یکشنبه 8 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

روشنفکر: مرغ عروسی و عزا، مسعود نقره کار

masoodnoghrehkar.jpg
این یادداشت کوتاه تلاشی ست برای یافتن پاسخ این پرسش که چرا در میهنمان روشنفکران با عمری نزدیک به دو قرن و با اتکا به تجربه ی دو انقلاب و چندین جنبش سیاسی و اجتماعی همیشه مرغ عروسی وعزا بوده اند، و مقبولیت مردمی و اجتماعی نداشته اند؟.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا


پیشگفتار

روشنفکر( منورالفکر) در ایران از هنگام تولدش تا امروز، یعنی حدود 150 سال فحش خورده وبه اشکال و انواع مختلف مورد تحقیر، سرزنش، تهدیدو تحدید قرارگرفته است. در این کوتاه مدت تاریخی ،روشنفکران بدهکارهمگان بوده اند حتی بدهکار بخشی از پیکره ی خویش. روشنفکران با آنکه درخوشی و ناخوشی مردم شرکت داشته و سهیم بوده اند اما هرگز قدر و منزلت شان دانسته نشده و مورد سپاس و ستایش قرارنگرفته است. ناسزای سیاسی، فرهنگی و شخصی ی« روشنفکر» از داغ های بدنه ی عاطفه و فکر و اندیشه ی وامانده و عقب نگه داشته شده ی غالب بر میهنمان است.نه فقط فکروکردار روشنفکری ، حتی ظاهرو لباس پوشیدن شان به عنوان مظاهرروشنفکری مورد تمسخر، و اسباب خنده و استهزا وطعنه و تحقیر و تحمیق قرار گرفته است. کراوات، کلاه شاپو، کت و شلوارو مخصوصا" اطوی شلوار ( به ویژه نوعی که خربوزه قاچ می کرد !) ، عینک ، پیپ، چوب سیگار ، نوع آرایش مو، بی حجابی از علایم روشنفکری شدند. .کراوات افسار خر شد ، کلاه شاپو به لگن ادرار و مدفوع بچه تشبیه شد ، عینک زن " پروفسور" و « جناب منورالفکر» لقب گرفت (و شد اقا عینکی ، کون کرمکی) ، وآرایش و مرتب کردن مو فکلی خوانده شد، و نسبت هائی چون قرتی، سوسول، فرنگی ماب ، مستفرنگ ، " هوشنگ خان" ، «جعفر خان» و... از صفات و اسامی روشنفکری شدند. در نگاه مذهبیون روشنفکربابی ولامذهب و ضد دین شد. غرب زده ، مزدور بیگانه ، کافه نشین ، برج عاج نشین . بی عمل ، آدم کلیشه ای ، حراف و پر گو ،عامل فساد و فحشاء و کار های قبیحه ، «بی اخلاق» و..... از دهان روشنفکر ستیزان و عوام به ویژه در باره ی روشنفکران سیاسی بیرون ریخته می شدند. در این میانه لمپنیسم اسلامی و فرهنگ ورزان آخوندیسم، عشق قدرتی ها ، کوشندگان سیاسی و فرهنگی ی ایدئولوژی زده و دیکتاتورها، کشکول روشنفکرستیزی در ایران را پر ملاط تر کرده و می کنند.

چرا روشنفکر ستیزی ؟

روشنفکر ستیزی در جوامعی شبیه جامعه ی ما امری قابل پیش بینی و فهم است. راه تحقق رشد و تعالی انسان و جامعه در این جوامع با موانع متعدد و متنوع ، و کشمکش ها، تناقض ها و ابهام ها ی بسیار مواجه است. روشنفکر به عنوان یکی ازرهروان و سازندگان چنین راهی با این موانع و مسائل نیز درگیر است . بررسی زمینه ها و بسترهای ذهنی و عینی روشنفکر ستیزی بی تردید فضا و کاری بیش از آنچه در این یادداشت می آید، می طلبد، اما آنچه به گمان من قابل مکث است اینکه روشنفکری ما به مانند «متجدد و مدرن» شدن مان طی یک پروسه ی شاید بتوان گفت، آگاهانه و قانونمند پدید نیامده ،و بیشتر یک طرح و نقشه و پروژه بوده است، آنهم از موضع و سطحی که عباس میرزا آغازگرش بود. به همین خاطر ناخالصی ها و گیرو گرفتاری های اش نیز کم نبوده و نیستند. در این یادداشت کوتاه من تنها به برخی از عواملی که سبب ساز روشنفکر ستیزی و یا تشدید و تداوم و گسترش این پدیده شده اند اشاره خواهم داشت تا شاید کمکی ناچیز به یافتن پاسخ به این پرسش ها باشد که: چرا در میهنمان روشنفکران با عمری نزدیک به دو قرن وبا اتکا به تجربه ی دو انقلاب و چندین جنبش سیاسی و اجتماعی همیشه مرغ عروسی و عزا بوده اند، و مقبولیت مردمی و اجتماعی وسیع نداشته اند؟.عوامل بروز چنین وضعی کدامند؟ :

