گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
12 تیر» هاشمی رفسنجانی و قتل عام ۶۷، اکبر گنجی4 اردیبهشت» علی خامنه ای و ظن جاسوسی احمدی نژاد، اکبر گنجی 4 اردیبهشت» علی خامنه ای و ظن جاسوسی احمدی نژاد، اکبر گنجی (پاورقی ها) 29 فروردین» نافرمانی مدنی علی خامنهای، اکبر گنجی 8 فروردین» هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای، متن کامل مقاله اکبر گنجی در بیبیسی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اختراع تشیع، اکبر گنجیآقای محمود صدری در نوشتهای تحت عنوان "شتاب در سراشيبی پاکدينی" در سايت جرس ۵ تير۱۳۹۰، به نقد مدعيات مقالهی من تحت عنوان "جانشين امام زمان و دست انداختن امام زمان" پرداختهاند. در اين نوشتار به مدعيات ايشان به شرح زير پاسخ داده میشوداکبر گنجی - ویژه خبرنامه گویا یکم- روش شناسی علمی: اولین نکته ای که به دانشجوی تازه وارد آموزش می دهند این است که به مدعا باید پرداخت، نه مدعی. نقد ناظر به مدعیات و ادله ی آنهاست، نه نویسنده و تخریب شخصیت او. تاختن به نویسنده و او را بی سواد قلمداد کردن، روشی علمی نیست. کل نقد آقای صدری معطوف به این امر است. البته می دانیم که دامن علم جامعه شناسی و ماکس وبر مصون از چنین خطایی است. انجمن حجتیه ی مدافع/مبلغ امام زمان، این روش ها را به اعضای خود می آموخت تا علیه "متفاوت ها" و "دیگری" به کار گیرند. نقد آقای صدری با تکفیر آغاز می شود: "آقای اکبر گنجی به گونه ای فزاینده به نماینده ی بارز تفکر پاکدینی معاصر تبدیل می شوند و از این جهت (و تنها از این جهت) با احمد کسروی - که برای بار نخست این اصطلاح را ضرب زد - خویشاوندی فکری پیدا می کنند". آیا لباس فقیهانه بر تن کردن و حکم تکفیر صادر کردن کاری عالمانه است؟ شاید بگویند که من فقط از یک جهت- " و تنها از این جهت"- گنجی را با کسروی مقایسه کرده ام. اما چاقوکشان تروریست از همان یک جهت- و تنها از آن جهت- کسروی را کشتند. تروریست ها کسروی را به خاطر سید بودن، مورخ بودن، زبان شناس بودن و... به قتل نرساندند،درست به خاطر همان یک جهت با چاقو او را دریدند.آیا آقای صدری با پیامد عملی کسروی سازی عنایت نداشته اند؟ پیش از این، آیت الله مکارم شیرازی نویسنده را به دلیل انکار وجود امام زمان مرتد خوانده بود. حتماً به یاد دارید که علی اکبر ولایتی نیز عبدالکریم سروش را کسروی خواند. ممکن است آقای صدری بگویند من پاکدینی را به معنای خاصی بکار برده ام.تا جایی که من می فهمم اصطلاح پاکدینی به شیوه ای که آقای صدری بکار می برد- نقد دین در جهت پیراستن دین- همان احیاگری دینی است. مایه ی تعجب است از میان این همه ی احیاگران دینی از اقبال تا بازرگان، از شریعتی تا سروش- که همگی به نقد دین در جهت پیراستن دین همت گماشتند- آقای صدری کسروی را به عنوان مهمترین چهره بر می گزیند. چنین انتخابی، که از نظر علمی به نظر قابل دفاع نیست، بیشتر به نوعی برچسب زدن و تکفیر کردن می ماند. نقد غیر علمی جناب صدری با یک توصیه پایان می یابد: بچه جان، تو بی سوادی، به این امور کار نداشته باش، برو و کمی کتاب بخوان. پاسخی جز خواندن بیشتر متون ندارم. جناب صدری "به سبک فرسوده و جدلی حیدر علی قلمداران" هم می تازد. مرحوم قلمداران در فضای بسته ی دهه ی پنجاه قم چندین کتاب در حوزه ی اندیشه ی دینی نوشت. تروریست ها اول انقلاب رفتند تا آن مرحوم را ترور کنند. محسن کدیور، در مقاله ی "قرائت فراموش شده، بازخوانی نظریه ی علمای ابرار، تلقی اولیه ی اسلام شیعی از اصل امامت" (مدرسه، اردیبهشت 1385)، دقیقاً سخنان یک فصل از کتاب غلاة شیعه ی قلمداران را تکرار می کند. یعنی، چهل سال بعد، دقیقاً همان سخنانی تکرار شده که جناب صدری "فرسوده و جدلی" قلمداد کرده اند. آقای صدری درباره ی کتاب مکتب در فرایند تکامل حسین مدرسی طباطبایی،نظرات عبدالکریم سروش درباره ی امامت(در نامه های مبادله شده با بهمن پور) و آرای عبدالعلی بازرگان درباره ی امامت و امام زمان چه نظری دارند؟ آیا نظرات این افراد هم سست، جدلی و کسروی گونه است؟ فرمایش بلادلیل دیگر ایشان این است که کار نواندیشی دینی/اصلاح گری دینی( یا هر چه ایشان می نامند)، روی دیگر سکه ی بنیادگرایی است و با بنیادگرایی فرقی ندارد.