ايستادگی و اتحاد برای آزادی، آزادی ديگران! الاهه بقراط
با وجود تفاوت در ميزان مسؤوليتها يک سرنوشت مشترک به دست همگان رقم میخورد. رژيم گذشته سرنوشتاش در يک مسؤوليت دوجانبه به همان اندازه با ملت ايران به صورت مشترک رقم خورد، که رژيم کنونی سرنوشتاش در حال رقم خوردن است. راه ايران به سوی آزادی و رفاه با رفتن شاه گشوده نشد، راه "قدس" نيز از کربلا نگذشت، ولی ظاهرا راه پر پيچ و خم تهران از کابل و بغداد و طرابلس و تونس و قاهره و دمشق میگذرد! آن هم به بهای تجربهای دردناک و خونين که ايرانيان در اختيار اين کشورها نهادند.
کيهان لندن ۵ ژوييه ۲۰۱۲
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
هفته پيش نخستين مرحله دادگاه نمادين «ايران تريبونال» (۱۸ تا ۲۲ ژوئن ۲۰۱۲) در لندن به پايان رسيد. در اين دادگاه که مرحله دوم آن قرار است در اکتبر امسال و در شهر لاهه برگزار شود، چهرههای شناخته شده مدافع حقوق بشر و حقوقدانان معتبر جهانی و هم چنين دهها قربانی و اعضای خانوادههای جانباختگان کشتار گروهی دهه شصت خورشيدی توسط جمهوری اسلامی شرکت داشتند که گزارش آن در برخی رسانههای فارسی زبان خارج از کشور از جمله کيهان لندن منتشر شد.
اين دادگاه نمادين، در کنار طرح شکايت از سيدعلی خامنهای رهبر مذهبی وسياسی رژيم به اتهام جنايت عليه شهروندان ايرانی که تمرکزش بر روی جنايات جمهوری اسلامی در سالهای اخير پس از جنبش اعتراضی تابستان ۸۸ است، به همراه پرونده سنگين قتلهای زنجيرهای در داخل و خارج کشور که تمام سه دهه حکومت اسلامی را در بر میگيرد، همه و همه نشان میدهد که ايرانيان از هر فکر و عقيدهای که باشند و يا حتا نباشند و تنها به مثابه يک شهروند کاملا عادی، از يک سو از هيچ نوع گزند رژيم ايران در امان نبوده و نيستند و از سوی ديگر، در طرح و پيگيری جناياتی که در تاريخ ملتها به عنوان «جنايت عليه بشريت» طبقهبندی شده است، منافع مشترک دارند به ويژه آنکه همگی آنها بر پايان دادن به چرخه خشونت تأکيد میورزند. اين همه جدا از جنايات اقتصادی و فرهنگی است.
ديروز و امروزِ مشترک
تاريخ ايرانيان با همه فراز و نشيباش، تاريخی مشترک است. هيچ فرد و گروهی را راه گريز از آن نيست. دستاوردهايش کم و بيش به همان شکل به همه نيروهای دخيل در مسائل سياسی و اجتماعی باز میگردد که ناکامیهايش. نمیتوان در جست و جوی علل شرايط کنونی دنبال «مقصر» گشت و بعد هر کس با خيال آسوده «مقصر» را در ديگری بيابد و به خود مدال افتخار بياويزد. البته سطح و بار مسؤوليتها متفاوت است. مسؤوليت آنکه در يک تظاهرات شرکت میکند، به اندازه آن کسی که فراخوان به آن تظاهرات داده است، نيست! مسؤوليت آنکه به جای «قبرستانهای آباد» وعده به فردای روشن و زندگی بدون دغدغه میدهد، مطلقا با مسؤوليت کسانی که به او باور میکنند، مقايسه پذير نيست اگرچه گفتهاند شنونده بايد عاقل باشد! مسؤوليت يک حکومت نيز در آنچه بر سر يک ملت و يک کشور میآيد، به دليل جايگاه و ابزاری که در اختيار دارد، بسی فراتر از مخالفان و منتقدانش است و روشن است هر چه حکومت بيشتر خودکامه باشد، به همان اندازه پاسخگوتر و «مقصرتر» است. با اين همه، در يک نگاه نيز روشن میشود که با وجود تفاوت در ميزان مسؤوليتها، چگونه همه در آنچه روی میدهد، نقش دارند و چگونه يک سرنوشت مشترک به دست همگان رقم میخورد.
