پنجشنبه 26 بهمن 1385   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بررسی هويت فرهنگی نوجوانان مهاجر ايرانی، مژگان کاهن

مژگان کاهن
عدم توانايی نوجوان در مشخص کردن هويت فرهنگی اش برای خود و ديگران، می تواند مولد اضطراب های شديد در او شود. اين اضطراب ها در خيلی از موارد می توانند به بروز رفتار های غير سالم در نوجوان منجر شوند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




مقدمه

مهاجرت و تاثيراتی که در ساختار خانواده و نيز بر دستگاه روانی اعضای آن می گذارد، يکی از موضوعات مهمی است که ذهن رواننشناسان و جامعه شناسان معاصر را به خود مشغول کرده است. مطالعه ی تاثير مهاجرت بر سيستم روانی کودکان و نوجوانانی که در خانواده های مهاجر بزرگ می شوند، پيچيدگی های خاص خود را دارد. زيرا بزرگ شدن در خانواده ی مهاجر می تواند به بحران هايی که خاص زمان نوجوانی هستند، اشکال متفاوتی بدهد و حتی منجر به افزايش اين بحران ها شود.عوامل گوناگونی می توانند در کم وکيف اين بحران ها تاثير گذار باشند.از جمله فاصله ی فرهنگی بين وطن اصلی و کشوری که مهاجرت در آن صورت گرفته است، سابقه ی مهاجرت مردم آن فرهنگ به کشور جديد، برخورد کشور ميزبان با مهاجران، ساختار خانواده و بسياری از عوامل ديگر که ذکر آن ها در اين مقاله کوتاه نمی گنجد.
مسئله ی هويت فرهنگی نوجوانان ايرانی مهاجر، يکی از موضوعات مهمی است که متاسفانه به اندازه ی کافی به آن پرداخته نشده است. درحقيقت بايد گفت که عدم توانايی نوجوان در مشخص کردن هويت فرهنگی اش برای خود و ديگران، می تواند مولد اضطراب های شديد در او شود. اين اضطراب ها در خيلی از موارد می توانند به بروز رفتار های غير سالم در نوجوان منجر شوند.

برای شناخت بيشتر اين پديده ی هويت فرهنگی و نيز ساير مسائل نوجوانان ايرانی مهاجر، من و چند نفر از هموطنان ايرانی که در يکی از مراکز فرهنگی ايرانيان در بروکسل(مرکز فرهنگی خيام) فعاليت می کرديم(اين موضوع به چند سال پيش برمی گردد)، به برگزاری جلسات بحث و گفتگو با پدر و مادر های ايرانی اقدام کرديم.اين جلسات، مرا به فکر واداشت که پرسشنامه ای تهيه و در اختيار يک سری از نو جوانان ايرانی قرار دهم.اين کار برای من حکم کاری مقدماتی داشت که به کمک آن بتوانم تصويری که اين گروه نوجوان از هويت فرهنگی و تعلقات گروهی خود ارائه می دهند را، بررسی کنم.
مقاله ای که در زير مشاهده می کنيد، حاصل داده هايی است که از بررسی اين پرسشنامه ها بدست آورده ام.
به اين اميد که اين بررسی، آغازی باشد برای کارهايی وسيع تر در اين زمينه. در اين راستا، دست تمام دوستان محقق و علاقمند که خواهان همکاری در اين زمينه می باشند را می فشارم.

***

هدف ما در اين بحث، تحليل برخوردهای نوجوانان مهاجر ايرانی، در مقابل دو فرهنگ ايرانی و فرهنگ کشور ميزبان می باشد. ما خصوصا سعی می کنيم با تحليل ديدگاه های آن ها، به بررسی مکانيسم هايی که اين نوجوانان در جهت حل مشکلات احتمالی مواجه بودن با دو فرهنگ، بکار می گيرند، بپردازيم.
لازم به تذکراست که اين بررسی براساس کاری آماری نمی باشد. ما در حقيقت در اينجا به بررسی موردی چند پرسشنامه کفايت می کنيم. ما پرسشنامه ای در اختيار ۱۳ نوجوان ايرانی که در بروکسل زندگی می کنند قرار داديم. اين پرسشنامه، در بر گيرنده ی پرسشهايی که نياز به جواب هايی تشريحی داشت، می بود.هدف من در آن مطالعه ی برخورد اين نوجوانان با مسئله ی تعلق همزمان به دو فرهنگ، بود.البته اين نکته ی مهم لازم به ياد آوری است که هدف من تعميم نتايج به دست آمده نمی باشد. بلکه سعی دارم به بررسی انواع مکانيسم ها و استراتژی هايی که به وسيله ی آن ها اين نوجوانان سعی در کنار آمدن با مسئله ی مواجه بودن با دو فرهنگ می کنند، بپردازم. بديهی است که در دراز مدت، اين کار بايد در سطحی بسيار وسيع تر انجام شود تا بتوانيم نگاه عميق تری از وضعيت هويت فرهنگی نوجوانانی که در خانواده های ايرانی خارج از کشور بزرگ می شوند، بعمل آوريم.در هر صورت من فکر می کنم بررسی اين گروه کوچک به ما کمک خواهد کرد که با يک سری مکانيسم های روانی که در اين نوجوانان مشاهده می شود، آشنا شويم.

