سه شنبه 22 فروردین 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای هدايت! شما چقدر زنده‌ايد! به‌مناسبت سالگرد خودکشی صادق هدايت، ف. م. سخن

صادق هدايت
من تازه می‌فهمم که چرا علامه دهخدا از شما در زمانی که زنده بوديد در کتاب گران‌قدرش نام برد و شما را نابغه خواند. او فهميد و خيلی‌ها نفهميدند. هنوز هم نمی‌فهمند. به دَرَک. شما هميشه خودتان بوديد، ديگران گو بخواهند و بپسندند، گو نخواهند و نپسندند. اين خودبودن کم چيزی نيست که شما به ما ياد داديد. هم زندگی، هم مرگ، هم منش، هم رفتار، هم فکر، هم ايدئولوژی، هم جهان‌بينی، همه‌اش متعلق به خودِ آدم باشد و آدم تحت تأثير ديگران نباشد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

آقای هدايت
به ما گفتند شما خودکشی کرديد؛ ۱۹ فروردين ۱۳۳۰؛ ۹ آوريل ۱۹۵۱. به ما گفتند کتاب های شما را نخوانيم. بوف کور را نخوانيم. سه قطره خون را نخوانيم. زنده به گور را نخوانيم. گفتند کتاب های شما بدآموز است. گفتند کسی که کتاب های شما را بخواند خودش را می کُشد. از سيزده چهارده سالگی اسم شما، کتاب های شما، عکس شما، خود شما، آن جمله ی معروف شما که "در زندگی زخم‌هايی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورَد و می‌تراشد..."، آن سنگ قبر عجيب غريب شما، با من است. بعدها هم تصاويری که مصطفی فرزانه در کتاب اش از شما خلق کرد با من است بخصوص روزهای آخر شما با آن عينکی که دسته اش شکسته بود.

آقای هدايت
هر کسی از ظن خود يار شما شده است، می دانم. من هم مثل بقيه. نمی خواهم آه و ناله سر بدهم که می دانم اگر زنده بوديد آه و ناله کننده را با کلام تان تار و مار می کرديد. اما نمی توانم از ته دل آه نکشم و ناله سر ندهم. آری، در زندگی زخم هايی هست که وقتی روح را می خورَد فرياد آدم به آسمان می رسد. به آسمان که نه، به سقف مغز آدم می رسد و شايد بيرون هم نيايد، ولی واقعا صدايش بلند است. اين صدا اکنون در من است و چند دسی‌بل از آن همين مطلبی ست که خطاب به شما می نويسم.

آقای هدايت
نمی دانم چرا شما را دوست دارم. وقتی مريم خانم فيروز از شما در کتاب "چهره های درخشان" اش ياد می کرد که چطور تحت تاثير آزار حيوانات قرار می گرفتيد، می گويم: بفرماييد! اينک انسان! آن هم انسان ايرانی، که اين روزها با چراغ هم يافت می نشود. اما نمی خواهم از خوبی های شما بگويم. می خواهم از زنده بودن شما بگويم. خيلی عجيب است. چطور بعد از اين همه مدت، يعنی بعد از شصت و يکی دو سال نمرده ايد و هر روز زنده تر می شويد؟ مگر می شود؟ وزارت فرهنگ شاه خواست شما را بکشد، نتوانست. وزارت ارشاد حکومت اسلامی خواست شما را بکشد، نتوانست. و ماشاءالله بزنم به تخته هر روز بهتر از ديروز و جوان تر و سر حال تر از روزهای قبل جلوی چشم ما ظاهر می شويد. اين گاز چه بود که شما استنشاق کرديد؟ چطور شما را جاودانه کرد؟

آقای هدايت
حرف بعضی ها را وقتی می زنند نمی توان بلافاصله فهميد. زمان بايد بگذرد تا حرف شان فهميده شود. مثلا پدر مرحوم من می گفت شماها نمی دانيد اگر آخوندها بيايند بر سرِ کار چه به روزمان می آورند. ما آن زمان نفهميديم ولی امروز خيلی خوب می فهميم. حرف شما را هم امروز خيلی خوب می فهميم. چقدر شما از همه چيز بيزار بوديد که کم ترين اش سياستِ سياست‌بازان بود. چقدر شما از ضعف های اخلاقی ما ايرانيان در رنج بوديد و چقدر با زبان طنز و با زبان تلخ اين ضعف ها را نمايان می کرديد. من امروز تازه می فهمم علت به کار گرفتن زبان طنز و زبان تلخ را. آدم وقتی دست اش از هر تغييری کوتاه باشد، طناب طنز و تلخ گويی مانع افتادن اش در درّه مهيب بی‌اعتنايی می شود.

آقای هدايت
من تازه می فهمم که چرا علامه دهخدا از شما در زمانی که زنده بوديد در کتاب گران‌قدرش نام برد و شما را نابغه خواند. او فهميد و خيلی ها نفهميدند. هنوز هم نمی فهمند. به دَرَک. شما هميشه خودتان بوديد، ديگران گو بخواهند و بپسندند، گو نخواهند و نپسندند. اين خودْ بودن کم چيزی نيست که شما به ما ياد داديد. هم زندگی، هم مرگ، هم منش، هم رفتار، هم فکر، هم ايدئولوژی، هم جهان بينی، همه اش متعلق به خودِ آدم باشد و آدم تحت تاثير ديگران نباشد. چقدر خوب است و البته چقدر مشکل است. اين که آن همه فاميل اشرافی و وابسته به دربار داشته باشی، و همفکر آن ها نشوی. آن همه رفيق توده ای و چپ داشته باشی و همگروه آن ها نشوی. ولی راست اش اين ها هم شدنی باشد، اين که مرگ آدم دستِ خودِ آدم باشد و آدم هر وقت که اراده کرد سوئيچ را بزند و برود کار آسانی نيست. بيخود ما را از خودکشی می ترساندند، چون اين کاری نيست که از دست هر کسی بر بيايد. به قول خودِ شما خودکشی بايد با بعضی ها باشد، والّا نمی شود. جلوی پنجره ی باز بنشينی و خودت را در معرض سرمای شديد قرار بدهی نمی شود، غذا نخوری نمی شود، ترياک بخوری نمی شود، توی رودخانه بيندازی نمی شود.

آقای هدايت
امروز که به شما فکر می کنم، متوجه می شوم چرا سوئيچ را زديد و رفتيد. خواستيد با اين کار به ما بگوييد که کار تغيير در اين مملکت چقدر دشوار است. چقدر نشدنی ست. آن قدر که می توان نااميد شد و رفت. مسئله ی ما سياست و سياست مداران ما نيستند. مسئله ی ما خودِ ما هستيم. اين حالت تهوعی که داريم و اين دل آشوب و دل به هم خوردگی که پيدا کرده ايم همه اش از ديدن چهره ی خودمان در آينه ی ديگران است. بعد، رفتيد که بمانيد و مانديد. خودتان را جاودانه کرديد. اگر می مانديد و به مرگ طبيعی می مُرديد، احتمالاً در سال ۱۳۹۱ کسی به شما نمی گفت که چقدر زنده ايد و چقدر هستيد و وجود داريد و چقدر حرف های تان امروز برای ما تازگی دارد. شما با مرگ خودتان داستان تان را به پايان رسانديد و برای هميشه ماندگار شديد.

خب. ما هم رفتيم ولی نرفتيم که دل کسی بشکند. رفتيم دنبال روزمرگی ها و "زکی سه" گفتن هايمان. تا کِی نوبت پايان داستان ما برسد...


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016