سه شنبه 29 فروردین 1385   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

همجنسگرايي و حقوق همجنسگرايان، نيلوفر بيضايي

گرايش جنسي در انسانها سه شكل اصلي ( به فرعيات مانند آسكسواليته و فتيشيسم در اينجا نمي پردازم) بروز مي كند. اولي “ دگر جنس گرايي“ يا Heterosexualität كه در مورد كساني به كار مي رود كه رابطه ي عشقي و جنسي را تنها با جنس مخالف برقرار مي كنند. دگر جنس گرايي را بسياري همچنان تنها شكل “ مجاز“ و “طبيعي“ رابطه بشمار مي آورند ، اما در حقيقت اين نوع نگاه ريشه در مذاهب دارد كه از نظر آنها تنها شكل شرعي رابطه ميان زن و مرد رابطه اي است كه به توليد فرزند مي انجامد. دومي “ دو جنس گرايي“ يا bisexualität است . دو جنس گرايي يعني تمايل مضاعف هم به جنس مخالف و هم به همجنس. زيگموند فرويد اين نظريه را طرح كرد كه همه ي انسانها دوجنس گرا هستند ، يعني تمايل مضاعف به دو جنس در همه وجود دارد، اما نورمها و تابوهاي اجتماعي باعث شده كه اكثر انسانها تنها بخش مجاز تمايلات جنسي خود يعني دگر جنس گرايي يا رابطه با جنس مخالف را برگزينند. البته كساني بعد از فرويد اين تز را مورد نقد قرار دادند، اما هيچيك وجود دو بخش زنانه و مردانه در هر انساني را نفي نكردند. دو جنس گرايي نيز پديده اي است كه در ميان حيوانات نيز مشاهده شده است .

شكل سوم كه در بالا بدان اشاره كردم همجنسگرايي يا Homosexualität است كه بمعناي تمايل به همجنس است و هم در زنان (Lesbien) و هم در مردان وجود دارد. همجنسگرايي يك واقعيت است و هيچ نقطه اي از جهان وجود ندارد كه در آن چنين پديده اي موجود نباشد. امروزه تمام انسيتوهاي معتبر روانكاوي بر اين نكته توافق دارند كه همجنسگرايي ، نه بيماري رواني است و نه انحراف جنسي. طبق آمار موجود 4 درصد از مردان و 2 درصد از زنان در جهان همجنسگرا هستند . البته با توجه به اينكه هنوز در بسياري از نقاط جهان تعداد همجنسگراياني كه بدليل قوانين ناقض حقوق بشر و يا تعصب شديد فرهنگي و مذهبي عليه همجسنگرايان ، اين تمايل خود را پنهان مي كنند و حتي براي پوشاندن آن به رابطه ي زناشويي با جنس مخالف نيز تن مي دهند ، بسيار زياد است ، اين رقم آماري در مجموع تا ده درصد حدس زده مي شود. متاسفانه اين پيشداوري كه همجنسگرايي ، “غلط“ يا “غير طبيعي“ يا “انحراف جنسي“ است ، هنوز در بسياري وجود دارد. بسياري مغرضانه يا از سر نا آگاهي همجنسگرايي را با پدوفيلي (Pädophilie)(تمايل جنسي به كودك) يكسان مي پندارند، در حاليكه اين دو پديده هيچ ربطي به يكديگر ندارند. پدوفيلي ، كه نوع جنايي آن در تجاوز جنسي به كودكان بروز پيدا مي كند، يعني تمايل جنسي يك بزرگسال به كودك كه طبق آمار موجود 70 درصد در مورد پسر بچه ها اعمال مي شود. از آنجا كه رابطه ي جنسي يك بزرگسال با يك كودك يك رابطه نابرابر است ، از آنجا كه در آن كودك مجبور به تن دادن به رابطه جنسي مي شود كه در موردش هنوز چيزي نمي داند و اصولا ارگانهاي جنسي و بلوغ فكري در او هنوز رشد كافي نيافته است، نوعي اعمال قدرت و خشونت است كه از سوي بزرگسال بر كودك تحميل مي شود. پدوفيلهايي كه روياي آميز جنسي با كودك را متحقق مي كنند ، با تهديد و خشونت و با ايجاد هراس و وحشت در كوك به او تجاوز مي كنند و موجب صدمات روحي مي شوند كه تمام زندگي و آينده ي كودكان را تحت الشعاع قرار مي دهد. پدوفيلي ، تجاوز و ايجاد رابطه ي جنسي با كودك بهمين دلايل در اكثر نقاط دنيا ممنوع است و مجازات دارد.

