ايوب يهودی، ايوب اسلامی، ب. بینياز (داريوش)
داستان ايوب در انجيل عهد عتيق يکی از مهمترين منابع ادبی يهوديت است. اين داستان که بعدها نسخهی اسلامی آن نيز تدوين شد، آينهایست که میتواند به سهم خود به ريشههای ناپرسشگری و نقدگريزی اسلامی پاسخ بگويد
قرآن و ايوب
بر خلاف انجيل عهد باستان که داستان ايوب در يک فصل جداگانه به تفصيل بيان شده، در قرآن فقط در چهار آيه از ايوب نام برده شده است. سوره ۴ (نساء) آيهی ۱۶۳، سورهی ۶ (انعام) آيهی ۸۴، سورهی ۲۱ (انبياء) آيهی ۸۳ و سورهی ۳۸ (ص) آيهی ۴۱.
- سورهی ۴: ما همچنانکه به نوح و پيامبران بعد از او وحی کرديم به تو [نيز] وحی کرديم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسی و ايوب و يونس و هارون و سليمان [نيز] وحی نموديم و به داوود زبور بخشيديم.
- سورهی ۶: و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را به راه راست در آورديم و نوح را از پيش راه نموديم و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسی و هارون را [هدايت کرديم] و اين گونه نيکوکاران را پاداش میدهيم.
- سورهی ۲۱: و ايوب را [ياد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسيب رسيده است و تويی مهربانترين مهربانان.
- سورهی ۳۸: و بنده ما ايوب را به ياد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.
آيههای بالا، تنها نوشتههايیست دربارهی ايوب که در قرآن آمدهاند. روايتهای اسلامی از ايوب همگی ريشه در روايتهايی دارند که از دو راوی صدر اسلام يعنی وهب بن مُنبّه و عبدالله بن عباس به ما رسيدهاند. بنا بر تفسير سورآبادی، عبدالله بن عباس در زمان زندگی پيامبر اسلام يک پسر بچهی ده دوازده ساله بود که با پدرش بارها به حضور پيامبر اسلام رسيده بود.
راويان اسلامی تلاش کردند داستان ايوب – و ديگر داستانهای انجيل عهد عتيق- را با دستگاه فکری سادهی اسلامی سازگار کنند و در اين راه نيز موفق بودهاند. با اين که خدای يهود با خدای اسلامی نقاط مشترک بسياری دارند و هر دوی آنها به کمتر از «اطاعت مطلق بندگان» راضی نمیشوند ولی ساختار دستگاه فکری اسلامی به واسطهی سادگی عاميانهاش يا دقيقتر گفته شود «خلوصگرايی»اش راه هر افت و خيز فکری را سد میکند.
خدايی که در قرآن توصيف شده، مانند خدای انجيل عتيق خدايیست خودشيفته که به جز اطاعت مطلق، از بندگانش چيز ديگری را نمیپذيرد. در قرآن نيز، اطاعت نکردن از خدا با شديدترين شکنجهها پاسخ داده میشود که در سورهی حج، آيههای ۱۸ تا ۲۲ بازتاب میيابد. فرمول اسلامی خيلی ساده و خطی است: محمد نمايندهی بلاواسطهی خداست که فرمانهای خدا را به گوش مردم میرساند. سخن محمد، سخن خداست (سوره يونس، آيههای ۳۷ و ۳۸) و چون قرآن، کلام خداست بنابراين دارای يک انسجام درونیست يعنی «فاقد تناقض» میباشد (سوره نساء، آيه ۸۲). از اين رو، «هيچ شکی بر قرآن جايز نيست» (سوره بقره، آيه ۲) به همين علت اطاعت از محمد، همان اطاعت از خداست (سوره نساء، آيه ۸۱).
اين گريز کوتاه فقط برای اشارت بدان بوده که چگونه يک دستگاه فکری ناپرسشگر به عاميانهترين شکل خود بيان میشود و در فرآيند تاريخی، سايهی خود را بر شاخ و برگهای متون ادبی و سياسی میافکند. همان گونه که خواهيم ديد مسلمانان، قصه يا داستان ايوب را چون يک حقيقتِ الهی برداشت کرده و آن را با مقتضيات دستگاه فکری اسلامی سازگار کردهاند.
