شنبه 7 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شما زمامداران و طرفداران اصلاح نظام! و شما طرفداران تغییر و دمکراسی! اگر واقعا به فکر مردم و کشور هستید، نگذارید، الاهه بقراط

الاهه بقراط
در موقعیتی مانند سوریه امروز، هر کس در کدام سو خواهد ایستاد؟! آیا بهتر نیست این سو را پیش از آن که ایران به موقعیتی مشابه دچار شود، تعیین کرد تا شاید از آن پیشگیری نمود؟! کسانی که «استدلال» می‌کنند که نمی‌خواهند «اشتباه 57» را تکرار کنند، اتفاقا در حال تکرار همان اشتباه هستند. اشتباه 57 در مبارزه برای آزادی نبود، بلکه در فریبی بود که مردم و روشنفکران از روحانیون و مذهبی‌های قدرت طلب خوردند! نباید بر ادامه آن فریب اصرار ورزید. سراب از این که هست، سراب‌تر نمی‌شود!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کیهان لندن

www.alefbe.com

می‌گویند عزراییل برای گرفتن جان مردی بر او ظاهر شد. مرد به گریه و زاری افتاد که به من فرصتی بده تا خود را آماده مرگ کنم. عزراییل پذیرفت و رفت و پس از شش ماه بازگشت. مرد گفت، چرا باز بی‌ نشان و خبر آمدی؟ من هنوز آماده نیستم! عزراییل گفت، در این شش ماه، مادرت بر اثر بیماری مُرد، همسایه‌ات در اثر سقوط مُرد، فلان فامیل و بهمان دوست‌ات چنین و چنان مُردند، بیش از این دیگر چه «نشان» و «خبر»ی می‌خواستی؟!


جنگ رژیم در جبهه سوریه

این حکایت که کنایه‌ای از وقوع رویدادهای ناگزیر است، نه تنها در مورد رژیم ایران بلکه درباره مدعیان دمکراسی اعم از به اصطلاح طرفداران اصلاح رژیم (تناقض بین دمکراسی و اصلاح این حکومت دینی را خودشان باید توضیح بدهند) و طرفداران تغییر رژیم نیز صادق است. آنها نیز نشانه‌ها را نمی‌بینند.

برای زمامداران جمهوری اسلامی، درست مثل صدام و قذافی و اسد، فرقی نمی‌کند که مردم ایران در یک جنگ داخلی و یا مشابه آن به کشتار یکدیگر بپردازند و شالوده‌های اقتصاد کشور در آتش جنگ و نفرت بسوزد و خاکستر شود. اگر صدام و قذافی و اسد اندکی احساس مسؤولیت می‌داشتند و به کشور و مردم خویش فکر می‌کردند، قطعا نه با مقاومت ناکام در برابر نیروی خارجی و داخلی، بلکه پیش از آنکه دیر شود، راه یک گذار مسالمت‌آمیز را با عبور از خودشان، که دیر یا زود باید به گذشته می‌پیوستند، به سوی آینده می‌گشودند. این اما بیشتر بیان یک آرزوست که به نظر نمی‌رسد حکومت دینی ایران ظرفیتی برای تحقق آن داشته باشد آن هم در حالی که آنچه در کمین زمامداران رژیم ایران و وابستگانش نشسته است، بر خلاف خودشیفتگی بیمارگونه جمهوری اسلامی، به خشم و نفرت عمیقی از سوی جامعه آغشته است. چنین خشم و نفرتی نه در عراقِ صدام، نه در لیبیِ قذافی و نه در سوریه اسد علیه حاکمانش وجود نداشت.

در عین حال، از آنجا که ساختار حکومت در این نظام‌ها، درست مانند رژیم ایران، خانوادگی و مافیایی است، پس همان گونه که زمانی از مواهب قدرت و ثروت به طور اشتراکی استفاده می‌کردند، تاوان به زیر کشیده شدن از قدرت را نیز، گاه به شکلی فجیع، به طور مشترک و خانوادگی پس می‌دهند! این در حالیست که به کار انداختن شاخک‌های تروریستی جمهوری اسلامی در کشورهای مختلف جز عملیات ایذایی و بی نتیجه که مردم بی‌گناه را هدف قرار می‌دهد، چیز دیگری نیست.

این واقعیت که رژیم دینی ایران با گسیل مزدوران خود در سوریه، به سرکوب معترضان می‌پردازد، با هدف از دست ندادن «سوریه» به مثابه پایگاهی در همسایگی اسراییل صورت می‌گیرد. در واقع جمهوری اسلامی در سوریه برای خود می‌جنگد و نه رژیم بشار اسد! از همین رو هفته گذشته وقتی دید رژیم اسد واقعا دارد از میان برداشته می‌شود، موذیانه از مخالفان وی که معلوم نیست منظور چه کسانی بودند دعوت کرد تا در تهران در معامله با رژیمی به دنبال راه حل بگردند که خود از حل مشکلات خویش عاجز است! ظاهرا آن راه حل باید نه رژیم سوریه، بلکه رژیم ایران را نجات دهد.