همجنسگرايي ، بر خلاف پدوفيلي يك رابطه ي دو جانبه است كه دو انسان بالغ و بزرگسال با تمايلات مشابه با يكديگر ايجاد مي كنند. همجنسگرايي پديده اي است كه به درازاي تاريخ بشريت وجود داشته است. همچنين وجود همجنسگرايي در حيوانات نيز امري اثبات شده است و نشان مي دهد كه تمايل به همجنس يكي از اشكال طبيعي رابطه ي جنسي بشمار مي آيد. همانگونه كه اكثر انسانها راست دست هستند ، اينكه اكثر مردم با دست راست مي نويسند ، دليل بر نفي اين موضوع نمي شود كه انسانهايي هم وجود دارند كه چپ دست هستند و با دست چپ مي نويسند. هر چند كه در مكانيسمهاي جمعي بخصوص در جامعه هاي توده وار اين تمايل به حذف يا سركوب هر كس كه به نورمهاي اكثريت گرايش يا تعلق ندارد، ديده مي شود. هنوز در كشورهايي مثل ايران، حتي در بين جماعت روشنفكر تعصبات و پيشداوريهاي شديد نسبت به همجنسگرايي و همجنسگرايان وجود دارد. دين مي گويد هر رابطه ي جنسي كه به بچه دار شدن منجر نشود، ممنوع است. از اين نظر حتي روشنفكران غير ديني ما نيز بخشا دچار همين پيشداوري آمرانه و دخالتگر در حريم خصوصي انسانها ديده مي شود. اسلام حتي مردان عزب را سرزنش مي كند و تن دادن به رابطه ي زناشويي را براي همگان وظيفه مي شمارد. همچنين براي زنان تكليف مي كند كه مهمترين وظيفه شان مادرشدن است و بدين ترتيب حق انتخاب بشر را در تعيين نوع زندگي از اساس نفي مي كند. دين با عقل در بسياري از موارد قابل جمع نيست و انساني كه به ابزار خرد مجهز است و بشر دوستي و رنگارنگي فضاي زندگي را مي پذيرد ، انساني كه آزادي را جزو حقوق طبيعي مي شمارد و حق انتخاب را يكي از مهمترين اجزاء آن ، نمي تواند حرف غير منطقي و بي اساس را ( حتي اگر خود خدا آن را گفته باشد!) بپذيرد. سوال مي كنيم كه اگر تنها توليد فرزند معيار تعيين رابطه است ، پس تكليف زوجهايي كه بدلايل پزشكي بچه دار نمي شوند، چيست. بخصوص زنان اگر نتوانند توليد مثل كنند و نقش مادر را كه “مهمترين دليل وجوديشان“ شمرده مي شود ايفا كنند، آيا موجوداتي بي ارزش تر از ديگران محسوب مي شودند. آيا محكوم به عزلت نشيني هستند ؟ آيا مي شود از “رحمت الهي“ دم زد، اما كمترين نسبتي با پديده اي بنام “هومانيسم“ (بشردوستي) و احترام به حرمت انسان نداشت؟ دفاع از حقوق همجنسگرايان براي هر انساني كه حقوق انسانها را حرمت مي گذارد و از جزم انديشي فاصله گرفته است، يك وظيفه است. مسلم است كه در جامعه اي مانند ايران با توجه به وجود حكومتي كه هر كه طبق قوانين اسلامي ، مجازات مي كند و اصولا مجازات گر است ، صحبت از حقوق همجنسگرايان و مبارزه و روشنگري ، همت بسيار مي خواهد و كاري است بس دشوار، بخصوص با توجه به اينكه وضع قوانين نا عادلانه و تقويت ديدگاه سنتي و قانوني شدن نقض حقوق انسانها توسط انسانهاي ديگر ، كار بسي دشوارتر مي نمايد. در كشوري كه در سطح جامعه شنيع ترين جوكها ساخته مي شود كه محتواي آن “بچه بازي“ ( چيزي كه در غرب مجازات دارد و ترويج آن شرم آور بشمار مي آيد، چرا كه نقض صريح حقوق كودك بشمار مي آيد) را امري پذيرفته شده مي نماياند، اما در مورد همجنسگرايي اينهمه پيشداوري وجود دارد و بسياري هنوز از لقب ناپسند و غير انساني “كوني“ در مورد آن استفاده مي كنند، قوانيني وضع شده كه نه تنها هرگونه حق دفاع از حرمت انساني را از همجنسگرايان مي گيرد، بلكه حتي آنها را حبس و اعدام مي كند. مهم اين است كه با وجود همه ي اينها همجنسگرايان با وجود اينكه در چنين جوامعي وجودشان “انحراف“ تلقي مي شود با آگاهي از مبارزات هم سرنوشتانشان در نقاط ديگر جهان، با رشد آگاهي خودشان ، خود را باور كنند و به درجه اي از اعتماد بنفس برسند كه بتوانند بدون هراس از تكفير وجود خود را بصداي بلند اعلام كنند ، تا ديگر نشود ناديده شان گرفت . حقوق خود را طلب كنند تا جايگاه اجتماعي خود را تثبيت كنند. اين راهي است كه ديگران رفته اند. راه سختي است. اما راهي بجز پا گذاشتن در آن نيست . راه ديگر خودكشي دسته جمعي است كه نه تنها گرهي از كار كسي نمي گشايد، بلكه بيشتر نوعي سلب مسئوليت است از ايفاي سهم براي ساختن آينده. همجنسگرايان(چه زن و چه مرد) با تشكل و روشنگري و اعاده ي حقوق خود جزء مهمي از جنبشهاي تقويت كننده ي دمكراسي خواهي در ايران هستند.

