جمعه 27 تیر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

پیوند عمر بسته به موییست٬ سروش دباغ

سروش دباغ
مرگ هر یک از ما روزی فرا خواهد رسید؛ یا در بهاری روشن از امواج نور، یا در زمستانی غبارآلود و یا در خزانی خالی از فریاد. هنگامیکه دوستان و دست اندرکاران ِ نشریه « اندیشه پویا» از من خواستند به این پرسش پاسخ ﺪهم که « اگر فقط شش ماه دیگر زنده باشم...چه خواهم کرد؟»، بدین امر می اندیشیدم که یکی از راه های مناسب برای خوﺪشناسی و خودکاوی، مرگ شناسی است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


«ﻣﺮگ» از ﻏﺎﻣﺾ ﺗﺮﯾﻦ و ﺣﯿﺮت اﻧﮕﯿﺰ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻘﻮﻻﺗﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻧﯽ در زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮد ﺑﺎ آن دﺳﺖ و ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮم ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﺠﺮﺑﻪ و درﮐﯽ از ﻣﺮگ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﺪارﯾﻢ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﺮگ دﯾﮕﺮاﻧﯿﻢ و روي در ﻧﻘﺎب ﮐﺸﯿﺪنِ اﻧﺴﺎن ﻫﺎي ﮔﻮﺷﺖ وﭘﻮﺳﺖ و ﺧﻮﻧﺪار در ﺟﻬﺎن ﻣﺎ اﺗﻔﺎق ﻣﯽ اﻓﺘﺪ. آﮔﻬﯽ ﺗﺮﺣﯿﻢ دﯾﮕﺮان را در روزﻧﺎﻣﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﯿﻢ و در ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎري و ﺗﺮﺣﯿﻢ اﯾﺸﺎن ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ؛ اﻣﺎ درك و ﺗﻠﻘﯽ اي از ﻣﺮگ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﺪارﯾﻢ؛ ﭼﺮا ﮐﻪ ﺗﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ و زﻧﺪه اﯾﻢ و زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﻣﺮگ در ﻧﺮﺳﯿﺪه؛ وﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﻣﺮگ در ﻣﯽ رﺳﺪ، دﯾﮕﺮ ﻣﺎ در اﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺗﺎ آﻧﭽﻪ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮده و ﭼﺸﯿﺪه اﯾﻢ، ﺑﺎز ﮔﻮﯾﯿﻢ و ﺗﻠﻘﯽ و رواﯾﺖ ﺧﻮﯾﺶ از اﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪه را ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ دﯾﮕﺮان ﻗﺮار دﻫﯿﻢ. به تعبیر ویتگنشتاین :

« ﻣﺮگ روﯾﺪادي در زﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﺎ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﻣﺮگ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﯿﻢ».
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻣﺮگ ﺧﻮﯾﺶ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ و تصوری از آن ندارد، ﺑﻠﮑﻪ تنها ﻧﺎﻇﺮ و راوي ﻣﺮگ دﯾﮕﺮان اﺳﺖ. در ﻋﯿﻦ ﺣﺎل، ﺗﺄﻣﻞ در اﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪۀ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮد ﮐﻪ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﺑﻪ ﺳﺮاغ ﻫﺮ ﯾﮏ از ﻣﺎ ﺧﻮاﻫﺪ آﻣﺪ، ﻋﺒﺮت آﻣﻮز و ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﺨﺶ اﺳﺖ:
« ﻣﺮگ ﻣﻦ روزي ﻓﺮا ﺧﻮاﻫﺪ رﺳﯿﺪ/ در ﺑﻬﺎري روﺷﻦ از اﻣﻮاج ﻧﻮر/ در زﻣﺴﺘﺎن ﻏﺒﺎرآﻟﻮد و دور/ ﯾﺎ ﺧﺰاﻧﯽ ﺧﺎﻟﯽ از ﻓﺮﯾﺎد و ﺷﻮر».

چنانکه فروغ به تصویر کشیده، مرگ هر یک از ما روزی فرا خواهد رسید؛ یا در بهاری روشن از امواج نور، یا در زمستانی غبارآلود و یا در خزانی خالی از فریاد.

