سه شنبه 1 مرداد 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شعر اوجی بهانه‌ای برای توقيف بخارا؟ ف. م. سخن

علی دهباشی
آن‌چه اهميت دارد اين است که آقای دهباشی در طی سال‌ها انتشار کلک و بخارا٬ هرگز بر خلاف عرف جامعه و قوانين جاری کشور گامی بر نداشته‌اند و اصولا مطالب بخارا فراتر از سياست جاری و روزمره است و نمی‌تواند به آن نظر داشته باشد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

يکی از آرزوهای من اين بوده که اتفاقی نيفتد تا خدای نکرده مجله ی بخارا تعطيل شود؛ مجله ای که با خون دل منتشر می شود و تنها مرجع پر محتوای اهل فرهنگ فارسی زبان است.

بيرون آوردن يک مجله ی ششصد هفتصد صفحه ای کار آسانی نيست؛ آن هم يک تنه و با سيستم صفحه بندی دستی. آقای دهباشی تمام اين کارها را شخصا انجام می دهند. کاری که دست کم به يک هيئت تحريريه ی ده نفره نياز دارد.

حال٬ آقای منصور اوجی -شاعر نامدار ميهن مان- شعری گفته اند و آن شعر در صفحه ی ۱۴۳ شماره ی ۹۲ بخارا منتشر شده است. اين که شاعر چه گفته است موضوع صحبت ما نيست؛ آن چه اهميت دارد اين است که آقای دهباشی در طی سال ها انتشار کلک و بخارا٬ هرگز بر خلاف عرف جامعه و قوانين جاری کشور گامی بر نداشته اند و اصولا مطالب بخارا فراتر از سياست جاری و روزمره است و نمی تواند به آن نظر داشته باشد. اين که شعری به اين صورت منتشر شده نبايد باعث شود که اين مجله ی وزين دچار مشکل انتشار شود.

اين حدس و فرض از آن جا ناشی می شود که برخی سايت های طرفدار حکومت٬ حمله ی شديدی را به بخارا و آقای دهباشی آغاز کرده اند و معمولا عوارض اين حملات٬ تعطيلی نشريه ی مورد تهاجم است.

نکته مهم ديگر عذرخواهی آقای دهباشی ست. ايشان در سايت بخارا می نويسند:
"به نام خدا
نظر به اين که طی چند روز اخير مطالب و انتقاداتی به صورت های مختلف در برخی از سايت ها پيرامون شعری که چهار ماه قبل در مجله بخارا منتشر شده انعکاس يافته است، ضروری است بدين وسيله اينجانب به عنوان گرداننده مجله بخارا به صراحت بيان کنم که همواره از سالهای نوجوانی تا کنون نسبت به احترام و رعايت شعاير و ارزشهای اسلامی و اخلاقی پايبند بوده و سعی وافر داشته‎ام در مقالات بخارا اين امر را رعايت کنم. لازم به توضيح نيست که بنده در دامن زنی محجبه و معتقد تربيت شده ام و بسياری از اعضای خانواده ام از بانوان محجبه هستند. لذا عميقاً از آنچه که به سهو و غفلت پيش آمده متأسفم. و از بانوان محترم معتقد و باورمند به ارزشهای اسلامی که از خوانندگان مجله بخارا هم هستند پوزش می خواهم. اميد است دوستداران و معتقدان ارزش های اسلامی همواره ما را با تذکرات به موقع و مشفقانه ياری دهند و خداوند متعال در اين ماه شريف و مبارک فرصت جبران عنايت فرمايد.
علی دهباشی ـ پنج شنبه ۲۷ تيرماه ۱۳۹۲"

گمان می کنم اين توضيح برای رفع سوء تفاهم کافی باشد. البته جناب اوجی نيز در باره ی شعر «کلاغ» توضيحاتی داده اند به اين قرار که:
"در چنين شرايط آخر عمری که من دارم که حتی چشمم برای نوشتن مشکل دارد و هيکلم برای ايستادن، عده‌ای از شعری که در صفحه ۱۴۳ آخرين شماره بخارای حضرت علی دهباشی (شماره ۹۲) داشته‌ام، چنين برداشت کرده‌اند که با حجاب اسلامی مخالف‌ام. در پاسخشان اين بيت حافظ بزرگ را می‌آورم:
گفتی که حافظ اين همه رنگ و خيال چيست؟
نقش غلط مخوان که‌‌ همان لوح ساده‌ايم
و برای اين‌که بگويم برداشتشان درست نيست، در ابتدا به نکته‌ای اشاره می‌کنم و بعد هم شعری می‌آورم برای تأييد صحبتم و می‌گذرم و اما آن نکته؛ از ديد اسلام حجاب و پوشيدگی نه‌ تنها برای زن که برای هر مرد نيز لازم و ضروری است، ولی در مورد رنگ اين پوشش برای زنان به هيچ‌وجه به رنگ خاصی اشاره نشده است. اين رنگ می‌تواند سياه باشد يا سفيد يا هر رنگ ديگر. و در جاهای ديگر حتی به کراهت رنگ سياه اشاره شده است. و در آن شعر اگر اشاره‌ای رفته است که از رنگ سياه دلم گرفته است، به اين خاطر است؛ نه به خاطر حجاب و حجاب اسلامی".
و برای اثبات سخن شان شعر ديگری را نقل کرده اند که در آن به چادر سفيد اشاره شده:
"نسترن گلی‌ست، در ديار ما
زنگ خانه‌ تو را که می‌زنم
يکه می‌خورم
مادر تو عينهو که مادر من است
مادرم ميان چادری سفيد."
در خاتمه نيز از منتقدان و خرده جويان خواسته اند که با ديد رحمانيت به امور بنگرند (به نقل از سايت راديو زمانه).

اما شعری که اين جنجال را بر پا کرده چيست؟ با هم آن را می خوانيم:
"جملگی کلاغ
از جماعت زنان دلم گرفت
آن جماعت عظيم
روز جشن
صبح عيد
يک کبوتر سفيد بين شان نبود
جملگی سياه
جملگی کلاغ.
شيراز - ۱۱ مهر ۱۳۹۰"

برای آقای دهباشی تندرستی و آسودگی خيال و برای مجله بخارا عمر طولانی آرزومنديم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016