دوشنبه 23 تیر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

نگاهی کوتاه به زبان‌ِ ژادين (جنسی)، سباستيان هاينه ـ ب. بی‌نياز (داريوش)

اين نوشتار، گردآوری بسيار کوچکی‌ست‌ از واژه‌های مربوط به اندام‌ها و زندگی‌ِ ژادين. در حقيقت اين نوشته‌ بر اساس‌ِ يادداشت‌های اوليه‌ای‌ست برای چنين واژه‌نامه‌ای که قرار است به همراه ريشه‌شناسی و منبع‌شناسی واژه‌ها تدوين شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

دکتر سباستيان هاينه
ب. بی‌نياز (داريوش)

اشاره‌ای کلی
فرآيند‌ِ سکولاريسم در غرب طی سه دوره‌ی بزرگ تاريخی رخ داد: رنسانس [ميانه‌ی سده‌ی ۱۵]، روشنگری و سرانجام تابوزُدايی‌ِ زندگی‌ِ ژادين (جنسی). اگر نقطه‌ی آغاز‌ِ روشنگری در غرب‌ را سال‌ِ نگارش‌ِ «سنجش خرد‌ِ ناب‌ِ» کانت در نظر بگيريم (۱۷۸۱ م.) - که البته اين تاريخ‌گذاری فقط برای راحتی‌ِ بيان موضوع است- تا رسيدن به تابوزُدايی‌ِ زبان‌ِ ژادين يعنی سال‌های ۶۰ سده‌ی بيستم، نزديک دو سده به درازا کشيد. گفتنی است که در سال‌های ۲۰ سده‌ی بيستم در کلان‌شهرهايی (متروپل‌) مانند برلين، پاريس و لندن جرقه‌هايی از تابوزدايی زندگی‌ِ ژادين رخ داد ولی به دليل‌ِ بحران‌های اقتصادی و سياسی و سرانجام جنگ‌ِ جهانی‌ِ دوم نافرجام ماند.
انقلاب‌ِ اسلامی در ايران و در پی آن برون‌ريزی انباشت‌ِ دينی در جهان‌ِ اسلام، توانست با فشردگی‌ِ بی‌مانندی آنتی‌تزی را بيافريند که سه عنصر‌ِ نام‌برده‌ی بالا را در خود حمل کند، يعنی رنسانس، روشنگری و تابوزدايی‌ِ زندگی‌ِ ژادين. رسانه‌ی اينترنت در اين دوره برای جهان اسلام - البته با ضرايب‌‌ِ شتابی‌ِ متناسب با روزگار‌ِ کنونی- همان رسالتی را دارد که رسانه‌ی کتاب برای غرب در روزگار رنسانس. و البته در کنار‌ِ رسانه‌ی کتاب و اينترنت می‌بايد به شکل‌گيری يک لايه‌ی اجتماعی‌ِ دانش‌آموخته اشاره کرده که نبود‌ِ آن در دوره‌ی مشروطيت باعث گرديد که جرقه‌های روشنفکری آن دوره به يک شعله‌ی فراگير‌ِ اجتماعی‌ تبديل نگردد.

تابو‌سازی زندگی‌ِ ژادين انسان‌ها
فرآيند‌ِ تابوسازی‌ِ زندگی‌ِ ژادين انسان‌ها بُرش‌های تاريخی‌ِ گوناگون و ناگواری را پشت سر نهاده است. اگرچه اديان در اين فرآيند نقش‌ِ تعيين‌کننده‌ای داشته و دارند، ولی خود‌ِ اديان به مثابه‌ی «ذهنيت‌ِ تاريخی» مردم، سرراست متأثر از حوادث‌ِ واقعی‌ِ اجتماعی و تاريخی بوده‌اند. اديان از آسمان به زمين فرود نيامدند، آن‌ها نيز می‌بايد به عنوان‌ِ محصولات‌ِ ذهنی و فکری‌ِ ما انسان‌ها همواره خود را با شرايط‌ِ نوين‌ِ اجتماعی يا تاريخی سازگار کنند. برای نمونه، زبان‌ِ ژادين هم در جهان‌ِ مسيحی و هم جهان‌ِ اسلام تا بُرش‌های معينی از تاريخ، خلاف‌ِ درک عمومی، هميشه اين چنين بسته و تابوزده نبوده است. کليسا‌های کاتوليک تا سده‌ی ۱۳ ميلادی موظف بودند که به هنگام اعترافات مردم، تمامی اعترافات را گمنام [بدون نام] به ثبت برسانند. به همين دليل يکی از بزرگ‌ترين واژه‌نامه‌های زندگی‌ِ ژادين‌ِ مردم به زبان‌ِ لاتينی است که از اعترافات‌ِ مردم به ثبت رسيده است. نزديک‌ِ ۸۰ در سد اين اعترافات مربوط به زندگی‌ِ ژادين‌ِ مردم است. بيماری همه‌گير‌ِ طاعون (مرگ سياه) در آغاز‌ِ سده‌‌ی ۱۴ به يک افراط‌گرايی‌ِ دينی در کليساهای کاتوليک منجر گرديد. کليسا اين فاجعه را به عنوان «تنبيه الاهی برای گناهان مردم» تعبير کرد و خود را موظف دانست که عليه اين «گناهان» دست به کار بشود. به سخنی ديگر، اگر بخواهيم از تابوسازی زندگی‌ِ ژادين در جهان مسيحی سخن بگوئيم می‌بايد آن را به آغاز مرگ سياه که يک سوم جمعيت اروپا را از بين برد ارجاع داد و از سوی ديگر به گسترش‌ِ شهرنشينی يعنی جدايی از محيط روستايی که رابطه‌ی انسان و حيوان بسيار تنگاتنگ بود. در ايران اسلامی تابوسازی‌ِ زبان‌ِ ژادين بسيار پيچيده‌تر از باختر زمين است ولی می‌توان به سه عنصر اصلی اشاره کرد: ۱- فرهنگ‌ِ اسلامی مردسالارانه، ۲- گسترش‌ِ فرهنگ‌ِ بچه‌بازی و شاهدبازی مردسالارانه از دوره‌ی غزنويان و ۳- گسترش‌ِ شهرنشينی (جدايی از محيط مشترک‌ِ انسان- حيوان) از دوران‌ِ پس از مشروطيت.

