سه شنبه 1 اردیبهشت 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چالشگری زنان مهاجر علیه نقش مردان

قدرت و كشمكش در خانواده های مهاجر ایرانی در سوئد

پیشگفتار
به طور كلی میدانیم كه زنان سوئدی در مقایسه با دیگر نقاط جهان از حقوق و امكانات بهتری برخوردارند. در عین حال خانواده در سوئد در مقایسه با كل اروپا از بیثباتی بیشتری برخوردار است و رابطه مثبتی بین موقعیت بهبود یافته زنان و میزان بالای جداییها در سوئد وجود دارد. با این همه اگر بخواهیم تصویر روشنتری از قدرت زنان در خانواده در سوئد و یا دیگر جوامع غربی داشته باشیم، میبایست وضعیت زنان مهاجر را كه معمولاً در سایه قرار میگیرند، نیز بررسی كنیم. هر چند در این اواخر افزایش تنشهای خانوادگی در بین مهاجرین مورد توجه قرار گرفته است، اما بیشتر به مشكلات روانی و فرهنگی آنها توجه شده و كمتر به بررسی علمی چگونگی توزیع قدرت در خانوادههای مهاجر پرداخته شده است. به رغم تنوع و تحولات بیشتر در ساختار خانواده در سوئد) در مقایسه با دیگر كشورهای غربی( بررسی موقعیت خانواده های مهاجر ایرانی در آن میتواند تا حدودی به شناخت سمت و سوی تحولات خانواده های ایرانی مهاجر در دیگر كشورهای غربی نیز یاری رساند.
اصولاً تحقیق درباره ی خانواده های مهاجر بسیار پیچیده است. به ویژه آن كه پیشینه فرهنگی و اجتماعی مهاجرین سخت متنوع است. واژة »مهاجر« نیز مفهوم پیچیدهای است و تعریف روشن و واحدی از آن وجود ندارد. در این جا منظور از مهاجر كسی است كه خارج از سوئد متولد شده و والدین خارجی دارد. دادههای آماری نشان میدهند كه طلاق در بین ایرانیها و دیگر خانواده های مهاجر در مقایسه با سوئدیها بیشتر است (به جدول ها و نمودار آخر رجوع شود.) دلیل آن چیست؟ آیا موقعیت اجتماعی و اقتصادی نازل اكثر مهاجرین و یا تفاوتهای فرهنگی آنان با جامعه سوئد دلیل اصلی این امر است؟ و یا برعكس مكانیسمهای مشابهی توضیح دهنده ی علل جدایی هم در بین سوئدیها و هم در بین مهاجرین است؟ برای مثال اگر رشد فردیت در سوئد به تضعیف پیوندهای خانوادگی منجر شده در مورد مهاجرینی كه به سوئد آمده اند نیز كم و بیش همین پیامد را در بر داشته است. عوامل بالا هر چند بخشی از دلایل این جداییها به شمار میروند، با این همه پرسش اساسی اینجاست كه آیا بین این جداییها و جنسیت رابطه ای وجود دارد؟ به عنوان نمونه آیا تفاوتی در تجربه زنان و مردان از مهاجرت وجود دارد كه بر رابطه آنها اثر گذاشته و آن را دگرگون سازد؟ چگونه میتوان پیشقدم شدن زنان را در اغلب جداییها توضیح داد؟ پرسش اساسی دیگر این است كه آیا به مهاجرت و جدایی صرفاً باید به دیدة »مشكل« نگرییست و یا میتوان از آنها به عنوان »امكان« نیز یاد نمود؟
به گمان من، تغییر رابطه قدرت در بین خانوادههای مهاجر، یكی از اصلی ترین دلایل بی ثباتی خانواده های ایرانی و دیگر مهاجرین است. هدف از این نوشته نیز بررسی تأثیرات مهاجرت در تغییر منابع قدرت زن و مرد در خانوادههای ایرانی در سوئد و جایگاه آن در گسترش تضاد منافع و اختلاف خانوادگی است كه در بسیاری از موارد به جدایی منجر شده است. این پژوهش، حول ایرانیان كه سومین گروه بزرگ مهاجر در سوئد هستند، متمركز شده است. آنها از یك كشور جهان سومی، آسیایی و اسلامی مهاجرت كرده اند. ایرانیان گروه مهاجر نسبتاً جوانی هستند كه بخش غالب آن را پناهندگان تشكیل میدهند. این ویژگیها میتواند به
ارائه تصویری روشنتر از تأثیر مهاجرت بر وضعیت زنانی كه از تجربیات و فرهنگ متفاوتی نسبت به سوئدیها برخوردارند، یاری رساند.
این نوشته از سه بخش تشكیل شده است. بخش نخست به بررسی آماری میزان جدایی در بین ایرانیان و دیگر گروههای مهاجر می پردازد. در بخش دوم به نظریه های گوناگون كه روشنگر دلایل جداییهای گسترده در بین مهاجرین هستند، خواهیم پرداخت و در بخش سوم نتایج پژوهش تجربی ای كه بر پایه مصاحبه های شفاهی عمیق با افراد جدا شده استوار است، ارائه خواهد شد.

