سياست و روزنامهنگاری، دو برادر، دو دشمن خونی! الاهه بقراط
اعدام علیاصغر اميرانی، ناشر ۶۶ ساله مجله خواندنيها که چهل سال بی وقفه منتشر میشد، در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰، از آن دست "سر به نيست کردن"هايی است که برخی مسئولان رژيم جديد پيش بردند و هر کسی را که گمان میکردند میتواند شاهدی بر ارتباطات و کاسه ليسیهای آنها در رژيم گذشته باشد، از ميان برداشتند تا مدرکی عليه آنها وجود نداشته باشد که سدّ ترقی آنها در حکومت جديد شود؛ و اميرانی که روزنامهنگاریاش را اواخر دوران رضاشاه آغاز کرده بود، چه چيزها که نشنيده و چه کسانی که نديده بود!
کيهان لندن ۲۱ ژوئن ۲۰۱۲
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
به ياد علیاصغر اميرانی و خواندنيهايش
«آيا تا کنون شنيدهايد که يک روزنامه نگار دست به قتل يک سياستمدار آلوده باشد؟ ولی برای يافتن مواردی که روزنامه نگاران قربانی قدرت سياسی شدهاند، نيازی به جستجوی بسيار نيست!»
اين را هوشنگ وزيری، روزنامهنگار، مترجم و سردبير پيشين کيهان چاپ لندن که در ۱۳ شهريور سال ۱۳۸۲ در سن ۷۳ سالگی درگذشت در يک گفتگو درباره روزنامهنگاری مطرح کرد. اين گفتگو زير عنوان «سانسور هم محدويتهای خود را دارد» در کنار گفتگوهايی با روزنامهنگاران و نويسندگان ديگر در کتاب «نامها و نگاهها» در سال ۲۰۰۱ توسط نشر نيما (آلمان) منتشر شد.
نکتهای که در سخن هوشنگ وزيری مهم است تأکيد بر «قدرت سياسی» است و نه «قدرت حاکم». دسيسه سياست عليه روزنامهنگاران و نويسندگان الزاما از سوی قدرتهای حاکم نيست بلکه نيروهای سياسی نيز هر جا که کم و بيش در حاشيه قدرت و يا حتا در تقابل با قدرت حاکم، حضور داشته باشند، به اشکال مختلف با روزنامهنگاران سرشاخ شده و میشوند.
بازداشت به خاطر خواندنيها
در اين ميان شيوه روزنامهنگارانی که به اعتبار اين حرفه به سوء استفاده از آن پرداخته و در مواردی حتا جان بر سر اين «بازی» مینهند، از کريمپور شيرازی تا محمد مسعود، به جای خود. اما سرنوشت علی اصغر اميرانی مدير مجله مشهور «خواندنيها» که پس از انقلاب اسلامی توسط جمهوری اسلامی اعدام شد از نوعی ديگر است. اميرانی نه از مقامات رژيم شاه بود و نه از مجيزگويان قدرت و نه در زد و بندهای سياسی. مانند بسياری از روزنامهنگاران در همه جای جهان و در همه وقت، در ارتباط با مقامات و دستگاه قدرت بود آن هم به اعتبار پشتکاری که به چهل سال انتشار مداوم مجلهای انجاميده بود که نامش و جايش هم در دکه روزنامه فروشیها و هم در تاريخ مطبوعات ايران محفوظ بود و هست بدون آنکه از مرز ميان برادری و دشمنی با سياست عبور کرده باشد.
علیاصغر اميرانی
اميرانی «جرمی» مرتکب نشده بود که سزاوار اعدام باشد! از همين رو دو بار به سراغ او میروند. يک بار در اسفند ۵۷ وی را دستگير و پس از چند ماه در تابستان ۵۸ رهايش میکنند. وی که گويا دريافته بود ديگر جايی برای «خواندنيها» نيست، انتشار آن را داوطلبانه متوقف کرد. دوباره در شهريور ۵۹ او را دستگير کرده و به هشت سال زندان محکوماش میکنند. اتهام؟ جرم؟ خودش هم نمیداند! وی در بازداشت نخست مینويسد: «امروز درست سه هفته است که چند جوان مسلسل به دست، مرا در برابر چشمان حيرتزده زن و بچه از اطاق کارم که اطاق خواب هم هست، پس از دو ساعت تفتيش و برداشتن آنچه میخواستند، ابتدا با چشم باز و در وسط راه با چشم و روی بسته، برداشته به جايی آوردهاند که نه میدانم کجاست و نه میخواهم بدانم. در اينجا نه تنها بازجويیکنندگان و مراقبان، بلکه افرادی که غذا میآورند هر يک دستمالی بر چهره دارند به همين مناسبت در ابتدا خيال میکردم قربانی يک ماجرای آدمربايی شدهام. ولی وقتی به تدريج فهميدم اينان وابسته به پاسداران انقلاب هستند خيالم راحت شد و خود را در بازداشت خودی احساس کردم». «خودی»ها احتمالا به دليل نداشتن سند و مدرک و اينکه واقعا به چه جرمی میتوان او را از ميان برداشت، رهايش میکنند تا يک سال بعد دوباره به سراغش بروند.