علل همجنسگرايي

علل و ريشه هاي همجنسگرايي نزديك به يك سده است كه مورد بحث است. بطور كلي دو ديدگاه در اين مورد وجود دارد:

اولي ديدگاهي است كه بر پايه ي نظريه بيولوژيك-پزشكي استوار است و طبق آن تاثير ژن و يا هورمون بعنوان عوامل تعيين كننده ي گرايش جنسي مورد بررسي قرار مي گيرد. ديدگاه دوم به بررسي علمي پيشزمينه هاي جامعه شناسانه- فرهنگي مي پردازد و از طريق بررسي داده هاي خانوادگي –تربيتي و اجتماعي همجنسگرايي را نتيجه ي “مشكلات تربيتي“ (نوعي انحراف) تلقي مي كند كه مي توان آن را “تصحيح“ كرد. برخي “عدم حضور پدر“ در دوران كودكي يا مواردي مشابه را دليل همجنسگرا شدن مردان مي دانند و يا در مورد زنان “تجربه ي منفي رابطه با جنس مخالف“ ... را. اين تئوري كلاسيك “پدر غايب“ و “مادر بي نهايت دلسوز“ ريشه در افكار زيگموند فرويد دارد. اگر حق با فرويد مي بود، مي بايست اكثر پسراني كه پدرانشان با آنها فاصله داشته اند و از زندگي آنها غايب بوده اند، همجنس گرا شده باشند. يا در مورد زنان طبق نظريه فرويد مبني بر اينكه زنان از “حسادت به آلت تناسلي مردانه“ رنج مي برند و يا زنانيكه از نظر او بدليل اينكه آرزوي “مرد“ شدن دارند ، عليه نقش زنانه قيام مي كنند، بايد همه لزبين شده باشند. اما هر دو تز فرويد با واقعيت فاصله دارد.

همچنين بي اساس بودن كليشه ي “غير طبيعي“ بودن تمايل به همجنس توسط آزمايشهاي بيولوژيك روي حيوانات روشن شده است. يكي از هزاران نمونه كتاب پتر اوون(Peter Owen) به نام Born Gay است كه در آن اسناد مربوط به مشاهده ي همجنسگرايي در نزديك به 450 نوع از حيوانات به چاپ رسيده است.