يادآوری: اين نوشتار، گردآوری بسيار کوچکی‌ست‌ از واژه‌های مربوط به اندام‌ها و زندگی‌ِ ژادين. در حقيقت اين نوشته‌ بر اساس‌ِ يادداشت‌های اوليه‌ای‌ست برای چنين واژه‌نامه‌ای که قرار است به همراه ريشه‌شناسی و منبع‌شناسی واژه‌ها تدوين شود. بدون شک اين نوشتار خالی از کمبودها و نادرستی‌ها نيست. خواننده خواهد ديد که در اين جا به زبان‌های غير ايرانی نيز اشاره شده است. به دو دليل، يکی اين که ايران تنها فارس‌زبان نيست، دوم اين که بسياری از اين زبان‌های ايرانی (به جز ترکی و عربی) از يک خانواده هستند. واژه‌های ترکی از اين دست را در نوشتاری ديگر، ارايه خواهيم داد. شايد بد نباشد اگر خوانندگان‌ِ گرامی - به ويژه خوانندگانی که به زبان‌های‌ِ ايرانی‌ِ غير فارسی يا گويش‌های فارسی تعلق دارند- از طريق کامنت‌های خود در تکميل يا سهی نمودن اين واژه‌نامه همکاری کنند. در ضمن، همانگونه که خواننده خواهد ديد ما در اين جا از زبان‌ِ ژادين‌ِ «فرهنگ لغات زبان مخفی» [«زبان جوانان»] که اساسن «نمادين» و «کنايه»‌ای و در عين حال از تاريخ‌ِ مصرف‌ِ بسيار کوتاه برخوردار است، صرف‌ِ نظر کرده‌ايم.

اشاره: ۱- [واژه‌ی «ژاد» احتمالن از «زادن/زاد» گرفته شده است. واژه‌ی «نژاد» نيز وابسته به آن است.] ۲- مفهوم «آريايی» اساسن به زبان‌های هم‌خانواده برمی‌گردد و ربطی به نژاد (حوزه بيولوژی) ندارد. اين واژه‌ی زبان‌شناسی بعدها مورد سوء استفاده‌ی سياسی نژادپرستان در غرب قرار گرفت (هنوز هم می‌گيرد). زبان‌شناسان برای اين خانواده‌ی زبانی يا «آريايی» يا «ايرانی» می‌گويند.

