمانم میبینم که نه حرف می زنند و نه احساسی دارند و هرچه هست ، سراسر رعب است و هراس … و ازینکه در کنارت نیستم خود را در قعر عجز و عسرت احساس میکنم . هرچه هست سایه ی شوم و هولناک قدرت است که بالای سرم خیمه زده است و من تمام توان خود را به کار می بندم ، پنجه در دیوار افکنده تا شاید روزنه ای از امید بیابم و خود را دوباره در آغوشت ببینم و آرام گیرم . مادر ! ای زلال تر از باران ! حال که از بیم هایم سخن گفتم و از ناتوانی هایم هراس هایم ، شاید بهتر باشد تا جانب انصاف را گرفته و از امیدهیم نیز سخن بگویم . چرا که معتقدم این بینش و زاویه نگاه هر کس است که غم و شادی و نشاط و اندوه و نیز بیم و امید را رقم میزند . علی رغم سپری شدن روزها و شبهایی به دور از آزادی و نیز گذر ایّام جوانی ام در پس دیوارهای سردِ سپیدار و کارون و اینک نیز اوین ، خوشحال و خرسندم از اینکه زندگانی و حیاتم معنایی جدید یافته و تجربه ای نو بدست آورده ام . علی رغم تمام تلخی های حاصب از محدودیت ها وو دوری از خانه و کاشانه و جامعه ، بزرگترین موهبت زیست در زندان این بود که در سایه سارِ دوستان با طراوت تر از گل زیسته ام و همگی با مشت های گره کرده مشق زندگی کرده ایم به سرسبزیِ جنبش سبز . بنابراین با این بینش به خود و جامعه بوده است که سرشار از حیات گشته ایم و با اینکه در بندی با دیوارهای بلند و زمخت و بی روح محصوریم ، همه دست در دست هم داده ایم تا این ترانه ها را با عشق به وطن زمزمه کنیم : “هستیم ، ایستاده ، بیدار ، امیدوار … “. امیدوار به آینده ای برای ایرانی آباد و آزاد ، امیدوار به “بودن” برای “طرحی نو درانداختن” ، امیدوار به آینده ای که به باور من زود خواهد آمد و در آن ایّام دیگر نشانه ای از ظلمت شب نخواهد بود . آری با این طرز فکر است که میتوانیم با تکیه بر امید و نیز با همدلی و همراهی یکایک همبندیان ، روحی تازه بر کالبد سخت و سرد زندان دمیده تا زندان را دانشگاهی برای آموختن و تجربه کردن برای خود تبدیل کنیم و نیز پیوندی عمیق و عاطفی با مردمان ایرانزمین ، حیاتی سبز را در رگهای متصلّب جامعه مان جاری کنیم ، تا همگان بدانند که با صبر و استقامت و اراده ای راسخ و زلال میتوان اساسِ زندگی بشری که همانا “آزادی” می نامندش را برای جامعه مان که به راستی شایسته آن است ، به ارمغان آورد . معنای هستی ام به عشق تو و امید به دیداری نو ، تحمل روزهای تلخ زندان حقیقتاً برایم سهل و آسان گشته است . در یکی از همین روزهای آغازین زمستان بود که در حیاط قدم میزدم و تنها باد مهمان تنهاییم بود و در اندیشه ایام نه چندان دور به سر می بردم . روزهایی که بیرون از زندان بودم ولی در حسرت چشیدن طعم آزادی . و دنیای پیرامونم رفته رفته از زندگی تهی می شد و زمین نیز از زیستن خسته بود و من نیز در این وضعیت ، هر کجا قدم میگذاشتم ، شب با سرعتی تصور ناپذیر پشت سرم فرا می رسید . گویی همه جا سیاهی شب در پی من بود و هر کجا که میرسیدم ظلمت و تباهی فرود می آمد و گورستانی سرشار از سکوت در ذهنم نقش می بست و چون پتکی کالبدم را فرو می ریخت و گرچه این را با چشمانم نمی دیدم ولی به راستی با تمام وجود و با تک تک ذرات بدنم احساس می کردم . مادر عزیزم در تمام سالهای حضورم در دانشگاه و در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه ، این حس با من همراه بود و من نیز به ناچار به راهم ادامه می دادم و مسیرم را پیش میگرفتم و سایه ظلمت و خفقان و استبداد سر به سرم می گذاشت ، آزارم می داد ، عذابم میداد . سایه ای که وجودم را در هاله ای از ابهام قرار داده ، سایه ی شوم استبداد که هستی را به نیستی مبدل کرده بود . در این لحظه بود که قاصدکی که سکوت شب را نشانه رفته بود مهمانم شد و دلتنگی هایم را از بین برد و خستگی هایم را شکست . تصمیم گرفتم به نبردی نابرابر با نیستی تن در دهم و تکلیف خویشتن را روشن کنم ، لذا از بین دو گزینه دانشگاه ، اخذ مدرک ، تحصیلات عالیه … و رفتم به زندان و معنایی دوباره