پنجشنبه 22 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آه ... تمدن! شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
تا وقتی که از اين جايگاه‌های ترس‌آفرينی که برای ديگران ساخته‌ايم پايين نياييم و به آن‌ها اجازه ندهيم که بدون هر ترس و نگرانی هر عقيده و خواستی را بيان کنند، سرزمين ما روی آزادی و دموکراسی را نخواهد ديد، و همه‌ی زحمت‌هايی که برای جايگزينی اين حکومت با حکومتی دموکرات و مبتنی بر حقوق بشر کشيده شده و خواهد شد، تنها حکم آب در هاون کوبيدن را خواهد داشت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

نمی دانم شما اين برنامه ی تلويزيونی از اردن را، که اخيراً در برخی از تلويزيون های آمريکايی هم نشان داده شده و روی اينترنت هم وجود دارد، ديده ايد يا نه. در اين برنامه، که با حضور و گفتگوی دو تن از اعضای پارلمان اردن برگزار شده بود، کار بحث به دعوا و ناسزا و کتک کاری و آخر سر هم هفت تيرکشی «نمايندگان محترم مجلس اردن» کشيده می شود و اگر ميانجيگری مجری جان بر کف تلويزيونی نبود احتمالاً يکی از اين نمايندگان محترم قربانی می شد. ديدن اين برنامه اگر چه برای بسياری از آدم ها، و به خصوص مردمان کشورهای پيشرفته، می تواند مثل ديدن يک برنامه ی کمدی مضحک و خنده آور باشد، اما من ِ ايرانی را به شدت متاثر کرد؛ تأثری که بدون ترديد يکی از دلايل اش مشاهده ی نوعی همسانی و شباهت بين آن نمايندگان هفت تير کش و سياست کاران و نمايندگان مجلس سرزمين خودمان بود؛ کسانی که به راحتی در برابر همگان دروغ می گويند، بی دليل و مدرک تهمت می زنند، به يکديگر ناسزا می گويند، لنگه کفش برای هم پرت می کنند، گوش هم را با دندان می کنند، و اگر دست شان برسد نه تنها يکديگر را که مردمانی را که مدعی اند آن ها را انتخاب کرده اند نيز به دار می کشند.

البته اگر تنها دليل تأثرم همين بود، يعنی اين برنامه تنها وابستگان به حکومت اسلامی را به يادم می آورد، می توانستم مثل خيلی ها خود را تسلی داده و بگويم: «اين ها که سياستمدار واقعی و نمايندگان واقعی مردم نيستند، اين ها که انتخاب نشده اند، يا اگر انتخاب شده اند، پس از انتصاب شان از سوی افرادی خاص و گذشتن از فيلترهای حکومتی ديکتاتوری بوده، و ربطی به مردم نداشته است. در واقع هميشه دستی از بالا سر مردم انگشت بر آن ها گذاشته تا آن ها را بر صندلی های رياست و وزارت و وکالت بنشاند.» يا می توانستم بگويم: «از کسانی که به دليل شرايط ديکتاتوری، يا ناآگاهی و يا مزدوری توانسته اند با جمهوری اسلامی انسان ستيز، آزادی کش، همراه و همگام و هم نفس باشند بهتر از اين نمی شود توقع داشت». اما وقتی يک قدم اين طرف تر می آيم و می بينم که در فضای بزرگی از اپوزيسيون چنين حکومت و پارلمانی نيز، بين افرادی پشيمان از همکاری و يا گريخته از آن حکومت، يا افرادی تحصيل کرده و مدت ها در قلب کشورهای پيشرفته و دموکرات زيسته، نيزماجرای «بزن بزن» برقرار است، ديگر نمی شود متاثر نشد. بگيريم که (شايد از ترس قوانين موجود در اين سرزمين ها) اين بزن بزن ها ديگر بصورت زد و خورد فيزيکی و گوش و دماغ کندن و هفت تير کشی انجام نمی شوند اما از طريق قلم و قدم و تهمت و ناسزا و بددهانی دمار از روزگار طرفين دعوا در می آورند.