اندام‌‌ِ ژادين (جنسی) زن (Vagina)
بون: اين واژه در زبان پراچی، وابسته به زبان‌های آريايی شرقی، بين کابل و دره‌ی پنج شير به معنی کُس است. احتمالن از واژه پهلوی بُن به معنی «ته» گرفته شده است.
پَپُل: گويش لارستانی. اين واژه برای اندام‌ِ ژادين زن، پس از آغاز عادت ماهانه استفاده می‌شود. به اندام‌ِ ژادين دختر پيش از آغاز عادت ماهانه «مِمِک» گفته می‌شود.
پُسَه: در زبان يغنبی به معنی اندام ژادين زنی که ازدواج کرده است ولی نام پيش از ازدواج «قُرمُسّه» گفته می‌شود.
چاک: فارسی، همين واژه برای کون هم استفاده می‌شود
چوز: در اصل نامی‌ست برای پرنده‌ای که هنوز پُر در نياورده باشد. اين واژه در بلوچی برای اندام‌ِ ژادين زن به کار برده می‌شود.
درز: فارسی
ذَم: زبان شُغنانی (آريايی شرقی)
شرم زن/ شرمگاه: اين واژه از نظر معناشناسی (Semantics) در اکثر‌ِ زبان‌ها به کار برده می‌شود.
شيار: فارسی، همين واژه برای کون هم استفاده می‌شود.
شينو: در زبان يدغا (يدغه) از زبان‌های آريايی شرقی، در مرز بدخشان با پاکستان، برای اندام ژادين زن.
فرج: (عربی) آن چه باز است
قُرمُسّه: در زبان یَغنبی وابسته به آريايی شرقی [در تاجکستان امروزی در ۲۰۰ کيلومتری دوشنبه] که از بقايای زبان سُغدی است. اين واژه برای اندام ژادين زن تا پيش از ازدواج به کار برده می‌شود. پس از ازدواج دختر، نامی ديگر دارد.
قُز: کردی، اين بيشتر برای حيوانات به کار برده می‌شود.
کُز: کردی
کُس: (فارسی/ کردی/ بلوچی/ گيلکی) احتمالن اين واژه ديگرگون شده‌ی واژه‌ی اوستايی «کِش» [kesh] يعنی شيار است. «شيار (يا کِش) در آيين‌های نيايش مزداپرستان، نقشی چشم‌گير از ديگر آيينها دارد. به وسيله‌ی شياری که با نيايشهای ويژه و بنا بر روشهای جنگ روانی کشيده می‌شود، آدمی يا ديو را به تنگنا می‌اندازند و يا آن که در جنگ با ديو، برای خود سنگری آماده می‌کنند. در چنين هنگامی، دروج در درون "کِش" به بند در می‌آيد و بدين سان او را به بيرون از جهان می‌تارانند و با نيروی آب و نيايش‌های ايزدی، گام به گام به پس می‌رانند تا سرانجام پناهگاهی جز دوزخ نيابد و جهان از گزند وی بياسايد» [اوستا، جليل دوستخواه، ص ۷۷۳]. اين احتمال قوی‌تر می‌شود وقتی می‌بينيم که هنوز در زبان «وخی» (از زبان‌های ايرانی‌ِ شرقی) از منطقه‌ی «وخا» در شمال شرق افغانستان هنوز به اندام‌ِ ژادين زن، «کِش» می‌گويند. شايد به همين دليل باشد که واژه‌ی «کُس» بعدها معنی‌ِ «مولده يا آفريننده» را به خود گرفته است. در فرهنگ دهخدا آمده: «کُس يعنی شرم زن و هو ليس من کلامهم انما هو مولد».
کُش: زبان سنگلچی (از زبان‌های ايرانی شرقی، بدخشان)
کِش: اوستايی و زبان وخی، از زبان‌های ايرانی شرقی، در منطقه‌ی وخا، افغانستان
کلوچه: (عاميانه)
کيسی: کردی، گويش‌ِ زازا (در ترکيه)
ماد‌گی: از واژه‌ی پهلوی «مادگ»؛ از ژاد‌ِ ماده يا زنانه ريشه می‌گيرد.
مِمِک: گويش لارستانی. اين واژه برای اندام‌ِ ژادين‌ِ دختر - که هنوز عادت ماهانه نشده- به کار برده می‌شود.
مَهبِل: (عربی) راه‌ِ زهدان، واژن، کُس
ناز: عاميانه
نُس: در اصل به معنی‌ِ «گرداگرد لب و دهان» يا «پوز» است. و معنی‌ِ مجازی آن اندام‌ِ ژادين زن می‌باشد.
نيام [غلاف/عربی]: اين واژه احتمالن از روزگاران کهن در زبان‌های هند و اروپايی برای اندام‌ِ ژادين زن به کار گرفته می‌شد. در زبان آلمانی Scheide (غلاف/ نيام) يکی از واژه‌هايی است که برای اندام ژادين زن استفاده می‌شود.
واز: در زبان يزغلامی يا يزگلامی از زبان‌های ايرانی شاخه‌ی پامير، در کوهستان بدخشان. اين، همان واژه‌ی «باز» است.
واژن: اين واژه لاتينی است و در اصل به معنی خليج (شاخاب: شاخ + آب) است. به دليل شکل‌ِ شاخاب (تورفتگی آب در خشکی) از لحاظ معنی‌شناسی و نمادين به اندام‌ِ ژادين زن نيز گفته می‌شود. به سخنی ديگر واژن اساسن به آن بخش از اندام‌ِ ژادين زن گفته می‌شود که نيام‌گونه است و خروسه (کليتوريس) را در برنمی‌گيرد.
وژِپو يا وژه‌پو [Vezhepou]: گويش هرمزگانی‌ِ بشکات / بشاکرد. اين گويش به گويش لارستانی نزديک است.
وک: در گويش کَهکی، از گويش‌های ايرانی‌ِ غربی- شمالی نزديک به کردی. اصل آن پهلوی است و در اصل به معنی‌ِ «آنچه که باز است» می‌دهد
وَم: در زبان برتنگی، وابسته به زبان‌های آريايی شرقی، گويش پاميری [در کوهستان بدخشان، تاجيکستان امروز]
هاون: متضاد آن «دسته هاون» يعنی کير می‌باشد.