اعدام به خاطر دانستنيها
او که مانند بسياری از دستگيرشدگان آن دوران هنوز گمان میکرد بار دوم نيز توسط «خودی»ها دستگير شده و در «دادگاه» بیگناهیاش ثابت، و آزاد خواهد شد، تقاضای فرجام میکند. نتيجه؟ هشت سال زندان حکم اوليه در منطقی که با هيچ تفسيری از علم حقوق و هيچ قانونی قابل توضيح نيست، به اعدام تبديل میشود! آيتالله محمدی گيلانی حکماش را پيش از محاکمه صادر کرده بود. همان آيتاللهی که سخنانش در همه زمينهها از جمله شکنجه و قتل معروف است: محارب «کيفرش همان است که قرآن گفته، کشتن به شديدترين وجه، حلق آويز کردن به فضاحتبارترين حالت ممکن. تعزير بايد پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را در هم شکند». اميرانی سالخورده را نيز با هشتاد ضربه تعزير کردند.
دست خط علیاصغر اميرانی
وی که شکنجه تن و روان او را به پذيرش هر حکمی آماده کرده است، مینويسد: «امروز که بيست و دوم اسفند ۱۳۵۹ میباشد درست دو سال تمام از نخستين روز بازداشت شبيه به آدمربايی اينجانب میگذرد. با آنکه انواع بازپرسیها در پنج زندان مختلف مدتهاست به پايان رسيده و دو هفته تمام هم از پايان محاکمه و تسليم کتبی آخرين دفاع میگذرد و چه بسا حکم دادگاه هم به تبعيت از بيانات تند حاکم شرع و داعاهای خلاف واقع مندرج در کيفرخواست صادر شده دير يا زود به من ابلاغ گردد، که از آزادی و تبرئه تا حبس ابد و اعدام برايم فرق نمیکند چرا که به قول شاعر: پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند/ چه رها، چه بسته، مرغی که پرش شکسته باشد».
علیاصغر اميرانی در ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ در سن ۶۶ سالگی اعدام شد. اين اعدام را نيز شايد بتوان از آن دست «سر به نيست کردن»هايی دانست که برخی مسئولان و مقامات رژيم جديد پيش بردند: هر کسی را که گمان میکردند میتواند شاهدی بر ارتباطات و کاسهليسیهای آنها در رژيم گذشته باشد، با استفاده از بلبشويی که پس از انقلاب اسلامی ايجاد شده بود به اتهام واهی دستگير کرده و از ميان بردند تا مدرکی عليه آنها وجود نداشته باشد که سدّ ترقی آنها در حکومت جديد شود. اميرعباس هويدا نخست وزير، فرخرو پارسا وزير آموزش و پرورش و بسياری ديگر از پايوران رژيم شاه که اعدام شدند، بيش از هر چيز «مدارک» زندهای عليه تازه به قدرت رسيدگان بودند که بايد از ميان برداشته میشدند و در اين ميان، علیاصغر اميرانی که روزنامهنگاریاش را از اواخر دوران رضاشاه آغاز کرده بود، چه چيزها که نشنيده و چه کسانی که نديده بود!
وی در دفاع از خود در دادگاهی که آن را ظاهرا جدی گرفته بود متنی را خواند که پيش از انقلاب اسلامی در بهار ۵۷ در پاسخ به يک توطئه سياسی برای غصب «خواندنيها» نوشته بود: «من دشمن شخصی و خصوصی حتی يک نفر هم ندارم. هر نوع دشمن داشتن، فرع بر ستم به مردم و تجاوز به حق و حقوق اشخاص و خوردن مال آنهاست. سه عامل زر و زور و زيبايی و خِرد هم که موجب انواع حسادتهاست، شکر خدا که ما، به قدر خودمان هم نداريم. هر نوع مخالف و دشمن که داشته باشيم زير سر اين دکان مخالفسازی و کارخانه دشمنتراشی است که به نام خواندنيها و به خاطر نويسندگی در آن، به قصد خدمت به مملکت و مردم آن باز کردهايم. بنا بر اين هر کس خود و يا ديگری را به نحوی طلبکار و يا مورد ستم وآزار شخص من میداند بيايد بگويد تا در منتهای منت از او پوزش هم بخواهيم». اميرانی سپس «دادگاه» را در رژيمی ديگر خطاب قرار داده و میگويد: «امروز بعد از گذشت قريب سه سال از انشاء و انتشار اين نوشته، بی نهايت مفتخرم به عرض دادگاه برسانم که آن نوشته هنوز هم به قوت خود باقی است و میتوانيد بار ديگر آن را به نام من در روزنامهها اعلان کنيد».
