دوشنبه 26 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جشن آتش سوری شاد باد! احمد پناهنده

از سی و يک جشن ساليانه که نياکان ما در هفتاد و سه روز برگزار می کردند، افزون بر سه جشن سده، آذرگان و ارديبهشت گان، جشن چهارشنبه سوری است که به پاس و بزرگداشت آتش آن را گرامی می داشتند و جشن می گرفتند.
در ميان اين جشن ها که به مناسبت و گراميداشت آتش برگزار می شد ومی شود، جشن چهارشنبه سوری به دليل نزديکی و گاهن همزمانی با جشن بزرگ و سالار ِ نوروز از و يژه گی، جنب و جوش و شور و شيدايی والايی برخوردار است. بطوری که در سراسر ِ پهن دشت ِ بی کران سرای ِ ايران زمين، در شب چهارشنبه سوری، فروغی از شراره های آتش، دل و جان ِ شب ِ قيرگون را می درد و سرخی شفق گون را بر چهره شب ِ مستان و عاشقان می نشاند.
فرياد شادی و شادمانی ِ پير و جوان در جای جای ِ جان ِ جامعه، آهنگی گوشنواز و رقص و پايکوبی ِ چشم نواز را در هيئت ِ کنسرتی به وسعت ايران آواز می دهد.
شب چهارشنبه سوری شب ِ عاشقان دلباخته ای است که می توانند در اين شب ِ بی همتای شادمانی، معشوق را به سيری دل و جان نظاره کنند و حتی در سرور و شادی ِ فضای ِ دلکش ِ دود ِ اسپند، دست يار را به قدر فرو نشاندن عطش، بفشارند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




از دير باز تا جايی که در خاطره ام ضبط و ثبت شده است، ما کودکان و نوجوانان ِ بی قرار ِ آن روزهای خوش و سرمست و آفتابی و شادمانی، هرساله برای استقبال از نوروز ِ جوان کننده طبيعت و گل و گياه و ديده و دل، کودکانه و سپس جوانانه اما عاشقانه ابتدا به پيش باز " جشن سرخ " در آخرين شب چهارشنبه ِ سال می رفتيم.
ميدان شهر " لنگرود " ولوله ای از شادی و سرور ِ جمعيت در فضايی از يگانگی بی همتا موج می زد.
دود ِ اسپند در شعاع نورانی لامپ و چراغ ِ زنبوری، حلقه ای از مستان شب را جار می زد و عطر دل انگيزش، مستی شب عاشقان را در تن ما فرو می داد.
دست فروشان، دانه های اسپند را همراه با براده چوب با الوانی از رنگها می آميختند و آن را در طبق های جداگانه بر روی بستر گاری ِ دستی عرضه می کردند.
منقلی کوچک در مرکز گاريها ی دستی با زغال سرخ و بور، دانه های اسپند را در داغی جانش می ترکاند و عصاره معطرش را به ازدحام شب چهارشنبه سوری می پاشاند و عشق رنگين را هديه می داد.
سوزن و سنجاق و جوراب و روسری و دستمال و کفش و پيراهن بر روی هر بساطی جلوه ای از فراوانی و فزونی کالای زندگی را در ديده نوازش می کرد.
جار و هوار ِ دست فروشان ِ شب، با آوازی خوش و آهنگين، گوشها را نوازشی دلپذير می داد.
حلقه های جمعيت از زن ومرد، دختر و پسر بر دورا دور ِ هر بساطی رونق آن را بر رخ می کشيدند.
جوانان اما در سودای ديگری بسر می بردند.
زيرا اين شب، شب عاشقان بود.
شب ديدار ِ يار از رخ ِ دلدار و بوسه بر لب ِ تبدار.
شب گشايش نگاه ِ معشوق به عاشق و خنده عسلين و ناز و عشوه از هر دو دلدار.
منتظران، چنين شبی را با سرمستی، هر لحظه اش را غنيمتی قيمتی می دانستند و با نوش، هوش را مدهوش اما شب را با شور و شيدايی، جلوه ای عاشقانه می بخشيدند.
دخترکان برای ديدن يار، عيارترين پوشاک را بر تن می آراييدند و با خوشبوترين عطر ِ دل انگيز، خود را معطر می کردند و با آرايشی متين به عشق ديدار ِ يار با خواهر و مادر از خانه، خروجی عاشقانه می زدند.