۱ ـ- روحانیت: روحانیون در بروز و تداوم و گسترش روشنفکر ستیزی در میهنمان نقشی مهم داشته و دارند، این جماعت پیشتاز این ستیزه گری بوده اند. تحقیر، تقبیح ،اتهام زنی ، دفع و نفی و حذف روشنفکران از جوهره های تبلیغات آخوندی ست. برای نمونه در دوران مشروطیت کلام و رفتار شیخ فضل الله نوری و بعد تر فرزند فکری و رفتاری او آیت الله خمینی و حتی " نواندیشان " این جماعت همچون مرتضی مطهری وعلی شریعتی و جلال آل احمد و...... این ویژگی را نمایندگی کرده اند.بسیاری از روحانیون سخنان روشنفکران را " شرک" خواندند. حتی واژه ومفهوم وطن و میهن،ووطن پرستی و میهن پرستی را که روشنفکران متداول کردند شریک قائل شدن برای خداوند تعبیر کردند و جار زدند ، وکلمه ی آزادی را کلمه ی قبیحه ی منورالفکرانه خواندند و مجلس و پارلمان را« کفر آباد» نامیدند . در نگاه روحانیون روشنفکر نماینده یا حامل فکر و رفتاری ضد اسلامی شد، موجودی نماینده ی بلیه ی تجدد و مدرنیته و مدرنیزاسیون، عامل سلطه و زبان بیگانه گان، که از طریق کشورهای غربی و یا از راه همسایه شمالی روسیه و بعد تر شوروی به کشورمان هجمه کرده است. روحانیون شیعه و مرتجعین مشابه آنان ستیز با روشنفکر را همانا ستیزبا استعمار و استثمارو استحمارغرب پنداشته اند . دلیل اصلی این کینه ورزی و ستیز روشن است ،و آن را در یکی از مهمترین ویژگی های روشنفکری می توان یافت، یعنی در تولید کنندگی ایده و فکر و اندیشه، پرسشگری، سنجشگری و جستجوگری حقیقت از سوی روشنفکران ،ویژگی ها و خواست هائی که با احکام و اصول دین اسلام و مذهب تشیع نه فقط همخوانی ندارند که در تقابل و تضاد قرار می گیرند، و همان حدیث جن و بسم الله حضرات را رقم می زند .

یکی ازکارهای سخیفانه ی روحانیون روشنفکرستیز( معمم و مکلا )جلوه دادن روشنفکران به عنوان افرادی ضد دین است ، اینان به ویژه رابطه ی روشنفکری و لائیسیته وسکولاریسم را بهانه کرده اند تا راحت تر روشنفکران را دشمنان سنت و خدا معرفی کنند. این جماعت نقد دین توسط روشنفکران و دیدگاه روشنفکران در رابطه با جایکاه دین در جامعه را ضدیت با دین وانمود کرده اند. البته این مهم را هم نباید نا دیده گرفت که دین ستیزی برخی از روشنفکران همراه با شیفتگی شان به غرب و«شرق»، و درک ناروشن و نادرست از مفاهیم لائیسیته و سکولاریسم نیز به این ستیز دامن زده است . مغالطه روحانیون که روشنفکران را ضد دین و دنیا پرست خوانده اند، و منبری کرده اند که اینان برآنند با سکولاریسم شان قدرت دین وروحانیون را بگیرند و به حکومت ها و دولت ها بدهند، متاسفانه در میان توده ناآگاه کارساز افتاده است. از منظر صنفی نیز روحانیون لایه ی اجتماعی روشنفکررا رقیب خود دانسته و نگران حذف روحانیت توسط روشنفکران، و جایگزین کردن دانش وعلم به جای دین بوده اند. رابطه نزدیک صنف روحانیت با مردم به دلایل گوناگون،ازجمله بافت مذهبی جامعه و رواج فرهنگ شنیداری در جامعه به ماندگاری و گسترش نظر ورفتار روشنفکرستیزی کمک کرده اند ، واین در شرایطی بوده وهست که روشنفکران محروم از امکانات اشاعه نظرشان بوده و هستند، واگر امکاناتی نیز برایشان مهیا شده بسیار محدودو در سطح و محیط های دانشگاهی و فرهنگی بوده است.