داستان ايوب
داستان ايوب يکی از کتابهای انجيل عهد باستان (عتيق) است. انجيل به دو بخش تقسيم میشود، انجيل عهد عتيق و عهد جديد. پنج کتاب [سفر، sefr] اول، تورات يا تورا نام دارد که عبارت هستند از: پيدايش، خروج، لاويان، اعداد و تثنيه و مابقی مربوط به پيامبران و پادشاهان و نوشتههای ادبی است. انجيل عهد جديد اساساً مربوط به مسيحيان است. چهار کتاب اول يعنی انجيل متی، مرقس، لوقا و يوحنا، و سپس خدمات رسولان مسيح و سرانجام «نوشتههای رسولان مسيح» را در بر میگيرد.
بر اساس پژوهشهای انجيل شناسان، پيدايش داستان ايوب پس از اسارت يهوديان در بابل رخ داده است، يعنی بين قرن سوم و پنجم پيش از ميلاد. پس از اردشير، داريوش دوم به پادشاهی رسيد. داريوش دوم پادشاهی بیلياقت، ضعيفالنفس و بینهايت بیرحم بود. پس از او اردشير دوم به پادشاهی رسيد که در زمان او شورشهای گستردهای در مصر رخ داد. حدود بيست سال پس از پايان اسارت يهوديان در بابل توسط کورش بزرگ، نحيما يهودی که جوانی زيبا و اهل کتاب بود در دربار اردشير خدمت میکرد. نحيما از اردشير میخواهد که او را به زادگاه، سرزمين يهود، بفرستد تا برای محافظت آن ديار حصار دور شهر را بسازد. عذرا و نحيما در آن جا نهضت کاتبان را بنياد گذاشتند که اين ايده را از ايرانيان گرفته بودند. زيرا خود آنها در مدارس ايران تربيت شده بودند. در سرزمين يهود مدارسی برای آموزش نويسندگی پديد آمد. از جمله آثار اين کاتبان، کتاب ايوب است که در اواخر دوران تسلط ايرانيان بر مصر نوشته شده است.
يهوديان در طی اسارت خود در بابل و مراودهشان با فرهنگ ايرانی، دو عنصر اساسی را از فرهنگ دينی ايرانيان به عاريه گرفتند و آن را وارد يهوديت کردند: ايدهی «منجی عالم» يعنی سوشيانات که در يهوديت «ماشيح» نام گرفته و عنصر شيطان که از اهريمن ايرانيان بر گرفته شده است. از سوی ديگر، پژوهشگران بر اين نظر هستند که داستان ايوب را يک نفر ننوشته بلکه در درازای زمان، نويسندگان گوناگون آن را کم و زياد کردهاند. به همين دليل ما نه تنها تأثيرات زبان آرامی را در آن میبينيم بلکه اين داستان آميختهای شده از نظم و نثر که فاقد انسجام درونی زبانی و ادبی است.
همانگونه که در بالا گفته شد پيامبر اسلام طی چهار آيه بر پيامبر بودن ايوب که از وحی برخوردار شده بود، سخن گفته است. به همين دليل او ايوب را که يک شخصيت داستانیست به يک شخصيت حقيقی و تاريخی تا حد يک پيامبر ارتقاء داد (سوره انعام، آيه ۸۶).
چکيدهی داستان ايوب
طبق روايت انجيل عهد عتيق، ايوب در سرزمين عوص زندگی میکرد. او هفت پسر و سه دختر داشت. ثروتش هفت هزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد يوغ ورزاو کاری و پانصد الاغ ماده بود. طبق اين داستان ايوب يک انسان خوشبخت، ثروتمند، خداترس و پرهيزکار بود.
روزی پسران خدا که شيطان هم در ميان آنها بود نزد خدا حاضر میشوند. خدا از شيطان میپرسد: «از کجا میآيی؟» شيطان پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمين میآيم.» خدا پرسيد: «آيا بندهی من، ايوب را ديدی؟ يک چنين آدم وفادار و بیعيب و نقص بر روی زمين وجود ندارد. او همواره از من اطاعت میکند و مواظب است که کار خطا انجام ندهد.» شيطان در پاسخ گفت: «اگر به نفعاش نباشد باز هم از تو اطاعت میکند؟ تو، او و خانواده و مالاش را در برابر هر آفتی حفظ میکنی و کمکاش میکنی که هر کارش با موفقيت توأم باشد و دام و ثروتش مرتب در حال بزرگتر شدن است. شرط میبندم که اگر ثروتاش را بگيری، در ملاء عام به تو دشنام خواهد داد.» خدا پاسخ داد: «باشه، هر کاری خواستی با او بکن، فقط بايد جاناش در امان باشد.» خدا و شيطان با هم شرطبندی میکنند ببينند تحمل يا ايمان ايوب تا چه اندازه است.
