یکشنبه 20 دی 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ناكامى تاريخى مسلمين؟ گزارش داريوش محمدپور از سخنراني عبدالکريم سروش در لندن، ايران

دكتر سروش

اول ژانويه در كانون توحيد لندن، عنوان سخنرانى دكتر سروش اين بود: «ناكامى تاريخى مسلمين؟» ، با همين علامت سؤال. او خود توضيح داد كه عمداً از به كار بردن كلماتى مانند «انحطاط» يا «عقب ماندگى» پرهيز كرده است تا سخن اش خالى و فارغ از بار ارزشى باشد و برچسبى نزده باشد. از همين رو كلمه «ناكامى» را انتخاب كرده بود كه از نظر او جنبه منفى كمترى داشت. سروش به كتاب «آيا چه خطا رفت؟» برنارد لوييس اشاره كرد و استقبالى كه از اين كتاب شده بود.
اگر بخواهم لب سخن سروش را درباره موضوع خلاصه كنم، بايد به موضع اصلى سروش درباره اين سؤال برگردم. از نظر او، كسانى كه تا به حال به اين سؤال پاسخ داده اند قاعدتاً از دو منظر مى توانند به آن نگاه كرده باشند. اين سؤال را مى توان يا از منظر فلسفى (و فلسفه متافيزيكى) پاسخ داد و يا مى توان از ديد علمى تجربى آن را بررسى كرد. مدعاى سروش اين بود كه اغلب كسانى كه به اين پرسش پاسخ داده اند، از منظرى فلسفى به آن پرداخته اند و متأسفانه اين زمره فيلسوف مشربان ارباب علوم تجربى را قابل و لايق پرداختن به اين سؤال نمى دانسته اند. از ديد سروش، به اين سؤال بايد از منظرى علمى ـ تجربى پاسخ داد. از كسانى كه در يك سوى افراطى اين طيف فيلسوفان قرار داشته اند، البته احمد فرديد بود كه تمام اين مسائل را در پرتو يك ديدگاهى عرفانى مشوش و ماليخوليايى مى ديد. داريوش شايگان و سيد حسين نصر از جمله متفكرانى هستند كه از منظرى فلسفى تلاش كرده اند تا به اين سؤال پاسخ دهند. اما براى من يك سؤال و يك اشاره باقى مى ماند و آن اين است كه من مى پذيرم اين سخن را و با سروش متفق و هم رأى هستم كه بايد از منظر علمى و تجربى به اين سؤال پاسخ داد. اما نكته اى كه مى ماند اين است كه حتى وقتى كه داريم از منظر علم تجربى به اين سؤال پاسخ مى دهيم، باز هم ناگزير از توجه با چهارچوب هاى فلسفى و تئورى هاى فلسفى مدرن هستيم كه البته بسيار تفاوت دارند با فلسفه متافيزيكى كه زير نفوذ انديشه هاى ارسطو و افلاطون باشد. به نظر من، براى عملى كردن اين رويكرد در پاسخ به اين سؤال، از سخنان پوپر در منطق اكتشاف علمى مى توان بهره بسيار برد و دست بر قضا، پوپر از زمره كسانى است كه شديداً از ارسطو و افلاطون انتقاد كرده است. لذا، به اعتقاد من، حتى با تكيه بر علوم تجربى هم باز متوسل به مبانى و اصولى فلسفى خواهيم شد كه البته تفاوت شگرفى با آن فلسفه كلاسيك و مابعدالطبيعى دارد.
اين امر البته، نكته اى بسيار مهم و درخور توجه است كه كسانى از قبيل شايگان، طباطبايى، سيد حسين نصر و آخر سر فرديد، عمدتاً يا دانش علوم تجربى را نداشته اند و يا اصلاً در تحليل هاى خود از اصول علم تجربى بهره اى نگرفته اند. نكته ديگر كه من مى خواهم به اين بحث بيفزايم اين است كه شمار زيادى از روشنفكران ما به جاى توجه و عنايت كافى به معضل اصلى كشورهاى مسلمان و يا جهان سومى كه از نظر من توسعه نيافتگى مزمن است، تمام توجه خود را معطوف به نقد تفكر اسلامى كرده اند. تفكر اسلامى بايد نقد شود و جاى خود را دارد. اما وقتى به مفهوم توسعه از ديدى علمى نگاه كنيم، اسلامى و غير اسلامى اش كاملاً بى معناست. لذا، فرق نمى كند كه آقاى مصباح بخواهد از ديدى فلسفى به غرب حمله كند و آن ها را مسبب بدبختى ما بداند يا آقاى طباطبايى بخواهد رفتار شرقيان را نقد كند و بگويد ما به امتناع تفكر رسيده ايم. هيچ يك از اين ها اعتنايى به جوانب علمى و تجربى ماجرا ندارند، اگر چه تفاوت ميان آقاى مصباح و آقاى طباطبايى از زمين تا آسمان است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