يکی از روانشناسان فرانسوی به نام" کاملری" معتقد است که نوجوانان مهاجر، از يک سری استراتژی های هويتی استفاده می کنند. در حقيقت اين استراتژی ها، به عنوان مکانيسم هايی دفاعی عمل می کنند و به نوجوانان اين امکان را می دهند که تناقضات و تضاد هايی که در خود تجربه می کنند را خلع سلاح کنند و به نوعی کشمکش های درونی شان را کاهش دهند. در اينجا ما سعی می کنيم با استفاده از اين مدل "استراتژی های هويتی" ، پاسخ های اين نوجوانان را بررسی کنيم.

يکی ار روش های که بعضی نوجوانان مهاجر برای کاهش فشار ناشی از تضادهای درونی وبيرونی انجام می دهند، حذف کامل يکی از مدل های فرهنگی و ايده آليزه کردن ديگری می باشد. بعضی اوقات ممکن است که اين مسئله با تخقير يکی از فرهنگ ها همراه باشد. برای اينکه با اين استراتژی بيشتر آشنا شويم، قسمت هايی از پاسخ های بعضی از اين نوجوانان که فرهنگ ايرانی را ايده آليزه کرده اند را به فارسی ترجمه کرده ايم. بعنوان نمونه شقايق دختر ۱۵ ساله که از ۹ سالگی در بلژيک بسر می برد، در جواب به اين سوال که" خود رابيشتر بلژِيکی حس می کنی يا ايرانی، يا هر دو؟" ايطور پاسخ می گويد:
"من خودم را ۱۰۰% ايرانی حس می کنم...اين فرهنگی است که من می فهمم و به آن احترام می گذارم. اين زبان، اين تجربيات و اين راه زندگی است که تمام شخصيت مرا تشکيل می دهد و احساس می کنم که تنها ايرانی ها هستند که اين ارزش های زندگی را می فهمند."
او در جواب به اين سواال که" آيا فکر می کنی تعلق داشتن به يک خانوا ده ی ايرانی برای تو
مزيت است يا يک نکته ی منفی يا هيچ تاثيری روی زندگی تو ندارد؟" اينطور جواب می دهد:

"من فکر می کنم ايرانی بودن برای من مزيت است. زيرا من هيچ کمبودی ندارم. من از تمام پديده های دنيا آگاه هستم . من از عاطفه ای بی نهايت برخوردارم و زيباترين تربيت ها را دارم."

يا شيرين ۱۸ ساله در جواب به اين سوال که" آيا روزی برای هميشه می خواهی به ايران باز گردی؟" اينطور پاسخ می گويد:
" اگر روزی در ايران اوضاع بهتر شود، من هيچ دليلی برای اينجا ماندن نخواهم داشت.هر چه که دارم و هر چه که دوست دارم در وطنم است .امروز به اين اميد زنده ام که روزی به آنجا باز گردم."
اگر به جمله های بالا دقت کنيم، مشاهده می کنيم عنصر مطلق کردن و ايده آل کردن فرهنگ ايرانی در آن ها به صراحت به چشم می خورد. اينکه شقايق مطرح می کند که تنها ايرانی ها هستند که ارزش زندگی را می فهمند و اينکه فکر می کند بخاطر ايرانی بودنش از تمام پديده های دنيا آگاه است، نشان می دهد تا چه حد سعی در مطلق کردن فرهنگ ايرانی دارد. يا نمونه ی ديگر پسر۱۸ ساله ای که از ۵ سالگی در بلژيک است به اين سوال که" خود را ايرانی می دانی يا بلژِيکی يا هر دو؟" اينطور پاسخ می گويد:
"ايرانی. زيرا سنت ها و مراسم بلژيکی در من هيچ احساسی بوجود نمی آورند. در حالی که سنت های ايرانی مرا تحت تاثير قرار می دهند." و در جواب به اين سوال که : " آيا فکر می کنی تعلق داشتن به يک خانوا ده ی ايرانی برای تو مزيت است يا يک نکته ی منفی يا هيچ تاثيری روی زندگی تو ندارد؟" اينطور پاسخ می گويد:
"برايم مزيت است زيرا چيزهايی که در زندگی خانوادگی ام به ياد می گيرم، برای من خيلی مهم هستند. نتيجه اين است که با غير ايرانی ها خيلی سخاوتمند هستم و در عوض چيزی دريافت نمی کنم."
در جواب های اين نوجوان چند چيز مستتر است: در درجه اول مسئله ی ايده آليزه کردن فرهنگ ايرانی . در درجه ی دوم مشاهده می کنيم او دنيا را به دو جناح ايرانی و غير ايرانی تقسيم کرده است.از يک طرف او بخاطر تعلقش به اين فرهنگ، خود را آدم سخاوتمندی می بيند و از طرفی ديگرانی که "غير ايرانی" هستند اين خصوصيت را ندارند. نکته ی سوم اين است که هر چند ايرانی بودن را برای خود به عنوان " مزيت "عنوان می کند، ولی نتيجه ای که مطرح می کند نتيجه ای منفی است. در حقيقت ای نوجوان هر چند خود را از غير ايرانی ها به مفهوم مثبت کلمه متمايز حس می کند، ولی چون معتقد است که محيط اطراف او اين خصوصيت را ندارد، در نتيجه اين حس را دارد که اين مسئله به ضررش تمام می شود. می توانيم اين برداشت را بکنيم که اين نوجوان ايرانی بودن خود را در محيط غير ايرانی خوب زندگی نمی کند. در حقيقت اين نوجوان ايرانی از مکانيسم دفاعی استفاده می کند که در آن سعی دارد تصوير خوبی از خود برای خود بوجود بياورد و در اين جهت، نکات منفی را به غير ايرانی ها فرافکنی می کند. در حقيقت او با اين روش سعی می کند کاری کند که اين "احساس متفاوت بودن " تاثير منفی بر تصويری که از خود دارد بر جای نگذارد.

