یکشنبه 1 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تنها عکس خانوادگی کبودوند، عارف نادری

حکومت هایی کە مبانی فکری و عقیدتی آنها مبتنی بر کنترل تمامی حوزەهای یک جامعە اعم از سیاست، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد است. علاوە بر عرصەی عمومی، کنترل حوزەی خصوصی افراد جامعە را نیز در دستور کار همیشگی خود دارند. آنها محدودیت و محصور نمودن آزادی را در همەی جوانب آن پیرو میکنند. مسألەای کە بر خلاف ادعای اینگونە نظامهای غیردمکراتیک نە تنها قوام و دوام خانوادە و حفظ بنیان ارزشهای اجتماعی را در پی نداشتە است بلکە همیشە زمینەساز بسیاری از نابسامانی های اجتماعی بودە است.

با نگاهی بە کارنامەی نظام جمهوری اسلامی این موضوع مبرهن است کە یکی از سیاستهای محوری آن برای بە زانو در آوردن فعالین منتقد و مخالفانش فشار بر سایر افراد خانوادە، سعی در ایجاد اضطراب و بحران برای آنان و اعمال فشار برای از همپاشیدگی شیرازە خانوادگی این قبیل افراد است. سبعیتی کە شاید نمونەهای معاصر آن نادر باشد. در این میان آنچە فراخور تقدیر است استقامت های مثال زدنی خانوادەهای این قبیل مبارزین است کە صفحات زیرین بسیار دیگری را بر تاریخ مبارزاتی کردستان و ایران افزودەاند. واقعیتی کە سبب شدە است نظام حاکم بە جای باج خواهی از چنین خانوادەهایی، بە ناچار بدان بسندە کند کە تنها سکوت کنید. خواستی کە هیچگاە مورد قبول واقع نشدە است زیرا خانوادەهای قربانیان و زندانیان هرگونە سکوتی را بە منزلە مماشات با حاکمیت جور و ستم قلمداد کردە و نوعی مشروعیت دهی بە گسترش چنین خشونت ورزیهایی میدانند. در این میان همسران شخصیت های در بند بزرگترین رنجها و مشقت ها را طاقت آوردە و صبورانە و شجاعانە ندای حق طلبی حق طلبانی شدەاند کە حاکمیت جبر در صدد محو نمودن گفتمان آنان است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