اندام‌‌ِ ژادين مرد (Penis)
اير: (عربی) نره، کير
برّ [Barr]: در زبان بلوچی
بُره‌نو: در زبان سکايی يا زبان مردم خُتن، اين واژه احتمالن از واژه‌ی اوستايی «ورشنوکه» که به معنی‌ِ ژاد‌ِ نر است گرفته شده است.
بُلّه [Bollah]: در زبان يغنبی، از زبان‌های ايرانی شاخه پامير
بِنبِل: در گويش هرمزگانی، اين واژه برای اندام ژادين مردان، از دوران بلوغ به بعد استفاده می‌شود.
بيلی: در زبان تالشی، يکی از زبان‌های آريايی شمال غربی.
پَت: زبان وخی (آريايی شرقی)، افغانستان
چُل: در گويش‌های اصفهانی، جندق و بيابانک
چور: در گويش بهدينی، گويش يزديان زرتشتی
چوک: پهلوی
چول: کير. ولی در بعضی از گويش‌های فارسی به کير پسران تا سن‌ِ بلوغ می‌گويند.
چيک: در گويش‌های کرانه‌های جنوبی دريای خزر
حَمدان: (يا حمدون) اندام ژادين مرد، نره
خيار: نره، گين
دُر: سنگلچی (آريايی شرقی/ افغانستان)
دسته‌هاون: خود هاون به معنی کُس است.
دنب: يا دُم در بسيار از زبان‌ها از لحاظ معناشناسی به معنی کير استفاده می‌شود، ولی واژه دنبه برای کون به کار برده می‌شود.
دودول: اصل اين واژه به گويش گيلکی برمی‌گردد/ در فارسی نيز استفاده می‌شود.
دول: در گويش‌های کرانه‌های جنوبی دريای خزر
ديم: در زبان کُردی گُرانی. اين واژه از «دُم» يا دنب گرفته شده است.
ذکر: واژه عربی برای کير
ريک: در زبان يدغا (يدغه)، از زبان‌های ايرانی شرقی، هم خانواده‌ی پشتو.
سر: سر به معنی کير است و کلاه به معنی کون است.
سمبه: کير
سنبل: کير
سيخ: (عاميانه) در پيوند با کباب می‌آيد. کباب به معنی کُس است
شرم مرد: مانند شرم زن
قَضِيب: (عربی) کير، کر
قير: کردی
کِر: پهلوی، کردی، گيلکی و بلوچی
کوره: در زبان‌ِ سکايی يا زبان مردم خُتن، از زبان‌های ايرانی ميانه
کير: (فارسی/ کردی) اين واژه در زبان پهلوی «کِر» بوده است.
کيئر: (کردی)
گون: در کردی اورامی که مرکز آن در کرمانشاه نزديک بيستون است.
گين: کير معنی می‌دهد. اصل اين واژه پهلوی است. گين در زبان لری بختياری به قين/غين تبديل شده و معنی‌ِ کون می‌دهد. در زبان‌ِ پشتو به شکل «غين» در آمده ولی به معنی اندام‌ِ ژادين‌ِ مرد است. در زبان کومزاری در نزديکی عُمان که هنوز با بقايای زبان پهلوی سخن می‌گويند به معنی کُس به کار برده می‌شود.
منگک: در گويش هُرمزگانی. اين واژه برای اندام‌ِ ژادين پسر بچه‌ها تا رسيدن به سن بلوغ استفاده می‌شود.
ميخ: کير
نِرکک يا نرکيک: در زبان آريايی ميانه‌ خوارزمی. نرگ/ک + اک: يعنی نر‌ِ کوچک [اک علامت کوچکی‌ست]
نره: از واژه‌ی پهلوی «نر» که نشانگر ژاد (جنس) مرد است / نرگ
نری: فارسی، از واژه ی پهلوی «نر»
نِفس [Nefs]: در گويش فيلی، يک گويش لری وابسته به کردی.
نيز: در گويش سنگساری، احتمالن اين واژه از «نيش» گرفته شده است.

واژه‌هايی برای کون (Arse)
پشت: فارسی
ته: فارسی
جُفته: عربی
دُبُر: عربی
در‌ِ رحمت: ترکيب فارسی - عربی
سُرُون: کون، کفل
سُرين: کون، نشيمنگاه، هم برای انسان و هم حيوان
سُمبی: در زبان پشتو. آن‌چه سوراخ است
کفل / کپل: فارسی
کلاه: فارسی
کوزه: اصل اين واژه از زبان اوستايی می‌آيد که در کنار معنی‌ِ اصلی‌اش به معنی «کون‌ِ مرد پوييده (مفعول)» نيز به کار برده می‌شد. برای نمونه اين واژه درترکيباتی مانند «کوزه‌ی آب ديده» و «نوکوزه‌ی آب نديده» منظور شده است.
کون: اين واژه از پهلوی می‌آيد و تا به امروز به همين شکل مانده است
کونه: فارسی آسيای ميانه، تاجيک
نشستگاه: فارسی
نشيمنگاه: فارسی
مقعد: (عربی) کون، نشيمنگاه
ورک: عربی

واژه‌هايی برای سوراخ کون
انجيره: از واژه‌ی انجير گرفته شده است.
پيزی: فارسی
حلقه‌ی دُبُر: عربی
سوراخ کون: فارسی. در بسياری از زبان‌ها اين ترکيب واژه‌ای وجود دارد.
سوراخ‌ِ مقعد: فارسی - عربی، پيزی
مغاکچه: فارسی ترکيبی. مغاک (گودال) + چه (علامت کوچکی)
ناوچه‌ی مقعد: فارسی / عربی

کارواژه‌هايی (افعال) برای کُنش‌ِ ژادين (عمل‌ِ جنسی)
بن‌مايه‌ی اين کاروژاه‌ها اساسن مردانه است و رابطه‌ی يک سويه را بيان می‌کند.
بجاسته: گويش سبزآبادی [حالت گذشته کارواژه (فعل) است يعنی «او گاد يا گاييد»]
بی‌يابی: در زبان خوارزمی معنی‌ِ «گادن» را می‌دهد و واژه‌ی کهن‌ِ اوستايی‌ِ «ياب» را در خود حفظ کرده است.
دراغين: گويش وفسی (بين همدان و قزوين)
دغرده: گويش چالی يا شالی از گويش‌های آذری که شاخه‌ای از زبان تاتی آذربايجان است.
سمبه زدن: عاميانه
سيخ زدن: عاميانه
غول (ghawl): در زبان پشتو به معنی گادن است.
غيد (ghid): گادن. در زبان يدغا يا يدغی، از زبان‌های آريايی شرقی، هم‌خانواده‌ی پشتو
غيو (ghiv): زبان پاميری / شُغنانی؛ غيو يعنی «او گاد» (گذشته) و غاد يعنی «او می‌گاد» (اکنون)
کَسدا کردن: در گويش مازندرانی
کين: زبان اورموری، زبان آريايی شرقی، نزديک به پشتو، در شهر‌ک‌ِ برکی برک نزديک کابل و در شهرکی در وزيرستان (کنيگُرم).
گاتن: زبان پهلوی و بلوچی
گائيدن: شکل‌ِ دگرگون شده‌ی «گادن» است
گادن: پهلوی / گيلکی. از واژه‌ی پهلوی «گاتن» گرفته شده است [دگرگونی‌ِ «ت» به «د»].
گاين: کردی. در زبان کردی تفاوت بين دو ريشه‌ی زمانی گذشته و اکنون از بين رفته و گاين هم برای گذشته و هم برای اکنون به کار می‌رود.
گه (geh): زبان پراچی، از زبان‌های آريايی شرقی
مجامعت کردن: عربی
مرزيدن: در اصل به معنی‌ِ جارو کردن و ماليدن است. در پهلوی معنی «گاتن» را نيز به خود گرفته است. اين واژه فقط در پهلوی اين معنی را دارد و در ديگر زبان‌های ايرانی دارای چنين معنی‌ای نيست.
مقاربت کردن: عربی
وازه: در زبان تالشی: وازه يعنی او می‌گاد، واسته: او گاد (گذشته).
ياب: اين واژه کهن‌ترين در زبان‌های هند و اروپايی برای «گادن» است که بر اثر دگرگونی‌های زبانی از بين رفت ولی در اشکال ترکيبی با «گاتن» پهلوی به گونه‌ای در زبان‌های ايرانی شرقی زنده ماند.