می فرمایند: "آخر این خط هم تفکر بنیاد گراست که در جهان امروز گرفتار آن هستیم. پاکدینی روی دیگر سکه بنیاد گرائی است. هر دو گذشته گرا، مطلق گرا، و نزدیک بین هستند؛ چرا که متعلق به گذشته اند". آقای صدری برچسب زنی را جانشین نقد مستدل کرده اند و گمان می برند که با بی سواد،کسروی و بنیادگرا خواندن نویسنده، تکلیف او را روشن کرده و زحمت ارائه ی دلیل را مرتفع ساخته اند. اگر روشی که ایشان بدان توسل جسته اند اخلاقاً/منطقاً موجه باشد، از فردا به جای نقد، همه یکدیگر را باید بن لادن، ملاعمر، هیتلر،استالین، فاشیست، صهیونیست و غیره بخوانند. نقد باید متکی بر شواهد و قرائن باشد. آقای صدری نوشته اند که من گفته ام:تشیع "دین خرافه و مذهب استحمار" است.باید لطف می کردند و مستند مدعایشان را عرضه می داشتند. این سخن از من نیست. زمامداران جمهوری اسلامی "متفاوت ها" و "دیگری" را تکفیر می کنند، به آنها تهمت می زنند، شخصیت شان را ترور و تحقیر می کنند. گمان می کنم آقای صدری آن روش ها را اخلاقاً ناموجه می دانند و هیچ کس را تشویق نمی کنند تا بدان شیوه ها توسل جوید. اینک بهتر است که به آرای ایشان بپردازیم. دوم- مدعای اصلی: مدعای اصلی نوشتار ما چه بود/چه است؟ ائمه ی شیعیان؛ معصوم، دارای علم غیب، مدیر عالم هستی و دوباره زنده شونده(رجعت) نیستند و امام یازدهم فرزندی نداشته است. یعنی امام زمان شخصی و متعین وجود ندارد.امامان،علمای ابرار به معنای انسانی خوب،پاک و عالم بوده اند؛ اما شیعیان اوصافی به آنها نسبت داده اند که قرآن به پیامبر گرامی اسلام هم نسبت نداده است. قرآن پیامبر را دارای علم غیب، معصوم، مدیر عالم خلقت و فردی که دوباره زنده خواهد شد و در همین دنیا حکومت خواهد کرد معرفی نکرده است. آقای صدری مطلقاً وارد گفت و گو پیرامون این مدعیات نشده اند. اگر ایشان بر این باورند که ائمه دارای علم غیب،معصوم،مدیر عالم خلقت،رجعت کننده ی به دنیا- و حتی دریافت کننده ی وحی- هستند و امام دوازدهم با بیش از یکهزار سال عمر وجود بالفعل و حیات دارد، باید با ادله ی عقلی/تاریخی مدعای مرا رد و مدعای خود را تأیید کنند. اما دفاع مستدل از آن مدعیات دشوار است. به همین دلیل آقای صدری بحث را سیاسی کرده و پای دوست و دشمن را به میان کشیده و دوباره به سراغ نویسنده رفته و او را خادم دشمنان قلمداد کرده اند: "آیا این (بقول مرحوم شریعتی) "حساسیت عوضی" نیست که در زمانی که حکومت "اکثریت" شیعه برای نخستین بار در تاریخ جهان عرب به قدرت رسیده و بقول ولی الله نصر شرایط نیل به عدالت اجتماعی برای اولین بار برای توده های محروم این اقلیت دینی ایجاد شده، و در حالی که شیعیان هنوز زیر چکمه یا آماج گلوله های حکومتهای جبار منطقه هستند، به نبش قبر اعتقادی، آن هم به سبک فرسوده و جدلی حیدر علی قلمداران و همفکرانش روی بیاوریم و آب در آسیاب دشمن در هر دو طرف بریزیم". آقای صدری نگران حکومت شیعی عراق- محصول حمله ی نظامی آمریکا و اشغال آن کشور- است. گویی عقل گرایی دینی و نوشتن چند مقاله ی نقدی، ممکن است موجب سقوط دولت شیعی عراق شود.چگونه؟ من نمی دانم. اگر با چند مقاله ی نقدی حکومتی شیعی ساقط می شود، چرا رژیم جمهوری اسلامی با این حجم از مقالاتی که علیه اش نوشته شده/می شود، تاکنون برقار است؟ مسأله ی من دموکراسی و حقوق بشر و آزادی همه ی افراد است، نه حکومت شیعی/ سنی/ دینی که با دموکراسی ناسازگار است. حکومت دینی دموکراتیک وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. حکومت سکولار دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر، عادلانه ترین برساخته ای است که تاکنون آدمیان پدید آورده اند. سوم- رد عقل گرایی دینی: آقای صدری مخالف عقل گرایی دینی بوده و آن را "در ذات خود متناقض" به شمار می آورند( من نمی دانم ذات عقل چیست ولی تا حدی که من می فهمم، عقل فاقد ذات است. مبدع ذات گرایی- ارسطو- هم ذات را به جهان طبیعت نسبت می داد).دلیل آقای صدری چیست؟ "چرا که اگر قرار شود محک عقل محض و واقعیت تاریخی بگونه ای یکدست و متجانس بکار گرفته شود، به مصداق "گر حکم شود که مست گیرند/ در شهر هر آنچه هست گیرند، نه تنها آنچه را پاکدینان باطل می شمارند، بلکه آنچه روا می دارند نیز از دم تیغ نقد عقلی خواهد گذشت و پاکدینی به عرصه بی دینی کشانده خواهد شد. (مثلا اگر امامت غیر عقلانی است چرا همان غیر عقلانیت را در مورد نبوت یا معاد مطرح نکنیم؟ و قس علیهذا)". 1-3- پروژه ی عقل گرایی، پروژه ی "همه یا هیچ" است. نمی توان عقل گرای نصف و نیمه بود. این نکته ای درست است.ما نیز از عقل گرایی تمام عیار دفاع می کنیم. اینک بفرمایید چگونه نتیجه گرفته اید که عقل گرایی دینی ذاتاً متناقض است؟ آقای صدری عقلگرایی دینی را متناقض قلمداد می کند، چرا که دین را سراسر غیر عقلانی می داند. برخلاف ایشان، من دین را امری عقلانی و شایسته ی دفاع عقلانی می دانم و از این سو مطلقا تناقضی در عقلگرایی دینی نمی یابم. این گونه نیست که یا باید همه ی دین را به صورت غیرعقلانی پذیرفت یا اگر عقل را بپذیریم هیچ از دین نمی ماند. در تاریخ اسلام جز شماری از اشعریان افراطی و اخباریون هیچ گروه دیگری چنین نظری نداشته است. 2-3- چندین پیش فرض/مدعای نامدلل وی را به این احکام رسانده است.الف- امامت غیر عقلی است. چه کسی گفته است؟ معتزله که بزرگترین عقل گرایان جهان اسلام بودند،از امامت با استدلال دفاع می کردند(البته، به گمان من، مدعای امامت شیعیان غالی غیر عقلی است).ب- انکار عقلی امامت شیعیان غالی به انکار عقلی نبوت و معاد منجر می شود.با کدام استدلال؟ اگر آقای صدری نبوت و معاد را غیر عقلی می داند، معنایش این نیست که همه آن را غیر عقلانی به شمار می آورند.ج- عقل گرایی دینی در نهایت به "بی دینی" می انجامد و "دینی بجا نخواهد ماند". دلایل آقای صدری برای این مدعا چیست؟ د- عقل گرایان چون بی دینی را بر نمی تابند، مجبورند "در نقطه ای، بگونه ای دلبخواهی، کار نقد را درز بگیرند". این مدعا هم کاذب است. چنین اجباری وجود ندارد و بحث عقلی درباره ی اعتقادات صدق و کذب بردار دینی گشوده است و قدمت آن، به قدمت دین می رسد. نیازی به توقف نیست و کلیه ی اعتقادات صدق و کذب بردار دینی باید به روش های عقلی موجه شوند. 3-3- آقای صدری از دو منظر عقل گرایی دینی را نقد کرده است. الف- کاستی های تجریدی نقد عقلی دین. ب- نارسایی های عملی نقد عقلی دین. در مورد بخش اول جز آنچه گذشت، در نقد ایشان نکته ی دیگری وجود ندارد.در مورد بخش دوم،می گویند:"ادامه ی امامت هیچ گونه اشکال منطقی ندارد". خوب چه کسی گفته است که اگر امام یازدهم فرزندی داشت و فرزندان ایشان هم دارای فرزند می شدند،"اشکال منطقی داشت"؟ چه کسی گفته است:اگر همه ی شیعیان امام یازدهم جعفر را به عنوان امام جدید می پذیرفتند(نه کذاب) و نسل او تا امروز ادامه پیدا می کرد، "اشکال منطقی داشت"؟ این نکته ای بدیهی است که ادامه ی نسل اشکال منطقی ندارد. محل نزاع این نیست، محل نزاع این است که امام یازدهم فرزندی نداشت، فرزندی که بیش از یکهزار سال عمر کرده باشد. واقعیت تاریخی- آنهم واقعیتی مربوط به 1200 سال پیش- در چنگ و اختیار ما نیست.کار مورخان تفسیر شواهد و قرائن موجود است.اگر امام یازدهم فرزندی نداشته اند(مدعای ما)،به طور طبیعی این پرسش در ذهن مورخ جوانه می زند:چرا برای آن بزرگوار فرزندی برساختند و غیب اش کردند؟ از اینجا به بعد، کار "تعبیر/تفسیر" آغاز می شود. به تعبیر ماکس وبر،مورخ خود را به جای کارگزار/عامل/بازیگران تاریخ گذاشته و از طریق همدلی (empathy) به گونه ای رفتار می کند که اگر او هم به جای آنها بود همان کار را می کرد که آنان کردند. حدس تفسیری/تعبیری من همان است که در مقاله آمده است. اما اگر امام زمانی با طول عمر بیش از هزار سال وجود داشته باشد، قطعاً تفسیر من کاذب است. به محل نزاع توجه کنید:اگر امام دوازدهم وجود نداشته باشد،باید توضیح داد که چرا او را برساختند؟ پس مسأله "از حیز انتفاع ساقط" نیست. 4-3- نفی کارکردهای عملی ایده ی امام زمان، دومین نارسایی عملی عقل گرایی دینی است که آقای صدری به آن پرداخته اند. ایشان از این مقدمه که "در فرقی که صنف فقها نداشته اند نیز باور به غیبت امام به کرات پیدا شده"، نتیجه گرفته اند که برساخته ی امام زمان هیچ نفعی برای صنف فقیهان نداشته است. مدعای ما این بود که امام زمان در خدمت صنف فقیهان است و در طول تاریخ سه وظیفه را انجام داده است:الف- واگذاری تفسیر دین به فقیهان. ب- پرداخت خمس کل درآمدهای سالانه به فقیهان. ج- واگذاری دولت/حکومت/زمامداری سیاسی به فقیهان. آیا در طول تاریخ و جامعه ی امروز ما، امام زمان این منافع را برای فقیهان ایجاد نکرده است. انکار این کارکردها یک چیز است، و انکار معلول منافع بودن این ایده، چیزی دیگر. آقای صدری این دو را خلط کرده اند. پس مسأله "از حیّز انتفاع ساقط نمی شود". ما باورهای دینی(مثلاً وجود و عدم فرشتگان) را به منافع فرو نمی کاهیم. بلکه باورهای کاذب منافع آور عملی را تفسیر می کنیم. به محل نزاع توجه کنید. مدعای ما این است:الف- امام دوازدهم با طول عمر بیش از یکهزار سال وجود ندارد.ب- این برساخته منافع بسیاری برای صنف فقیهان داشته/دارد.مسأله:این ایده چرا برساخته شد و چرا دوام آورد؟ چهارم- هرمنیوتیک دینی: پیشنهاد آقای صدری روشن است: جایگزین کردن تفسیر به جای کلام، فلسفه، معرفت شناسی،نقد متن، نقد تاریخی،و غیره. نگاهی به این پیشنهاد داشته باشیم. 1-4-آنارشی تفسیری: آقای صدری می گوید:"هر گونه باوری را می توان به هر گونه ای تفسیر و تاویل کرد". این مدعا به معنای تصویب آنارشی تفسیری است.انحصارگرایان/بنیادگرایان این مدعا را ترویج می کنند که متون مقدس دینی فقط یک تفسیر دارد و آن تفسیر صحیح هم در دست آنان است.آنارشی تفسیری،به هرگونه تفسیری راه می دهد و همه تفسیرها را مشروع می داند. اما به گمان ما،الف- تکثر فهم/تفسیر واقعیتی انکار ناکردنی است.ب- متون مقدس دینی، بی نهایت تفسیر بر نمی دارند و همه ی تفسیر/قرائت ها، تفسیر موجه نیستند.به تعبیر دیگر، نمی توان مدعی شد که تفسیر استبدادی و آزادیخواهانه از متن قرآن و سنت معتبر نبوی، هر دو درست است. 2-4- مدعای ما این بود که امام دوازدهم سه کارکرد داشته است:واگذاری تفسیر دین به فقیهان، پرداخت خمس به فقیهان و واگذاری حق حکومت به فقیهان. سخن بر سر شیعیان دوازده امامی است.آیا واقعاً، آن گونه که آقای صدری می گوید: "در طول تاریخ 1400 ساله ی تشیع[دوازده امامی] نیز در هیچ کجا جز ایران آن هم در سی سال اخیر ایران[این کارکردها] پدید نیامده" است؟ شیعیان دوازده امامی خمس درآمد سالانه ی خود را به کدام صنف پرداخت می کرده/می کنند؟ مفسر دین اکثریت شیعیان دوازده امامی در طول تاریخ کدام صنف بوده است؟ فقیهان هر جا توانسته اند، قدرت سیاسی را در دست گرفته اند. اما در این 33 سال در ایران حاکم شده اند.آنچه بنیادش تبعیض آلود(نابرابری زنان و مردان، نابرابری مسلمان و نامسلمان، نابرابری آزاد و برده، نابرابری فقیه و غیر فقیه) است،فقه است. همان فقهی که در کتاب و سنت معتبر است. شیعه و سنی هم ندارد.منتها، اگر قرار بر اجرای احکام شریعت باشد،اجرای حدود با امام معصوم است که برساخته ی امام دوازدهم در عصر غیبت آن را به فقیهان واگذار کرده است(ولایت فقیه). 3-4- ندیدن یا نادیده گرفتن مستبدین سنی: می گویند:"چگونه است که ستم یکی و نصفی ولی فقیه متکی بر امامت و مهدویت را می بینند و شقاوت متوکل عباسی، سلیم عثمانی، بیبار مملوکی، و صدها "خلفای" آنها را نمی بینند". این مدعا هم ربطی به موضوع ندارد. اولاً: هیچ کس مدعی وجود نظام های دموکراتیک در تاریخ جوامع اسلامی نیست. ثانیاً: موضوع بحث،نظریه ی امامت شیعیان غالی است، نه عملکرد حاکمان مستبد سنی. از طریق طرح استبداد حاکمان سنی و وجود خرافه در میان سنیان نمی توان این امور را در شیعیان موجه کرد. 4-4- نفی تشیع غالی یا نفی تشیع: آقای صدری می نویسند: "بسیار خوب حالا بیایید بپذیریم که امام دوازدهم برساخته بود. آیا بحث همین جا تمام می شود؟ نخیر، می ماند 11 امام دیگر. اکثر آنها هم که بزعم صاحب این مقاله کار علمی مهمی نکرده اند، معصوم و ُملهم هم که نبوده اند. پس بفرمایند تکلیف 150 میلیون شیعیان در دنیا چه می شود؟ بدون اصل امامت و ولایت امامان شیر بی یال و دم و اشکم نمی شوند؟ چطور است بیایند تشیع را رها کنند و سنی شوند". اولاً: این سخنان نشان می دهد که سودای حقیقت در کار ایشان نیست.اصلاً به صدق و کذب مدعیات و ادله ی آنها توجه نمی کنند.در تیتر بخش دوم مقاله می نویسند:"فرو کاستن باور ها به کارکرد باورها"، اما خود اعتقادات را به کارکرد و پیامدهای آن فرو می کاهند.اگر اعتقادات را نباید به پیامدهایشان فروکاست،که نباید،پس راه درست این است که به ادله ی صدق اعتقادات پرداخته شود.این همان چیزی است که آقای صدری از آن می گریزد و آن را نفی می کند. ثانیاً: از ابتدای برساخته شدن تشیع، دو نظریه ی رقیب درباره ی ائمه وجود داشته است. شیعیان غالی ائمه را نا انسان(معصوم، دارای علم غیب، مدیر عالم هستی،معجزه گر،رجعت کننده) کردند. نظریه ی دیگر، ائمه را "علمای ابرار" به شمار می آورد. نفی مدعیات بلادلیل شیعیان غالی به معنای نفی تشیع نیست. به تعبیر دیگر، از یک تفسیر به تفسیر بدیل منتقل خواهیم شد. تکلیف شیعیان روشن است. آنها از یک تفسیر نامعقول به تفسیری عقلانی/انسانی انتقال می یابند. می پرسید: شیعیان چه کار کنند؟ شیعیان در قلمرو دین، به جای شخص پرستی(پرستش ائمه)،خداپرست باشند.به جای شرک ورزی- از طریق سپردن اداره ی امور عالم هستی به ائمه و بیکار کردن خداوند- موحد باشند و همه ی عالم را الهی ببینند و موحدانه تفسیر کنند. دینداری به معنای نگاه موحدانه به کل عالم و نفی شرک است. تشیع غالی، رویکردی مشرکانه است و با توحید تعارض بنیادین دارد.