عاشق در انتظار ديدار ِ معشوق سرو مويش را آب شانه کرده، در گوشه ای، چشم به مسيری دوخته بود تا آمدن يار را در جان و دلش جشن بگيرد.
مادران می دانستند اما چشم فرو می بستند که دخترانشان به هوای ديدن يار، شب ِ بی قرار را به انتظار نشسته اند.
اما چه باک!
بگذار اين شب ِ سرفراز و شادمان ِ سالانه را خوش باشند. زيرا مادران هم در اين شب ِ عاشقان، شادمان بودند. و حسرت و محروميت ِ جوانی خودشان را در عشق و دلدادگی دخترکان و پسرکان ِ شب ِ عاشق، جبران می کردند و به ثمره خودشان، جان و توان ِ سالار زيستن می دادند.
بچه های بازيگوش دور از غوغای جوانان ِ به بلوغ رسيده در فضايی از شيطنت، چادرهای دو زن را از پشت به هم سنجاق می کردند و در گوشه ای به تماشای ِ رسوايی ِ افتادن چادرهای زنان، به انتظار می نشستند و خنده های شکرين ِ کودکانه را که از دل و جانشان بر چهره شان ظاهر می شد، سر می دادند.
شهر در غوغای شادی ِ ازدحام غرق بود و شب را آرام و قرار نبود.
در کوچه ها و پس کوچه های خلوت ِ شهر، دلداده گان، فضای دلتنگی خلوتکدهء کوچه ها را با سرگذاشتن بر شانه های يکديگر و نجواهای بی قراری و اشک عطش عشق، روشنی عاشقانه می بخشيدند.
شب بيدار و آسمان با چراغک های چشمک زنش ماه را به ميهمانی عاشقان سور ِ سوری دعوت کرده بود.
هوای دلپذير ِ بهاری، گونه های شفق گون مستان شب را نوازشی فرح بخش و جانانه و جوان کننده می داد.
در غروب ِ آفتاب، جلوه های جشن ِ سوری با کوپه کردن خار و خاشاک و ساقه های خشک شده برنج در هفت تل جدا از هم با نام هفت امشاسپندان آغاز می شد.
آتش ِ کوپه ها در سراسر شهر، شب را از هويت ِ ظلمت گون ِ خويش تهی کرده بود و پرواز پروانه وار پير و جوان از روی کوپه های آتش، جشن سوری را با آوای " سرخی تو از من، زردی من از تو " طنين افکنده بود.
همه جا آتش بود و شراره های آتش زبانه می کشيد.
اهل دلان و شب زنده داران با نوشيدن خون ِ رگ ِ تاک چهره های خود را در همبستگی با آتش ِ سوری، آتش گون و ارغوان می کردند.
عطر دل انگيز ماهی پلو از هر خانه ای فضای شب ِ سوری را معطر کرده بود و سبزيهای تازه روی سفره شب ِ چهارشنبه سوری باغچه سبز را در کنار سفره دامن گستر کرده بود.
در هر خانه ای، شادی و سرور موج می زد و کودکان هديه خود را از پدر و مادر در ازدحام شادی خانوادگی، دريافت می کردند.
البته مراسم اين شب در جای جای جامعه زياد و متنوع است و تاکنون بوسيله عاشقان سنن ايرانی در اين باره قلم زده شد و اين قلم برای طولانی تر نشدن مطلب از آنها صرف نظر کرده است.
***
باور کنيد وقتی که اين سطور را می نويسم، خود را درشب چهار شنبه سوری سالهای پر شور و شر ِ جوانی ام احساس می کنم و آن لحظات شيرين زنده گانی را که با رسوايی و شيدايی همراه بوده است،در جلوی ديده گانم چون فيلمی برروی پرده سينما به نمايش در می آيد و احساس می کنم، آنجا هستم. و چه خوشحالم که آنجا هستم و در روزهای آفتابی بسر می برم و دنيا را زير نگين جوانيم دارم.
اما افسوس که قدر نشناختيم و با لگد جهالت، هر آنچه را که داشتيم، جفتک انداختيم و بر سرمان خراب و آوار کرديم و جامه سياه پوشيديم و فرهنگ عزا و ناله و مرگ و سينه زنی و قمه زنی را به استقبال شتافتيم.