1_ بررسی آماری طلاق در خانواده های مهاجر
بررسیهای مركز آمار سوئد (1) نشانگر آنست كه جدایی در خانواده های مهاجر رایجتر از خانواده های سوئدی است و مهاجرین غیر اروپایی نیز بیشتر از مهاجرین اروپایی جدا میشوند.
به لحاظ جمعیت شناسی، علل پایداری بیشتر ازدواج در بین سوئدیها، بالا بودن سن ازدواج در میان آنها و تركیب سنی سالخورده تر سوئدیها در مقایسه با مهاجرین است. به عبارت روشنتر این امر كه تركیب سنی مهاجرین جوانتر از سوئدیهاست، به خودی خود احتمال جدایی در آنان را افزایش میدهد. چه، عموماً جدایی در جوانان بیشتر است.اما جدول شماره 1 نشانگر آن است كه حتا در بین مهاجرین و سوئدیهایی كه به لحاظ سنی یكسان هستند احتمال جدایی در مهاجرین بیشتر است. جدول شماره یك میزان جدایی در بین خانواده های صاحب فرزند در بین ملیتهای مختلف در سوئد طی سالیان 92_1991 را نشان میدهد كه بنا بر آن آمریكای جنوبی ها و آفریقایی های مهاجر بیشترین میزان جدایی را به خود اختصاص داده اند.
زمانی كه عوامل افزایش دهندة خطر جدایی (نظیر مدت زمان ازدواج، تعداد فرزندان، وجود فرزند قبل از ازدواج، میزان تحصیلات، موقعیت اجتماعی اقتصادی فرد، میزان درآمد، گستردگی خانواده و موقعیت جغرافیایی محل سكونت) را مد نظر قرار دهیم، تصویر فوق به گونه قابل ملاحظه ای تغییر كرده و میزان جدایی در برخی گروههای مهاجر كاهش مییابد. برای مثال خطر جدایی در بین مهاجرین اروپایی و غیرسوئدی 25 درصد و مهاجرین آسیایی، آفریقایی و آمریكای جنوبی 40 تا 50 درصد كاهش مییابد. اما به رغم كنترل ومد نظر قرار دادن همه این عوامل، باز هم جدایی در بین گروههای مهاجر بیشتر از سوئدیهاست (به جدول شماره 2 رجوع كنید.)
علت این امر چیست؟ بر طبق نظر مركز آمار سوئد، علت اصلی این امر دشواریهای اقتصادی_اجتماعی (از قبیل سطح درآمد، موقعیت طبقاتی و میزان تحصیلات) است و عوامل جمعیت شناسی در این میان نقشی ناچیز دارند. این بررسی در مورد مهاجرین متأهل بدون فرزند و یا همزیهای غیرمزدوج نیز صورت گرفته و نتایج مشابهی به دست داده است.
یكی از اشكالات بررسی مركز آمار سوئد در آنست كه مهاجرین را به صورت كلی و قاره ای (آسیایی، آفریقایی، جنوبی و...) دسته بندی كرده و پیشینه كشوری آنها را روشن نساخته است.
ناگفته پیداست كه ارائه تصویری عام از جداییها در بین مهاجرین نمیتواند لزوماً بازتاب دهندة موقعیت یك گروه مشخص باشد. برای نمونه در حالی كه بنابر جدولهای شمارة 1 و 2 جدایی در میان «آسیایی ها» نسبتاً پائین است، بررسی آماری ما نشان میدهد كه جدایی در ایرانیان بسیار بالاست. دومین ایراد بررسی مركز آمار سوئد درآنست كه تنها محل تولد مردان را مد نظر قرار داده است. در نتیجه، خانواده ای كه متشكل از زن سوئدی و مرد مهاجر است، خارجی تلقی شده است. بدین ترتیب جدایی در بین این نوع زناشوئی های مختلط كه بیش از همه با خطر جدایی روبهرو است، به غلط به عنوان بخشی از آمار جدایی در بین مهاجرین محسوب گردیده است. یك ایراد مهم دیگر این بررسی در آنست كه عامل مدت زمان اقامت خانواده های مهاجر در سوئد در نظر گرفته نشده است. امری كه اهمیت بسیاری در ثبات و یا بی ثباتی زندگی زناشویی این افراد دارد. برای به دست آوردن تصویری روشنتر از میزان جدایی در مهاجرین، خود رأساً با همكاری مركز آمار سوئد، بررسی آماری ای دربارة میزان جدایی در
بین مهاجرین سوئدی متولد فنلاند، نروژ، لهستان، عراق، ایران، لبنان، تركیه و شیلی انجام دادیم. نتایج بررسی ما نشان میدهد كه در سال 1991 شیلیاییها با 8/5 درصد و ایرانیان با 8/4 درصد بالاترین میزان جدایی و سوئدیها با 2/1 درصد كمترین میزان را به خود اختصاص داده اند (رجوع شود به نمودار شمارة 1).
تجزیه و تحلیل جدول شماره 3 نشان میدهد در فاصله 92_1991 در بین خانوادههای مزدوج صاحب فرزند، شیلیاییها و ایرانیان بیش از همه جدا شده اند. اما زمانی كه عوامل مؤثر در جدایی (سن، مدت اقامت در سوئد، طول مدت ازدواج، تعداد فرزندان، داشتن فرزند قبل از ازدواج، میزان تحصیلات، موقعیت اجتماعی_اقتصادی فرد، سطح درآمد، گستردگی خانواده
و موقعیت جغرافیایی محل زندگی) مدّ نظر قرار گیرند، از میزان جدایی ها كاسته میشود.
با این همه شیلیاییها همچنان بالاترین و تركها پائینترین ارقام جدایی را به خود اختصاص داده اند. ایرانیان همچنان از درصد بالای طلاق برخوردارند. یعنی كم و بیش در حد فنلاندیها قرار دارند. اما بررسی های دیگر نشان می دهند كه با در نظر گرفتن
همه عوامل مؤثر در جدایی، میزان طلاق مهاجرین كشورهای شمالی (فنلاند، نروژ، دانمارك، ایسلند) كه در آن فنلاندیها بزرگترین گروه به شمار میروند، 25 درصد بیشتر از سوئدیهاست.
به عبارت روشنتر به جز تركها و لبنانیها، دیگر گروههای مهاجر (كه در جدول شماره ی 3 با وجود كنترل عوامل مؤثر در جدایی، به اندازه فنلاندیها و یا بیشتر از آنها جدا میشوند) از ریسك جدایی بالاتری نسبت به سوئدیها برخوردارند.

2 _ نظریه های عمومی دربارهی ناپایداری خانواده های مهاجر
حال با توجه به داده های آماری فوق ببینیم تئوریهای گوناگون تا چه حد روشنگر علل جدایی های بیشتر در بین مهاجرین هستند. ما در این جا به ویژه بر روی سه نظریه عمومی كه از زوایای طبقاتی، قومی و جنسیتی به توضیح این امر میپردازند، تأكید مینماییم.