کارواژه‌هايی برای کُنش‌ِ ژادين که بار خنثی دارند

• همخوابگی کردن / هم‌خوابه شدن
• همبستری کردن / هم‌بستر شدن
• هم‌آغوشی کردن / هم‌آغوش شدن
• هم‌بغلی کردن / هم‌بغل شدن

نام‌هايی برای کُنش‌ِ ژادين
جماع: عربی
سکس: از واژه‌ی لاتينی sexus می‌آيد. هم به معنی «ژاد» (جنس) و هم به معنی‌ِ «آميزش ژادين» است.
سکند: اين واژه به معنی سکس است و در فرهنگ‌ِ دهخدا نيز به همين معنی آمده است. تا آنجا که به ريشه‌شناسی اين واژه مربوط می‌شود، احتمالن از واژه‌هايی‌ست که مربوط به زبان‌های آريايی شرقی باشد. زيرا شکل نخستين آن يعنی «سکونل» به معنی چاک دادن يا شکافتن در زبان پشتو حفظ شده است.
پيشنهاد: از آن‌جا که اين واژه (سکند) در زبان فارسی تهی از بار منفی فرهنگی است و واژه‌ای‌ست قابل انعطاف، شايد بتوان آن را هم به صورت کارواژه (فعل) [سکندن يعنی سکس داشتن] و هم در ترکيبات گوناگون به کار برد.
غو (gho): پشتو، به معنی گايه
گايه: جماع و مجامعت
مباضعه: (عربی) گايه، سکس، عمل‌ِ جنسی
مجامعت: عربی
مقاربت: عربی
نيوتش: جماع و مجامعت [در فرهنگ دساتير يا دستورهای زرتشت، ريشه‌ی آن ناشناخته است]

واژه‌هايی برای خودارضايی
استمنا: عربی
جلق زدن: گرفته شده از واژه‌ی عربی‌ِ «زلق» يعنی برون‌ريزی گيناب (منی).
چُل زدن: خود ارضايی کردن. چُل = کير [واژه‌نامه‌ی پارسی آبراميان/ اشکال اين واژه در اين است که خودارضايی زنان را در بر نمی‌گيرد]
خودارضايی: ترکيب فارسی - عربی
شوسر ريختن: خودارضايی. شوسر = منی يا گيناب [واژه‌ی شوسر در واژه‌نامه‌ی پارسی آبراميان آمده است. ريشه‌ی اين واژه برای ما ناشناخته است/ اشکال‌ِ معنی‌شناسی، مانند چُل زدن]
متکول: (پشتو) metkawel جلق زدن
مشتو زدن: فارسی
مگل: (پشتو): جلق زدن

هم‌ارزهای پيشنهادی:
خود بساوی: از بساويدن يعنی با دست ماليدن. خودبساويدن، خودبساوی کردن
خودمالی / خودمالی کردن، خود ماليدن

نام‌ِ افزارها برای خودمالی‌ِ زنان
احتمالن در روزگاران گذشته به دليل اين که مردان در نوردهای (سفرهای) جنگی يا تجاری از همسرانشان مدت‌ها دور بودند يا به بچه‌بازی و شاهدبازی مشغول بودند به کارگيری کير‌ِ ساختگی مرسوم بود. در اين باره سدها سروده و داستان نوشته شده است. واژه‌های زير به معنی‌ِ «کير ساختگی» هستند و زنان به هنگام خودمالی يا همخوابگی با زنی ديگر آن را به کار می‌برند. از سوی ديگر، بچه‌بازها و شاهدبازان از اين ابزار نيز استفاده می‌کنند .
• آلت مصنوعی
• چرمينه
• حجت
• دار‌ِ خَرستو: خرستو چوب‌ِ خراطی‌شده‌ای است به شکل کير که ارباب‌ها و خوانين بچه‌باز کون‌ِ پسران نابالغی را که در خدمت خويش داشتند در کودکی به وسيله‌ی آن گشاد می‌کردند.
• سابوره يا سبوره
• کير کاشی
• کيرمان
• مچاچنگ
• مسماچنگ

همخوابگی دو زن با هم
• طبق زدن: به معنی همخوابگی دو زن با يکديگر است. واژه‌ی «طبق» معرب‌ِ «تابگ / تبگ» پهلوی يعنی تابه يا تاوه است. احتمالن تابه به طور نمادين به معنی‌ِ اندام‌ِ ژادين زن نيز بوده، زيرا تابه يا تاوه، پخ است و پخ بودن، چونان نماد‌ِ اندام‌ِ ژادين زن بوده است.
• سحق: عربی است و به معنی «با فشار به هم ماليدن» است.
• مساحقه: عربی، از «سحق» گرفته شده است.