هنگامیکه دوستان و دست اندرکاران ِ نشریه « اندیشه پویا» از من خواستند به این پرسش پاسخ ﺪهم که « اگر فقط شش ماه دیگر زنده باشم...چه خواهم کرد؟»، بدین امر می اندیشیدم که یکی از راه های مناسب برای خوﺪشناسی و خودکاوی، مرگ شناسی است. خویشتن را ﺪر آیینۀ مرگ بهتر می توان شناخت. ﻧﺴﺒﺖ وﯾﮋه و ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮدي ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺎ اﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪه ﺑﺮﻗﺮار ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، او را ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻪ ﺧﻮد ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪ:

ﻣﺮگ ﻫﺮ ﮐﺲ اي ﭘﺴﺮ ﻫﻤــﺮﻧﮓ اوﺳﺖ
ﭘﯿﺶ دﺷﻤﻦ دﺷﻤﻦ و ﺑﺮ دوﺳﺖ دوﺳﺖ
آﻧﮏ ﻣـﯽ ﺗﺮﺳـــﯽ ز ﻣﺮگ اﻧــﺪر ﻓﺮار
آن ز ﺧــﻮد ﺗﺮﺳﺎﻧﯽ اي ﺟﺎن ﻫﻮش دار

اخیرا چهل ساله شدم. اگر این پرسش را بیست سال پیش از من می پرسیدند، طبیعتا به نحو دیگری بدان پاسخ می دادم. آن روزگار بر آن بودم تا کارهای متعددی را پیش از روی در نقابِ خاک کشیدن انجام دهم. اکنون که به پسِ پشت می نگرم و دفتر خاطرات خود را ورق می زنم، می بینم که بازی سرنوشت مرا در مسیری قرار داده که تشنه کام از دنیا نروم. بسیار شائق بودم که افزون بر رشتۀ داروسازی که آن سالها در دانشگاه تهران می خواندم، در حوزۀ علوم انسانی (مشخصا فلسفه) نیز تحصیلات آکادمیک داشته باشم و در این قلمرو بیاموزم و بخوانم و قلم بزنم و معلمی کنم؛ شکر خدا این مهم محقق شده و روزها و سالهای خوشی را در این وادی سپری کرده ام: « از بخت شکر دارم و از روزگار هم».

اکنون، اگر روزی دریابم که شش ماه دیگر بیشتر بر روی این کرۀ خاکی زندگی نخواهم کرد، می کوشم چند رمان و کتابی را که مدتهاست می خواهم بخوانم و تا کنون فرصتِ خواندن آنرا پیدا نکرده ام، حتما بخوانم؛ که کمتر کاری را در این دنیا به اندازۀ خواندن و غرق در مطالعه شدن، خصوصا خواندن رمانهایی که از احوال اگزیستانسیل و تلاطم های روحیِ انسان پرده بر می گیرد، دوست دارم. در عین حال، برخی از کتاب هایی را که سالهاست انیس ساعاتِ تنهایی و خلوت من اند و آنها را مکرر در مکررخوانده ام، نظیر مثنوی معنوی و دیوان شمس مولوی، دیوان حافظ، کیمیای سعادتِ ابوحامد غزالی، هشت کتاب سهراب سپهری، برادران کارامازوف تئودور داستایفسکی، ژان بارو روژه مارتین دوگار، رساله منطقی- فلسفی و فرهنگ و ارزش لودویگ ویتگنشتاین، هبوط در کویر علی شریعتی، بسط تجربه نبوی عبدالکریم سروش، تفسیری از دینِ جان هیک، « تولدی دیگر» و « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد ... را مجددا در مطالعه خواهم گرفت. همچنین، چندین ایده را که مدتهاست در دهنم زیر و زبر می شوند و خیس می خورند، در قالب مقالاتی چند به رشتۀ تحریر در می آورم؛ بخشی از خاطرات زندگی ام را نیز قلمی خواهم کرد؛ که نوشتن را نیز مانند خواندن بسیار دوست دارم. به تفاریق، هنگام نوشتنِ مقاله ای، این جملۀ علی شریعتی را با تمام وجود حس کرده ام: « نوشتن برای فراموش کردن است نه به خاطر آوردن». برخی از مواقع، هنگامی که مشغول نوشتن می شوم، گذر زمان را حس نمی کنم و از دنیای پیرامون کنده می شوم و به نمی دانم کجایی پرتاب می شوم و حس غریبی را تجربه می کنم؛ که« زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد»....