۲ ـ حکومت های تمامیت خواه و دیکتاتورها ، به دلیل عدم تحمل نقد و مخالفت، با روشنفکران به عنوان منتقدان قدرت سرستیزداشته و دارند. دیکتاتورها روشنفکران را مخل و برهم زننده نظم موجود و مزاحم خودو نظم فکری و رفتاری جامعه ـ البته نظم از دیدگاه خودشان ـ دانسته و معرفی کرده اند، و به اشکال مختلف به تخریب وترورشخصیتی و فیزیکی آن ها پرداخته اند . اینان گاه بسان روحانیون اما به گونه ی سیاسی اش روشنفکران مخالف خود را «جاسوس » شرق و غرب و خرابکار معرفی کرده اند. دیکتاتورهای تجدد گرا نیزبا تحبیب و تطمیع و تهدید روشنفکران را به خدمت خود در آورده اند و به این وسیله نیز به نوعی به آتش روشنفکر ستیزی در سطح جامعه و توده ها دمیده اند. رضا شاه و فرزندش محمد رضا پهلوی چنین روشی پیش بردند.روشنفکرانی که به سمت قدرت نمی رفتند ،حمایت نمی شدند و در بهترین حالت همانگونه که اشاره کردم عامل و نوکر بیگانه معرفی می شدند. تحلیل و ارزیابی گروهی از روشنفکران، فرصت طلبی و جاه طلبی پاره ای دیگر از آنان، بسیاری از روشنفکران را به سوی تائید در بست و همراهی شان با دیکتاتورها کشانده است. این تجربه را در سطح و کیفیتی دیگر در رابطه با انقلاب بهمن وحکومت اسلامی نیز داشته ایم. امروز بخش وسیعی از مردم روشنفکران را مقصر آوارشدن بختک حکومت اسلامی بر زندگی شان می دانند. تردیدی نیست قول آنا هارنت در مورد بخشی از روشنفکران ما صادق است که : « شکل گیری نظام های خود کامه بدون روشنفکران کوته بین ممکن نیست»، و بخشی از روشنفکران در تداوم حیات وتحکیم حکومت اسلامی ایفای نقش کرده اند.این خطا را بخش اعظم «روشنفکری چپ» به دلیل مخالفت ( ودشمنی ) اش با غرب و درک و خواست عدالت جویانه اش بیش ازدیگر روشنفکران مرتکب شده است، چرا که چنان تصورودرک و تفکری این طیف از «چپ» را به حکومت غرب ستیز و طرفدار مستضعفان نزدیک تر می کرد. اما بی انصافی و غیر واقعی ست که مخالفان تغییر و تحول ، تمامی پیامد های منفی هر تغییر و دگرگونی را به گردن همه ی روشنفکران می اندازند. مخالفان انقلاب بهمن چنین کرده و می کنند. برخی از اینان عوام و ناآگاهانند و برخی دیگر کسانی هستند که تغییر و تحول با خواست ها و منافع مالی ( مادی) و معنوی شان خوانایی نداشته است.

۳-ـ ساختار و سلطه مناسبات اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی عقب مانده ی ایلی ، قبیله ای ، فئودالی، مستبدانه ، و نیزبی سوادی و بی علاقه گی اکثریت مردم میهنمان به مطالعه ی روزنامه ، نشریه و کتاب، فقدان فرهنگ و مناسبات دموکراتیک و پذیرش تنوع دیدگاه و سلیقه، فرقه گرائی و مطلق اندیشی برفرهنگ بدگمانی به روشنفکرو روشنفکر ستیزی توده ها تاثیری فزاینده داشته است .روشنفکران هرگز با توده های مردم امکان ارتباط نداشته اند، واگر امکان ارتباطی هم بود در سطحی بسیار محدود وجود داشت.بخش اعظم مردم میهنمان آمخته و پذیرنده ی " فرهنگ " شنیداری اند ، و رسانه های سمعی و بصری ( رادیو و تلویزیون و......) و آخوند ها، با توجه به امکانات و شیوه تبلیغ و ترویج شان، منابع خبری و تغذیه فکری آنان بوده و هستتند.