محمد مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات، دکتر ریاضی رییس مجلس شورای ملی، دکتر مصباح ـ
زاده مؤسس روزنامه کیهان و علی اصغر امیرانی ناشر خواندنیها
رژيم اسلامی اما او را نيز به اتهام اعمالی که علی دشتی و سعيدی سيرجانی را در بند کرده بود، به صلابه کشيد. اميرانی مینويسد: «در بازداشت دوم، ۸ شهريور ۵۹ (سه روز پس از بازداشت) پس از شلاق خوردن نابجا، آن هم به جرم و اتهام مشروبخواری که در عمرم با آن سر و کار نداشتهام چند ساعت بعد وقتی به زور مرا برای شستشوی مدفوع مخلوط با جراحات ناشی از شلاق بر روی ران و کفلم و پشتم میبردند، دم در بند انفرادی جلوی مستراح به مرد ريشويی برخوردم که با يک لحن و حالت خشک و خاصی، مرا که به بدبختی خود و حال مملکت و مردم آن میگريستم مخاطب قرار داده و گفت: حال شما چطور است! آن وقت بود که او را شناخته فهميدم قسمتی از اين دسته گل تازه به آب داده شده زير سر کيست!»
اين فرد دکتر شجاعالدين شيخالاسلام زاده (متولد ۱۳۱۰) وزير بهداری دولت هويدا و آموزگار بود. پرداختن به زندگی اين سياستمدار که در دوران دانشجويی در دهه سی خورشيدی عليه رژيم شاه فعاليت میکرد و بعد به وزارت آن رسيد و آنگاه در زندان انقلاب به خدمت رژيم اسلامی در آمد، فرصت و منابعی ديگر میطلبد. اما اشاره اميرانیِ روزنامهنگار و اعدام او، و زندگی شيخالاسلام زاده سياستمدار و «نجات» او، يک بار ديگر ثابت میکند رابطه و نياز سياست و ژورناليسم يک رابطه و نياز دو طرفه است، برادری و دشمنی خونیشان نيز! سرنوشت اين دو در عين حال مُهر تأييد ديگری است بر اين واقعيت که « برای يافتن مواردی که روزنامه نگاران قربانی قدرت سياسی شدهاند، نيازی به جستجوی بسيار نيست!»
ــــــــــــــــــ
سليمی نمين يکی از مطبوعاتیهای بدنام جمهوری اسلامی درباره دکتر شيخالاسلام زاده که پس از انقلاب اسلامی ظاهرا فقط ۵ سال در زندان بسر برد در سايت آفتاب (۴ تير ۸۵) مینويسد: «بعد از صداقتی که آقای دکتر شيخ الاسلام زاده در پايبندی به سوگندش، در جريان محاکمه از خود نشان داد و بعد از آزادی، وفاداری به اين پيمان و عهد با ملت خويش را به اثبات رساند، شايد چندان منطقی نباشد که به کاوش در گذشتهها بپردازيم؛ لذا صرفا به فرازی از مدافعات وی در جلسه محاکمه اشاره میکنيم: «من در اينجا عوض شدهام. من در دانشگاه زندان حداقل ۵۰ کتاب مذهبی مطالعه کردم. من برای اولين بار ۳ بار نهج البلاغه خواندم، برای اولين بار تمام کتابهای اقتصاد توحيدی، نبوت و امامت دکتر شريعتی را خواندم. من کتابهای بسيار راجع به حضرت محمد و زندگی ايشان و راجع به شيعه خواندم. من اگر در گذشته يک مسلمان ارثی بودم به عنوان اينکه فرزند و نوه شيخ الاسلام آذربايجان و فرزند سيد حسين هستم، امروز خود را يک مسلمان با ايمان واقعی میدانم که مطالعه کرده است... من در برابر اين دادگاه عرض میکنم جز پروردگار به هيچ کس توسل نمیکنم و بجز پروردگار از هيچ کس برای گناهان گذشته خودم تقاضای عفو نمیکنم. در خاتمه خواهم گفت اگر دادگاه فرصتی به من بدهد يک روزی اين مسئله را ثابت خواهم کرد که واقعا يک مسلمان متعهد در لباس يک پزشک، يک لباس متخصص بتوانم به مردم، واقعا ايندفعه بفهمانم» (روزنامه اطلاعات شماره ۱۵۹۰۶ مورخ ۲۶ تير ۱۳۵۸)
زندانيان جان به در برده نيز از «دکتر» سخن گفتهاند.
برای دريافت اطلاعات ضد و نقيض (مثبت از سوی جمهوری اسلامی و منفی از سوی زندانيان رژيم و مخالفانش) میتوانيد نام وی را گوگل کنيد.
«نامها و نگاهها» ده گفتگو درباره ادبيات و روزنامهنگاری؛ الاهه بقراط؛ نشر نيما؛ ۲۰۰۱ آلمان
http://alefbe.com/Interviews/Namha_Negahha/Namha_Negahha.htm
گفتگو با هوشنگ وزیری: سانسور هم محدودیتهای خود را دارد
http://alefbe.com/Interviews/Namha_Negahha/Hushang%20Vaziri.htm
درباره علیاصغر امیرانی بیشتر بدانید و خاطراتش را بخوانید
http://khaandaniha.com/text/category/memories