ايوبِ از همه جا بیخبر يک دفعه متوجه میشود که تمام مال و منالاش فنا میشوند و فرزندانش زير آوار میميرند. ولی او هنوز ايماناش را به خدا از دست نداده بود. در اوج درماندگی گفت: «برهنه و عور از شکم مادر زاده شدم، و برهنه به سرای ديگر باز خواهم گشت. خداوند بداد، و خداوند باز گرفت؛ خجسته باد نام او» در ديدار دوم بين خدا و شيطان، شيطان به خدا میگويد، من هنوز سر حرف خودم هستم اگر سلامتی ايوب آسيب ببيند، از تو برمیگردد و از اين آزمايش پيروز بيرون نخواهد آمد. خدا به شيطان میگويد، میتوانی هر بلايی به سر ايوب بياوری ولی نبايد او را بکشی. بيچاره ايوب مبتلا «دملهای ناسور» شد. مجبور بود با تيزی سفالهای شکسته بدن خود را بخاراند. از تمام بدنش خون و چرک بيرون میزد و بوی تعفن آن همه را فراری داده بود. همه ترکاش کردند، به جز همسرش. عاقبت ايوب از شکنجههای خدايی پيروز بيرون میآيد و خدا دو برابر آن چه داشت به او میدهد. واقعاً اين شرطبندی خودسرانه بين خدا و شيطان که دردهای روانی و جسمانی بسياری را برای ايوب به ارمغان آورد برای چه بود؟
يونگ و ايوب
کارل گوستاو يونگ در اواخر زندگی به اين نتيجه رسيد که روان درمان بايد بر فرهنگ بيماران خود اشراف داشته باشد. او کتاب «پاسخ به ايوب» را در همين راستا نوشته شده است. به اعتقاد يونگ بخشی از آشوبها و آشفتگیهای روانی به طور مستقيم به فرهنگ [دينی] مربوط است. به زبان ساده میتوان نظريه يونگ را در اين باره اين گونه بيان کرد: يک رواندرمانِ فرانسوی قادر نخواهد بود به درستی به مشکلات يک بيمار روانی ايرانی يا آلمانی پاسخ گويد. اين اصل به ويژه امروز يعنی در عصر جهانی شدن و مهاجرت معنای خود را باز يافته است. در يک کلام: اگر يک ايرانی از مشکلات روحی در رنج است، يک رواندرمان آلمانی يا انگليسی که بر ظرايف فرهنگی ايران احاطه ندارد، نمیتواند کمک چندانی به بيمار بکند.
يونگ دربارهی داستان ايوب مینويسد: «... اينک بندهی با وفای يهوه يعنی ايوب در معرض يک آزمايش اخلاقی سختی قرار گرفته است، بی هيچ دليل موجه و بی هيچ فايدهای و با وجود اين که يهوه به وفاداری و ثبوت ايوب اطمينان دارد و به علاوه اگر میخواست میتوانست با رجوع به معرفت کامل خود هر گونه شکی را در اين باب رفع کند. پس اصولاً چرا اين آزمايش صورت گرفت و علت اين شرط بندی يک طرفه با يک مفتری بی بند و بار [شيطان] عليه يک موجود ناتوان چه بود؟ به راستی تماشای اين منظره حيرت انگيز است که يهوه با چه عجلهای بندهی با وفای خود را تسليم شيطان مینمايد و با منتهای بیاعتنايی و بیرحمی او را در ورطهی صدمات جسمی و روانی رها میکند. از نقطهی نظر بشری رفتار يهوه به اندازهای نفرت انگيز است که انسان ناچار از خود میپرسد که آيا ممکن نيست در پشت پرده يک انگيزهی عميقتری در کار باشد؟» ايوب تصور میکند که میتواند نزد خدا دادخواهی کند و در دادگستری خدا، حق را خود بستاند. ولی خدا نه تنها به او گوش نمیدهد بلکه در ميان باد و توفان بر سر ايوب فرياد میکشد و دادخواهی او را در نطفه خفه میکند.