بچه‌بازی / شاهدبازی
همان‌گونه که در بالا اشاره شد، با آغاز‌ِ قدرت‌گيری غزنويان فرهنگ‌ِ بچه‌بازی و شاهدبازی در ايران گسترش يافت. عشق سلطان محمود غزنوی به اياز در واقع بيانگر نخستين رابطه‌ی علنی يک شاه با همجنس خود است. همين باعث شد که فرهنگ‌ِ بچه‌بازی و شاهدبازی در ايران مشروعيت پيدا کند. دکتر شميسا در کتاب‌ِ پژوهشی خود، «شاهدبازی در ادبيات فارسی»، می‌نويسد: «اساساً ادبيات غنايی فارسی به يک اعتبار ادبيات همجنس‌گرايی است.» (ص ۱۰) گسترش‌ِ بچه‌بازی و همجنس‌گرايی در ايران آن‌چنان شديد بود که «در دوره‌ی صفويه در برخی از شهرها اَمرد خانه‌هايی داير بود که به صورت رسمی با مجوز کار می‌کردند و حکومت از آن‌ها أخذِ ماليات می‌کرد» (شميسا، ص ۱۱) بچه‌بازی و همجنس‌گرايی تا پايان عصر قاجاريه، بر فرهنگ‌ِ سکندی (سکسی) ايران حاکم بود و به عنوان يک پديده‌ی عادی و تهی از قبح نگريسته می‌شد. سرانجام به گونه‌ای نمادين، اين فرهنگ‌ِ سکندی که با عشق‌ِ سلطان محمود غزنوی (۹۷۱-۱۰۳۰ م.) به اياز آغاز گرديد با عشق‌ِ ناصرالدين شاه (۱۸۱۳-۱۸۹۶ م.) به غلامعلی‌خان معروف به مليجک به پايان رسيد و با آغاز دوران پهلوی فصل نوينی آغاز شد که آرام آرام زن به جای مرد، جايگاه معشوق در ادبيات غنايی ايران را گرفت. البته اين به معنی‌ِ گشايش و باز شدن زبان ژادين نبود و نيست.
با توجه به سابقه‌ی تاريخی بچه‌بازی - شاهدبازی در ايران، بايد در اين حوزه اندکی با احتياط و به اصطلاح دست به عصا گام برداشت. زيرا در اين بخش خيلی راحت مرزهای بچه‌بازی با همجنس‌گرايی قاطی می‌شوند.

واژه‌هايی برای مردان / بچه‌های پوييده (مفعول)
اُبنه‌يی:
امرد: اين واژه ترکيبی است: الف + مرد. «الف» پيشوند نفی است و امرد يعنی «نه‌مرد» و اساسن به معنی «خنثی» می‌باشد.
بچه
بغا
بی‌ريش
بی‌ننگ
پسر
پسيخوان
پشت‌انداز
پشت‌پا
تاز
خميده
دکل
دوتا
ريدک: اين واژه از «ريتک» پهلوی به معنی‌ِ «مرد جوان‌ِ بدون ريش» و «خادم» می‌آيد. از کار‌واژه‌ی «رُستن» [رشد و نمو کردن] می‌آيد. در زبان‌های کردی و لری به شکل «رولک»، «روله» دگرگون شده است. اين واژه در ادبيات‌‌ِ غنايی‌ِ شاهد‌بازی در کنار، بچه، نوخط، بی‌ريش و ... بسيار استفاده شده است، به ويژه در نزد فرخی سيستانی.
سابوره (همين واژه برای کير مصنوعی نيز استفاده می‌شد)
ساده (ساده پسر)
ساده رخ
شاهد
کُنده
کِنگ: مرد مأبون يا مفعول‌ِ زمخت
کودک
مأبون
معشوق
مفعول
ملوط / ملوطو (عربی) هم گفته می‌شود
مُخَنَث: (عربی): درست هم‌ارزِ «امرد» است، يعنی خنثی. ولی برای مردان پوييده يا مأبون به کار برده می‌شود.
نوخط
هيز يا حيز (هر دو درست‌اند): اين واژه از لحاظ معنی نزديک‌ترين است به Gay يا Schwul .

واژه‌هايی برای مردان (پوينده/ کننده)
امردباز
بچه‌باز
جمال‌پرست
دکل‌باز
صورت‌پرست
غلامباره
موزون

هم‌ارز‌هايی برای بچه‌بازی و شاهدبازی
اِغلام
بچه‌بازی
جمال‌پرستی
شاهدبازی
غلامبارگی
کار
لواط
لواطه

