گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
15 دی» از زندانی شماره هیچ، به آزاده سرافراز محمد نوری زاد13 مهر» سوز ماندگار پاييز ۶۰، يادداشت های زندانی شماره هيچ 29 فروردین» نامه ای به مسعود رجوی٬ رهبر سازمان مجاهدين: چند اشرف ديگر لازم است؟ زندانی شماره هيچ 12 اسفند» آقای موسوی٬ شما را بخشيدم، زندانی شماره هيچ
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه دوم زندانی شماره هیچ به علیرضا نوریزادبگذار صریح بگویم: من٬ از آرمانهای تو متنفرم. از تمام آرمانهایی که کودکیهای مرا ربود. و مرا بیهیچ اختیاری٬ واداشت تا آنطور باشم که تو صلاح میدانستی. همان آرمانهایی که خانوادهمان را متلاشی کرد و امروز٬ روزهایم را پر از حسرت و ماتم کرده و شبهایم را عجین با کابوسويژه خبرنامه گويا سرشارم از تنفر و تخم این تنفر را تو کاشتی. شاید خوشنود باشی٬ شاید من٬ همان شاهدی باشم از هزار که در بیست نامه ات به رهبر٬ نام بردی٬ نسلی پر از کینه و نفرت. دل سنگت می شکند یا نه٬ بگذار صریح بگویم: من٬ از آرمان های تو متنفرم. از تمام آرمان هایی که کودکی های مرا ربود. و مرا بی هیچ اختیاری٬ واداشت تا آن طور باشم که تو صلاح می دانستی. همان آرمان هایی که خانواده مان را متلاشی کرد و امروز٬ روزهایم را پر از حسرت و ماتم کرده و شب هایم را عجین با کابوس. پدر نازنین ام! تو از اجاره بهای تشکیلات فنی ات که به سرقت مقامات رفته می نالی٬ من از امنیتی می گویم که به تاراج رفته. از آن اولین بار که به اشتباه و شاید برای خبر گیری به خانه مان سر کشیدند٬ پایه های امنیت در درون من لرزید تا این آخرین بار که خانه را زیر و رو کردند و هر آن چه داشتی بردند و تمام بنای آن امنیت لرزان فروریخت. چه فرقی می کند٬ این سوی دیوار یا آن سو٬ وقتی امنیت نیست٬ تمام دنیا هم جای تو باشد٬ باز٬ تنگ است. و من در این تنگنا٬ زندانی ام٬ زندانی بی شماره. اگر برای تو٬ اضطراب٬ اندیشیدن به رفتار حاکمانی است که یوغ باز کرده٬ بی دهنه و زنجیر می تازانند٬ من٬ اضطراب را در تک تک ثانیه هایی که به سوی مرگ می رفت لمس کردم. اضطراب٬ زیر پوست های من٬ خانه کرده پدر. و تو و مادرم آن را خانه زاد ما کردید. من٬ اضطراب را در لحظه لحظه آن سی میلیون ثانیه در انتظار آمدن مادرم درک کردم٬ زیر فشار آن شش ماه بی خبری. آرمان های تو و مادر٬ پنج سال٬ سایه مادرم را از سرم کوتاه کرندد و امروز که همراه و هم سخنم می توانستی باشی٬ تو را از من گرفته اند. من از تمام آرمان خواهی ها که به خودخواهی و ندیدن و نچشیدن طعم زندگی می رسد٬ متنفرم. می دانم سرزنشم خواهی کرد. می دانم تو٬ مرا خودخواه خواهی دانست. می دانم مرا نخواهی بخشید. آخر٬ من نیز تو را نبخشیدم به خاطر همه آن چه از من دریغ کردی. پدر! اما با همه دریغی که از کودکی های خود دارم٬ نگران نسل بعد از خودم و کودکان فردا نیستم. من٬ نه دوست دارم آرمان ها و آرمان خواهی های تو و رفتگانم را به رخ کودک تازه آمده خواهرم بکشم٬ نه اصلا گمان دارم او زیر این بار رود. من٬ کودکان بعد از خودم را می شناسم. آن ها همبازی های من بودند٬ پشت در های آهنین قزل حصار و حصارهای دیگر و میان ساعت های انتظار. پدر٬ همان ها که امروز سمبل های مبارزه و آزادی خواهی و آرمان تراشی گروهی شده اند٬ نسل من و بعد از من بودند؛ همان ها که تو و آرمان هایت را به سخره می گرفتند؛ همان ها که هیچ چیز بیشتر از زندگی برایشان مهم نبود. آن ها برای مردن به خیابان نیامده بودند. اما برای زندگی کردن به خانه هایشان رفته اند. آن ها راه خود را خواهند جست؛ راهی که از سنگلاخ تو گذر نخواهد کرد. Copyright: gooya.com 2016
|