دومين استراتژی، تناوب بين ارزش های دو فرهنگ است. فرد بر اساس موقعيتی که در آن قرار می گيرد، رفتارش را از سيستمی فرهنگی به سيستم ديگر سوق می دهد. يعنی بر اساس موقعيتی که در ان قرار می گيرد، رفتارش را با محيط فرهنگی حاکم منطبق می کند ولی تنها برای حفظ ظاهر است و قادر به درونی کردن ارزش ها نيست.اين کار در جهت اين است که نوجوان بتواند خود را در هر دو اجتماع و مردم هر دو فرهنگ مورد پذيرش قرار دهد.البته بايد گفت اين مسئله می تواند آگاهانه يا غير آگاهانه باشد.
بعنوان نمونه سميرا در جواب اينکه خود را بلژيکی حس می کنی يا ايرانی يا هر دو؟اينگونه پاسخ می گويد:
"وقتی در بلژيک هستم خودم را بيشتر بلژيکی حس می کنم. زيرا که در اينجا زندگی می کنم و خودم را با اين کشور تطبيق می دهم و وقتی برای تعطيلات به ايران می روم خودم را بيشتر ايرانی احساس می کنم. در حقيقت هر بار که به کشوری می روم خودم را با آنجا تطبيق می دهم."
بر اساس ساير پاسخ های اين نوجوان ايرانی می توانيم اين استنباط را بکنيم که او اين کار را آگاهانه انجام می دهد. در جواب به سوال: "آيا پدر و مادرت تو را مجبور به رعايت مراسم ايرانی می کنند؟ اينطور پاسخ می دهد:
"وقتی به ايران می روم بايد آنها را رعايت کنم. مادرم می گويد اينطوری بهتر است."
در حقيقيت اين استراتژی زمانی نگران کننده می شود که فرد به هيچوجه قادر به درونی کردن ارزش ها نباشد. يعنی تنها همه چيز را در رفتارش انعکاس دهد بدون اينکه به اين آگاه باشد که اعتقادات واقعی اش چيست.
سومين استراتژی به شرح زير است:
فرد نوجوان مدل هايی اختراع می کند که در آن ها ارزش هايی از دو فرهنگ را جا می دهد. در اينجا فرد سعی می کند که تضادهايی که بين دو فرهنگ وجود دارد به حد اقل برساند. در اين استراتژی نوجوان در تلاش است که امتيازات دو فرهنگ را نگه دارد و اجبارات و نقاط دست و پا گير شان را کنار بگذارد. ما در اغلب نوجوانان گروهمان اين استراتژی را ملا حظه کرديم.
به عنوان مثال، رويا دختر ۱۷ ساله ای که از چهار سالگی در بلژيک زندگی می کند، نمونه ی واضحی از اين استراتژيست:
" بسته به اينکه از يک موقعيت چه بتوانم بدست بياورم، خودم را بلژيکی يا ايرانی حس می کنم."
بررسی جواب های رويا بسيار جالب است. ولی پيش از آن به بررسی عملکرد اين استراتژی می پردازيم:
عملکرد اين مکانيسم اين است که نوجوان می تواند از تعلقش به دو گروه فرهنگی از حداکثر استفاده در جهت بر آورده شدن خواسته هايش بهره مند شود وهم زمان به دو گروه احساس تعلق کند و حمايت دو گروه را داشته باشد. مزيت هايی که اين نوجوانان در ارتباط با فرهنگ غربی بيان می کنند، آزادی های اجتماعی و فردی است و نکته ای که به عنوان مزيت برای فرهنگ ايرانی عنوان می کنند مسئله ی اهميت خانواده و حمايتی است که پدرو مادرها نسبت به بچه هايشان دارند. يکی از موارد ديگری که در پرسشنامه های اين نوجوانان بعنوان نکته ی مثبت فرهنگ ايرانی مطرح شده همبستگی جمعی در بين آ نان است.
در حقيقت انتخاب های اين نو جوانان از دو فرهنگ، در پيوند مستقيم با مسا ئل و در گيری های خاص نو جوانان در پريود نوجوانی قرار می گيرد. بايد گفت يکی از معضلات مهمی که اغلب نوجوانان با آن در گيرند، تضاد های عميقی است که بين خواسته های درونی شان وجود دارد.از يک سو خواهان استقلال و آزادی هستند و دوست دارند بزرگ شوند و ديگران آنها را بعنوان انسان هايی بالغ تلقی کنند، از طرفی دل کندن از کودکی با تمام حمايت و توجهی که از سوی پدر و مادر دريافت می کنند، راحت نيست. دنيای کودکی دنيايی است که جذابيت های خودش را همچنان برای نو جوان دارد زيرا دورانی است که در آن فرد ازمسئوليت ها مبری است و حمايت مطلق خانواده را دارد.
يکی از ترس های نوجوان اين است که ديگران او را به حال خود رها کنند و او با تمام مسائل و در گيری های درونی و بيرونيش تنها بماند.هر چند اغلب ظاهرا خود را از ديگران بی نياز نشان می دهد.
اين انتخاب نوجوانان ايرانی گروه ما از دو فرهنگ، دقيقا اين دوتضاد و اين دو نياز را به نمايش می گذارد: از يک سو آزادی در جامعه ی غرب را مطرح می کنند، زيرا که آزادی و استقلال عمل، يکی از روياهايشان است، از سوی ديگر ارزش دادن به مسئله ی حمايت و همبستگی در خانواده های ايرانی، به آنها کمک می کند با اين اضطراب ناشی از تنها ماندن ، بی حمايت ماندن مقابله کنند. در پاسخ هايی که به ما داده اند عبارات زير را در مورد خانواده ی ايرانی و يا خانواده ی خودشان مشاهده می کنيم:
" تکيه گاهی برای مشکلات"، " می توانی رويشان حساب کنی"، در لحظه های مشکل هميشه کنارم هستند و می توانم بهشان تکيه کنم".
ولی بايد اذعان کنيم که اغلب نوجوانان گروه ما، مزيت های بيشتری را برای فرهنگ غرب قائل می شوند. بايد بگويم که استباط من اين است که از لحاظ ارزشی خود را بيشتر به جامعه ی غربی نزديک احساس می کنند و احساس تعلق شان به فرهنگ و جامعه ی ايرانی برايشان بيشتر حالت پيوندی عاطفی دارد. نمونه های زير مثال های خوبی در اين جهت هستند:
"خودم را بلژيکی حس می کنم بخاطر تمام مزيت هايی که می توانم بخاطر ان بدست بياورم و ايرانی می دانم بخاطر عا طفه ای که خانواده ام برای من بهمراه می آورد."