ايوب ساده دلانه فکر میکند که میتواند با خدا مذاکره کند. ولی خدا نه اهل مذاکره است و نه تحمل پرسش را دارد. يونگ مینويسد: «وقتی ماجرا به نقطهی اوج خود رسيد ناگاه بازی ظالمانهی موش و گربه متوقف میشود. اما اگر کسی تصور کند که اکنون خشم يهوه متوجه مفتری [شيطان] خواهد شد سخت اشتباه کرده است. يهوه در صدد بر نمیآيد که فرزند خويش يعنی شيطان را برای دادن حساب اعمال خود فرا خواند و اين فکر هم به ذهناش خطور نمیکند که برای رضايت خاطر ايوب دست کم رفتاری را که با او کرده است توجيه کند. بر عکس بر مرکب عظمت و جلال خود سوار شده و توفانی بر پا میکند و سرزنشی رعد آسا به کرم نيم له شدهی بشری خطاب کرده میگويد: تو کی هستی که نقشههای مرا زير پرسش میبری؟»
هدف يونگ از بررسی داستان زيبای ايوب، نقب زدن به ضمير ناخودآگاه مسيحيان بوده ولی قصد من در اين نوشتار برجسته کردن آن نکاتی است که دستگاه فکری اسلامی را به يک بنبستِ ناپرسشگری سوق داده است. حداقل تا آن جا که به داستان ايوب برمیگردد.
تصويری نوين از خدا
تصويری که در داستان ايوب از خدا داده میشود، اتفاقی نيست. همان گونه که گفته اين داستان در حدود قرن پنجم تا سوم پيش از ميلاد به رشتهی تحرير در آمده است. يهوديان در اسارت بابل بودند و در سال ۵۳۹ پيش از ميلاد توسط کورش بزرگ، پادشاه هخامنشی، آزاد شدند. رانده شدن يهوديان از يروشالايم [اورشليم] و ويرانی معبد و سرگردانی قوم يهود بازتاب خود را در دين يهوديت پيدا کرد. يهوديت از يک سو شديداً تحت تأثير فرهنگ دينی ايرانيان قرار داشت و يک سلسله عناصر اساسی آن را به عاريه گرفت ولی از سوی ديگر آن عناصر را با شرايط روحی، اجتماعی و سياسی يهوديان آن روزگاران انطباق داد. وظيفهی منجی عالم يهوديان [ماشيح] که بازتاب سوشيانات ايرانيان است، اين است که او روزی خواهد آمد و جهان را از ظلم پاک خواهد کرد و همهی يهوديان سرگردان را به ارض موعود خواهد برد. ايدهی اهريمن نيز، راه مفهوم شيطان را به دين يهوديت باز کرد. در دين زردشت اهريمن موجودیست قايم به ذات که پلشتیها و پليدیها از او سرچشمه میگيرند و هيچ وجه مشترکی با اهورامزدا ندارد. يکی وظيفهی خوبیها را به عهده دارد و ديگری وظيفهی بدیها. در يهوديت، شيطان ديگر قايم به ذات نيست، بلکه وجودش وابسته به يهوه [خدا] است و زير فرمان اوست. يعنی به لحاظ منطقی بايد خود خدا [يهوه] از کيفيت شيطانی برخوردار باشد تا بتواند چنين موجودی را بيافريند. اين همان گرهگاه پرسش برانگيز و بحثانگيز است که مانند خطی قرمز، مرئی و نامرئی، از ميان لايههای گوناگون تفکر يهودی عبور میکند. به سخن ديگر، بر خلاف اسلام، سامان فکری يهوديت فاقد «خلوصگرايی» است.
يهوديان مجبور بودند برای توجيه شومبختی خود يهوه را به صفاتی آراسته کنند که در نهايت غيرقابل تعريف باشد: يک قدرت مطلق محاسبهناپذير.