آیا دعوت به توحید و نفی شرک، به معنای نابودی تشیع است؟ شیعیان در قلمرو اجتماعی، به جای دفاع از حکومت دینی/شیعی، از نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر دفاع کنند و مبلغ "دین در محدوده ی صلح" باشند. پنجم- نگاه غیر جامعه شناختی: آقای صدری دائماً از جامعه شناسی و جامعه شناسان بزرگ نام می برد، اما نگاهشان به دین غیر جامعه شناختی است. جامعه شناسان به دین به عنوان پدیده ای اجتماعی می نگرند.این برساخته از جایی آغاز شده و رفته رفته فربه و فربه تر می شود. نمی توان ادعا کرد که همه ی جامعه شناسان نظر واحدی درباره ی وجود دین دارند. به عنوان نمونه، فیل زاکرمن در کتاب جامعه شناسی دین گفته است مهمترین پرسش جامعه شناسی دین این است:"چرا و چگونه مردم به آن چیزی اعتقاد دارند که معتقدش هستند،؟...چرا مردم ادعاهای جداً باورنکردنی را می پذیرند".پس به گفته ی زاکرمن، جامعه شناس دین به این مسأله می پردازد که چرا دینداران به اموری باور دارند که باورناکردنی و بلادلیل است؟ 1-5- آقای صدری با استناد به نظریات کسانی چون هاروی کاکس و استفن لوکس می گوید که ادیان سه مرحله ی ایمان - اعتقاد- تعالی را طی کرده اند.دوره ی پیدایش دین، دوره ی ایمان است، نه اصول عقاید و فروع دین. در عصر سوم: "اعتقادات رسوب کرده دینی را هر چند نا معقول و بر ساخته، طرد نمی کنند که ناچار شوند اعتقادات دیگری بجای آنها بنشانند و این دور و تسلسل بیهوده را ابدی کنند بلکه از راههای دیگر وارد می شوند. بدین ترتیب در عصر تعالی، اعتقادات، آرمان ها، و اسطوره های دینی را در هاله ای نورانی یا پیله ای ابریشمین از تقدس می نهند و بجای اتلاف نیروها در حلاجّی عقلی و دقت تاریخی آنها، توان خود را صرف مهیا کردن تفسیری از این میراث مذهبی می کنند که با تعالی روحانی و صلح و فلاح بشر معاصر هماهنگی داشته باشد. در واقع عصر تعالی که عصر سوم تدین باشد نوعی بازگشت عصر اول است که در آن ایمان و عمل صالح در صدر برنامه قرار می گیرد نه اعتقادات و مناسک". مدعای ایشان روشن است. کل اعتقادات به ارث رسیده- "هر چند نامعقول و برساخته"- را باید نگاه داشت، آنها را در "هاله ای نورانی یا پیله ای ابریشمین از تقدس" پیچید و به بحث های عقلی درباره ی اعتقادات پایان داد. این مدعیات هیچ ربطی به فهم.تفسیر/هرمنیوتیک ندارد. دامن گادامر از چنان مدعیاتی پاک است. در عین حال، هابرماس در گفت و گوی با گادامر، او را به محافظه کاری و دفاع از سنت- به همان گونه که به ارث رسیده - متهم می سازد. هابرماس ضرورت فهم نقدی- هرمنیوتیک سوظن مارکس/نیچه/فروید/هابرماس- را به گادامر یادآور می شود. رهایی بخشی هرمنیوتیک منوط به نقد سنت و متون مقدس دینی است، نه "در هاله ای از نورانی یا پیله ای ابریشمین از تقدس" پیچیدن سنت نامعقول. اصل تنظیم کننده ی آقای صدری پیامدهای ناپذیرفتنی بسیار دارد. به گاو پرستان هند بنگرید. آقای صدری می گویند مطلقا گاو پرستی را نقد نکنید، فقط و فقط ، گاوها را در هاله ای نورانی یا پیله ای ابریشمین از تقدس بپیچید. 2-5- مدعای دیگر آقای صدری این است که بحث های عقلی پیرامون اعتقادات در عصر سوم- خصوصاً در عالم مسیحیت- پایان یافته است. و دیگر: "هیچ کس نمی خواهد این زخم کهنه را دو باره باز کند و دوباره الوهیت حضرت عیسی را زیر سوال ببرد. بجای آن، همان اعتقاد به کرسی نشسته را بر گرفته تفاسیری انسانی و روحانی از آن بدست می دهند". این مدعا کاذب است. انصاف علمی حکم می کرد که آقای صدری بنویسند: من از ادامه ی مباحث عقلی پیرامون اعتقادات مسیحی اطلاع ندارم، نه این که دیگر هیچ کس در این زمینه ها بحث نمی کند و همه دین شناسان اعتقادات نامعقول را "در هاله ای نورانی یا پیله ای ابریشمین از تقدس" می پیچند.پس الوین پلنتینجا، ویلیام آلستون، جان هیک، ریچارد سویین برن و دهها فیلسوف/متکلم دین دیگر چه می کنند؟ در باب آموزه تثلیث بیش از صدها مقاله ی تحلیلی در رد و یا دفاع از این آموزه منتشر شده است. به نزاع های اینها پیرامون خدا، معاد،وحی، نبوت، و غیره بنگرید تا حقیقت بر شما روشن شود.آثار کشیش سابق، دان کیوپیت را بخوانید تا ببینید نقد عقلی تا کجاها پیش رفته و می رود؟ برای تایید مدعا فقط به یک نمونه اشاره می کنم. کتاب بعد پنجم، کاوشی در قلمرو روحانی جان هیک بعد از سال 2000 منتشر شده است. در این کتاب می گوید که برخی مسیحیان این مدعا که عیسی پس از به صلیب کشیدن، دوباره زنده شد و چهل روز با حواریون خود به سر برد و سپس دوباره عروج کرد را "وهم و پندار" به شمار می آورند(ص، 267). هیک الوهیت عیسی را انکار کرده و می گوید او فقط "عبد صالح خداوند بود"(ص ، 400). تمامی اعتقادات اصلی مسیحیان را برساخته های بعدی درباره ی عیسای تاریخی قلمداد می کند که با او انطباق نداشت. می گوید: "نا محتمل است که عیسی در 25 دسامبر تولد یافته باشد(که تاریخ یک جشن زمستانی ماقبل مسیحی بود)،یا در سال اول میلادی به دنیا آمده باشد(به احتمال بیشتر در 4 یا 5 قبل از میلاد مسیح تولد یافت)، یا در بیت الحم دیده به جهان گشوده باشد(که احتمالاً برای به انجام رساندن نوعی پیشگویی به این داستان افزوده شده)، یا چوپانان برای پرستیدن او در کنار گهواره اش حضور یافتند، یا فرزانگانی از شرق برای خوشامد گفتن به او ستاره ای اعجاب آور را پی گیری کردند(کل داستان سنتی تولد او مخلوق تخیل مذهبی است)، یا او پدر انسانی نداشت(مضمونی اسطوره ای که درباره ی بسیاری از شخصیت های بزرگ دنیای کهن نقل می شود)، و یا این که خدای متجسد بود(مفهومی که او آن را کفرآمیز می دانست)"(صص، 405- 404). آقای صدری این نقدها پایان نیافته است. به ادامه ی سخن جان هیک بنگرید: "نامحتمل است که عیسی از لحاظ جسمانی پس از مصلوب شدنش دوباره حیات یافته باشد، و به مدت چهل روز در اطراف جلیل و یهودیه ظاهر شده، و سپس به آسمان عروج کرده باشد؛ یا(زیرا این نیز بخشی از داستان انجیل است) این که در همان زمان "قبرها باز شدند و بسیاری از مقدسان خدا که مرده بودند، زنده شدند، و بعد از زنده شدن عیسی، از قبرستان به اورشلیم رفتند و بسیاری ایشان را دیدند"(متی، 3-52: 27). این بخش از داستان جالب است زیرا نویسنده بدون تأمل ادعا می کند که بسیاری افراد این رویداد را دیدند، غافل از این که اگر چنین چیز فوق العاده ی حیرت انگیزی واقعاً رخ داده بود، قطعاً در آگاهی و اسناد و گزارش های زمانه ثبت شده بود"( ص، 406). جان هیک تا آنجا پیش می رود که وجود تاریخی حضرت ابراهیم را انکار می کند.آیا باز هم به شاهد نیاز است تا دریابیم که نقد عقلی اعتقادات در مسیحیت پایان نیافته است؟ بحث اينجا بر سر صدق و کذب سخنان هيک نيست، بلکه احراز پايان نيافتن اين گونه مباحث در الهيات مسيحی است. در ضمن،این نوع نقد، حداقل سه قرن نقد بی امان عقلی را پشتوانه ی خود دارد. در جهان اسلام هنوز این مرحله طی نشده است. غربیان چند قرن است که در حال نقد تاریخی، نقد متن مقدس، نقد عقلی اند، آقای صدری می فرمایند ما باید از روی این مرحله پریده و وارد عصر "در هاله ای نورانی یا پیله ای ابریشمین از تقدس" پیچیدن "همه ی اعتقادات نامعقول و برساخته" شویم. 3-5- اصل تنظیم کننده ی خودشکن: اصل تنظیم کننده آقای صدری این است:"چشم پوشی از رویکرد اعتقادی به اعتقادات". اما این رویکرد در گام بعد، دچار تعارض می شود. می نویسند: "آینده ی دین ما را به پذیرش میراث فرهنگی و اعتقادی تشیع یا تسنن و - در کنار آن - نو گرائی در تفسیر و تبلور عملی باور ها بگونه ای مناسب با مقتضیات روحی و اخلاقی جهان معاصر فرا می خواند. تنها آنگاه است که می توان به آنچه مرحوم دکتر شریعتی "تصفیه و استخراج منابع فرهنگی" می نامید پرداخت و تفاسیر بدیع و کار سازی از اعتقادات موجود بدست داد". "تصفیه ی و استخراج" چه معنایی دارد؟ مگر تصفیه، تصفیه ی برساخته های خرافه آمیز نیست؟ چرا راه دور برویم. به علی شریعتی بنگرید. مهمترین کار او تمایز "تشیع علوی" از "تشیع صفوی" بود. یعنی او تشیع را از "تشیع صفوی" تصفیه می کرد. ما نیز ضمن تمایز "تشیع غالی" از "تشیع عقلایی"، آن برساخته ی نامعقول را نقد کرده و از تشیع معقول دفاع می کنیم. "تشیع صفوی" چه بود؟ تشیعی بود که فقیهان جبل عامل لبنان در عصر صفوی وارد ایران کردند. حسن روملو نوشته است که وقتی قزلباشان وارد ایران شده و تشکیل حکومت دادند، اکثریت مردم ایران سنی مذهب بودند و آن اقلیت بسیار کوچک شیعی، دیدگاه کاملاً متفاوتی نسبت به شیعه داشتند. می نویسد: "در آن اوان،مردمان از مسائل مذهب حق جعفری و قواعد و قوانین ملت ائمه ی اثنی اعشری اطلاعی نداشتند؛ زیرا که از کتب فقه امامیه چیزی در میان نبود؛، و جلد اول کتاب قواعد الاسلام که از جمله تصانیف سلطان العلمأ المتبحرین شیخ جمال الدین بن مطهر حلی است که شریعت پناه قاضی نصرالله زیتونی داشت، از روی آن تعلیم و تعلم مسائل دینی می نمودند، تا آن که روز به روز آفتاب حقیقت مذهب اثنی عشری ارتفاع یافت"(حسن بیک روملو، أحسن التواریخ ،به اهتمام: عبدالحسین نوایی،بنگاه نشر کتاب، 12/61). شیخ نورالدین علی بن عبدالعالی کرکی، مقلب به محقق ثانی،در آخرین ماه های عمر شاه اسماعیل به ایران آمد و توجیه شرعی حکومت صفوی را برساخت. او بود که گفت: حکومت حق فقیه جامع الشرایط است، خود را نائب امام زمان خواند و حکومت شاه تهماسب جوان را تصویب کرد. قدرت زیادی به چنگ آورد،سرکوب سنیان را آغاز کرد و پروژه ی شیعه سازی اجباری همه ی ایرانیان را به اجرا در آورد. تنکابنی در قصص العلمأ در وصف او نوشته است: "ترویج دادن مذهب شیعه را در بلاد ایران، در مفاخرت آن بزرگوار در میان ابنای روزگار کفایت دارد"(ص، 448). صاحب روضة الصفا نیز گزارش کرده که اکثریت مردم ایران در آن زمان سنی بودند و قزلباشان با همکاری فقیهان جبل عامل به زور مردم را شیعه کردند. می نویسد: "در آن عهد، عموم اهالی ایران بر مذهب اهل سنت و جماعت بودند، و زمره ی شیعه ی اثناعشری در عین ذلت و قلت تقیه می نمودند.وی(شاه اسماعیل) به ضرب شمشیر، مروج مذهب جعفری شد و رونق به طریقت اثناعشری داد"( تاریخ روضة الصفا، ص 43). کرکی که شاه جوان را کاملاً در مشت خود گرفته بود، حکمی برای خود نگاشت و آن را به خط و امضای شاه در آورد. آن حکم در میان تمام سران قزلباش و دیگران توزیع شد. در آن آمده است: "هر که مخالف خاتم المجتهدین، وارث علوم سیدالمرسلین، نائب الائمة المعصومین[شیخ علی کرکی] بکند، و در مقام متابعت نباشد، بی شائبه ملعون و مردود[است]،و به سیاسات عظیمه و تأدیب بلیغه مواخذه خواهد شد"( تاریخ العلمأ ، ص 408). با این حکم همه ی امور را به دست گرفت و به جان شیعیان ایرانی و خصوصاً اهل تسنن افتاد.کتاب نفخات اللاهوت فی وجوب لعن الجبت والطاغوت (نسیم خنک ملکوتی در ضرورت لعنت به جبت و طاغوت، یعنی ابوبکر و عمر) را به عنوان مانیفست جدید حکومت تهیه کرد. شیعیان ایران را مخالفین و اهل تسنن را معاندین نامیدند. همه را وادار به اهانت به ابوبکر و عمر و عایشه کرد. تنکابنی با افتخار تمام می نویسد شیخ کرکی: "امر کرد که مخالفین و سنیان را [از شهرها] بیرون کنند، تا مبادا که موافقین را گمراه نمایند"( قصص العلمأ ، ص 450). تنکابنی می نویسد کرکی بساط لعن ابوبکر و عمر و عایشه را در سراسر ایران پهن کرد. علمای شیعه ی مکه به اصفهان نامه ی اعتراضی می نویسند که:"شما سب می نمایید متخلفین را در اصفهان و ما در حرمین شریفین می باشیم و ما را عامه به سبب این سب، عذاب و سیاست می نمایند"( قصص العلمأ ، ص 451). اما توجیهی که تنکابنی برای این عمل شیخ کرکی بر می سازد، از همه جالب تر است. می گوید: "چون سب در ایران هرگز نبود، پس شاید محقق ثانی مصلحت را در این دانست که آن را شایع و رایج کند تا بر مردم، بطلان آنها محسوس و عیان شود"( قصص العلمأ ، ص 451). یعنی، این فقیه جبل عاملی مصلحت دید که اخلاق ایرانیان را خراب کند تا به اصحاب پیامبر گرامی اسلام دشنام دهند و بدین ترتیب بطلان اهل سنت را روشن کنند. بعد از شیعیان ایران اهل تسنن نوبت به صوفیه رسید. کرکی کتاب مطاعن المجرمیة فی رد الصوفیة را به عنوان مانفست صوفی ستیزی نگاشت. دیگران محقق ثانی را "مخترع تشیع"، "مخترع مذهب" به شمار آورده اند(محمد رضا حکیمی، تاریخ العلمأ ، ص 408). مورخان صفوی بر این نکته تأکید کرده اند که:"تمامی یاران کرکی عرب بودند و به فرمان او امور مربوط به مذهب و شرع را انجام می دادند"( ریاض العلمأ ، 3/ 454). یکی از مشهورترین این اعراب، دختر زاده ی کرکی، میر سید حسین جبل عاملی بود. وی همراه محقق ثانی: "از جبل عامل آمده، مدتی در دارالارشاد اردبیل به تدریس و شیخ الاسلامی و قطع و فصل مهام شرعیه قیام داشت؛ بعد از آن[درگذشت شیخ کرکی] به درگاه معلی[دربار شاه تهماسب] آمده دعوی اجتهاد می نمود و منظور نظر حضرت شاه جنت مکان گردید...توقیع او را سید المحققین و سندالمدققین وارث علوم الأنبیأ والمرسلین خاتم المجتهدین مرقوم می ساختند، اگر چه علمأ در این باب سخن داشتند و غایبانه اذعان می نمودند...تصانیف بسیار در فقه و حقیقت مذهب اثناعشری و رد مذاهب مبتدعه دارد"(اسکندر بیک، ص 145). شریعتی همین تشیع فعلی را به نام تشیع صفوی نقد و رد می کرد.تز "اسلام منهای روحانیت" او، بخشی از پروژه ی تصفیه و پالایش او بود. 6- نتیجه:اگر از تنوع و تکثر فهم دینی دفاع می شود؛ ائمه را "علمای ابرار" به شمار آوردن هم قرائت/روایت دیگری از تشیع است، فهمی که قدمت آن به آغاز تشیع باز می گردد. پس چرا به این روایت که می رسیم،تکثرگرایی فراموش شده،انحصارگرایی به میان آمده، و مدافعان این روایت را کسروی ، بی سواد و بنیادگرا قلمداد می کنیم؟ اگر طرفدار حقوق بشر و آزادی دین و بیان هستیم، چرا به نام کسروی روایت دیگری از تشیع را منکوب کرده و مدافعان آن قرائت را می ترسانیم تا جرأت اظهار نظر ننمایند؟ در صدر اسلام، به محض درگذشت پیامبر گرامی اسلام، نزاع سیاسی بر سر جانشینی ایشان، به نزاع های کلامی و ظهور اشاعره، معتزله، شیعه، مرجئه، خوارج و..غیره انجامید.شهرستانی می نویسد: "بزرگ ترین اختلاف در میان امت، اختلاف امامت بود، زیرا که هیچ گاه در دوره ی اسلامی، برای هیچ اصل و قاعده ی دینی مانند امامت شمشیر کشیده نشده است"(شهرستانی ، الملل و النحل ، ص 22). این نزاع سیاسی، به نزاعی دینی انجامید.جانشین پیامبر فقط دارای جنبه ی دنیوی پیامبر است یا علاوه ی بر آن باید واجد جنبه ی معنوی پیامبر هم باشد. گروهی بر این عقیده بودند که جنبه ی معنوی پیامبر با درگذشت او پایان یافت و به کسی منتقل نمی شود. جانشینی پیامبر فقط در دست داشتن قدرت دنیوی اوست. به همین دلیل خلیفه و امام را باید مسلمانها از طریق شورا و بیعت انتخاب کنند. این گروه یاران و پیروان ابوبکر و عمر بودند که با عنوان "اهل سنت و جماعت" شناخته شدند. اما گروهی که بر این باور بودند که خلیفه و امام دارای قدرت معنوی پیامبر نیز هست، یاران علی بن ابی طالب، امامت و خلافت را مبتنی بر نص و تعیین از سوی پیامبر قلمداد کردند. اینان "اهل عترت" نامیده شدند. نزاع این دو گروه و امویان،خوارج، مرجئه و معتزله را پدید آورد.نوبختی می نویسد: "از گروه هایی که پس از خلافت علی پدید آمد، گروهی بود که به همراه سعدبن مالک، سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر خطاب، محمد بن مسلمه ی انصاری و اسمة بن حارث کلبی، غلام پیامبر از علی کناره گرفتند، و پس از بیعت با آن حضرت و پذیرش خلافت وی از جنگ علیه او و نیز همراهی با وی در جنگ امتناع ورزیدند؛ اینان معتزله نامیده شدند و اسلاف معتزله ی بعدی تلقی شدند. افراد این گروه نه جنگ با علی را حلال می دانستند و نه همراهی با وی را در جنگ. احنف بن قیس به اعضای خاندان خود گفت:"از فتنه کناره جویید که این به صلاح شماست"( نوبختی، فرق الشیعه، ص 5). این مذاهب و فرق رفته رفته برساخته شدند. همه ی آنها برساخته های تاریخی اند. اریک هابسبام در کتاب The Invention of Tradition به موضوع "اختراع سنت" یا برساختن سنت پرداخته است. تشیع را هم کسانی اختراع کردند."اختراع تشیع" نباید اعجاب آور تلقی شود. تنکابنی در درباره ی تعبیه می گوید: "تعبیه از مخترعات صفویه است و چون ظهور تشیع در ممالک ایران، از ضرب شمشیر سلاطین صفویه شد و ذاکرین را مأمور به انشاد مصیبت حضرت سیدالشهدأ نمودند، مردم چندان گریه نمی کردند؛ زیرا که هنوز در مذهب، راسخ الاعتقاد نبودند. پس تعبیه را اختراع نمودند که شاید مردم از مشاهده ی مصایب حضرت سیدالشهدأ متألم و موجب رقت قلب شود"( قصص العلمأ ، ص 39). گنبد ساختن بر روی آرامگاه ائمه و تبدیل آنجا به محل دعا، زیارت خوانی، و طلب شفاعت، از مخترعات ترکان غزنوی و سلجوقی بود. برای آرامگاه امام رضا در زمان مسعود غزنوی زیارتگاه ساخته شد. تولد حضرت علی در چه زمانی است: 13 رجب؟ 7 شعبان؟ 23 شعبان؟ نیمه ی شعبان؟ حقیقت را هیچ کس نمی داند. 13 رجب، برساخته ی شاه سلطان حسین است. 13 رجب چرا تعطیل است؟ این برساخته ی ناصرالدین شاه است."تشیع غالی" این گونه برساخته شد. در زمان زمامداری آیت الله علی خامنه ای چاه های جمکران را هم به "تشیع غالی" افزودند. همه در حال برساختن تشیع اند. چه کسی می تواند مدعی شود که ساختن تشیع فقط و فقط حق فقیهان جبل عامل و شاهان صفوی و قاجار است و نواندیشان دینی حق ندارند برساخته های نامعقول آنان را نقد کنند تا راهی برای تشیع عقلانی/انسانی گشوده شود. به جای خدا کردن بندگان خدا و از خدایی انداختن خدا،باید موحد بود.تنکابنی می نویسد: "پس از اخبار بسیار از ائمه ی اطهار، ورود یافت که نسبت دادن خلق و رزق را به ائمه دادن، موجب کفر و ضلالت است و ائمه از آن منع نموده اند. و این گروه را مفوضه ی خلیفه می نامند. و ایشان قایلند به این که ، خداوند عالم ، تفیض نمود خلق و رزق را به امام"( قصص العلمأ ، ص 56). کفر و شرک و ضلالت را کنار بگذاریم و موحدانه الهی بودن سراپای عالم را دریابیم. ائمه، علمای ابرار بودند، نه معصوم،واجد علم غیب، معجزه کننده، رجعت کننده، خالق و رازق. آنها انسان بودند، نه خدا. Copyright: gooya.com 2016
|