اين دختر نوجوان ، در جواب به اين سوال که "آيا پدر و مادرت تو را مجبور به رعايت مراسم ايرانی می کنند؟" اينگونه پاسخ می گويد:
"مجبورم می کنند؟ نه. من به اين مراسم احترام می گذارم زيرا به پدر و مادرم، به فرهنگم، به وطنم احترام می گذارم. در هر صورت آدم نمی تواند هر کاری که می خواهد انجام دهد. بعضی چيزها هست که ادم بخاطر خوشحال کردن ديگران انجام می پذيرد."

در اين پرسشنامه ها، می بينيم چقدر فرهنگ ايرانی را با تصويری که از پدر و مادر و خانواده دارند تداعی می کنند و اين پيوند عاطفی که نسبت به فرهنگ ايرانی حس می کنند از کانال پيوندی است که به خانواده و فاميل دارند. و در عين حا ل می بينيم حتی در مورد بعضی از آنها " احساس ايرانی بودن کردن" حالت دينی را پيدا می کند که به خانوادشان دارند و مثل اينکه اگر اين مسئله را انکار کنند، حکم خيانت به پدر و مادرشان را دارد.
مثلا در مورد رويا احساس گناهی را در قبال فرهنگ ايرانی و پدر و مادرش احساس می کنيم.اين احساس گناه زمانی بروز می کند که او در حال تعريف کردن از فرهنگ غرب است. بررسی يکی از پاسخ های اين نو جوان به ما کمک می کند از طرفی به جنبه ی عاطفی بودن احساس ايرانی بودن در او پی بريم و از طرفی شاهد تضاد و احساس گناهی که ازحس تعلق به فرهنگ غرب به او دست می دهد باشيم:
"بخاطر عاطفه و علاقه ای که به خانواده ام دارم و عاطفه ای که خانواده ام برای من دارد، خودم را ايرانی حس می کنم. همزمان خودم رابلژيکی حس می کنم برای اينکه بدينگونه آزادی بيان دارم . در کشوری آزاد زندگی می کنم که در آن همه چيز مجاز است. امکان اين را دارم که تجربيات احساسی قوی داشته باشم.( مثل لباس پوشيدن آنجوری که دلم می خواهد، بيرون رفتن بدون اينکه پشت سرم بگويند دختر بی بند و باری است. آنهم تنها بخاطر اينکه دلم می خواهد تفريح کنم.اين چيز هايی است که يک دختر ايرانی نمی تواند به خودش اجازه دهد.)، هر چند اين ها همه مراحل گذرای زندگی يک کودک است و خيلی مورد من نيست.از طرفی من بلژيکی هستم، بخاطر اينکه جامعه مجبورم می کند. بلژيکی ها در اطراف من روی من تاثير می گذارند و اين با وجود اينکه من موافق نيستم...ولی بخاطر عشق زيادی خانواده ام در ايران به من می دهند (و همينطور در اينجا) نمی توانم خودم را ايرانی ندانم."
بررسی اين بخش از جواب اين نوجوان چند نکته را به ما نشان می دهد: نخست، رابطه اش با فرهنگ ايرانی و ايرانی بودن که همانطور که گفتيم بيشتر از کانال عاطفی است:خودش را ايرانی می داند بخاطر عشق و علاقه ای که از خانواده اش می گيرد. اما دلايلی که برای بلژيکی بودنش عنوان می کند، بيشتر دلايلی است که به ارزش های اجتماعی بر می گردد:آزادی اينکه"تجربيات احساسی" داشته باشد و "مردم پشت سرش حرف نزنند" . نکته ی جالب اينکه حتی انتقادی هم که از فرهنگ ايرانی دارد، بصورت غير مستقيم يعنی به شکل نبود آن در جامعه ی بلژيکی مطرح می کند.( بيرون رفتن بدون اينکه پشت سرم بگويند دختر بی بند و باری است). اين مسئله می تواند به علت احساس گناهی باشد که از بد گفتن از فرهنگ ايرانی در خود دارد. اگر خوب دقت کنيم می بينيم در ارتباط با احساس بلژيکی بودنش نيز قدری احساس گناه دارد. با وجود اينکه در ابتدا دلايل خيلی شخصی را برای اين احساس بلزيکی بودن عنوان می کند ، ولی فوری چند خط پايين تر می خواهد از خودش سلب مسئوليت کند و مطرح می کند که "بر خلاف ميل من جامعه بلژيک روی من تاثير می گذارد و اين با وجود اين که من موافق نيستم." در صورتی که اگر محتوای جمله های قبلش را نگاه کنيم، ملاحظه می کنيم چندان بر خلاف ميلش نيز نبوده است.
اين مسئله که ايرانی بودن برای يک سری از نوجوانان گروه ما بيشتر از کانال احساسی است تا ارزشی را در چند پرسشنامه ی ديگر هم مشاهده می کنيم. در اينجا چند نمونه ی ديگر که بيان گر اين مسئله هستند را عنوان می کنيم:
"بخاطر عشق و تربيتی که مادرم به من داده هر روز بيش از پيش در خودم نسبت به رسوم ايرانی کشش پيدا می کنم"
در جملات زير مهتاب دختر ۱۷ ساله که از ۸ سالگی در بلژيک زندگی می کند، به ما نشان می دهد که برای او ايرانی بودن با داشتن ارزشهای و افکار ايرانی متفاوت است:
"من خودم را بيش از هر چيز ايرانی حس می کنم. زيرا که ايرانی هستيم و هميشه ايرانی می مانيم. خون من هميشه خون ايرانی است . اما من هيچوقت مثل ايرانی ها فکر نمی کنم"
در اينجا می بينيم مهتاب تا آنجا پيش می رود که ايرانی بودنش را "در خونش " ميداند. اما اين موضع گيری برای او مانعی نيست که نتوان افکاری متفاوت از افکار رايج در بين ايرانيان داشت. در اينجا نيز مثل مورد رويا مشاهده می کنيم که نو جوان احتياج دارد برای اينکه تمايز خود را با ساير ايرانی هاو فرهنگ ايرانی نشان دهد، ابتدا به ارزش گذاری " پديده ی ايرانی بودن" بپردازد و نمی خواهد داشتن افکارمتفاوت با "گروهی که به آن احساس تعلق می کند" باعث شود که او را از گروه جدا حس کنند. می توان گفت به خاطر همين هم هست که ابتدا اينقدربر ايرانی بودن خودش تا کيد می کند.
مهتاب در جای ديگری خود را همزمان ايرانی و اروپايی تعريف می کند. می بينيم که مهتاب و همينطور اکثر نوجوانان گروه ما توانسته اند اين مسئله دو فرهنگی را با تمام تضاد ها به ميزانی حل کنند. اين استراتژی از ديد روانشناسان اجتماعی بعنوان يکی از سالم ترين استراتژی های هويتی تلقی می شود و به آن " فرهنگ سوم " می گويند. فرهنگ سوم عبارت است از پذيرش ترکيبی از دو فرهنگ. يعنی نوجوان در حين اينکه سعی می کند شباهت هايی با فرهنگ ميزبان داشته باشد، در عين حا ل از لحاظ هويتی تفاوت های خود را هم حفظ می کند.
در اين بخش از مقاله سعی ما براين است ببينيم جه نکاتی اين نوجوانان فرهنگ سوم را با آنهايی که تنها خود را متعلق به يک فرهنگ می دانند و تنها فرهنگ ايرانی را ايده آليزه می کنند متمايز می کند؟