بنا به تعريف يهودی، خدا يک پديدهی مطلقاً «آزاد» است. آزاد است که سنگدل باشد، پيماشکن باشد، نابودکننده باشد و مهربان هم باشد. او تحمل هيچ پرسشی را ندارد و حاضر به مذاکره نيست، تنها چيزی که دوست دارد اين است که بندگانش در اوج بدبختی و فلاکتِ خود، در برابرش آه و ناله کنند تا دل او به رحم آيد و اگر دوست داشت درِ رحمتاش را بگشايد.
تصوير يهوديت از خدا [يهوه] به عنوان پديدهای مطلق و محاسبهناپذير با حال و روز مشقتبار يهوديان آن عصر در سازگاری کامل است. خدا میبايستی همهی کيفيات خوب و بد [انسانی] را دارا باشد. فقط با چنين درکی از خدا بود که زندگی برای يهوديان آسيبديده قابل تحمل میشد و آنها میتوانستند بلايای روزمرهی خود را توجيه [دينی] کنند.
برخورد مسلمانان با داستان ايوب
همان گونه که در بالا گفته شد، داستان ايوب در انجيل عهد عتيق به کتابهای [اسفار] پيامبران تعلق ندارد و جزو ساختههای ادبی به شمار میرود. در طی ۱۴۰۰ سال اخير مسلمانان نسخههای گوناگونی از اين داستان را بازنويسی کردهاند که بعضی از آنها حتا ديگر فاقد مواد و مصالح اوليه اصل عبری آن است.
روی هم رفته میتوان گفت که معتبرترين منابعی که اين داستان را بازگو کردهاند عبارت هستند از: تفسير ابوبکر عتيق نيشابوری [تفسير سور آبادی]، تفسير قرآن مجيد [تفسير کمبريج] ، قصص الانبياء تأليف اسحق بن منصور ابن خلف النيسابوری، کشف الاسرار و عدهالابرار ميبدی [تفسير خواجه عبدالله انصاری] و سرانجام روض الجنان و روح الجنان فی تفسير القرآن [تفسير شيخ ابوالفتوح رازی].
در ميان اين پنج مجموعه، تفسير سورآبادی و تفسير کمبريج به اصل نزديکتراند. ولی بنمايهی همهی تفاسير اسلامی تقريباً يک پيام را میرسانند: صبر در برابر آلام تحملناپذير. به همين علت «صبر ايوب» در فرهنگ اسلامی ما تا عميقترين تاريکخانههای ناخودآگاه ما رخنه کرده است. داستان ايوب در تفسير سورآبادی از زاويهی حسادت شيطان به ايوب بازنويسی شده است و عامل شومبدبختی ايوب فقط و فقط شيطان است. در اين نگاه، دخالت خدا در شومبدختی ايوب به حاشيه رانده میشود و «ظرفيت صبوری و تحملپذيری» ايوب به عنوان عامل اصلی موفقيتاش به ثبت میرسد. تفسير کمبريج در ارايهی داستان تفاوت چندانی با سورآبادی ندارد فقط شيطان در اجرای نيات پليدش بسيار فعالتر و مبتکرتر است. تازه در اين بازگويی صبر و طاقت ايوب فقط نتيجهی عنايت و توفيق خداوندی توصيف شده است. در قصص الانبياء سرانجام برای هميشه بند نافِ ايوبِ اسلامی از ايوب يهودی بريده میشود و با همان چهار آيهی قرآن سازگارتر میشود. در اين بازنويسی به هنگام توصيف احوال ايوب، بر «رسول» بودن او [مانند درک قرآن] تأکيد میشود و تناقضات کيفی خدا نيز بر طرف میگردد. در تفسير ابوالفتوح رازی يک داستان پاکيزهتر از قصص الانبياء بيرون میآيد. او آشکار میگويد: ايوب پيامبر خداست و خدا چنين دردهايی بر پيامبران خود وارد نمیکند. زيرا به اعتقاد او «اگر غرض از فرستادن نبی از طرف خداوند هدايت بشری است، چنين اعمال شنيعی، از سوی هر که باشد، نقض عرض محسوب میشود و با انگيزهی هدايت منافات دارد.» در اين بازنويسی، خدا و ايوب از هر عيب و نقصی پالايش میيابند و شيطان به همهی عيوب مجهز. اين سايهی خلوصگرايی در بازنويسی داستان ايوب است!