اما اينكه دلايل واقعي همجنسگرايي چيست، هنوز يك معما باقي مانده است. گرايشي كه اينگونه بي پروا بر عليه گسترش ژن عمل مي كند، در منطق آن تفكري را كه تمام هم و غمش توليد مثل است، مي بايست تاكنون ريشه كن شده باشد! اما از نظر بيولوگها اين مسئله ي وراثت و گسترش ژن عليرغم وجود همجنسگرايي ، نه تنها مورد تهديد قرار نمي گيرد، بلكه همجنسگرايان مي توانند به خواهران و برادران خود در نگهداري كودكان كمك كنند و يا حتي با قبول سرپرستي كودكان بي سرپرست به رشد ژن گروه انسان ياري رسانند. (طبق تجربه اي كه در غرب صورت گرفته، زوجهاي همجنسگرا كه سرپرستي كودكان را مي پذيرند، اكثرا والدين بسيار دلسوزي هستند).

در عرصه ي بيولوژيك سيمون لوي Simon LeVay (نوروبيولوگ آمريكايي) در دهه نود مغز 35 مرد را كه 19 نفرشان همجنسگرا بودند مورد آزمايش قرار داد و بدين نتيجه رسيد كه بخش كوچكي در جلوي هيپوتالامس مغز قرار دارد و INAH 3 نام دارد، يك سوم مردان دو جنس گرا و برابر با مقداري است كه در مغز زنان وجود دارد. تئوري “مغز زنانه“ در همجنس گرايان زاده شد، اما در دوران خود كمتر مورد توجه قرار گرفت تا مدتي پيش كه آزمايشي مشابه در ارگون همين نتيجه را نيز در مورد حيوانات اثبات كرد. اين تز توسط خانم زيگريد اشميتز مورد ترديد قرار گرفت ، چرا كه او با توسل به تئوري پلاستيسيته ي مغز اثبات كرد كه مغز در طول زندگي ثابت نمي ماند بلكه تغيير مي كند. همين نكته اين تز را مورد ترديد قرار داد كه آيا زندگي همجنسگرايانه مغز همجنسگرا را فرم مي دهد يا برعكس.

همچنين تزهاي ديگري نيز وجود دارد، از جمله ژنتيگ و اثبات وجود ژن همجنسگرا توسط

دين همر Hamer) (Dean در سال 1993 . در علم ژنتيك وجود ژني كه همجنسگرايي را مي سازد در آزمايشهاي گوناگون اثبات شده ، اما ژنتيك نم تواند تنها توضيح دهنده ي تمام علت باشد. يك نكته ي ديگر كه اثبات شده اين است كه اكثر مرداني كه بشدت و عنادورزانه با همجنسگرايي مخالفت مي ورزند، در مورد تصوير مردان، لخت نسبت به مرداني كه تعصب خاصي در اينمورد ندارند، بسيار بيشتر تحريك مي شوند.

بهر حال همانگونه كه اشاره كردم همجنسگرايي نه قابل تغيير است و نه قابل حذف ، يك واقعيت است و هم خود همجنسگرايان و هم جامعه مي بايست وجود آن را بعنوان يك واقعيت بپذيرند. همچنين درصد بيماري رواني در ميان همجنسگرايان بهيچوجه بيشتر از درصد بيماري رواني در ميان دو جنس گرايان نيست، اما در جوامعي كه همجنس گرايي پذيرفته نمي شود و مجازات دارد، موقعيت بسيار دشوار زندگي همجنسگرايان و سركوفتها و تحقيرهاي اجتماعي ، به انزوا كشيده شدن ، پذيرفته نشدن از سوي نزديكان و فاميل... عواملي مهمي هستند كه باعث ايجاد مشكلات روحي، ياس، خودكشي ... در همجنسگرايان مي شود.

با تحقير همجنسگرايان و منسوب كردن آنها به “غير عادي“ “غلط“ ... همجنس گرايي از بين نمي رود و “مشكلي“ حل نمي شود ، هر چند كه همجنس گرايي در ذات و طبيعت خود اصلا مشكل نيست. پيشداوري و تعصب و برخورد انساني از چيزي كه مشكل نيست، يك مشكل مي سازد.