يکی از مشخصه هايی که بين نوجوانان گروه ما که تنها فرهنگ ايرانی را ايده آليزه می کنند مشاهده می کنيم، احساس اجباری است که در خود برای انتخاب يکی از دو فرهنگ می کنند و انتخاب هردو را بعنوان يک امکان مطرح نمی کنند.
بعنوان مثال يکی از اين نو جوانان در جواب به اين سوال که "آيا فکر می کنی نوجوانی که در خانواده ی ايرانی بزرگ می شود، مشکلاتش با نوجوان بلژيکی متفاوت است يا يکسان؟"، بعد از اينکه شبا هت ها را مطرح می کند، تفاوتهايشان را اينگونه بيان می کند:
"يک نوجوان ايرانی اضافه بر همه ی اين ها پيش از همه از خود می پرسد اينکه ايرانی است آيا خوب است يا بد؟ او بايد بتواند دو فرهنگ را با هم مقايسه کند و موضع خودش را درمقابل اين دو فرهنگ پيدا کند و بر اساس آن انتخاب کند."
يا در جواب به اين سوال که : " آيابه فرزندت هما ن تربيتی که خود دريافت کردی خواهی داد؟" جواب می دهد:
""به فرزندم کمک ميکنم که فرهنگ مرا و فرهنگ کشوری را که در آن زندگی می کند را بشناسد واينکه کدام فرهنگ را انتخاب کند با اوست"
در جملات اين نوجوان مشخص است که امکانی برای انتخاب دو فرهنگ وجود ندارد و و چاره ای جز انتخاب يکی از آنها نيست.
در مقابل مثلا سيما که خود را همزمان به دو فرهنگ متعلق می داند، در جواب به سوال "آيا تربيتی که به فرزندانت می دهی تحت تاثير تربيتی خواهد بود که خودت دريافت کرده ای؟"، جواب می دهد:
"بله زيرا من تصويری از دو فرهنگ هستم.هر چند پدر و مادرم فارس هستند، ولی من دو فرهنگ را دارا هستم. بچه هايم هم احتمالا دو رگه خواهند بود. من به آنها بخشی از خودم وفرهنگم را خواهم داد."
يا نوجوان ديگری در جواب به پرسش" خود رابلژيکی ميدانی يا ايرانی يا هر دو؟"پاسخ می گويد:
"من خيلی خوشحالم که مرز بين دو فرهنگ را پيدا کرده ام من از مزيت هايی که دو فرهنگ به من عطا می کنند بهره می برم.(هر چند اين دو فرهنگ با هم خيلی متفاوت وحتی متضادند.)"