امنیت نظام در برابر امنیت ملی

در چنین شرایطی، گروهی هستند که در سودای ناکام «اصلاح» رژیم آهسته آهسته دوباره به میدان می‌آیند و خود باید مسؤولیت راه و روش و هدف خویش را، دست کم در برابر خودی‌های خویش بر عهده بگیرند. کسی بیش از این توقع دیگری از آنها ندارد چرا که نه ظرفیتی بیش از این، بلکه حتا ظرفیتی در همین اندازه نیز ندارند. نه آنها، بلکه نظام است که ایشان را به سوی مردم هُل می‌دهد و آنها امتناع می‌کنند و به دلایل مختلف به دامان «مامِ نظام» می‌چسبند! همین کش و قوس سبب شد، آنها اعتماد بخش مهمی از طرفدارانشان را، به ویژه در میان زنان و جوانان، از دست دهند و حالا می‌خواهند با طرح وعده‌های اقتصادی (بدون آنکه ابزار اجرایی مالی و حقوقی آن را داشته باشند) نظر «مستضعفان» را به خود جلب کنند و البته معلوم است در این راه از پشتیبانی کدام نوع «روشنفکران» برخوردارند!

همان کسانی که به بهانه «اصلاح نظام» به اصطلاح «استدلال» می‌کنند که نمی‌خواهند «اشتباه 57» را تکرار کنند، و اتفاقا در حال تکرار همان اشتباه زیر پوشش دیگری هستند. به راستی اشتباه 57 چه بود؟ اشتباه 57 نه مبارزه برای آزادی و فشار آوردن به رژیم شاه برای آزادی و امنیت سیاسی و رفاه بیشتر که خواسته و هدفی برحق و انسانی بود، بلکه در فریبی بود که مردم و روشنفکران از «اسلام سیاسی» و روحانیون و مذهبی‌های قدرت طلب خوردند! «اصلاح‌طلبان» و مدافعان آنها، در واقع بر ادامه آن فریب اصرار می‌ورزند. اینان خود باید به مخاطبان خویش درباره این اصرار و تناقضات آن با ادعای دمکراسی و حقوق مردم و رشد و پیشرفت اقتصادی توضیح دهند. سراب از اینکه هست، سراب‌تر نمی‌شود!

گروهی دیگر اما هستند که فراتر از این رژیم و برای آزادی و حق انتخاب همگان حرکت می‌کنند. اما فرد یا جریانی که از آشتی و همبستگی ملی، آزادی زندانیان سیاسی و آزادی بیان و مطبوعات، از عفو عمومی در فراگیرترین شکل آن، از انتخابات آزاد و آغاز دورانی دیگر در زمینه مناسبات اقتصادی و اجتماعی سخن می‌گوید، به نظر من، نباید پیشاپیش قید و شرطی برای قرار گرفتن در این جبهه وسیع قائل شود، نباید در را به روی کسانی که آنها را در زمره «معتقدان» به این اهداف نمی‌شمارد ببندد بلکه باید موقعیتی را پیش آوَرَد که هر فرد و جریانی، خود تصمیم بگیرد و اعلام کند که می‌خواهد در این جبهه باشد یا نه! باید بار مسئولیت قرار گرفتن در این یا آن صف را بر شانه خود افراد و نیروهای سیاسی گذاشت. باید اجازه داد که هر کس خود، صفِ خویشتن را تعیین کند و نه اینکه پیشاپیش با «خودی» و «ناخودی» کردن، بار مسئولیت اشتباه و انتخاب نادرست آنها را بر دوش گرفت!

این است که برای پیوستن به یک جبهه‌ فراگیر با هدف پیشگیری از در غلتیدن ایران به یک فاجعه مانند جنگ و حتا جنگ داخلی (حتا اگر به فرض، آن فاجعه پایان خوشی داشته باشد) فقط یک شرط هم لازم و هم کافی است: اعتقاد به دمکراسی و حقوق بشر!

تنها اعتقاد و تلاش برای این دو است که صف دوستان و دشمنان مردم را مشخص می‌کند. اعتقاد یا عدم اعتقاد به جمهوری اسلامی، طرفداری از نظام جمهوری یا پادشاهی، چپ یا راست بودن، دفاع از اصلاح یا تغییر رژیم، هیچ کدام نشانگر این تمایز نیست.

در این میان «دموکراسی» که جدایی دین و دولت از اجزای انکارناپذیر آن است، درست مانند اصول حقوق بشر، نه هدف بلکه در حال حاضر فقط بهترین وسیله، بهترین ابزار و بهترین راه است برای رسیدن به هدف. هدف اما چیست؟ آسایش و امنیت انسان: آسایش اقتصادی و اجتماعی به همراه امنیت سیاسی، اعتقادی، فرهنگی، تشکیلاتی، شغلی، مالی و فردی. مجموعه اینها در کنار توان اقتصادی و نظامی است که امنیت ملی را تشکیل می‌دهد!