اين ادعا كه همجنس گرايي با “فرهنگ“ و “سنت“ ما همخواني ندارد، همانقدر ابلهانه است كه كسي ادعا كند حقوق بشر براي ما ساخته نشده يا مثلا آزادي براي ما خوب نيست. حقوق بشر و آزادي جزو حقوق طبيعي همه ي انسانها است و همجنسگرايي مطابق طبيعت برخي از انسانها در هر جامعه اي . همجنس گرايي نه به قشر و طبقه ي خاصي تعلق دارد و نه به يك گروه اجتماعي محدود مي شود. آنچه مسلم است اينكه اگر فرزند يك روحاني همجنسگرا باشد با مشكلات بسي عظيم تر روبروست تا فرزند والديني كه كمتر تعصب دارند و نگاه بازتري به جهان. كسانيكه ناچار به پنهان كردن يا نزيستن همجنسگرايي خود باشند، تا پايان عمر در گردابي از مشكلات روحي و رواني دست و پا خواهند زد ، اما آنها كه همجنسگرايي خود را بپذيرند و زندگي كنند و براي اعاده ي حقوق پايمال شده ي انساني خود حركت كنند، نه تنها در بهبود وضعيت خود ، بلكه در پيشرفت فكري و باز شدن فضاي تنگ و بسته ي سنت غير تعقلي نقشي غير قابل انكار بر عهده خواهند گرفت.

همجنس گرايي در اروپا

كشورهاي غربي تا قرن 13 در دوران قرون وسطا كه كليسا و دستگاه ديني با دولت در آميخته بود، همجنسگرايي بعنوان گناه شمرده مي شد ، اما نهايت مجازاتي كه براي آن در نظر گرفته مي شد، وادار كردن متهمين به همجنسگرايي به توبه در كليسا و يا بيرون راندن مقطعي آنها ازشركت در برخي مراسم مذهبي بود. اما از قرن 13 تا عصر روشنگري همجنسگرايي تحت عنوان “سودومي“ (سودومي در معناي لغوي بمعناي آميزش با حيوانات است ، اما در قرون وسطا براي اشكالي از رابطه ي جنسي كه به توليد فرزند منتهي نمي شد، نيز بكار مي رفت) بعنوان جرم شناخته مي شد كه مجازات آن سوزاندن همجنسگرايان بود. دوران اصلي تحت تعقيب قرار گرفتن و كشتار همجنسگرايان از قرن 13 تا قرن 16 در شمال ايتاليا و اسپانيا و همچنين در تمام قرن 18 در انگليس، فرانسه و هلند بود.

با وقوع انقلاب فرانسه و گسترش ايده آلهاي آن در اروپا، در بسياري از كشورها قوانين مجازات مرگ براي همجنسگرايان يا لغو شد و يا به حبس در زندان براي مدت محدود تقليل يافت. (نمونه زنداني شدن اسكار وايلد نويسنده ي شهير انگليسي بدليل همجنسگرايي و محكوميت به كار سنگين در زندان بمدت دوسال ) با اينهمه محاكمه ي همجنسگرايان و حبس در زندان تا دهه شصت ادامه داشت . همچنين تا دهه ي 70 (1970) همجنسگرايي در ليست بيماريهاي رواني قرار داشت و بسياري از همجنسگرايان در تيمارستانها بستري مي شدند. (يكي از نمونه ها بستري كردن رياضي دان انگليسي “آلن تيورينگ“ در سال 1952 است).

در دوران سلطه ي فاشيم هيتلري در آلمان ، همجنسگرايان همراه يهوديان ، كمونيستها و كوليان به اردوگاههاي كار اجباري و اتاقهاي گاز فرستاده مي شدند. نزديك به 10000 همجنسگرا در اردوگاه كار اجباري بودند كه فقط 40 درصد آنها زنده ماندند.