هرچند که بعضی از آنها عنوان می کنند که نمی دانند اين خودشانند که اين دو فرهنگی راانتخاب کرده اند يا تاثير محيط بوده است ( داشتن پدر و مادر ايرانی از يک سو، زندگی در محيطی غربی از سوی ديگر)، ولی از آن درکل به عنوان پديده ای مثبت ياد می کنند.
يکی از نکاتی که چند تن از آنها از آن ياد کرده اند، اين است که تعلق همزمان به دو فرهنگ ايرانی و بلژيکی، باعث شده بتوانند چيزهايی اضافه بر دوستان بلژيکی خود داشته باشند:
اينکه بر زبان ديگری اضافه بر زبان حاکم مسلطند، اينکه سال جديد را دو بار جشن می گيرند بالاخره اين مسئله که تعلق به دو فرهنگ، اين امکان را به آنها داده است که با دو گروه فرهنگی متفاوت، در ارتباط نزديک باشند.
در حقيقت همانطور که روانشناسان نيزعنوان می کنند، يکی از گرايشات رايج بين نوجوانان، تمايل به اين است که به نوعی از ديگران متفاوت باشند وبا اين تفاوت از ديگران، تصويری منحصر به فرد از خود پيدا کنند و به نوعی به اعتماد به نفس شان بيفزايند.اين نکته ای است که در بعضی از نوجوانان گروهمان مشاهده می کنيم. به اين شکل که تعلقشان به دو فرهنگ و دانستن يک زبان مخصوص و گرفتن جشن هايی خاص باعث شده است که از خودشان تصويری خاص و متفاوت به خود و ديگران بدهند.
اما بايد گفت اين متفاوت بودن هر چند می تواند جذاب باشد، ولی همزمان می تواند باعث شود نوجوان هميشه از آن تجربه ی مثبتی نداشته باشد و آن را گاهی بعنوان عاملی که بين او وديگران می تواند جدايی بی اندازد، تجربه کند. جمله ای که از سيما برايتان در زير می آورم، نشانه ی خوبی از اين تجربه ی متفاوت بودن است.او بعد از اينکه عنوان می کند که همزمان خودش رابلژيکی و ايرانی می داند اينطور ادامه می دهد:
" شايد به نظر عجيب بيايد ولی وقتی با بلژيکی ها هستم ، خودم را بيشتر ايرانی حس می کنم بخاطر تجربياتم، بخاطر پدر و مادرم، بخاطر رنگ پوستم، بخاطر فرهنگم. و وقتی با ايرانی ها هستم خودم را بلژيکی حس می کنم. بخاطر نوع فکر کردنم که خيلی غربی است."

البته بايد اين مسئله را مطرح کنيم که مسئله "متفاوت بودن" برای اغلب نوجوانان در اين سن در عين حال که به آن ها تصويری منحصر به فرد از خودشان می دهد، ولی می تواند باعث تجربه ی احساس تنهايی شود. اين تضادی است که در دوران نوجوانی مشاهده می شود و در نوجوانان مهاجر، ما می توانيم آن را بيشتر مشاهده کنيم. آنها بسته به ساختار روانی و پريود و موقعيتی که در آن قرار دارد، می توانند يکی از اين دو حس را بيشتر تجربه کنند.


نکته ی جالبی که در اين نوجوانان "فرهنگ سوم" توجه ما را به خود جلب می کند، اين است که به ميزان زيادی قابليت نگرشی نسبی به فرهنگ ها در آن ها وجود دارد: از فرهنگ ايرانی انتقاد می کنند، بدون اينکه احساس کنند به "احساس ايرانی بودنشان"لطمه ای وارد می شود.(هر چند اين انتقادها گاهی با احساس گناه همراه است.)
در حقيقت در اغلب مواقع اين انتقادها، مسائلی است که در خانواده های خودشان و اطرافيانشان مشاهده می کنند.از انتقاداتی که عموما در اين پرسشنامه ها به فرهنگ ايرانی نسبت می دهند نکات زير را می توان ذکر کرد:
سخت گير بودن پدر و مادر ايرانی ( خصوصا اگر فرزندشان دختر باشد) در قبال بيرون رفتن، مسافرت رفتن دختر و دوست پسر گرفتن. يکی از نکات ديگری که بعضی از اين نوجوانان به عنوان انتقاد به فرهنگ ايرانی عنوان می کنند، اهميت زيادی است که ايرانيان در تصويری که از خود به ديگران می دهند و اسم آن را آبرو می گذارند، می باشد.
ونيز اينکه در رابطه با فرزندانشان حمايتی بيش از اندازه دارند. نوجوان ۱۷ ساله در مقايسه ای که بين پدر و مادر های بلژيکی و ايرانی می کند اينطور می گويد:
" پدر و مادر های ايرانی زيادی پشت سر فرزندانشان هستند. بطوری که نمی گذارند آنها در جامعه شکوفا شوند. پدر و مادر های بلژيکی به اندازه ی کافی پشت سر فرزندانشان نيستند."