توجه داشته باشيد من از انتقاد کردن، و حتی ايراد گرفتن و بازخواست کردن کسانی که در متن اجتماعی هستند سخن نمی گويم. اين ها همه يکی از اصول اجتماعی بودن است، سخن من از ناسزا گفتن و تهمت زدن های بی پايه، از دروغ گفتن و شايعه ساختن در مورد افراد، و محاکمات «صحرايی» هر روزه ی بی وکيل و دادستان کسانی است که سخن شان يا نظرشان مورد قبول ما نيست يا با افکار و عقايد ما سازگاری ندارد.

شباهت اين زد و خوردهای مجازی با زد و خوردهای فيزيکی به همين جا ختم نمی شود. برخی از اين اهالی دعواهای مجازی، همچون آن سياست کارانی که در سرزمين مان عده ای از اراذل و اوباش و لباس شخصی ها را برای گوشمالی هر نفس کشی به دنبال خود دارند، هر کدام تعدادی بزن بهادر قلمی و گفتاری، با نام واقعی يا مستعار، هم دارند که آن ها نيز تا می توانند در تلويزيون ها و سايت ها و روزنامه ها می گويند و می نويسند و حتی به پدر و مادر و زن و دختر و پسر طرف ديگر نيز می تازند.

اين درد کوچکی نيست؛ دردی است که معمولاً از کشورهای ديکتاتور زده سر بر می آورد؛ دردی که می توان به آن نام «متمدن نشدگی» داد؛ درد جوامعی که ديکتاتوری به آن ها فرصت متمدن شدن را نداده و يا، به خاطر حوادثی تاريخی، آن ها را از مسير تمدن دور کرده است.

برای همين است که، مثلاً، در کشورهايی چون ليبی و سوريه و ده ها کشور افريقايی و خاورميانه ای، و ـ چرا راه دور برويم؟ ـ حتی سرزمين خودمان، اين وقايع هر روزه اتفاق می افتد؛ يعنی جوامعی که اگر چه ظاهراً و به خاطر ثروت های طبيعی شان از بيشترين امکانات مادی و ابزار و آلات صنعتی و امروزين برخوردارند، و اگر چه بعضی شان هزارها مدرسه و صدها دانشگاه دارند، ساختمان های سربه فلک کشيده دارند، لباس های آخرين مد دارند، کامپيوتر و اتومبيل و هواپيما و موشک و بمب و انرژی يا سلاح هسته ای دارند اما، متأسفانه، نمی شود به آن ها صفت «متمدن» داد.

تمدن و متمدن بودن چيست؟

اگر چه اولين تعريف ساده ای که در فرهنگ های لغت برای تمدن گذاشته شده «شهر نشين شدن»، «مدنيت يافتن»است اما در دنيای امروز فقط شهری شدن برای متمدن بودن کافی نيست. تمدن، در واقع، همان نظم اجتماعی و شهروندی است که امکان رشد همزاد معنوی خويش، يعنی فرهنگ همزيستی مسالمت آميز، را در جامعه مهيا می سازد؛ پديده ای است زنده که، همچون فرهنگ، اگر مسيری طبيعی را طی کند، با زمان رشد می کند، و بالنده می شود و، در عين حال، اگر که سد يا مشکلی، مثل جنگ، اشغال، و به خصوص تحميل فرهنگ های عقب مانده تر از فرهنگ موجود در جامعه روبرو شود، مسير تمدن هم فلج يا معوج شده و يا پيشرفتی کُند پيدا خواهد کرد.