الف _ آیا دشواریها اقتصادی_ اجتماعی عامل اصلی كشمكش در خانواده های مهاجر است؟
آمار نشان میدهد خانواده هایی كه بیشتر با دشواری اقتصادی_اجتماعی روبرویند، از ریسك جدایی بالاتری برخوردارند. برای نمونه بیكاری بر زندگی زناشویی تأثیر منفی گذاشته و امكان جدایی را افزایش میدهد. به عبارت روشنتر خانواده های كم درآمدتر بیشتر در معرض خطر جدایی قرار دارند (همان منبع پیشین).
این واقعیتی است كه بسیاری از مهاجرین بیكار بوده و یا از سطح درآمد نازلی برخوردارند و یا پناهنده هستند. این بدان معنی است كه میزان جداییهای بیشتر در مهاجرین تا حدودی محصول موقعیت اقتصادی_اجتماعی پائینتر آنهاست. به عبارت روشنتر ریشه این امر را میبایست در موقعیت طبقاتی آنها جستجو نمود. در سال 1990 تعداد كارگران در بین مهاجرین 53 درصد كل جمعیت مهاجر را تشكیل میداد، در حالی كه این رقم در بین متولدین سوئد 43 درصد بود. این نسبت در بین كارمندان بخش خدمات وارونه است. در حالی كه 42 درصد از سوئدیها در این بخش اشتغال دارند، جمعیت مهاجر شاغل در بخش خدمات تنها به 30 درصد می رسد. كلاً نیز اشتغال در بین مهاجرین بسیار پایینتر از سوئدیهاست، به ویژه در میان مهاجرینی كه عمدتاً به عنوان پناهنده به سوئد مهاجرت كردهاند. برای مثال در سال 1994 در بین ایرانیان مهاجر 20 تا 64 ساله مجموعاً 28 درصد (30 درصد از مردان و 25 از درصد زنان) به كار اشتغال داشتند. در حالی كه این رقم در مورد سوئدیها و فنلاندیهای
مهاجر 75 و 65 درصد است (2). ایرانیان هم چنین در زمرة گروههایی هستند كه میزان بیكاری در آنها بالا و نزدیك به 40 درصد است. بررسی نگارنده نشان میدهد كه در بین خانواده های مهاجر دارای فرزند كه در آن مردان بیكار هستند، خطر جدایی 30 درصد بیشتر از خانواده هایی است كه در آن مرد خانواده شاغل است.
مدت اقامت نیز میتواند در موقعیت اجتماعی_ اقتصادی مهاجرین و از طریق آن بر روابط خانوادگی تأثیر بگذارد. هر چه مدت اقامت فرد در سوئد طولانیتر باشد، فرصت بیشتری برای انطباق و تثبیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود مییابد. برای نمونه معمولاً درآمد مهاجرینی كه مدت زمان طولانیتر در سوئد به سر بردهاند، بیشتر از كسانی است كه تنها چند سال از مدت زمان مهاجرتشان میگذرد. علاوه بر آن، غالب مهاجرین دهه اخیر _از جمله ایرانیان_ پناهنده اند. امری كه موقعیت اجتماعی نازلتر و فشارهای بیشتری برای آنها به همراه داشته است. در حالی كه 90 درصد فنلاندیها و 60 درصد تركهای مهاجر بیش از یك دهه
در سوئد اقامت داشته اند، تنها 20 درصد از ایرانیان اقامتی طولانیتر از یك دهه داشته اند. به عبارت روشننتر از زاویه مدت زمان مهاجرت، ایرانیان یكی از جوانترین گروههای مهاجر به شمار میروند(همان جا).
در نظرسنجی سال 1993 كه در مركز تحقیقات مهاجرین در دانشگاه استكهلم صورت گرفت، از 2000 مهاجر از كشورهای لهستان، فنلاند، ایران، شیلی و همچنین سوئدی در مورد احساس بیگانگی در سوئد تحقیق به عمل آمد. نتایج تحقیق نشان داد كه ایرانیان بیش از دیگر گروهها خود را در معرض تبعیض قومی و نژادی دیده و كمتر از همه از وضعیت اقتصادی خود راضي اند. فشارهایی از این دست در افزایش تنش در خانواده ها مؤثر است (3). بررسی آماری من نشان میدهد كه میزان جدایی در بین خانواده های ایرانی كه در آن مردان كمتر از 10 سال در سوئد ساكن بوده اند 36 درصد بیشتر از خانواده هایی است كه در آن مردان بیش از یك دهه در سوئد زندگی میكنند.
تا آن جا كه به موقعیت زنان مهاجر در سوئد برمیگردد، آنان عمدتاً مزدبگیر و كارگر بوده و مشاغل شان در زمرة مشاغل اعضای اتحادیه كارگری سراسری L.O. قرار دارد. موقعیت زنان مهاجر را میتوان به عنوان گروهی كه عموماً تحت ستم سه گانه قرار دارند، طبقه بندی نمود. آنان چه به عنوان مزدبگیر، چه به عنوان زن و چه به عنوان اقلیت قومی تحت ستم سه گانه طبقاتی، جنسیتی و قومی قرار دارند (4). پژوهشگر و جامعه شناس سوئدی الكساندرا اولوند (Aleksandra ءlund) بر آنست كه موقعیت تحت ستم زنان مهاجر چه در خانه و چه در اجتماع غالباً بحرانهای گوناگون و از جمله از هم پاشیدگی خانواده ها را در پی خواهد داشت. به نظر وی محیط طاقت فرسای كار، فشارهای جسمی و روحی جانكاهی را در بر خواهد داشت كه در زندگی خانوادگی زن تأثیر میگذارد. به گونه ای كه واكنش او را چه در خانه و چه در محیط كار برمی انگیزد. در چنین شرایطی تمایلات پدرسالارانه شوهر برای حفظ امتیازات خود تقویت میشود، امری كه به گسترش كشمكشها و جداییها خواهد انجامید (5).
اما پرسش این جاست كه آیا عامل اقتصادی_اجتماعی تأثیر مشابهی بر زنان و مردان دارد؟
آمار نشان میدهد كه مردان كارگر بیشتر با خطر جدایی روبرویند. در حالی كه در مورد زنان چنین رابطه مستقیمی بین موقعیت طبقاتی آنان و میزان جدایی وجود ندارد. علاوه بر آن، خطر جدایی در مورد مردان كم درآمد و یا فاقد اشتغال بیشتر است. حال آن كه نه فقط زنان كم درآمد (كه در خانواده ای كم درآمد به سر میبرند) بلكه زنان با درآمد بالا نیز بیشتر با خطر جدایی روبه رویند (همان منبع شمارة 1). این گرایش متضاد را چگونه میتوان توضیح داد؟ یك تفسیر قابل تأمل آنست كه زنان در هر دو حالت كمتر وابستگی اقتصادی داشته و در صورت جدایی چیز چندانی از دست نمی دهند. بررسی آماری من نیز نشان میدهد كه ریسك جدایی در بین خانواده های مهاجر دارای فرزند كه در آن زنان از درآمد بیشتری نسبت به شوهران برخوردارند، بیشتر از مواردی است كه درآمدها یكسان و یا كمتر از مردان است.