به زندگی بخشیدن و فریاد برآوردن و سیاهی شب را نشانه رفتن ، گزینه دوم را انتخاب کردم و در مسیری پا نهادم که حیاتم معنایی دوباره یافت . این گونه شد که کیف و کتاب و خاطرات شیرین دانشگاه را رها کردم و میله های سرد و پولادین سلولهای انفرادی و دیوارهای بلند و زمخت و بی روح زندان را در آغوش کشیدم تا رهایی بزرگتری بدست آورم . مادرم ، بهانه هستی ام و فلسفه وجودی ام شاید که تصمیمم در ابتدا خودخواهانه می نمود . چرا که شما با تمام رنج ها و سختی های زندگی آرزویی دگر برایم داشتید و آینده ای دیگر برایم ترسیم نموده بودید . به دور از زندان و حبس ، خواسته شما را اجابت نکردم و عصیانگری نمودم و آرزوهای شما را برآورده نساختم و از این حیث به شما و خانواده بدهکارم و امید آن می رود که تا در آینده ای نه چندان دور بتوانم قدردان زحماتتان باشم . خوب به یاد می آورم روزهایی در مهر ۸۶ که در یکی از خیابانهای اهواز ربوده شدم . چه مدت که از من بی خبر بودی و چه سختی ها که تحمل نکردی و دائم در رفت و آمد از کرج به اهواز تا بلکه خبری از من بگیری و دریغ که هیچ پاسخت نمیدادند . مگر من میتوان آن لحظات را درک کنم که مادری چه کشید از بیخبری مطلق از فرزندش . و حقیقتاً نمیتوانم بفهمم که چه دشواری ها و دردها کشیدی ولی بازهم در سینه حبس کردی و تاکنون نیز برایم بازگو ننمودی . عزیزترینم به وجودت افتخار میکنم که چه زود توانستی واقعیت را بپذیری که به هر حال این سالها را در زندام خواهم بود و مهم تر اینکه خود را با شرایط سخت و دشوار من هم آغوش دیدی و سهم بیشتری از سختی ها و تلخی هارا بر دوش کشیدی و دلتنگی هایم را سهیم شدی و به وضوح دیدم که چه عاشقانه با دلتنگی های دیگر خانواده های زندانیان همراه و هم درد گشتی . این روزها به انمدازه تمام عمرم دلتنگ تو ام و آرزوی آن دارم تا در آغوشت بگیرم و روی چون ماهت را که تمثالی از عشق و صبر و ایستادگی ست را غرق در بوسه کنم . بدان که به داشتن مادری چون تو افتخار می کنم که اینچنین همراه و همدل من بودی و هستی . افسوس میخورم که فقط هفته ای دوبار می توانیم هم را ببینیم . آنهم از پشت دیوار های شیشه ای سرد اوین که با میله ها آذین شده . در آن لحظه ملاقات که چشمان بارانی ات را می بینم ، آتش به خرمن هستی ام می زند و تنها نفسهای گرم وجودت است که مرا به وجد می آورد . به هستی ام معنا می بخشد و سخنت موسقی ای دلنشین روحی تازه بر کالبدم می دمد . و انرژی ام مضاعف می گردد با دیدنت ، با شنیدن صدایت ، با خنده هایت … چرا که خواسته ای تا قرص و محکم بایستم و باکی نداشته باشم و مضمون حرفهایت همیشه این جمله بوده است که :” تاریک ترین ساعت شب ،درست ساعات قبل از طلوع خورشید است ، پس همیشه امید داشته باش .” پس به من نیز حق بده تا خواسته ای داشته باشم و آن اینکه کوچکترین نگرانی از نبود من نداشته باشی و دلواپسی از بودن من در زندان به خود راه ندهی و همیشه در کنارم بایستی ، همانطور که تاکنون همراهم بوده ای . مادر عزیزم روزهای دوشنبه که می شود با اینکه می دانم چه سختی هایی را متحمل می شوی و با کهولت سن رنج های مسیر کرج تا اوین را به جان می خری و در سرما و گرما و به هر وسیله خودت را به زندان می رسانی ، لحظه شماری میکنم و چشم انتظار حضورت هستم . افسوس که تنها ٢٠ دقیقه رویت را می بینم. دقایقی که یک عمر برایم ارزش دارد و حضورت به من معنا می بخشد و لحظات پایانی ملاقات را به یاد می آورم که وجود نازنینت ققنوس وار می سوزد تا از خاکسترش ققنوسی جوان و باطراوت چون فرزندش بروید. اینگونه میشود که با دیدن این عشق در چشمانت احساس غرور می کنم و مهر مادری را در تک تک ذراتم حس میکنم و اینکه نگاهت سرشار از رازهایی ست که در دل داری و نمیگویی و من تنها می توانم به تفسیر و تاویل روی بیاورم که مضمون کلام و نگاهت می تواند این سخنان آهنگین باشد: کوچه ها منتظر بانگ قدم های تو اند / تو از این برف فرود آمده دلگیر مشو جواد علیخانی Copyright: gooya.com 2016
|