۴- ـ ناسازگاری تیپ های روشنفکری با یکدیگر نوعی روشنفکرستیزی بهمراه داشته است. روشنفکران غرب گرا که به دنبال آزادی به سبک غرب، پارلمانتاریسم و توسعه اجتماعی با اولویت کارهای فرهنگی، و آموزشی و تربیتی اند با روشنفکران چپ معتقد به سوسیالیسم که عدالت خواهی جوهره ی اندیشگی شان است هیچگونه سازگاری در حد تحمل یکدیگر نداشته اند و همدیگر را، علیرغم اینکه هردو فرزندان مدرنیته اند، بر نتافته اند. وابستگی و شیفتگی روشنفکران غرب گرا به غرب ، ویا چپ ها به بلوک های مختلف شوروی وچین و آلبانی و.... و دفاع و پذیرش یک جانبه سیاسی ، نظری و فلسفی یک طرفه ، و رد و نفی مطلق سیاست و نظرو فلسفه ی طرف مقابل لطمه ی سنگینی به روشنفکر و روشنفکری میهنمان وارد کرده و سبب تشدید روشنفکر ستیزی درسطح جامعه شده است. بخش اعظم جریان ها و شخصیت های چپ میهنمان به این دلیل که توده ها سازندگان تاریخ اند و آموزگاران واقعی سیاست و فرهنگ و هنر ،و فقط باید از ان ها آموخت، با اندیشگی ای پوپولیستی باور به کنش سیاسی و اجتماعی روشنفکران نداشته اند. این باورمندان به حزب پیشگام و ایدئولوژی پرولتری با پدیده ی روشنفکر و روشنفکری بر خوردی ایدئولوژیک و گاه بسیار سطحی و ناباورانه کرده اند، " قهوه خانه نشینی و دیزی خوردن و دستفروشی کردن و لباس مندرس پوشیدن و اوورکت های امریکائی چریکی پوشیدن و... را عامل زدایش خصلت های روشنفکری می پنداشتند و آن را بخشی از" پراتیک انقلابی" می فهمیدند .( من یکی از این اورکت ها را سالیانی پوشیدم ، و سرانجام خورشید خانم، مادرم، درغیبت من با قیچی ریزش کرد و در برابر گله و اعتراضم گفت : مادر شما دیگه گندشو در آوردین ......رفیق چپ و همکلاس دوران دانشجوئی ام که در حال حاضر طبیب حاذقی ست، پیش از انقلاب به خواهر زاده خردسال اش فحش های رکیک یاد می داد تا واقع بین شود و از کودکی از فرهنگ بورژوائی و خرده بورژوائی و روشنفکرانه فاصله بگیرد و به فرهنگ توده ی مردم نزدیک شود..... ویا چریک تحصیلکرده ای را برای اینکه خصلت های روشنفکرانه ا ش از بین برود به صحن امام رضا فرستادند تا دستفروشی کند و....). لغزش های روشنفکران سیاسی ( و کوشندگان سیاسی) نیز با توجه به خصلت کار سیاسی زمینه ساز روشنفکر ستیزی در سطح وسیع توده ای شده اند . برخی از نواندیشان دینی و روشنفکران فرهنگی نیز نگاهی تخریبی و بدبینانه نسبت به روشنفکران از خود بروز داده اند، برای نمونه علی شریعتی با این دعا ی خود: « خدایا به روشنفکران ما ایمان و به توده ها آگاهی عطا کن» روشنفکران را مشتی « بی ایمان» به مردم معرفی کرد، و یا سهراب سپهری که گفت : " ایران دشت های گسترده، مادران خوب و روشنفکران بد دارد"و........

۵-ـ روشنفکر ستیزی واکنش عاطفی و روانی ی بخش هائی از مردم نسبت به نقش بیگانگان در میهنمان نیزهست . ذهنیت و تجربه ی تاریخی مردم ما زخم خورده ی حمله های بیگانگان به سرزمین مان و دخالت های شان به شکل های مختلف است، این حمله ها ودخالت ها درکنار آسیب های زیادی که به همه ی عرصه های حیات اجتماعی زده اند نوعی ترس و هراس از بیگانگان را نیز به پاره ای از روان جامعه بدل کرده اند. بخشی از مردم به همین دلیل به روشنفکر به عنوان یک پدیده ی وارداتی از غرب، و به مثابه ی یک عامل بیگانه و تهاجم نگریسته اند، پدیده ای که تداعی کننده ی همه ی آسیب هایی ست که مردم ما از یورش و سلطه ی بیگانگان دیده اند.