ب_ نقش بحران هویت و تفاوتهای فرهنگی در رشد اختلافات خانوادگی چیست؟
فشارهای روانی نیز بر روابط خانوادگی تأثیر منفی گذاشته و به از هم پاشیدگی خانواده ها می انجامد. این گونه مشكلات و تنشها در بین افرادی كه اختلافات فرهنگی بیشتری با جامعه جدید دارند و مدت زمان كمتری از مهاجرتشان میگذرد، شدیدتر است. به نظر السی سودرلین (Elsie Sِderlindh) روانشناس اجتماعی سوئدی، نفس مهاجرت بحران زاست و به بحران مهاجرت
منجر میشود)(6). منظور از بحران مهاجرت آنست كه فرد مهاجر با موقعیت ناگوار و پرتنش روبه رو میگردد كه خود محصول تقابل ارزشهای فرهنگی، تجربیات و نحوة پرورش اجتماعی گذشته با طریق جدید زندگی است.
اما به نظر من هر مهاجرتی ضرورتاً به بحران مهاجرت منجر نمیشود. برای مثال مهاجرت از كشوری به كشور دیگر با شرایط كمابیش مشابه نظیر مهاجرت از ایران به تركیه و یا از دانمارك به سوئد به سختی ممكن است به بحران مهاجرت بیانجامد. حال آن كه مهاجرت از سرزمینی نظیر ایران به سوئد كه از شرایط فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به كلی متفاوت برخوردار است، بیشتر خطر بحران مهاجرت را به همراه دارد. بدین ترتیب بحران مهاجرت را میتوان بیش از هر چیز محصول تفاوت ورویارویی فرهنگی دانست.
بسیاری از پژوهش گران بر این باورند كه بحران هویت و شوك فرهنگی ناشی از مهاجرت به فشارها و تنشهای روانی عمیقی میانجامد كه تأثیر منفی بر زندگی مشترك میگذارد (7).
پایه و اساس استدلال این پژوهش گران آنست كه مهاجرت فرد را با موقعیت جدیدی روبرو میسازد كه بنا بر آن ارزشها، تجربیات و نقش افراد یكسره زیر سئوال می رود و از این رو اعضای خانواده در كشمكش با یكدیگر قرار میگیرند. به ویژه مهاجرت از كشورهای «جهان سوم» به سوئد عمیقاً بر روابط خانوادگی مهاجرین تأثیر گذاشته است. نادر و فرشته احمدی دو جامعه شناس ایرانی مقیم سوئد، بر آنند كه مهاجرت از جامعه ای نظیر ایران كه در آن فردیت جایگاه چندانی ندارد به جامعه ای فردگرا نظیر سوئد به بحران هویت منجر میشود كه بر روابط خانوادگی نیز اثر منفی میگذارد. به نظر آنان هر چند زنان از توانایی تطبیق
بیشتری با شرایط جدید برخوردارند، با این وجود آنان نیز از این بحران بری نیستند. یكی از دلایل این امر آنست كه ارزشهای فرهنگی و اجتماعی فردگرایانه سوئد با تجربه و برداشت غیرفردگرایانه زنان ایران در تضاد است (8).
روشن است كه واقعیتی در این دیدگاهها نهفته است. پیشینه های قومی و فرهنگی متفاوت در نوع برداشت و تجربه مهاجرت تأثیر میگذارد. برای بسیاری از خانواده های مهاجر به ویژه برای مردان، پذیرش و هضم معیار و ارزش های خانواده در سوئد دشوار است. پژوهش ذكر شده در بالا در سال 1993، نشان می دهد كه ایرانیان كمتر از دیگران، سوئد را خانه خود دانسته و بیش از نیمی از آنان مطمئن نیستند كه در سوئد ماندگار خواهند بود. اما پرسش این جاست كه آیا ایرانیان در سوئد امروز نیز چنین می اندیشند؟ هر چند كسب هویت جدید امر سادهای نیست و نیازمند زمان است، اما گذر زمان بر ذهنیت و تجربه فرد مهاجر اثر می گذارد. مهاجرت روندی از تأثیر متقابل رفتار فرد و برخورد فرهنگ اكثریت در جامعه جدید را در پی خواهد داشت. این روند بسته به پیشینه طبقاتی و اجتماعی افراد، مدت زمان مهاجرت، شرایط زندگی آنان در سرزمین بومی و جامعه جدید و بالاخره بسته به ویژگیهای فرد، متفاوت است. برای نمونه، تجربه و برداشت مهاجری كه پیشینه ای سنتی دارد، عمیقاً با مهاجری كه از فرهنگ مدرن برخوردار است، متفاوت است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




بسیاری از خانوادههای مهاجر _از جمله ایرانیان_ از قشر و گروه اجتماعی خاصی میآیند كه ضرورتاً نماینده و معرف فرهنگ اكثریت جامعه و یا گروههای اجتماعی غالب در آن جامعه نیستند. در مورد ایرانیان مقیم سوئد، اغلب آنان از پیشینه مدرن و متوسط شهری برخوردارند كه در ایران نیز دارای تمایلات و ارزشهای غربی بوده اند. از همین رو ظرفیت این گروه در مواجهه با جامعه جدید بسیار بیشتر است. علاوه بر آن نباید فراموش نمود كه فرهنگ پدیده ای ایستا و دگرگون ناپذیر نیست، بلكه متأثر از مبادله فعال و پویا بین افراد و گروههای مختلف است. امروزه تعداد هر چه بیشتری از پژوهش گران استفاده از فرهنگ برای توضیح ویژگیهای قومی به مثابه گروهی همگون، واحد و به هم پیوسته را به كنار نهاده اند (9). علاوه بر تعلق قومی، همچنین طبقه و جنسیت نقش مهمی در تلقی و برداشتهای فرهنگی دارد.
تفاوت در تلقی و برداشت از جایگاه زندگی خانوادگی در بین گروههای مختلف مهاجر در هنگام بحران، واكنشهای متفاوتی را در پی خواهد داشت. به ویژه اگر موقعیت این خانواده ها ناهمسان باشد. برای مثال برداشت و تجربه مهاجرت خانوادة پناهنده ای كه به تازگی از شرایط جنگ گریخته و به سوئد پناه آورده است، سخت متفاوت با خانواده ای است كه سالهاست در این جامعه به سر برده و تثبیت شده است. آخرین نكته مهم آن كه گسترش فردگرایی در خانواده های مهاجر ضرورتاً به جدایی منجر نمیشود، بلكه میتواند به رشد برابری زنان و مردان در خانواده نیز بیانجامد. علاوه بر آن این دگرگونی میتواند به استفاده از گفتگوهای مسالمت آمیز و دوستانه به جای رفتارهای خشونت بار در حل اختلافات و مشكلات خانوادگی بیانجامد(10). سخن گفتن از «تفاوت فرهنگی» بین سرزمین بومی فرد مهاجر و سوئد، به عنوان دلیل اصلی جداییها در مهاجرین، خالی از اشكال نیست. برای مثال چگونه میتوان تفاوت میزان جدایی بین ایرانیان و تركها را (كه اولی یكی از بالاترین و دومی یكی از پایین ترین ارقام جداییها را به خود اختصاص داده است) توضیح داد؟ حال آن كه تفاوت فرهنگی میان ایران و تركیه با سوئد كم و بیش در یك سطح است. به نظر ما تمركز دربارة شرایط ویژة خانوادههای مهاجر و روابط فیمابین زن و شوهر به مراتب بیش از تكیه بر منشاء قومی آنان روشنگر علل جداییها و ناپایداری در خانواده های مهاجر است.
اشكال دیگر تئوریهایی كه یكسره به بحران هویت و تفاوت فرهنگی به عنوان عامل اصلی جداییها تأكید میورزند، در آنست كه آنها بیشتر به جدایی به مثابه یك مشكل مینگرند تا یك امكان. هم چنین این تئوریها روشن نمیسازند كه چرا اغلب زنان در جداییها پیشقدم میشوند. پرسش این جاست كه آیا باید به میزان بالای جداییها صرفاً به دیدة مشكل نگریست یا می توان آن را جلوه ای از افزایش امكانات افراد، برای تغییر و انتخاب زندگی دلخواه خود دانست؟