تجديدِ نظر اسلامی در داستان ايوب
نويسندگان اسلامی همواره تلاش میکردند داستان ايوب را به هر شکلی که شده با همان چهار آيهی قرآن تطبيق بدهند. در اين چهار آيه چه نهفته است؟ ۱- ايوب پيامبر و صاحب وحی است، ۲- عامل بدبختی ايوب شيطان است، ۳- ايوب از خدا دادخواهی میکند و ۴- خدا به عنوان «مهربانترين مهربانان» او را نجات میدهد. برای تطبيق دادن داستان ايوب بر اين چهار آيهی قرآن، مسلمانان تقريباً چهار صد و پنجاه سال وقت نياز داشتند تا به نسخهی قصص الانبياء برسند و برای هميشه بند ناف خود را از نسخهی يهودی ايوب جدا سازند.
تجديدِ نظر در داستان ايوب، در حقيقت يک جرح و تعديل در تعريف خدای يهودی [يهوه] نيز هست. خدا، ديگر وحدت کيفيات متضاد و متناقض نيست. يعنی از صفاتی که بد و ناپسند قلمداد میشوند رها میشود و هر چه پليدی و پلشتی است به شيطان انتقال داده میشود. بنابراين هر کار خدا و به تبع آن هر کار نمايندهی او خوب است. سرچشمهی بدیها از شيطان است. از اين رو، فقط خدا و نمايندهی بلاواسطهاش بيانگر خوبی هستند و مابقی مردم همواره در معرض فريبهای شيطانی قرار دارند. همان گونه که میبينيم تقريباً درک مسلمانان از خدا و شيطان به درک زردشتی نزديکتر میشود و از درک يهوديت فاصله میگيرد.
برتری داستان ايوب يهودی نسبت به اسلامی
اگر از منظر ادبی به داستان ايوب بنگريم، ايوب اسلامی هر گونه پرسش را از خواننده سلب میکند. داستان ايوب اسلامی، خواننده را با خدا درگير نمیکند و در ذهن او پرسش بر نمیانگيزد. بدیها و توطئهها را شيطان انجام میدهد و خدا يک پديدهی منفعل مطلقاً خوب است که نه عليه شيطان اقدامی میکند و نه عليه بندگانش. خدای ايوب يهودی، مستبدیست که در زندگی مردم نقش فعال دارد. و درست به همين دليل که نقش فعال دارد، بعضی از مردم به کارهايش با شک و ترديد مینگرند و حتا اگر بر زبان نياورند، ولی در دل از خود پرسشها میکنند. ما میدانيم که خدا [يهوه] حتا پيمان خود را با داوود میشکند و آن چه را که بايد انجام بدهد، انجام نمیدهد. شخصيت خدا در داستان ايوب انسان را به تفکر وا میدارد، زيرا در عين حالی که آفرينندهی جهان است و بالاتر از او کسی نيست، ولی با فرزند خود يعنی شيطان همطراز است، تحت تأثير شيطان قرار میگيرد و مانند يک قمارباز وارد يک بازی مرگبار – البته برای بندهاش- میشود.
ايوبِ انجيل عهد عتيق انسانی است خوشبخت که از زندگیاش لذت میبرد. ايوب اسلامی خودآزار است. در قصص الانبياء آمده است: «گويند ايوب آن بلا خود اختيار کرد. گفت يا رب مرا بلا ده تا در آن صبر کنم تا ثواب صابران يابم. وحی آمد که يا ايوب از ما عافيت خواه. گفت الهی مرا بلای تو عافيت است. پس به بلا مبتلا گشت.»
همان گونه که میبينيم ايوبِ نسخهی اسلامی از فرط عشق به خدا، خودآزار شده است و نقطهی آغاز داستان يک ايمان کور است که معلوم نيست ناگهان از کجا سر بر آورده است. در صورتی که موتور داستان ايوب در انجيل عهد عتيق شيطان و خداست [شرط بندی آنها]. به علت همين نقاط شروع متفاوت عملاً دو نوع داستان، چه از لحاظ مضمون و چه از لحاظ ساختاری، آفريده میشود. از منظر ادبيات شناسی امروزی، در انجيل عهد عتيق، ايوب قهرمان [protagonist] است و خدا و شيطان ضدِ قهرمان [antagonist]. با اين که ضد قهرمان [يهوه] بر همه چيز حاکم است و اشراف دارد ولی سرانجام اين انسان له و لورده شده به قهرمان تبديل میشود.