تا جايى كه من ادبيات روشنفكران فعلى را خوانده ام، به ندرت مشاهده كرده ام كه كسى مستقيماً به موضوع توسعه فارغ از ارزشگذارى له يا عليه دين پرداخته باشد. انگار گروهى آمده اند فقط با دين تسويه حساب كنند و گروهى هم آمده اند فقط از دين دفاع كنند. چيزى كه خيلى اوقات در اين ميانه فراموش مى شود، ماجراى سعادت انسان هاست. براى بعضى اصلاً مهم نيست انسان ها با فرمول آن ها سعادت مند خواهند شد يا نه. فقط مهم است حرف خود را به كرسى بنشانند.
وقتى از اين زاويه به ماجرا نگاه كنيم، به جايى مى رسيم كه همگان بر سر سفره واحدى مى نشينند و هيچ كس را بر ديگرى فضيلتى نمى ماند. اتفاقاً حكايت سعادت هم چندان آسان ياب نيست كه كسى ادعا كند مثلاً با اين فهمى كه من از اين چيزى كه خود من به آن مى گويم مدرنيته، شما به سعادت مى رسيد. از آن سو هم به اين سادگى كسى نمى تواند ادعا كند كه با اين چيزى كه من از دين مى فهمم، حال از نوع طالبانى اش باشد يا از نوع معتدل و انسان مدارش، شما لزوماً به سعادت مى رسيد.
در ادامه، دو سه نكته ديگر از سخنان سروش را نقل مى كنم. سروش به درستى گفت كه برخى براى حل اين مشكلات، به سرعت سخن از مفاهيم فربه و بزرگى چون تمدن، عقلانيت، مدرنيته و غيره به ميان مى آورند در حالى كه وقتى براى حل مسائل به اين ها مى خواهيم متوسل شويم، نخست بايد اين ها را با اجزاى كوچكترى تقسيم كنيم تا براى رسيدن به دركى تاريخى، براى ما قبل هضم باشد. لقمه هاى تمدن، عقلانيت و مدرنيته به اين راحتى از گلوى فهم تاريخى پايين نمى روند.
آخرين نكته اى كه سروش گفت بسيار باعث خرسندى من شد. نكته اى كه به قول خودش، مشت اش را براى ما باز كرد! سروش سال ها پيش در كتاب «از تاريخ بياموزيم» سخنانى گفته بود كه ديشب مى گفت آن سخنان را پس مى گيرد! در آن كتاب سروش ادعا كرده بود كه اگر قرار باشد تاريخ يك بار ديگر تكرار شود، اين بار هم كمابيش همانى مى شود كه اكنون هست. اما سروشِ ديشب، مى گفت كه اگر قرار باشد تاريخ تكرار شود، معلوم نيست بار ديگر چه صورت و هيأتى پيدا مى كند. گذرگاه تاريخ مونوليت و واحد نيست كه همه ناچار باشند تنها از يك جاده عبور كنند. اين براى انديشمندى مثل سروش فضيلت بسيار بزرگى است كه آشكارا و متواضعانه اذعان مى كند در فهم چيزى خطا كرده است. كاش همه اهل دانش از اين رفتار درس بگيرند. حكايت مدعيان دانش كه خود جداست:
يكى از عقل مى لافد، يكى طامات مى بافد
بيا كاين داورى ها را به پيش داور اندازيم





















Copyright: gooya.com 2016