ج _ جدایی همچون یك امكان و رفتاری عقلایی
به طور عمومی جدایی راه حلی رایج در برابر اختلافات خانوادگی شدید است. این پرسش كه «چرا آدمی طلاق میگیرد؟» معمولاً آگاهانه یا ناآگاهانه بر این پیش فرض استوار است كه تشكیل زندگی زناشویی باید یك باره و جاودانه باشد و از این رو جدایی امری غیرطبیعی و ناهنجار است. حال آن كه جدایی میتواند نتیجه انتخاب و رفتار عقلایی فردی باشد كه ادامه زندگی مشترك را به سود خود نمییابد (11). در زندگی یك زوج دست كم دو رابطه وجود دارد: رابطه مرد با زن و رابطه زن با مرد. این بدان معنی است كه یكی از طرفین ممكن است از ازدواج خود راضی و خرسند باشد، حال آن كه دیگری از رابطه كاملاً ناراضی باشد. همچنین مجازات و پیامدهای منفی پس از جدایی میتواند عامل بازدارنده در انتخاب بین ماندن و یا جدایی باشد. از این رو با افزایش امكانات و آلترناتیوهای دیگر خطر جدایی افزایش مییابد. خانواده هم چون یك گروه از مجموعه روابطی تشكیل شده كه به آن دوام میبخشد. ثبات خانواده در گرو میزان استحكام و یا تضعیف این روابط است.
از آن جا كه امروزه تشكیل خانواده خصلتی آزادانه تر یافته است، امكانات بیشتری نیز برای جدایی و جستجوی بدیل های دیگر در زندگی فراهم شده است. نتایج تحقیقات نشان میدهد كه بین موقعیت بهبود یافته زنان و میزان بالای جدایی در سوئد و جهان غرب رابطه ی مثبتی وجود دارد(12). چند بررسی دیگر نشان میدهد كه مردان از داشتن خانواده بیشتر سود برده و راضی تر هستند. از جمله پژوهشهای اقتصادی پرفسور جامعه شناس خانواده و اقتصاددان آمریكایی بِكِر(Becker) نشان میدهد كه به لحاظ اقتصادی تشكیل خانواده به سود مردان است. به زعم او زندگی زناشویی كارآیی و قدرت تولیدی مردان در حوزة اشتغال را به دلیل تقسیم كار خانگی افزایش میدهد، حال آن كه در مورد زنان عكس آن است (13).
تحقیقات نشان میدهند كه اغلب مردان مهاجر متأهل _همچون مردان سوئدی_،كمتر دچار بیماری میگردند. حال آن كه در مورد زنان عكس آن صادق است (14). به زبان روشنتر زندگی خانوادگی و زناشویی، تاریخاً قراردادی پدرسالارانه بوده كه زنان را تحت انقیاد قرار داده است. از این رو عجیب نخواهد بود هنگامی كه زنان ناراضی قادر به جدایی شوند، رابطه را ترك كنند. پرسش این جاست كه آیا الگوی مشابهی در بین خانوادههای مهاجر موجب جداییها نیست؟

روابط قدرت و كشمكشهای خانوادگی
بنابر پژوهشهای نوین در مورد خانواده، میتوان خانواده را سازمانی متشكل از افراد از یكسو با علایق مشترك و از سوی دیگر علائق كم و بیش متضاد به شمار آورد. بر این اساس مفاهیمی چون «مذاكره»، «قدرت» و «اختلاف» نقشی كلیدی مییابند (15). منظور از قدرت امكان تأثیرگذاری و دستیابی به نتیجه مورد نظر است. قدرت گاه بر پایه مجازات استوار است. بر این اساس میتوان قدرت را از این زاویه كه برنده و بازنده كیست، بررسی نمود (16). سكوت اغلب نشانه ای از بی قدرتی و انفعال تلقی میگردد. اما این امر الزامی نیست. قدرت را میتوان هم چون داد و ستد متقابل نیز به شمار آورد. مبادله و همكاری به هر دو طرف رابطه قدرت میبخشد. در نتیجه، رویارویی زمانی موضوعیت مییابد كه استراتژی همكاری پاسخگوی نیازهای یكی از طرفین نباشد. بنیاد رابطه قدرت نوعی وابستگی است. این بدان معنا است كه هر چه فرد بیشتر وابسته باشد، از قدرت كمتری برخوردار است. پرسش این جاست كه تحت چه شرایطی تضاد منافع و نارضایتی به رویارویی آشكار منجر میشود؟ برای مثال بسیاری از زنان موقعیت تحت ستم خود را پنهان میسازند، زیرا از نتایج رویارویی با قدرت برهنه وحشت دارند. در این شرایط طرف ضعیفتر تنها زمانی علیه نقض منافع خود واكنش نشان خواهد داد كه امكان واقعی تغییر رابطه قدرت را داشته باشد. در غیر این صورت تن دادن به شرایط موجود رفتاری عقلایی خواهد بود. از این رو والتر كورپی (Walter Korpi) پروفسورجامعه شناس سوئدی تأكید میورزد كه خودداری از اعتراض و رویارویی آشكار، تمامی حقیقت را دربارة رضایت و نارضایتی بیان نمیكند. پرسش این جاست كه چگونه میتوان میزان رضایت و تمایل را سنجید و اندازهگیری نمود؟ دشواری این مسئله به ویژه از آن روست كه رضایت مفهومی سخت فردی، اعتباری و ذهنی (subjective) است و معیار واحدی برای اندازه گیری آن وجود ندارد. اما آن چه روشن است این است كه رابطه قدرت تا آن جایی دوام مییابد كه طرف فاقد قدرت، سطح توقعش را كاهش داده و خود را با توازن قدرت موجود تطبیق میدهد. تنها زمانی كه فرد در عین نارضایتی دارای قدرت باشد میتواند وضع را
تغییر دهد. منابع قدرت شامل منابع مالی، زور و منابع ارزشی است. بهای كاربرد زور و اجبار معمولاً سنگینتر و بهای به كارگیری منابع ارزشی قدرت كمتر از همه است. اما تحت چه شرایطی رویارویی آشكار نمایان میشود؟ كورپی می گوید: «اگر فاصله منابع قدرت دو فرد و یا فاعل اجتماعی زیاد باشد، احتمال سوق یافتن تضاد علائق به رویارویی آشكار بسیار كم است. در این حالت احتمال عدم تصمیم گیری و تن دادن به رابطه بهره كشی بیشتر است. اما زمانی كه فاصله منابع قدرت هر دو طرف كاهش مییابد، هم احتمال و هم انگیزة پیشرفت طرف ضعیفتر افزایش مییابد. امری كه ریسك رویارویی آشكار را افزایش میدهد» (17).
اعتراض و ترك نمودن، دو نوع استراتژی برای آشكار نمودن نارضایتی است. برای نمونه فردی كه از سازمان خود (از جمله خانواده) ناراضی است، نخست اعتراض را به عنوان روش مبارزه برای تغییر اوضاع برمیگزیند. زمانی كه این استراتژی مفید واقع نشود، فرد با ترك سازمان (یا خانواده خود) در جستجوی بدیل دیگری برمیآید (18). این استراتژیها در كشمكش های خانوادگی بسیار رایج است. میتوان گفت تا زمانی كه رابطه قدرت در خانواده به همان گونه ای است كه فرد خواهان آنست، خود را راضی و خوشبخت می بیند. اما هر فرد در پی آنست كه حداقل تا حدود معینی در زندگی مشترك نفوذی داشته باشد. مشكل در مورد برتری قدرت هنگامی موضوعیت مییابد كه زوجین اختلاف نظر داشته باشند. هر چه اختلاف نظر عمیقتر باشد و هر طرف بكوشد صرفاً بر پایه نظر خود عمل كند، خطر رویارویی آشكار افزایش مییابد. سرنوشت رابطه اساساً بسته به آن است كه این وضعیت چگونه حل میشود.