برای اورگاسم
اُرگاسم: اصل اين واژه يونانی است و به معنی هيجان شديد، گُر گرفتن است. در زبان‌های اروپايی به «اوج» يا نقطه‌ی اوج [به هنگام‌ِ همخوابه‌گی] دگرگون شده است. ولی گفتنی‌ست که اين واژه در آغاز، بار‌ِ مردانه داشته و به لحظه‌ای گفته می‌شده که گيناب‌ريزی رخ می‌داد. به کار گرفتن واژه‌ی اورگاسم برای هر دو ژاد‌ِ مرد و زن، اساسن به دوره‌ی پس از سال‌های ۶۰ سده‌ی بيستم برمی‌گردد. از اين رو شايد بتوان در کنار‌ِ «اورگاسم» واژه‌ی فارسی اوج يا اوک را به کار برد و از کار‌واژه‌ی [فعل‌ِ] اوجيدن / اوکيدن يعنی به اوج رسيدن استفاده کرد.
اوج / اوک
اوجيدن / اوکيدن

واژه‌هايی برای اسپرم
منی: اين واژه عربی است که در فارسی «آب پشت» گفته می‌شود. البته منی برای آب يا ترشح زن نيز به کار برده می‌شده که البته به تدريج، بکارگيری آن برای زنان از بين رفت.
گيناب: واژه‌ی ترکيبی است از گين + آب: يعنی کير + آب. معرب‌ِ اين واژه «جنّاب» است. مردان به بيرون‌ريزی منی - به ويژه در خواب- «جُنب» می‌گويند
آب: منظور همان گيناب يا منی است
شوسر: منی [واژه‌نامه‌ی پارسی، ابراميان. از لحاظ معنی‌شناسی (Semantics) و ريشه‌شناسی (Etymology) برای نويسندگان اين نوشتار نامعلوم است]

آماده شدن اندام ژادين زن برای همخوابگی
بار ناآشنايی مردان از مسايل‌ِ همخوابگی را زنان به دوش کشيدند و می‌کشند. بسياری از مردان نمی‌دانستند / يا هنوز نمی‌دانند که وضعيت‌ِ آماده بودن يک زن برای همخوابگی با مردان بسيار متفاوت است. بدون آگاهی به اين موضوع، مردان هر گاه که می‌خواستند، بايد زن هم می‌خواست. و اين باعث می‌شد که مردان بدون توجه به آمادگی زن (مرطوب شدن)، سپوختن (دخول) را آغاز کنند. کنشی که همواره با درد‌ِ اندام‌ِ ژادين زن همراه است.
• مرطوب: مرطوب شدن
• نميده/ نم: نميدن
• تر: تر شدن
• خيس: خيس شدن
• تراوش: از تراويدن. اين واژه کمتر در اين وضعيت به کار برده می‌شود
• ترشح: اين واژه برای اين وضعيت کمتر به کار برده می‌شود

برانگيخته شدن اندام ژادين مرد به هنگام سکند
• بلند شدن
• راست شدن
• سخت شدن
• سفت شدن
• سيخ شدن
• شق شدن
• علم شدن

واژه‌های مربوط به اندام‌ها يا کنش‌ِ ژادين
آبتاختن: شاشيدن
آژاد: ترکيب آ + ژاد: پيشوند‌ِ «آ» نفی کننده است، يعنی کسی که ژاد ندارد و به همين ترتيب نيز احساس‌ِ ژادين ندارد، يعنی کسی که گرايش يا احساس‌ِ ژادين ندارد: Asexuell
امرد: الف + مرد. الف در اين جا نيز نشانه‌ی نفی است. کسی که احساس‌ِ ژادين ندارد. بی‌گرايش، مانند «آژاد» (Asexuell)
الف: کير
برون‌ريختن: outen
برون‌ريزی: اين به معنی Outing است که منظور برون‌ريزی کيستی ژادين خود است. زن يا مردی که در يک بُرش معين زمانی اعلام می‌کند که همژادگرا است.
بی‌گرايش: امرد، آژاد
پشم: موی پيرامون کس يا کير
پيزی: سوراخ کون
پيشاب: شاش
پيشابيدن (پيشاب کردن): شاشيدن
تراژادين: ترا + ژاد. ترا اين پيشوند به معنی «سراسر» و «از ورا(ی)» است و از زبان اوستايی گرفته شده است و هم ارزِ trans در زبان لاتينی است که وارد زبان‌های مانند انگليسی و آلمانی و ... شده است. از اين رو: تراژادين يا تراجنسی به معنی‌ِ Transsexuell می‌باشد.
چوچوله: کليتوريس
خروسه: کليتوريس
دگرژادخواه: دگرجنس خواه
دگرژادگرا: دگرجنس‌گرا
دنبه: کون، بيشتر به کون جوان گفته می‌شود
دوژادگرا: دو جنس گرا هم‌ارز ِ Bisexuell است، از اين رو: دوژادخواه
زهدان: رحم
ژاد: جنس
ژادين: جنسی
ژادينی: جنسيت
سپوختن: داخل کردن (penetrieren)
سپوزش: دخول (Penetration)
سکند سخت: سکس سخت (Hard Sex)
سکند نرم: سکس نرم (Soft Sex)
سکند: سکس
سکندن: سکس داشتن
شيوه زن: زنی که در عشق‌ِ تنانی ورزيده است
شيوه: در اصل به معنی روش، سبک و اسلوب است. ولی به معنی سبک و اسلوب ماهرانه در عشق‌ِ تنانی نيز استفاده می‌شود
شيوه‌باز: آن کس که برای مرحله‌ی پيش از سپوختن زمان درازی می‌گذارد
شيوه‌گری: عشق‌بازی يا مرحله‌ی پيش از سپوختن (دخول)
شيوه‌مرد: مردی که در عشق‌ِ تنانی ورزيده است
عشق تنانی: سکند يا همخوابگی
غين / قين: (لری‌ِ بختياری) کون
فرژاد: فر + ژاد: پيشوند‌ِ «فر» در فارسی روند و تداوم را نشان می‌دهد، مانند فرگشت (Evolution)، فرآيند، فرآورده. فرژاد در برابر واژه‌ی Gender نهاده شده است. زيرا Gender بنا بر پژوهش‌ِ خانم اديت باتلر «هويت‌ِ اجتماعی‌ِ ژادين» است؛ روندی‌ست متغير که فرد بنا بر مقتضيات خود، يا هويت‌ِ اجتماعی زنانه و يا مردانه را می‌پذيرد.
فرخسيدن: بزم کردن و رقصيدن
فرخشيدن: رقصيدن
کِچُل: کليتوريس
کليتوريس: (Clitoris) اصل اين واژه يونانی‌ِ کهن است که وارد زبان لاتينی شده و به معنی «تپه‌ی کوچک» يا «برجستگی» است. کارکرد‌ِ اين اندام‌ِ کوچک فقط لذت‌بخشی‌ِ سکندی است. گره‌گاه پی‌ها (عصب‌ها) می‌باشد و به همين دليل تحريک‌کننده می‌باشد. اين «برجستگی» يا «پيگاه = پی + گاه» [عصبگاه] همانی‌ست که به هنگام ختنه‌ی دختران بريده می‌شود.
کون‌گرد: اصطلاحی است برای کون‌ِ قشنگ و ورن‌برانگيز
کون‌مرز: سکند از راه کون، کون‌کُنی [کون‌مرزی]،
کيستی ژادين: هويت‌ِ جنسی (sexuelle Identität)
کيستی: هويت
گين: کير
مچول ميرزا: مچول يعنی کوچک و ظريف و نامی‌ست زنانه. اين ترکيب برای پسران ظريف و خوش‌سيما که نقش‌ِ «هيز» را دارند به کار برده می‌شود.
ميختن: بول و پيشاب کردن
ميزيدن: شاشيدن
نظربازی: لاس زدن از طريق‌ِ ايما و اشاره.
ورن: در زبان پهلوی يعنی «شهوت»
ورن‌آميز: شهوت‌آميز، مربوط به اروتيک Erotik
ورن‌پرست: شهوت‌پرست
ورنی: شهوانی
وشتن: رقصيدن، جست و خيز کردن، رقاصی کردن
وشتيدن: رقصيدن
همخوابه: مرد يا زنی که رابطه‌شان فقط در سکند خلاصه می‌شود. اين واژه همچنين يک اصطلاح فنی‌ِ هم‌ارز‌ِ Konkubine است که در ادبيات‌ِ اسلامی «کنيز» گفته می‌شود.
همژادگرا: همجنس‌گرا [از اين رو: همژادخواه، همژادپسند]
همژادهراسی: کسی که از همژادگرايی (همجنس‌گرايی) ترس دارد و ترس می‌پراکند.