جمهوری اسلامی اما بدون اینکه هیچ کدام از این موارد را تأمین کرده باشد، سالهاست شهروندان را به جرم «اقدام علیه امنیت ملی» که معلوم نیست کجا و کی تأمین شده، تحت پیگیرد قرار داده و زندانی و حتا اعدام می‌کند! اینجاست که یک بار دیگر تفاوت انکارناپذیر بین «امنیت ملی» و «امنیت نظام» مشخص می‌شود. آنچه جمهوری اسلامی به دنبال آن است نه امنیت ملی بلکه امنیت خودش است. دیگر کمتر کسی است که نداند امنیت ملی یک کشور تنها زمانی می‌تواند حفظ شود که امنیت همه جانبه حاملان اصلی آن، یعنی ملت، توسط حکومت تأمین شده باشد.

باز هم تکرار و تأکید می‌کنم «اصلاح طلبانی» که حفظ نظام برایشان مهم‌تر از حفظ ایران و پشتیبانی مردم است، سه بار، در سال‌های 76، 80 و 88 فرصتی طولانی به اندازه دوران سه ریاست جمهوری داشتند که جهت درست را تشخیص دهند و تصمیم بگیرند که سرانجام در کدام سو خواهند ایستاد. آنها اما با سیاستی که برایش در زبان فارسی امثال و حِکَم فروانی وجود دارد، از جمله «نه سیخ بسوزد، نه کباب»، «هم خدا و هم خرما»، «هم از توبره و هم از آخور» و... تلاش کردند تا شکاف عمیق بین حکومت و مردم را با حضور خود پر کنند. حضوری که هر بار به سود نظام تبدیل شد و هرگاه دیگر این حضور به کار نیامد، به آسانی نه به حذف کامل (مانند گروه‌های دیگر) بلکه به انتقال آنها به پشت صحنه انجامید.

این قضیه اما تا ابد نمی‌تواند ادامه داشته باشد. با رفسنجانی که در انتخابات مجلس اسلامی نفر آخر شد، و در «انتخابات» ریاست جمهوری «رأی» نیاورد، و در جایگاه ریاست تشخیص مصلحت نظام حتا اگر این «مصلحت» را هم به درستی تشخیص دهد، ابزاری برای تغییر سیاست ندارد، و یا خاتمی و وزرا و نمایندگانش که در طول هشت سال، هم به دلایل حقوقی و اعتقادی و هم به لحاظ شخصیتی نتوانست از نقش «تدارکاتچی» فراتر رود، نمی‌توان مردمی را دوباره به صحنه کارگردانی شده توسط نظام آورد که از یک سو همه اینها را تجربه کرده‌اند و از سوی دیگر با امید تمام، سقوط رژیم‌های مشابه، و حتا کمتر منفور، را در منطقه به تماشا نشسته‌اند.

آینده ایران، هم اکنون در مناسبات درهم تنیده حکومت و طرفدارانش و مردم و مخالفان رژیم بر زمینه تغییرات منطقه و سیاست کشورهای خارجی در حال رقم زده شدن است. برای تأثیرگذاری در این آینده و پیشگیری از تبدیل روند گذار ایران از جمهوری اسلامی به انواع عراقی و لیبیایی و سوری که تاوان جان و مال و ویرانی آن را فقط و فقط مردم می‌پردازند، آیا راهی بهتر از همبستگی و آشتی ملی، عفو عمومی و برگزاری یک انتخابات آزاد با نظارت مجامع بین‌المللی وجود دارد؟!

هر فرد و جریانی خود می‌تواند تصمیم بگیرد در این ماه‌های سرنوشت ساز در کدام سو قرار گیرد: رژیم‌هایی که دیر یا زود سرنگون می‌شوند یا مردمی که در تاریخ همیشه حرف آخر را می‌زنند. شاید بهتر است پرسش را با نمونه‌ای ملموس مطرح کنم: در موقعیتی مانند سوریه امروز هر کس در کدام سو خواهد ایستاد؟! آیا بهتر نیست این سو را پیش از آن که ایران به چنین موقعیتی دچار شود، تعیین کرد تا شاید اصلا به سوی چنان موقعیتی نرفت؟!

حال شما زمامداران و طرفداران اصلاح نظام! و شما طرفداران تغییر و دمکراسی! اگر واقعا به فکر مردم و کشور هستید، نگذارید ایران در راه ناگزیری که در برابر دارد، به روندی دچار شود که نامی جز جنگ ندارد حتا اگر معتقدید تنها از این راه می‌توان نظام را حفظ و اصلاح کرد و یا تغییر داد، و حتا اگر واقعا هم به این هدف برسید! اما هزاران هزار سال دیگر هم که بگذرد، و هزاران نوع شرایط تازه نیز که پیش آید، باز هم هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016