نکته ای که در اغلب نوجوانان گروهمان به چشم می خورد اهميت زيادی است که برای پدر و مادرشان قائلند.اهميتی که در خيلی موارد با حس قدردانی همراه است:
"خانواده ی من تاثير مثبتی در تمام جنبه های زندگی ام دارند.اين تربيتی که خانواده ام به من داده است به من اجازه می دهد در وضعيت های سخت بتوانم راه حل مناسب پيدا کنم و چون رابطه مان خوب است خانواده ام هميشه و هم در خوبی ها هم در بدی ها حضور دارند."
هر چند اين نوجوان در جای ديگر از مشکلاتش با پدر و مادرش می گويد ولی سعی می کند آنها را کم اهميت جلوه دهد و آن ها را داخل پرانتز می گذارد:
"به غير از مشکل آزادی من مشکل زيادی با پدر و مادرو نداشته ام.(من هيچوقت خيلی آزاد نبوده ام من هميشه بايد از قبل بگويم که می خواهم بيرون بروم.يک ميليون بار خواهش کنم، بعضی وقت ها به التماس بيافتم، تنها برای اينکه با دوستانم بيرون بروم.شايد که ريشه ی ايرانی شان است که باعث اين مسئله می شود.(نمی خواهند ايرانی ديگری مرا در آنجا که هستم ببيند) و شايد برای حمايت کردن من از همه و از هيچ است.) با وجود اين همانطور که هميشه بهم می گويند برای هر چيز سنی هست.الان که ۱۷ سال دارم اجازه می دهند روز ها با دوستام بيرون برم ولی برای شب ها هنوز ممنوع است.يواش يواش. نبايد چند پله يکی کنم.نه بعد از اين همه خوبی که پدر و مادرم بهم کردن."
ملاحظه می کنيم اين نوجوان در عين حال که خواسته های خود را می داند، همزمان سعی می کند خود را با خواسته های پدر و مادرش منطبق کند. چيزی که نشان گر اهميت زيادی است که برای آنها در زندگيش قائل است.
يا می بينيم سميرا در عين اينکه از پدر و مادرش انتقاد می کند ولی سعی می کند آنها را بفهمد:
"با وجود اينکه من در بلژيک زندگی می کنم مجبورم در مقابل اراده ی پدر و مادرم سر خم کنم.منظورم در ارتباط با استقلال و آزاديم است.مثلا دوستانم دست جمعی به اسپانيا می روند ولی من نمی توانم. شايد که مسئله عدم اعتماد است يا اينکه برايم می ترسند. برای اينکه فکر می کنم پدر ومادر های ايرانی اينجا خيلی برای بچه هايشان می ترسند. خيلی بيشتر از پدر ومادرهای توی ايران."
نکته ای که در اين جمله ها جالب است، سعيی است که در فهميدن پدر ومادرش می کند.در جای ديگر اونيز اسرار دارد که به ما نشان دهد که برای پدر ومادرش احترام قائل است و نسبت به آن ها قدر شناس است.
اين اسرار شديدی که در اين نوجوانان در احترام و ارزش دادن به پدر ومادرشان وجود دارد می تواند تا حدودی به تربيت ايرانی شان نيز ارتباط پيدا کند. کما اينکه يکی از آنها به شکلی اين مسئله را در پاسخ هايش مطرح می کند:
"فرزندان ايرانی احترام بيشتری برای پدر و مادرشان قائل هستند . اين است که در زمان نوجوانی ميل به طغيانشان را در خود خفه می کنند و بخاطر همين مودب تر به نظر می رسند."


يک استراتژی ديگر که در يکی از نوجوانان گروهمان مشاهده کرديم، در پسر نوجوان ۱۷ ساله ای است. او راه ديگری برای گريزاز تضاد هايی که تعلق به دو فرهنگ و پيامدهای آن در او ايجاد کرده، برگزيده است. در پاسخ های او مشاهده می کنيم که سعی می کند نسبت به دو فرهنگ فاصله بگيرد . گويی هيچ کدام از اين دو فرهنگ برايش اهميتی ندارد.او در جواب سوالی که در آن از او می خواهيم خودش را تعريف کند، اينطور می نويسد:
" من جوانی هستم که در بروکسل زندگی می کنم و اصل و نسبم ايرانی است."
در اينجا می بينيم از هر دو فرهنگ فاصله می يرد و هيچ احساس تعلقی در جملاتش به چشم نمی خورد. نمی گويد بلژيکی هستم و می گويد در بروکسل زندگی می کنم.او خود را ايرانی هم نمی داند تنها اصل و نسبش ايرانی است.
در جای ديگر در جواب به اين سوال که خود را ايرانی می دانی يا بلژيکی يا هردو؟"اينگونه پاسخ می گويد:
" من در درجه اول خودم را اهل زمين می دانم"
هر چند اين پاسخ را ممکن است بعنوان پذيرش فرهنگی انترناسيونال تعبير کنيم، ولی برداشت ما از مجموعه ی جواب ها سعی در فاصله گرفتن از دو فرهنگ و عدم موضع گيری فکری و عاطفی در قبال آنهاست.
در جواب به اين سوال که " آيا پدر و مادرت تو را مجبور به رعايت مراسم ايرانی می کنند؟"جواب می دهد:
" نه ولی بطور اتوماتيک آنها را انجام می دهم. می توانستم با چاقو و چنگال غذا بخورم ولی با قاشق و چنگال غذا می خورم.می توانستم وقتی به خانه می رسم کفش هايم را در نياورم ولی در می آورم"
در تمام پاسخ هايش عملا هيچ جمله ای که نشان عاطفه و کشش به يکی از دو فرهنگ باشد مشاهده نمی کنيم. حتی از لحاط سيستم ارزشی نيز دو فرهنگ را با هم مقايسه نمی کند و تلاش می کند کمال بی تفاوتی خود را به اين دو فرهنگ به نمايش بگذارد.