پايان نوشتار

[نسخه پی دی اف مطلب را با کلیک اینجا دریافت کنید]

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر سباستيان هاينه، Dr. Sebastian Heine متولد ۱۹۸۵، دانش‌آموخته‌ی دانشگاه بن در آلمان در رشته‌ی زبان‌های هند و اروپايی. او بيش از ۳۰ زبان را فراگرفته است: اوستايی، سنسکريت، يونانی کهن، پهلوی، فارسی، هندی، سُغدی، بلوچی، پشتو، کردی و ... همچنين زبان‌ها و گويش‌های ترکی و عربی. او به بسياری از اين زبان‌ها- که هنوز زنده هستند، به راحتی سخن می‌گويد.

منابع:
• اوستا، جليل دوستخواه، انتشارات مرواريد، تهران، ۱۳۸۹
• تاريخ اجتماعی روابط سکسی در ايران، ويلم فلور، ترجمه: محسن مينو خرد، چاپ اول ۲۰۱۰، استکهلم، انتشارات فردوسی
• ديوان ايرج ميرزا
• سوسمارالدوله، رحيم رضازاده‌ی ملک، انتشارات دنيا، تهران، ۱۳۵۳
• شاهدبازی در ادبيات فارسی، دکتر سيروس شميسا، انتشارات فردوس، تهران ۱۳۸۱
• طوطی‌نامه، تأليف: ضياء نخشبی، تصحيح و تعليقات: دکتر فتح‌الله مجتبائی و دکتر غلامعلی آريا
• فرهنگ‌ِ تطبيقی- موضوعی زبان‌ها و گويش‌های ايرانی‌ِ نو، دو جلد، محمد حسن دوست، انتشارات‌ِ «فرهنگستان زبان و ادب فارسی، سال ۱۳۸۹»
• فهرست فعل‌های فارسی با معنای آن‌ها- گردآورنده محمد بشير حسين
• الفيه و شلفيه
• واژه‌نامه پارسی سره، گروه علمی تک، ۱۳۸۹
• واژه‌نامه جنسی، نشريه چراغ، آنلاين
• واژه‌نامه‌ی پارسی، هومر آبراميان، انتشارات شرکت کتاب، ۲۰۱۰

• A Concise Pahlavi Dictionary, By: D. N. MacKenzie, 1971
• A New Etymological Vocabulary of Pashto, Wiesbaden, 2003
• Dictionary of Khotan-Saka, Harold Walter Bailey, Cambridge, 1979
• Indo-Iranian Frontier Languages, Vol.2, Iranian Pamir Languages, Oslo, 1938
• Kamasutra, A new translation by Wendy Doniger and Suhhir Kakar, Oxford University Press

www.biniaz.net


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016