از دیگر سوی نظام کنونی بر آن بودە است کە بە هر طریقی خانوادەها را با افراد بازداشتی شان بیگانە سازد و بە طریقی ایجاد فاصلە کند. در این راستا؛ بە هنگام بازداشت هر فردی گذشتە از توقیف تمام وسایل شخصی وی، نهایت تلاش خود را بە کار میگیرند کە هیچ نشانەای از فرد بازداشتی در اختیار خانوادەاش باقی نماند. بدین دلیل است کە امروز بسیاری از پدران، مادران و فرزندان از کسانی سخن میگویند کە اعدام، مفقودالاثر یا زندان هستند ولی هیچ نشانەای کە دال بر وجود چنین فردی باشد در اختیار ندارند. نهادهای امنیتی رژیم یکی از موارد مهم برایشان ضبط همە عکس های فرد بازداشتی میباشد. کبودوند هم از آنجملە شخصیت هایی است کە تنها چند عکس ایشان در دسترس است و تنها یک عکس خانوادگی، عکسی کە بە تنهایی پیام و معانی بسیاری در خود نهان دارد.
می توان از زوایای مختلف از این عکس گفت و نوشت؛ اما آنچە کە بیش از هر چیز در این عکس تفسیر بردارست و توجە و تفکر می طلبد؛ پسر کوچک کبودند است. متاسفانە بدلیل قطع همە تلفن های تماس با خانوادە کبودوند موفق نشدم کە بدانم آیا پژمان است یا پسر دیگرشان؛ ولی آنچە کە مهم است آرزوی نهفتە آزادیخواهی است کە این پدر و مادر و فرزندان در طلب آن بودەاند. پسر کبودوند در عکسی کە خانوادە خواستەاند تنها ثبت خاطرەای خانوادگی باشد، از روزی با مامان، با بابا، با فرزندان دلبند و فارغ از دلهرە زنجیر و شکنجە و زندان و بیماری؛ خانوادەای در مکانی سادە، اما با صمیمیتی از جنس زیباترینها؛ از جنس زلالی و قناعت و صداقت و امید بە فردا...........انگشتان کوچک کودکانەاش را همراە با نگاە معصومانە و اهوراییش بە نشانە " آزادی " بالا بردە است. طرز نگاە و ژست گرفتن او بیانگر آنست کە اگرچە کودک است اما آرزوهای بزرگی از جنس آرزوهای بابا و مامانش برای فردا دارد و شرایط اجازە ندادە کە او فقط در دنیای کودکی خویش در پی بازیگوشی های کودکانەاش باشد. کوچک مردی کە بر خلاف سایر همسن و سالانش کە بە هنگام عکس گرفتن می کوشند کە صورت و جثەاشان کامل بیفتد، تنها در پی آنست کە پیامی متفاوت برساند. پیامی کە هیچ کس و خود او هرگز فکر نمی کرد، در چنین روزی و اینگونە باشد. واقعیتی کە دکتر کیوان فرهمندی از دوستان آقای کبودوند در فرازی از نوشتە خویش بە نام "...و خدایی کە در این نزدیکی است"، می نویسد:"
شخصیت همراه با تواضع ایشان (کبودوند) که حتی در هنگام بعضی اشتباهات تعدادی از پرسنل ( که حتي از نظر من نابخشودنی بود ) بسیار متین و آرام و با منش انساني سعي در رفع مشکل داشت در فرزندان ایشان هم نمود واضحی داشت. فرزنداني که علی رغم زندگی در شهر بسيار پرحاشيه تهران بسيار مودب ، متواضع و علاقمند به همکاری با فعالیت های روشنفکری و مطبوعاتی کردی بودند."
و در این روزها و ایام سخت کە پژمان با وجود همە دردهایی کە دارد بە مادر می گوید وی را با ویلچر بە دیدار پدر ببرد تا وی از ایشان بخواهد کە بایستی ماند، زیرا فردا در انتظار ما و از آن ماست. حکایت " تونیا" دختر کوچولوی این عکس کە دیگر جداست، او هم با تهدیدات بازجوها آشناست و هم با پوزخندهای وقیحانە بە اصطلاح قاضی های دادگاە انقلاب سنندج؛ اما او نیز از تبار پدر است. هم آزادی را فهمیدە و هم جسارت گفتن و خواستن آن را دارد. اینگونە است کە بار دیگر و در نامە دیگری برای پدر می نویسد:" پدرم... شاید تو هنوز نمی دانی که استقامت تو بر عقیده ات در زندان، روزنه امیدی است برای دیگران. شاید ندانی که تمام دنیا خواهان پایان اعتصاب تو هستند به جز زندانبانت.
پدرم
نه به خاطر تمام عزیزانی که در این مدت بی وقفه سعی در رساندن فریاد خاموش تو به جهانیان بودند و با اضطراب و نگرانی وضعیت تو را دنبال می نمایند، نه به خاطر فرزند بیمارت و نه به خاطر مادر تنهایم و نه به خاطر ما بلکه تنها و تنها به خاطر آنان که منتظرند دردهایشان را در نوشته هایت فریاد بزنند و تو را تنها صدای خود می دانند، به اعتصابت پایان دهی زیرا ما بر این باوریم که بودنت دردی است بر تن این ظالمان حقیر.".
آنچە را کە انگشتان کوچک و نگاههای کودکانە آن روز این جوان امروز بە ما می گفت؛ امروز فریاد در گلو خفتە همەی هم نسل های آنروز و امروز اوست؛ تنها اندکی همت می خواهد؛ اینکە تنها بە خود و لذتهای آنی مختص بە خود نیندیشیم و جرئت ابراز پیاممان را داشتە باشیم؛ قادر باشیم انگشتانمان را بە نشانە آزادی، بە احترام آزادی و برای آزادی بالا ببریم...

Mrov46@yahoo.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016