با وجود اينكه در اكثر دمكراسيهاي پيشرفته در غرب در اثر پيشرفت علوم و گسترش دانش بشري و همچنين رشد جنبشهاي آزاديخواهانه كه جنبشهاي همجنسگرايان بخش مهمي از آن را تشكيل مي داد، قوانين مجازات همجنسگرايان لغوشد و همجنسگرايي از ليست بيماريهاي رواني و انحرافات جنسي حذف شد. امروزه در كشورهاي غربي همجنسگرايان از لحاظ حقوقي برابر شناخته مي شوند و زوجهاي همجنسگرا حق ازدواج و ثبت ازدواج دارند و از كليه ي مزاياي مالياتي كه زوجهاي دگر جنس گرا دارند، برخوردارند.

با اينهمه در بسياري از كشورهاي ديگر در مورد همجنسگرايان همچنان مجازات اعدام اعمال مي شود و همجنسگرايان تخت تعقيب قرار مي گيرند. در جامائيكا، زيمبابوه، ناميبيا، نپال، نيجريه و در اكثر كشورهاي اسلامي مجازات همجنسگرايي اعدام است. همچنين در برخي كشورهاي اروپاي شرقي (كمونيستي سابق) مانند روماني وآلباني وضعيت حقوق بشر و بخصوص حقوق همجنسگرايان مغشوش و نگران كننده است. در لهستان و ليتاني هر گونه تظاهرات براي حقوق همجنسگرايان و لزبينها ممنوع است و يا با برخوردهاي خشونت آميز كه از سوي كليساها و افراطيون راست و نئونازيها تحريك مي شود، روبرو مي شود. در سازمان ملل ، هم واتيكان ( كه تا به امروز همجنسگرايي را برسميت نشناخته و آن را انحراف تلقي مي كند) و هم دول اسلامي تلاش مي كنند تاجلوي كليه ي بحثهاي مربوط به همجنسگرايي را بگيرند و از وارد شدن به ديالوگ در اين زمينه خودداري مي كنند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




جنبشهاي همجنسگرايان

كارل هاينريش اولريشز (Karl Heinrich Ulrichs) حقوقدان آلماني جزو اولين كساني است كه براي حقوق همجنسگرايان در اذهان عمومي و در عرصه ي قانونگزاري مبارزه آغاز كرد. وي در سال 1867 ميلادي در روز حقوقدانان در حضور 500 تن از اعضاي جامعه ي حقوقدانان خواست حق ازدواج براي همجنسگرايان را طرح كرد. هرچند كه سخنان او با مخالفتهاي شديد روبرو شد، اما شايد بتوان سخنراني او را سرآغاز جنبش همجنسگرايان ناميد. نخستين تشكل همجنسگرايان در آلمان با تشكيل “كميته ي علمي-انسانگرا“ توسط پزشك آلماني ماگنوس هيرشفلد (Magnus Hirschfeld) در سال 1897 بنيانگزاري شد. اين تشكل كه نزديك به 500 عضو داشت، بدون اينكه مشخصا اعلام كند كه به جنبش همجنسگرايان تعلق دارد، تلاش كرد تا با ارائه ي دلايل علمي به پاراگراف 175 در قانون جزائي آلمان اعتراض كند . پاراگراف 175 ، همجنسگرايي را جرم مي شناخت و مجازات زندان از 5 ماه تا 6 سال براي آن در نظر مي گرفت. از سال 1919 به بعد انجمنهاي گوناگوني تحت عنوان “انجمن دوستي“ و يا “كانون دفاع از حقوق بشر“ تشكيل شد. موفقترين نمونه همين كانون دفاع از حقوق بشر بود كه در سال 1924 در جمهوري وايمار بيش از 12000 عضو داشت.در پايان جمهوري وايمار تعداد اعضا به 48000 نفر رسيده بود. همچنين گروههاي دفاع از حقوق همجنسگرايان در سوئيس، اتريش، چكسلواكي، آمريكا، آراژانتين و برزيل در همين دوره تشكيل شدند. اين كانون علاوه بر اجراي مراسم فرهنگي و روشنگري ، فعاليتهاي سياسي و مطبوعاتي ميز انجام مي داد و حمايت از اعضاي همجنسگراي خود را جزو مهمترين وظايف خود بشمار مي آورد. بعد از به حكومت رسيدن هيتلر در آلمان ، اين تشكيلات متلاشي شد و مركز ثقل فعاليتهايش به آمريكا منتقل شد. در سال 1951 تشكلي بنام Mattachine Society توسط مردان همجنسگرا در آمريكا بوجود آمد و در سال 1955 تشكل