چالشگری زنان مهاجر علیه نقش مردان
برداشت و تصویر عمومی از زنان مهاجر هم چون قربانیان منفعل فرهنگ و محیط پیرامون خود، درك و فهم منابع قدرت آنان و چگونگی به كارگیری آن را با دشواری روبرو میسازد. این كلیشه سازیها به ویژه در مورد زندگی خانوادگی زنان مهاجر بسیار رایج است. از نظر جهان غرب وظیفه جامعه اكثریت، »آزاد« نمودن زنان مسلمان مهاجر تحت ستم است. نخست آن كه این نگرش، ساده انگارانه و قوم مدارانه است و فراموش میكند كه حتا زنان سوئدی و دیگر جوامع غربی، هم چنان به اشكال گوناگون تحت ستم هستند. چنین نگرشی، به ارائه تصویر كلیشه ای از مردان مهاجر به عنوان موجوداتی صرفاً ستمگر و سركوبگر منجر میشود.
یك پژوهش در بارة پیرامون ترك های مقیم سوئد نشان می دهد كه در خانواده های مهاجر ترك، زنان و مردان مراكز قدرت خاص خود را دارند. نویسنده تأكید میكند كه این خانواده ها را نمیتوان صرفاً بر مبنای رابطه فرادستی مرد و فرودستی زن توضیح داد. چه، هر یك از افراد بالغ خانواده _ چه زن و چه مرد _ از زمینه های توانایی های خاص خود برخوردار بوده و دارای شبكه روابط ویژه با همجنسان خویشاند. این شبكه علاوه بر روابطی است كه زن و شوهر مشتركاً از آن برخوردارند. همچنین نتایج پژوهش دیگری دربارة پناهندگان ایرانی در نروژ با استدلال مشابهی نشانگر آنست كه برداشتی یك جانبه از قدرت مردان بر زنان ایرانی میتواند در نهایت به آن جا بیانجامد كه نقش زنان ایرانی به مثابه یك فاعل و عامل اجتماعی فراموش شود (19).
دیگر آن كه چنین نگرشی فراموش میكند كه مردان و زنان مهاجر یك ملیت نیز، گروه یك پارچه و همگونی نبوده و در بین بخشی از آنان _هم چنان كه در نزد بخشی از سوئدیها_ شرایط مساعدتری برای رشد یك رابطه برابر نسبت به دیگران وجود دارد. این امر به نوبه خود روشنگر آنست كه چگونه برخی خانواده های مهاجر توانسته اند به گونه ای سازنده با تنشها روبهرو شده و بحران مهاجرت را حل نموده و خوشبخت زندگی كنند. سوم آن كه كلیشه سازی از زنان مهاجر به عنوان موجوداتی تحت ستم، منفعل، ناتوان و منزوی به آن جا میانجامد كه صرفاً بر مشكلات آنان تأكید می شود و به ندرت امكانات و قدرت عمل آنها مورد بررسی قرار می گیرد. دقیقاً در تقابل با چنین تصویری از زنان مهاجر، ما میخواهیم تأكید نماییم كه چگونه مهاجرت به سوئد به ویژه از جوامعی با گرایشات قویاً پدرسالار به افزایش چشمگیر منابع قدرت زنان مهاجر انجامیده است. امری كه به نوبه خود موجب تشدید تضاد منافع بسیاری از مردان و زنان مهاجر شده كه رویاروییهای روزافزون در میان خانوادههای مهاجر را
در پی داشته است.
روانشناس و دكتر خانواده كارلوس سلوزكی (Carlos Sluzki) از سه مدل تضاد در خانواده نام میبرد كه اهمیت كلیدی برای درك بحرانهای خانواده های مهاجر و جداییها دارد(20). در نخستین مدل مردان نقش ابزاری و بیرونی داشته، حال آن كه زنان نقشی احساسی و درونی دارند. آن عضو خانواده كه بیشتر با جامعه و محیط بیرون سر و كار دارد شبكه جدیدی از امكانات و روابط را ساخته و مستقل میشود. اما آن دیگری كه انرژی اش بیشتر صرف خانه و روابط و مسائل درونی خانواده میگردد، به لحاظ اجتماعی تنها و منزوی شده و بیش از پیش به اولی وابسته میشود. پس از مدتی، اولی، دومی را فردی ناتوان، ضعیف و سربار خود مییابد. این نوع روابط دیر یا زود به بحران منجر میشود.
مدل دوم تضادها با ایجاد شرایط و امكانات جدید برای زنان پس از مهاجرت شكل میگیرد. این پدیدة رایجی است كه زنان مهاجر بیشتر از مردان، كارهای نامتناسب با مهارتهایشان و فاقد كیفیت را پذیرفته و سریعتر وارد بازار كار میشوند (21). این وضعیت جدید از یك سو اعتماد به نفس زنان را افزایش داده و امكان به زیر سئوال بردن نقش جنسی سنتی را فراهم میسازد. از سوی دیگر مردان مهاجر با تغییر موقعیت و اعتبار اجتماعی خود كه با كاهش قدرت آنان در خانواده توأم است، رو به رو میشوند. از این رو آنان میكوشند با رجعت به ارزشها و قواعد قبلی كه به روابط پیشین مشروعیت میبخشید، سلطه خود را هم چنان حفظ كنند. زنان اما به دلیل بهبود موقعیتشان، به روابط پیشین وقعی ننهاده و با افزایش توقعاتخود، خواستار تغییرات گسترده در زندگی خانوادگی هستند. این تغییرات معمولاً با تنشها و بحران در خانواده روبه رو میشود.
مدل سوم تضادها، بین والدین مهاجر و فرزندانشان رخ میدهد. در حالی كه نسل اول مهاجرین بالغ معمولاً با دشواری قادر به تطبیق با فرهنگ جدید هستند، برای فرزندان آنها و یا نسل دوم این روند سادهتر طی میشود. امری كه خود منشاء گسترش اختلافات فرهنگی بین والدین و فرزندانشان است. علاوه بر آن در بسیاری از موارد، فرزندان به دلیل تسلط بر زبان و آشنایی بیشتر با فرهنگ و قوانین جامعه، در اجتماعی شدن و تطبیق والدین خود با جامعه جدید نقش ایفا میكنند. این مسئله، رابطه قدرت بین والدین و فرزندان را تغییر داده و تنشها را دامن میزند. این كشمكشها به ویژه در رابطه پدران و دختران مهاجر به اوج میرسد، یعنی زمانی كه تضاد نسلی با تضاد جنسیتی در خانواده های مهاجر تلاقی میكند موازنه قدرت در روابط خانوادگی را تغییر میدهد. امری كه به نوبه خود موجب میگردد كه با تغییر كنترل منابع قدرت، روابط نیز شكل نوینی به خود بگیرد.در این میان آن كه موقعیت نوین خود را نازلتر از گذشته مییابد، با استفاده و تكیه بر فرهنگ سنتی سرزمین قبلی خود، در پی آنست كه موقعیت خود را حفظ نموده و خواسته های خود را تأمین نماید. امری كه به تشدید هر چه بیشتر تضادها در خانواده میانجامد. طبیعی است كه تحت چنین شرایطی اختلاف در برداشت، تصمیمات و اقدامات گوناگون رشد میكند. اما، همزمان و در كنار نبرد قدرت و رویارویی فرهنگی، روندی از سازش در روابط بین زنان، مردان و فرزندان مهاجر نیز جریان دارد. تمامی الگوهای تضاد كه در بالا بدان اشاره شد، در عین حال نمونه شدت یافته ای از تضادهایی است كه طی دوران طولانی در خانواده های
سوئدی نیز جریان داشته است.
تا آن جا كه به خانواده های ایرانی مهاجر بر می گردد رئوس تحولات در آن را می توان بدین گونه برشمرد:
1_شكل گیری و رشد مدل خانواده های تك والده متشكل از مادر و فرزند كه در ایران چندان رایج نبوده است.
2_بهبود موقعیت اجتماعی_اقتصادی زنان در اجتماع كه به افزایش قدرت آنها در خانواده منجر شده است.
3_تضعیف نقش و موقعیت والدین و كاهش نفوذ و قدرت آنها بر روی فرزندان.
4_نقش جدید فرزندان كه با انتقال فرهنگ جامعه به خانواده، تأثیر مهمی در موقعیت خانواده دارند.
به طور خلاصه میتوان گفت كه در میان بسیاری از خانوادههای مهاجر و از جمله ایرانیان، مردان به زندگی در گذشته، زنان به زندگی در حال و كودكان تمایل به زندگی در آینده گرایش دارند(22).البته این گرایشات مطلق نبوده و در مورد همگان نیز مصداق ندارد. در خانواده های مهاجر ایرانی و غیر ایرانی موارد بسیاری از مردان متجدد، زنان سنت گرا و كودكانی كه از زندگی دو زیستی و دوپارة سنتی و مدرن برخوردارند، نیز به چشم می خورد. تمامی تحولات فوق الذكر نشانگر تغییر در ساختار قدرت در خانواده های مهاجر است. امری كه میتواند به گسترش اختلافات در درون خانواده منجر شود. از این رو بررسی خانواده، به مثابه نهادی همگون سودمند نبوده، بلكه می بایست كنش اعضای خانواده را در شرایط جدید و بر مبنای تجربیات متفاوت آنها مطالعه نمود. بررسی و پژوهش تجربی نگارنده از تضاد بین زنان و مردان در خانوادههای مهاجر ایرانی، نمونه ای از این نوع بررسی است.