بغير از استراتژی هايی که ما در گروهمان مشاهده کرديم، نوجوان مهاجر در مقابل بحران هويتی عکس العمل های ديگری نيز می تواند بروز دهد.
خطرناک ترين عکس العمل اين است که تصوير های منفی که يک سری برخورد های نژادپرستانه به فرهنگ او می دهد را بعنوان هويت واقعی خود بپذيرد.اين پذيرش باعث احساس خود کم بينی شديد او خواهد شد و او را به موجودی مطيع تبديل می کند که هميشه حق را به ديگران و به محيط اطرافش می دهد.البته ما در گروه کوچکمان با چنين موردی مواجه نشديم، ولی روزی نوجوانی را ملا قات کردم که در او اين گرايش به چشم می خورد .يکی از جمله هايی که در حرف هايش می گفت اين بود:
"مادرم می گويد سعی کن دردسر درست نکنی تو لاک خودت باش و کاری به کار ديگران نداشته باش.نبايد مزاحم ديگران شوی و اينطوری خودت را تابلو کنی."

استراتژیِ ديگری که نوجوان می تواند از آن در جهت کاهش اضطراب هايی که بحران هويتی در او ايجاد می کند بکار گيرد، حذف کامل هر گونه شباهت با فرهنگ پدر و مادرش و سعی در تبديل کامل خود به مدلی که فرهنگ حاکم ارائه می دهد، است.عوض کردن اسم، رنگ مو...
اين مسئله ممکن است با تحقير فرهنگ خانواده ای که به آن تعلق دارد همراه باشد. مثلا اين پديده می تواند خود را به شکل عدم تمايل نو جوان به صحبت کردن به زبان مادريش (احتمالا با وجود تسلط به آن)، عدم تمايل به ظاهرشدن درجمع با هم فرهنگانش، انکار و مخفی کردن اصل و نسبش..همراه باشد.
بايد گفت اين استرا تژی اضطراب های زيادی برای نو جوان به همراه می آورد: ترس از دست دادن حمايت هم فرهنگ هايش، ترس ضربه زدن به خانواده، احساس خيانتکار بودن...

بالاتر گفتيم که من در گروه نوجوانانی که مورد پرسش قرار دادم، مشاهده کردم که اکثر اين نوجوانان تا حدود زيادی توانسته اند مسئله ی تعلق به دو فرهنگ را پذيرا شوند. برای اينکه بتوانيم با فاکتورهای خانوادگی که می توانند در اين پذيرش موثر باشند آشنايی پيدا کنيم، پرسشنامه ای نيز در اختيار والدين اين گروه نوجوان قرار دادم.در اينجا بطور مختصر عواملی که فکر می کنم در اين جهت گيری نو حوانان موثر بوده عنوان می کنم.در پاسخ های بسياری از والدين گروه ما، انعطاف پذيری نسبی به فرهنگ حاکم وجود دارد و دومين عامل اينکه اين انعطاف پذيری با تحقير و يا بيگانگی از فرهنگ خودشان همراه نمی باشد. اين انعطاف پذيری پدر و مادر از عواملی است که به نوجوان اجازه می دهد راحت تر به دو فرهنگ احساس تعلق بکند. چون خود رامجبور به انتخاب نمی بيند و می تواند هر دو فرهنگ را تا حدی با هم آشتی دهد.
در ارتباط با اين پدر و مادرها بايد بگوييم هر چند که در بسياری از آنها نشانه های بحران ارزشی را مشاهده می کنيم.(به دليل ترديد در يک سری ارزش های سنتی تحت تاثير مهاجرت و عدم جايگزينی آنها با ارزشهای اجتماعی- فرهنگی جديد) اما نکته ی مثبتی که شايد بحران ارزشی اين پدر و مادر ها برای نوجوانانشان داشته است، عدم ايده آل جلوه دادن فرهنگشان به فرزندانشان می باشد و در عين حال اين ايده آليزه نکردن باعث انکار وابستگی های فرهنگی شان نشده است. بدين گونه برای نوجوان اين فضا ايجاد شده که می تواند در عين داشتن يک نگاه انتقادی، احساس تعلق فرهنگی را هم تجربه کند.
البته اين بحران ارزشی که در اين پدر و مادر ها مشاهده می شود می تواند در بعضی برخوردها يشان با فرزندانشان تاثير منفی نيز بگذارد. به اين شکل که باعث شود در توقعاتشان از نوجوانانشان هماهنگ نباشند. زيرا که خودشان نيز در حال تغييرند و ارزش هايشان نيز تا حدی متزلزل است. اين مسئله، حتی می تواند به اين ختم شود که پيام های متناقضی به بچه هايشان بفرستند.
به نظر من بهترين برخورد ما بعنوان پدر و مادر مهاجر در اين موارد اين است که بتوانيم به خودمان اين اجازه را بدهيم که در بعضی موارد، اين ترديد هايمان را به نو جوانانمان بروز دهيم و با ديالوگ هايی درزمينه های مختلف بتوانيم به باز شدن مسائل برای دو طرف، نائل شويم و اين نکته را فراموش نکنيم که نو جوان ها نيز چيزهای زيادی دارند که به ما بيا موزند. زيرا که ذهن شان را هنوز چهار چوب های اجتما عی که همه چيز را از قبل تعيين کرده، محدود نکرده است و بعضی وقت ها قادرند متوجه نکاتی شوند که از نگاه ما پنهان می مانند.

مژگان کاهن روانشناس

Mojgankahen44@yahoo.fr
http://www.mojgankahen.blogfa.com/





















Copyright: gooya.com 2016