رژيم گذشته سرنوشتاش در يک مسؤوليت دوجانبه به همان اندازه با ملت ايران به صورت مشترک رقم خورد، که رژيم کنونی سرنوشتاش در حال رقم خوردن است. حال اگر اين رژيم نمیخواهد از تجربه خود ايران و ديگر کشورها و همين رويدادهايی که در منطقه جاری هستند بياموزد، راه فرار از سرنوشت را نيافته است بلکه تنها دارد با آن همکاری میکند تا نهايتا از «تقصير» ملت به مثابه يک مفهوم کلی و مخالفان و منتقدانش به عنوان نيروهای واقعی و دخيل در روند رويدادها بکاهد و بر «تقصير» خود بيافزايد! با اين همه، اين تناسب، فقط سهم رژيم را در نقشی که بر عهده گرفته است، تنظيم میکند و نشان میدهد. سهم ملت و مخالفان و منتقدانش در اينکه نه توسط رژيم، بلکه خود از «تقصير» خويشتن بکاهند، موضوعی ديگر است!
فردای همه ايرانيان
همه ما به يک سو روانيم. همان گونه که در دهه پنجاه خورشيدی نيز بوديم: به سوی جمهوری اسلامی! کسی آن را نديد! هيچ ادعای ديگری از سوی هيچ کسی در اين زمينه پذيرفته نيست مگر تک و توک افرادی که در سال ۵۷ که ديگر خيلی دير شده بود، خطر را تشخيص دادند، از جمله خود محمدرضاشاه پهلوی. با اين همه کولهبار مسؤوليت وی به عنوان کسی که بار همه حکومت را به شانههای خويش منتقل کرده و اين امکان را از نيروهای سياسی ايران دريغ کرده بود که نقاط ضعف و قوت خود را در اداره کشور به آزمون بگذارند، پر شده بود! ديگر نه میشد بر آن افزود و نه میشد از آن کاست. و شاه با رفتن مسالمتآميز خويش، هنگامی که مردم، به درست يا غلط، ديگر وی را نمیخواستند و حتا صدايش را هم نشنيدند، به نظر من، مطلقا اشتباه نکرد. اين همان چيزی است که بخش مهمی از مردم از زمامداران جمهوری اسلامی میخواهند و نظام نه تنها گوش نمیدهد بلکه به وحشيانهترين شکل ممکن به سرکوب آنها میپردازد. حال میتوان نشست و تا ابد بر سر اينکه اگر شاه چنين و چنان میکرد، فلان و بهمان میشد، بحث کرد و البته به جايی نرسيد زيرا گذشته را نمیشود تغيير داد و هيچ کدام از اين اگر و مگرها را نمیتوان آزمود. به همان اندازه که میتوان «اگر» را با ماندن شاه با ادامهای مثبت برای ايران گره زد، به همان اندازه میتوان آن را با پارامترهايی که در کمين جهان بود، منفی تصور کرد. پارامترهايی مانند بنيادگرايی اسلامی که درست است با جمهوری اسلامی يک پايگاه دولتی قوی در سطح ملی و منطقهای و بينالمللی يافت، ولی در مسيری که تاريخ با فروپاشی اتحاد شوروی و روند جهانی شدن میپيمود، نمیتوان با اين فرضها، تصويری روشن، چه مثبت و چه منفی، از موقعيت ايران ارائه داد.