3 _ پژوهشی تجربی درباره نبرد قدرت در خانواده های ایرانی در سوئد

روش و داده ها
داده های تجربی در این تحقیق بر پایه مصاحبه های طولانی، شفاهی و بدون دسته بندی استوار است. یكی از دلایل این امر، حساسیت و پیچیدگی مسئله طلاق است كه در نزد بسیاری از ایرانیان كماكان «تابو» است و آنها چندان مایل به توضیح زندگی خصوصی خویش نیستند. از این رو جمع آوری اطلاعات لازم از زندگی زناشوئی خانواده های ایرانی بر پایه پرسشنامه آماری دشوار است. این امر حتا در مصاحبه های شفاهی طولانی نیز تا حدودی مصداق دارد. به طور كلی در بین ایرانیان سوءظن عمیقی نسبت به «بیگانه» وجود دارد كه هم بر روش و هم نتایج پژوهش اثر میگذارد. امری كه تمایل آن ها را به شركت در مصاحبه ها _چه از طریق شفاهی و چه كتبی_ كاهش میدهد (23). با این همه، امتیاز روش مصاحبه شفاهی در این است كه
شانس بیشتری برای دریافت اطلاعات دقیق تر و جزئیتر از مصاحبه شوندگان وجود دارد.
برای دست یابی به داوطلبان شركت در مصاحبه، ادارة آمار سوئد به طور اتفاقی 100 نفر زن و مرد جدا شدة ایرانی را از كل جمعیت ایرانی مهاجر طی سالهای 1984 تا 1995 انتخاب نمود. افراد انتخاب شده ساكن در 7 استان جنوبی و میانی كشور بودند كه در آن سه چهارم از كل جمعیت ایرانی مقیم سوئد بسر میبرند. همچنین دو نامه به زبانهای فارسی و سوئدی (یكی از طرف مؤسسه جامعه شناسی دانشگاه استكهلم و دیگری از طرف ادارة آمار سوئد) برای افراد فوقالذكر ارسال شد. از مجموعه این افراد 30 نفر در مصاحبه شركت كردند و بقیه یا مایل به شركت در مصاحبه نبودند و یا نامه ارسالی برگشت خورد. به جز سه نفر، جملگی در ایران ازدواج كرده بودند. غالب مصاحبه شوندگان از تهران و یا شهرهای بزرگ آمده بودند. سن زنان بین 29 و 56 سال بود و به طور متوسط هنگام مصاحبه 37 ساله بودند. مردان نیز بین 37 تا 57 سال داشتند و سن متوسطشان 45 سال بود.دو سوم مصاحبه شوندگان دارای یك یا دو فرزند، یك دهم بدون فرزند و حدود یك چهارم دارای سه یا چهار فرزند بودند. تعداد افراد داوطلب مصاحبه به میزان مورد نظر بود. مصاحبه ها توسط نگارنده طی سه ماهه اول سال 1997 آغاز شد و پایان یافت و غالباً بر روی نوار ضبط شد. تعدادی از مصاحبه ها در منزل این افراد در شهرستان ها صورت گرفت. مصاحبه با افراد ساكن استكهلم غالباً در انستیتوی جامعه شناسی صورت گرفت. مصاحبه ها به فارسی صورت گرفت و سپس به سوئدی ترجمه شد.