و از آنجا که متمدن شدن يک روند دائمی است، طبعاً انسان شهری شده يا متمدن و با فرهنگ دوران باستان با انسان متمدن دوران صنعتی شدن، و با انسان متمدن امروز تفاوت زيادی دارد. اگر در دوران های اوليه ی شهر نشينی، واقعيت جدا شدن از عالم وحش و پيوستن به زندگی جمعی و شهری برای متمدن شدن کافی بود، امروزه خيلی چيزها بايد داشت تا با اين صفت شناخته شد. يعنی، ديگر نمی توان به برده داری باور داشت اما متمدن بود، دست و پای دزد را زد، زناکار را سنگسار کرد، بر تن خلافکار شلاق زد، اما خود را متمدن دانست. امروزه ديگر نمی توان تبعيض و نابرابری را تاييد کرد، کنار ديکتاتور و ديکتاتوری (از هر شکل ونوعش) ايستاد و مدعی متمدن بودن شد، آزادی بيان و پوشش و انديشه و عقيده ديگران را قبول نداشت و متمدن بود. اکنون، برای متمدن بودن، بايد به درک ابعادی رسيد که حدود و اندازه شان را اعلاميه ی جهانی حقوق بشر تعيين کرده است؛ يعنی «بشر»ی که بر فراز تمامی پديده های جهان نشسته و مهر ورزيدن به او، و تلاش برای آزادی و آرامش و شاد زيستن او، اساس هستی را تشکيل می دهد.

ما متمدن نيستيم

اگر اين تعاريف را برای متمدن بودن قبول داشته باشيم، آنگاه بايد با کمال شرمندگی بپذيريم که ـ علاوه بر حکومت مسلط بر ايران که نه تنها بويی از تمدن امروزی نبرده و در ژرف ترين نقطه ی عقب افتادگی از آن قرار دارد ـ اکثريتی از اپوزيسيون اين حکومت نيز مردمانی متمدن، به معنای واقعی و امروزی آن، نيستند چرا که هنوز نتوانسته اند بپذيرند که انسان امروز حق دارد تا، در چارچوب قراردادهای اجتماعی عام و جهانی، آن گونه که می خواهد فکر کند، آنگونه که می خواهد بيان کند، و آنگونه که می خواهد تصميم بگيرد و عمل کند.

به اين ترتيب، تکليف ميليون ها انسانی که در اينگونه زندان های بی عدالتی و تبعيض و رنج اقتصادی اسيرند نيز روشن است و ناگزير بايد پذيرفت که جامعه ی ما نيز، به طور کلی، جامعه ای متمدن نيست چرا که نمی تواند و حق ندارد از ابزار متمدن شدن، که ساده ترين اش آزادی بيان عقيده و خواست است، استفاده کند. انسان ايرانی اگر در ايران است از ترس حکومتی مردم کش به سکوتی کشنده گرفتار شده و اگر که در خارج از ايران بسر می برد، از ترس اپوزيسيون بی رحمی که هر گفته و نوشته و خواسته ی او را با معيارهای خود می سنجد و به راحتی او را به انواع خيانت و جنايت متهم می کند، ترجيح می دهد که منزوی شده و از در گير شدن در زندگی اجتماعی، که از لوازم متمدن بودن است، بپرهيزد.

ترس ايرانی ها هم از حکومت، هم از اپوزيسيون

رنج آور است که هنوز، در آزاد ترين و دموکرات ترين کشورها، کمتر ايرانی ای جرأت دارد به راحتی و بی نگرانی يا ترس در جمعی بگويد: من طرفدار يا مخالف جمهوری هستم، من طرفدار يا مخالف حکومت پادشاهی هستم، من طرفدار يا مخالف سوسياليسم هستم، من طرفدار يا مخالف فدراليسم هستم، من اصلاح طلب هستم، من سکولار هستم، من مخالف يا موافق حکومت مذهبی هستم، من آنارشيست هستم، من شيعه يا سنی ام، بهايی ام، يهودی يا زرتشتی يا مسيحی ام، اصلا من مذهب ندارم و...

اين ها سخنان ساده ای هستند که نه تنها در کشورهای پيشرفته بيان شان کمترين هزينه ای ندارد، بلکه گوينده شان می تواند برای تبليغ و تشويق يا ترغيب ديگران به فکر های خود، با راحتی و بی ترس از چوب و چماق مريی و نامريی، در هر خانه ای را بزند، يا در هر خيابانی بايستد و پلاکارتی دست بگيرد.