بر اساس آنچه بعدا تجربه کرديم، فکر میکنم نه تنها چپهای ايران که فرصت به قدرت رسيدن نيافتند بلکه رژيم شاه نيز با روی کار آمدن جمهوری اسلامی از خطری که میتوانست هر دو آنها را به اندازه همين رژيم بدنام و منفور کند، جستند! درست بر اساس همان پارامترهايی که اجازه شکلگيری دمکراسی را در منطقه نمیداد تا اينکه به امروز برسيم. يعنی روزی که صفبندی نيروهای درون کشورهای خاورميانه به مرحلهای برسد که رييس جمهوری کنونی مصر، گذشته از اينکه در طول چهارپنج سال دوران رياستاش بر قوه مجريه، تا چه اندازه قدرت اجرايی داشته باشد و چه مسيری را در پيش بگيرد، از عضويت در «اخوان المسلمين» استعفا دهد و مدعی شود که رييس جمهوری «همه مصريان» است و هر بار بر اينکه هيچ نزديکی با حکومت اسلامی در ايران ندارد، تأکيد کند. اين کمترين مرزبندی لفظی با بنيادگرايی اسلامی و رژيم ايران را مديون عملکرد سی ساله خود جمهوری اسلامی هستيم!
نگاهی به خبرهای فاجعهبار ايران بيندازيد که گويا ديگر برای همه عادی شده و هر روز زير انبوهی از فجايع ديگر به فراموشی سپرده میشود. ايران، ديگر فقط بيمار نيست بلکه در بستر مرگ و نابودی است. جمهوری اسلامی به جای خود، زيرا بيشترين کسانی که در بقای آن سودی دارند، با چنان تارهای اعتقادی و اقتصادی و خانوادگی در آن تنيده شدهاند که مطلقا با وضعيت مخالفان آن مقايسه پذير نيست. همبستگی زمامداران رژيم در همين درهمتنيدگی است. يک همبستگی مافيايی است. تعلق بدنه آن اما حساب شده است و هم اينک که با افزايش تحريمها و کاهش درآمد نفت، پرداخت حقوق و مزايای حتا اعضای سپاه پاسداران و برخی نهادهای دولتی به تأخير افتاده و يارانه ميليونها خانوار قطع شده است، همين خانوادههای مافيايی نمیتوانند حتا به چشم خود اعتماد کنند و به ويژه با وضعيت سوريه، در حال خارج کردن بيشترين بخش جان و مال خود از ايران هستند.
شرايط منطقه، موقعيت اسفبار رژيم و وضعيت اقتصادی و موقعيت انفجاری جامعه، وظيفهای خطير در برابر منتقدان مدعی دمکراسی و مخالفان دمکرات رژيم قرار میدهد تا در يک ايستادگی و همبستگی ملی و فراگير، از ناراضيان درون رژيم تا مخالفان خارج از کشور، نقش تاريخی خود را در تعيين سرنوشت کشور خويش بر عهده گيرند. اگر بیخبری و کم تجربگی و همراهی با موجی که ديروز و امروز ايران را رقم زد، بهانه خوبی برای فرار از زير بار مسؤوليت باشد، که نيست، امروز هيچ دليلی برای نديدن انچه در برابر چشم جاری است، وجود ندارد.
راه ايران به سوی آزادی و رفاه با رفتن شاه گشوده نشد، راه «قدس» نيز از کربلا نگذشت، ولی ظاهرا راه پر پيچ و خم تهران از کابل و بغداد و طرابلس و تونس و قاهره و دمشق میگذرد! آن هم به بهای تجربهای دردناک و خونين که ايرانيان در اختيار اين کشورها نهادند. فردا، اگر ايرانی باقی ماند يا نماند، دوباره کسی ننشيند و دنبال «مقصر» بگردد زيرا تا آينهای که بر ديوار است راهی نيست! از جمله بر ديوار بيت رهبری و خانههای مجلل به اصطلاح اصولگرايان و اصلاحطلبان و سرداران ارتش و سپاه و همه آنهايی که سياستشان به جای اينکه به حذف ديگران از نقشه جهان بيانجامد، دارد چهارنعل به سوی محو ايران میتاززززززد، چون سگ تازی!