تجربیات متفاوت زنان و مردان ایرانی از مهاجرت
مهاجرت از ایران و كشورهای مشابه به غرب و به ویژه به سوئد صرفاً مهاجرتی در مكان نیست، بلكه برای بسیاری مهاجرتی در زمان نیز هست. به فاصله كمتر از یك روز، فرد در متن روابط اجتماعی دیگری قرار میگیرد كه در آن ساختار خانواده و رابطه زنان و مردان تغییرات شگرفی كرده است. این جابه جائی به ویژه برای مردان غالباً آزار دهنده است. روشن است كه پیشینه اجتماعی زنان و مردان (تعلق طبقاتی، اعتبار اجتماعی، سطح تحصیلات و پیشینه فرهنگی) از جمله عواملی است كه در تجربیات و برداشت از مهاجرت و تغییر رابطه قدرت مؤثر است. با این وجود نتایج مصاحبههای انجام شده توسط من نشان میدهد كه طرز تلقی و تجربه زنان و مردان ایرانی (به رغم برخی فشارها و دشواریهای مشترك ناشی از تبعیض نژادی و قومی) عموماً سخت متفاوت است. بسیاری از مردان بیكار بوده و خود را در سوئد تنها، بی هویت و بی قدرت حس میكنند. آن ها به یك باره موقعیت خود را در جامعه سوئد پایین تر یافته و به رغم تلاشهای گوناگون، تطبیق با شرایط جدید را دشوار مییابند. مردان ایرانی بیشتر
از زنان ناراضی اند و حتی موقعیت خود را پایین تر از زنان می یابند. بابك، مردی 43 ساله كه بیش از 10 سال در سوئد زندگی كرده است، در مورد برداشت متفاوت خود و همسرش از مهاجرت میگوید: «در آغاز مهاجرت، می پنداشتم كه به بهشت آزادی و رفاه آمده ایم. دلم میخواست ایران مثل سوئد بشود. بعداً برداشت دیگری پیدا كردم. البته سوئد در سطح، مثل یك بهشت است. اما تنها 20 سانتیمتر زیر آن جهنم قرار دارد! ما در سوئد زندگی میكنیم، اما سوئد در زندگی ما حضور ندارد. من كماكان اعتقادات سنتی خودم را حفظ كرده ام. روش زندگی سوئدی، خانواده را ناهنجار میكند. من كوشش میكردم از معاشرت همسرم با زنان ولگرد جلوگیری كنم. ما در مورد پرورش و نحوة تربیت فرزندانمان نیز اختلاف داشتیم. من میخواستم بر روی بچه ها كنترل كامل وجود داشته باشد. من بحثهای رسانه های گروهی كه زنان را علیه مردان تحریك میكنند، دوست ندارم. در هر نزاع خانوادگی، مردان در عمل مقصر قلمداد میگردند و مراجع و مقامات با زنان همبستگی نشان میدهند. بعد از مدتی، مایل بودم كه به ایران برگردیم. اما او نپذیرفت. من توضیحی برای تصمیم او به جدائی ندارم، جز این كه جامعه پشتیبان او بود و به او كمك میكرد. من حالم خوب نیست و كاملاً تنها هستم و حدود دو سال و نیم است كه تحت مراقبت روانكاو بسر میبرم».
در مورد زنان مهاجر ایرانی، این روند غالباً وارونه است. به رغم دشواریهای مهاجرت، موقعیت زنان ایرانی از بسیاری لحاظ بهتر شده است. هم از این رو آن ها طرز تلقی مثبت تری نسبت به جامعه جدید و نرمها و قواعد آن دارند. آنان در مییابند، كه در این جا امكان تغییر وضعیت آنان وجود دارد. فرشته، زنی 44 ساله دارای چهار فرزند، دربارة گسترش اختلافات خود با شوهرش بعد از مهاجرت به سوئد چنین توضیح میدهد: «با آن كه در ایران شوهرم دستم را شكست، اما جرأت نداشتم طلاق بگیرم، به دلیل آن كه میترسیدم سرپرستی بچه را از دست بدهم. اما این جا اوضاع تغییر كرده است. ما در مورد تربیت بچه ها، به خصوص در مورد دختر بزرگمان، اختلاف نظر شدیدی داشتیم. شوهرم دوست نداشت دخترم به دیسكو برود و یا دوست پسر داشته باشد، هر چند كه عملاً مجبور بود قبول كند. ما در مورد تصمیم گیری های مالی هم اختلاف داشتیم. با هم مغازه خواربار فروشی باز كردیم كه بعد از مدتی او نكشید. من برای جلوگیری از ورشكستگی زحمت زیادی كشیدم. بالاخره جدا شدم. اما او مرا تهدید كرد كه در صورت جدایی بچه ها را با خود به ایران میبرد. به همین خاطر رابطه ام را پس از جدائی با او ادامه دادم. هر چند كه بعد از مدتی دوست پسر گرفتم. اما او از وجودش بی خبر بود».
زمانی كه از مصاحبه شوندگان پرسیده شد آیا در صورت بهبود اوضاع، خواستار بازگشت به ایران هستند، پاسخ زنان و مردان مصاحبه شونده كاملاً متفاوت بود. تقریباً تمامی مردان، به جز یكی، پاسخشان مثبت بود، حال آن كه تمامی زنان _باز هم به جز یكی_ بر این باور بودند كه حتی در آن زمان نیز حاضر به زندگی در ایران نیستند. مسئله كاملاً روشن است: پس از مهاجرت منابع قدرت زنان در حوزه های بسیاری (شرایط بهتر تحصیل، اشتغال بیشتر، كمك هزینههای دولتی، ارزشها و قوانین لیبرال و آزادانه، موقعیت اجتماعی معتبرتر و...) افزایش یافته است. حال آن كه در صورت بازگشت به ایران، موقعیت اجتماعی جدید خود را از دست خواهند داد. پروین، خانمی 55 ساله میگوید حتی برای سفر به ایران با دل نگرانی روبرو است. زیرا بنابر قوانین ایران او همچنان در عقد شوهر سابق خود است و بدون اجازة او نمیتواند طلاق بگیرد. او می گوید: «به رغم گذشت چند سال از جدائی، هنوز جرأت سفر به ایران را ندارم. او طلاق را نپذیرفته است. از نظر شوهر سابقم ما همچنان به لحاظ قانون ایران زن و شوهر به حساب میآئیم. این تنها قدرت باقی ماندة او بر من است و تا زمانی كه او طلاق ایرانی را نپذیرد، برای
من سفر به ایران خطرناك خواهد بود. زیرا بنا بر قوانین ایران او میتواند مانع خروج من (به عنوان همسرش) از ایران گردد».

[ادامه مطلب را از اينجا دنبال کنيد]





















Copyright: gooya.com 2016