در ايوب اسلامی، شخصيت داستانی خدا به عنوان ضدقهرمان از بين میرود و خدا به يک شخصيتِ ناظر و منفعل تغيير میيابد. مناسبات سه شخصيت يعنی خدا، شيطان و انسان [ايوب] در نسخههای اسلامی به گونهای در ارتباط با هم قرار میگيرند که ضرورت هيچ پرسشی بوجود نمیآيد. زيرا انگيزه و موتور داستان يا شيطان است [حسادت و پليدی او] يا خود ايوب که دوست دارد خدا او را امتحان کند. و اين با قرآن و دستگاه فکری حاکم بر آن در سازگاری کامل است.
حال اين پرسش طرح میشود که چرا نسخههای اسلامی داستان ايوب خواننده را به چالشِ فکری وادار نمیکنند؟ زيرا در تمام نسخههای اسلامی ايوب، تلاش شده است که چهارچوب «بیتناقض» اسلامی رعايت شود. زيرا همهی بازنويسان داستان ايوب کوشيدهاند خود را با فرمول سادهی زير تطبيق بدهند: محمد رسول خداست؛ کلام او، کلام خداست؛ کلام خدا، بیتناقض است و از اين رو شک در آن جايز نيست.
داستان ايوب اسلامی را میتوان با ادبيات داستانی «رئاليسم سوسياليستی» مقايسه کرد که میبايستی امر پرولتری را بازتاب نمايد. لنين در مقالهای تحت عنوان «تشکيلات حزبی و ادبيات حزبی» پس از اشاره به اصول ادبيات سوسياليستی با خشم مینويسد: «مرگ بر ادبيان بدون حزب، مرگ بر ادبيان فرا انسان. فعاليت ادبی بايد يک بخش از سوسياليسم پرولتری باشد ... و روشنفکرانی که تصور میکنند اين نگاه [به ادبيات] آزادی نقد و خلاقيت ادبی را از بين میرود، فقط يک عده روشنفکر بورژوای فردگرا هستند.» نويسندگان طرفداران «رئاليسم سوسياليستی» نيز همواره بر آن بودند که داستانهای خود را بر اصولِ «بیتناقض» جهانبينی سوسياليستی شکل بدهند. در ادبيات داستانی «رئاليسم سوسياليستی»، همهی بدیها و پلشتیها از امپرياليسم [سرمايهداری] سرچشمه میگيرد و در داستان ايوب از شيطان. منِ سوسياليست يا منِ مسلمان، به عنوان خواننده، تطهير میشوم و همهی تناقضات و پليدیهايم به شخص سوم [شيطان يا امپرياليسم] انتقال میيابد. طبعاً در اين مسير ديگر ضرورت درگيری فرد با خود از بين میرود. زيرا منبع و منشاء پليدی در موجودی ديگر به نام شيطان يا امپرياليسم [برای ادبيات نوع رئاليسم سوسياليستی] قرار دارد و بايد آن را هدف قرار داد. شايد اين درک بی ربط به علاقهی ما به نظريههای توطئه نباشد.
منابع:
۱- انجيل عهد عتيق
۲- قرآن
۳- کتاب ايوب، قاسم هاشمینژاد، انتشارات هرمس، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۶
۴- نردبانی به آسمان [نيايشگاه در تاريخ و فلسفهی يهود]، شيريندخت دقيقيان، انتشارات ويدا، تهران، ۱۳۷۸
۵- Jon L. Berquist. Judaism in Persia´s Shadow
۶- H.H. Ben-Sasson: Geschichte des jüdischen Volkes
۷- پاسخ به ايوب، کارل گوستاو يونگ؛ ترجمه فواد روحانی، تهران، انتشارات جامی، ۱۳۷۷
۸- Über Kunst und Literatur, W.I.Linin, Moskau 1977
[توضيح ۸]: کتاب «دربارهی هنر و ادبيات» مجموعهایست از مقالات و سخنرانیهای لنين درباره هنر و ادبيات که در سال ۱۹۷۷ در مسکو جمعآوری شد و توسط انتشارات پروگرس به چاپ رسيد. سپس در جمهوری دموکراتيک آلمان [آلمان شرقی] به زبان آلمانی ترجمه شد در انتشارات Marxistische Blätter به چاپ رسيد.