علاوه بر این، در این برهۀ شش ماهه، می کوشم اگر در حق کسی بدی کرده و خطایی مرتکب شده ام، آنرا جبران کنم و از ایشان طلب عفو و بخشش کنم. به سر بردنِ با دوستان قدیمیِ همدلِ نیک نفس و به همراه ایشان رهسپار سفر شدن و فارغ از قیل و قال ها و هیاهوی روزانه، خاطرات انبوهِ خوش گذشته را مرور کردن و اوقات جان افزا و روح بخش و دل انگیزی را تجربه کردن از دیگر کارهای این دوره شش ماهه ام خواهد بود، که:

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن

افزون بر این، بخش معتنابهی از این ایام شش ماهه را با خانواده ام سپری خواهم کرد و از مصاحبت و همنشینی و گپ و گفت با ایشان بهره خواهم برد؛ که نعمتی بهتر از خانوادۀ خوب و مهربان در دنیا یافت نمی شود: پدر و مادر و فرزند و همسر نازنینم، خواهران و برادران دوست داشتنی و عزیزم؛ و برخی از بستگان نسبی و سببی....

همچنین، می کوشم تا بخشی از اموال خود را ( که زیاد هم نیست ) مادامی که دراین دورۀ شش ماهه در قید حیاتم صرف کارهای خیریه کنم و بقدر طاقت بشری از انسان های پیرامونیِ محتاج، دستگیری کنم؛ که آثار و برکات معنویِ متعددی بر آن مترتب است، به جای اینکه وصیت کنی و هنگامی که در قید حیات نیستی، دیگری از طرف تو این کار را انجام دهد. تصور می کنم اینچنین می توان به قدر سبوی وجودی خویش، حقیقت نیکی را تجربه کرد و فراچنگ آورد.

چنانکه جای دیگری آورده ام، می توان مواجهه های گوناگون با مرگ را از یکدیگر بازشناخت و تفکیک کرد.1 در این میان، « مرگ آگاهی» اقتضا می کند که سالک طریق، وجه تراژیک زندگیِ این جهانی را به رسمیت بشناسد و میان مانایی و میل به جاودانگی که در نهاد هر بنی بشری هست و فرصت محدود و زوال پذیری که در این چند صباح بر روی کرۀ خاکی در اختیار دارد جمع کند و به زندگی آری بگوید و قدر تک تک لحظات را بداند و «در حال» زندگی کند و به چشمۀ ژرف آرامشِ درون متصل شود و سرور و انفتاح و شکفتگی درونی را نصیب ببرد و تجربه کند. در واقع، چون زمانِ محدودی در اختیار هست و کسی تا ابد الاآباد زنده نیست، بلکه آمده تا نقش خود را بر صحیفۀ هستی بزند و برود و منزل به دیگری بپردازد، نه اینکه بماند؛ باید «ابن الوقت» بود و « در حوضچه اکنون» آبتنی کرد و پی در پی تر شد.

تفاوتی نمی کند، چه شش ماه فرصت باشد، چه شش سال و چه شانزده سال؛ باید در اینجا و اکنون زندگی کرد و آتش در گذشتۀ از میان رخت بربسته و آیندۀ نیامده زد و شکوفایی معنوی را نصیب برد:

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

در این فرصت شش ماهه، با پرداختن به امورفوق، می کوشم اوقات خوشی را تجربه کنم و از آرامش و طمانینه، حظ و نصیبی برم و پس از آن « به خلوت ابعاد زندگی » روم و « پشت حوصله نورها» دراز کشم و از سرای فانی به دیار باقی پای گذارم و به سوی بی سو پرواز کنم و هم نورد افقهای دور شوم.

منبع: اندیشه پویا


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016