۶ـ ویژگی های روانی و رفتاری بسیاری ازروشنفکران، که در نگاه بسیارانی به موجودی غیر قابل فهم به لحاظ کلامی وروانی و رفتاری بدل شده اند نیزبه تداوم حضورروشنفکر ستیزی کمک کرده اند. من فقط به دو دسته از این ویژگی ها فهرست وار اشاره می کنم :

الف:-بی تعادلی: بی تعادلی از ویژگی های روشنفکران و روشنفکری ما بوده و هست. تجلی آن را برای نمونه در شیفتگی ها و نفرت های اش ، در نفی کردن ها و مطلق کردن های اش، و دردخیل بستن های اش به افکار و رفتار دیگران می توان دید. وقتی پای اندیشگی و فرهنگ و رفتار غرب به میان می آمد می خواستند از سر تا ناخن پا و از کلاه تا فورم نوک کفش و خلاصه همه جوره غربی شوند، در مورد مارکسیسم و پسوند های اش نیز همینگونه بود، از این دریچه غرب به جانوری امپریالیستی بدل شد که می بایست از روی زمین برداشته شود. این نوع شیفتگی و مطلق اندیشی روشنفکر را به شتاب زدگی در تحلیل و ارزیابی سوق داده است، که حاصل اش نیز تحلیل ها و ارزیابی ها و رفتارهای شتابزده و غالبا نادرست است، (برای نمونه آنچه که در مقطع انقلاب بهمن شاهد آن بودیم).افراط و تفریط، پذیرش و نفی مطلق که ریشه در تفکر اسطوره ای و دینی( مذهبی) و ایدیولوژیک داشته ودارد، و نیز ذهنیتی حماسی و اسطوره ای که خود را قهرمان و پیشگام می پندارد زمینه ساز بروز این بی تعادلی هاست. سیاه وسفید، دیو و فرشته ، اشقیا و اولیا کردن ها، و بالاخره این درک و فهم که روشنفکران خیرهستند آنهم خیرهای ناب و الباقی شرند و آنهم شرهای ناب، نشانه های این بی تعادلی ست . هم نگاه طبقاتی ای مطلق به پدیده ی روشنفکر، وهم باور و ارزیابی های مطلق طبقاتی روشنفکر از انسان و جامعه ، سبب تشدید بی اعتمادی به روشنفکر وزمینه ساز روشنفکر ستیزی شده اند.

۲-ـ حس ممتاز بودن نیز بلیه ای ست که نه فقط به روشنفکر لطمه زده بل که اسباب دورکردن مخاطبان اش از او و دامن زدن به روشنفکرستیزی در میان توده های مردم را فراهم آورده است، بلیه ای که یکی ازموانع امکان پیوند روشنفکر با مردم و در نتیجه نشر افکار روشنفکری شده است . این حس بر زبان روشنفکران نیز تاثیرگذارده است .( به قول رفیق عزیزی هم امروز اگر برخی از متن های نوشته شده توسط روشنفکران را برای مردمان عادی بخوانید تصور خواهند کرد که متنی هندی برای آن ها خوانده می شود !) . حس ممتاز بودن سبب می شود درجه ی مدارا و تحمل روشنفکر به ویژه درعمل کاهش یابد . آنچه از عوامل بروزحس نخبه و الیت بودن است توانایی ذهنی روشنفکر و آگاهی او به امور گونه گون در عرصه های مختلف زندگی ست. این حس آنجا که واقعی و زمینی وعقلانی نشود ره آوردش بر خوردی متفرعنانه و از بالا نگاه کردن به دیگران، واخلاقی و اتوکراتیک بر خورد کردن به مردم و گروه های اجتماعی مختلف خواهد بود. این ویژگی سبب آسیب پذیری رابطه ی روشنفکران با سایر گروه های اجتماعی ،وحتی آسیب درون لایه ای یا درون گروهی خود روشنفکران شده است .

********************

زیر نویس:

آنچه که به اختصار گفته شد همه ی ماجرا نبوده و نیست .روشنفکران ازدیرباز از سوی منتقدان نیز زیرذره بین بوده اند ، و تفاوت میان نقد و ستیز نیز برکمتر کسی پوشیده است . امروزه برای نمونه برخی از تمایل ها وجریان های فکری، روشنفکر و روشنفکری را نقد کرده و تا حد نفی نقادانه شان پیش رفته اند. پاره ای از پست مدرنیست ها و یا مجموعه هائی مشابه بر این باورند که جامعه دیگر نیازی به روشنفکردرمعنای متداول اش ندارد و گفتمان مدرنیته و مدرنیزاسیون نیز دوران اش به سر آمده است، وبه این ترتیب به نقد ونفی روشنفکر و روشنفکری روی آورده اند. چنین نقد و نفی ای از سوی جریان ها و شخصیت ها و چهره های مختلف را نمی توان و نمی باید روشنفکرستیزی قلمداد کرد. ( برای نمونه حتی جناب رژی دبره از مرگ روشنفکرـ " روشنفکر فرانسوی: ادامه و پایان"ـ سخن گفته است و ......)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016