برای انسان ايرانی اما حتی در کشورهای پيشرفته نيز استفاده از آزادی بيان هزينه هايی سخت دارد. چرا که بلافاصله طرف های مخالف، درست به سان قبايل ابتدايی، دسته دسته صف می کشند تا طرف را گوشمالی دهند، محروم اش کنند، از زندگی بياندازندش، تهديدش کنند و حداقل اين که او را به دزد بودن، جاسوس بودن، مزدور بودن، خائن بودن و هر چه به ذهن شان برسد محکوم کنند...

بيهوده نيست که در هر شهری از شهرهای جهان متمدن صدها ايرانی برای ديدن کم اهميت ترين کنسرت ها می روند اما بندرت می توان برای امضای مهم ترين پتی شن هايی که با جان و زندگی انسان ها در ارتباط است هزار نفر را جمع کرد.

و دردناک تر اين که اپوزيسيون چندپارچه ی حکومت اسلامی حتی برای گرفتن امضا برای آزادی يک زندانی سياسی هم فقط به سراغ اهل قبيله خود می روند و ديگران را عملا از شرکت در امری انسانی و حقوق بشری محروم می کند.

تا متمدن نباشيم آزاد نخواهيم شد

به اين ترتيب، علاوه بر حکومت و آيت الله ها و حجت الاسلام ها و امام جمعه های ريز و درشت اش که اصلاً به چيزی به نام تمدن فکر نکرده و نمی کنند، اکثريتی از خود ما نيز درکی از تمدن امروزی نداريم. ممکن است آدم های مهمی باشيم، ممکن است نويسنده و روزنامه نويس و دکتر و مهندس و استاد، و زبان شناس، و بازرگان، و جامعه شناس و روانشناس و نوانديش مذهبی و سياستمدار و فيلسوف و تحليگر و... باشيم اما اکثرمان متمدن نيستيم؛ و تا وقتی که از اين جايگاه های ترس آفرينی که برای ديگران ساخته ايم پايين نياييم و به آن ها اجازه ندهيم که بدون هر ترس و نگرانی هر عقيده و خواستی را بيان کنند، سرزمين ما روی آزادی و دموکراسی را نخواهد ديد، و همه ی زحمت هايی که برای جايگزينی اين حکومت با حکومتی دموکرات و مبتنی بر حقوق بشر کشيده شده و خواهد شد، تنها حکم آب در هاون کوبيدن را خواهد داشت.

جامعه ای که اصول و مبانی تمدن در آن نهادينه نشده باشد، نه تنها جامعه ای آزاد نيست بلکه آزادی خواه هم نيست. اگر که در ايران امروز به دليل سايه ی سياه و سرکوبگر جمهوری اسلامی امکان بوجود آمدن چنين جامعه ای ميسر نيست، «جامعه ی اپوزيسيون حکومت اسلامی» می تواند با بيرون آمدن از فضای قبيله ای که برای خود ساخته، از هم اکنون تدارک چنان جامعه ای را ببيند؛ می تواند همراه با هر برنامه و تلاشی، در همه ی برنامه ها و کنفرانس ها و رسانه های خود اين آموزش را به خود و به ديگران بدهد که: نمی توان هيچ نوع آزادی و دموکراسی را طالب بود يا به دست آورد اگر که آزادی در معنای عام آن و بر مبنای پذيرش بی شرط همه ی «ح قوق انسانی»، به رسميت شناخته نشود.

توجه کنيم که شرح اين «حقوق» در سرآغاز مجموعه ی زمينی و مقدس اعلاميه ی جهانی حقوق بشر چنين بيان شده است: «همه ی انسان ها حق زيستن، فکر کردن، عقيده و باور داشتن، و بيان و تبليغ عقيده خويش را دارند، بدون آن که هراس از تغزير يا تهمت و اتهام داشته باشند.»

تنها در پی استقرار چنين اصولی است که می شود به فردای روشن سرزمين مان اميد داشت، و مطمئن بود که حکومت جايگزين ديکتاتوری کنونی، حکومتی متمدن و امروزی و دموکرات است، حکومتی که در آن حقوق واقعی همه ی مردم به رسميت شناخته می شود و از دل جايگزين های رنگارنگ کنونی هيولای ديگری سر بر نخواهد داشت.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016