Bilitis Daughters of توسط زنان لزبين تشكيل شد . اين تشكلها علاوه بر اينكه بطور مشخص براي حقوق همجنسگرايان تلاش مي كردند ، از آنجا كه مي دانستند حركت آنها چه در عرصه ي اجتماع و چه در عرصه ي سياست بايد مطرح شود تا به خواسته هايشان توجه شود، حركتي اجتماعي- سياسي بودند كه بعد تحت فشار دوران مك كارتيسم ، بناچار فعاليتهاي سياسي را كنار گذاشت و فقط در حد تشكيل كلوپها در ميان اعضاي خود به فعاليتهايش ادامه داد ، اما از عرصه ي فعاليتهاي اجتماعي به كنار گذاشته شد. اين وضعيت تا اواسط دهه ي شصت ادامه داشت تا اينكه در اين دوران بعنوان بخشي از جنبشهاي اعتراضي زنان، سياه پوستان و دانشجويان مرحله ي نويني از فعاليتهاي اجتماعي سياسي خود را از سر گرفت. در تاريخ 28 ژوئن 1969 بعد از حمله ي پليس به يك كافه ي همجنسگرايان، حركتهاي اعتراضي همجنسگرايان راديكاليزه شد و بمدت سه روز در مقابل آن كافه به تظاهرات و اعتراض پرداختند. با اوج گيري جنبش چپ تشكلهاي جديدي تحت عنوانهاي Gay Liberation Front و

Gay Activists Alliance شكل گرفت. در تاريخ 1 ماي 1970 تشكيلاتي تحت عنوان Radical Lesbians با اجراي آكسيونها اعتراضي و با اعلام حركتي بنام “ لزبينيسم سياسي“ ، بطور غير منتظره اي در كنگره همبستگي زنان حضور پيدا كرد و توجه افكار عمومي را به خود جلب كرد . در همين دوره جنبشهاي اعتراضي همجنسگرايان دوباره در اروپا شدت گرفت . براي مثال در آلمان فيلمساز آلماني بنام Rosa von Praunheim با ساختن فيلمي بنام “ همجنسگرا بيمار نيست، بلكه وضعيت جامعه اي كه او در آن زندگي مي كند بيماراست“ كه از تلويزيون آلمان پخش شد و در آن از زاويه ي سياسي اجتماعي به اين معضل پرداخته بود و انتقاد شديدي به دو دوزه بازي دستگاه دولت و ارگانهاي مذهبي كرده بود، عليرغم اينكه با برخوردهاي شديد محافظه كاران مسيحي روبرو شد، از حمايت همجنسگرايان برخوردار شد و جنبش همجنسگرايان را به فعاليت بيشتري در زمينه ي سياسي و اجتماعي سوق داد.

همجنسگرايان اروپا و آمريكا با تحمل هزينه هاي سنگيني كه از از دست دادن شغل گرفته تا انزواي اجتماعي و مقابله دستگاه سياسي و نهادهاي مذهبي ، نه تنها توانستند به تغيير قوانين ياري رسانند، بلكه موفق شدند تا برابري حقوقي با دگر جنس گرايان را نيز بدست آورند و در عين حال جايگاه اجتماعي خود را استحكام بخشند. امروز جنبش همجنسگرايان ، از وجه سياسي خود فاصله گرفته ، چرا كه توانسته حقوق سياسي خود را بدست آورد. همجنسگرايان هر سال در برلين و هامبورگ و همچنين در كشورهاي ديگر با برگزاري Christopher day به خيابانها مي آيند و هر سال حضور خود را كه يادآور مبارزات دردناك گذشته است اعلام مي كنند و پيروزيشان را جشن مي گيرند. در اين جشن بسياري از دگر جنس گرايان نيز شركت مي كنند و حضور چندين ميليوني جوانان همجنسگرا و غير همجنسگرا در اين كارناوال شادي براستي ديدني است.

نيلوفر بيضايي

· اين مطلب نخستين بار در ژانويه 2006 در مجله “ماها“ منتشر شد.





















Copyright: gooya.com 2016