آری:
ما قدر نشناختيم
ما ناسپاسانه دستاوردهای ملی و ميهنی مان را با لگد جهالت کوبيديم
ما بر روشنايی و سپيده سحر تاختيم و شب را به استقبال شتافتيم
ما زيبايی و رعنايی را در چنگال دريديم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستيم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آميختيم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کرديم
ما قدر و اندازه نشناختيم، با ديو جماران ساختيم، بر خود تاختيم، هر آنچه داشتيم، باختيم، و افسار گسيخته به سوی مرگ شتافتيم
ما...
ما...
در پايان مايل هستم شما را به گيلان ِ جانم ببرم و ببينيم که مردم ساده دل شهر لنگرود اين جش آتش ِ شادمان را چگونه بر گزار می کردند و شايد امروز هم می کنند و به چه رسوماتی باور داشتند.
کول کوله چار شمبه **
در آخرين سه شنبه شب سال ِ کهنه، مردم شهر لنگرود هيجان بيشتری پيدا می کنند. پير و جوان، زن و مرد، در کوچه ها و محله ها وحتی خيابانها ساقه های خشک شده برنج ( کولوش )، همچنين چوب های نازک ِ خشک شده و کئونه جارو ( جاروی کهنه ) را آتش می زنند و بَل بَل َ آتيش ( آتش ِ شعله ور ) روشن می کنند و از روی آن می پرند و می خوانند:
کول کوله چارشمبه بَدَر
سال بَدَر ( کهنه سال بيرون! )
ماه بَدَر ( ماه بيرون! )
سينزه بَدَر ( سيزده بيرون! نحوست بيرون! )
بعد از آتش افروزی و پريدن از رو آنها به کارهای زير می پردازند:
* حتمأ يک چيز نو می خرند
* ( ساتور تخته ) تخته ساتور را ( تخته ای که سبزی و پياز را با ساتور بر روی آن خُرد می کنند ) حتمأ به صدا در می آورند زيرا معتقد هستند که شگون دارد.
* صبح زود ِ بعد از آئين کول کوله چهارشنبه بدر، زنهای خانه دار، اطاق ها را با جاروی تازه ای تميز می کنند. آت آشغالها را در بيرون اطاق گرد می آورند و روی ِ لت پاره ( تکه ای از تخته ) يا بَشکَسَه گَمج ( ديگ سفالين ِشکسته ) می ريزند و آن را کنار " راشی " ( گذرگاه ) می گذارند و پشت ِ سر خود را نگاه نمی کنند و به خانه باز می گردند.
به هنگام بردن آشغال به خارج از خانه، کسی نبايد آنها را ببيند زيرا عقيده دارند که اين کار شگون و ميمنت دارد.
* در روز چهارشنبه سوری هيچکس به خانه کسی مهمانی نمی رود.
* برای شام، تره ( نوعی خورشت از انواع سبزی های کوبيده شده با تخم مرغ که در تابه سرخ می کنند) آماده می کنند.
* انواع ماهی ( دودی، شور، سفيد، کولی ( نوعی ماهی کوچولو )) را روی سفره می آرايند.
* دختران ِ دم ِ بخت را با جارو از خانه بيرون می کنند و بعد يکی از بستگان ميانجيگری می کند و او را به خانه می آورد تا در سال ِ جديد شوهر پيدا کند.
* سوخته های هر چيزی را که آتش می زنند و از روی آن می پرند، زير درختان می ريزند.
* بعصی از زنها به چاه دباغ خانه می رفتند و از پسر نابالغی می خواستند که بند تنبان شان را بگشايد تا در سال جديد بختشان باز شود.
* بعضی ها به فالگوش اعتقاد داشتند. مثلأ در همه شبهای چهارشنبه، خصوصأ شب چهارشنبه سوری، برای برآورده شدن خواستشان، نيت می کنند.
برای اين کار پارچه ای به عرض دو تا سه و به طول بيست تا بيست و پنج سانتيمتر ( آب نديده ) و دوک ِ کج ريسی ( نوعی ابريشم ِ مخصوص ِ چادرشب بافی ) را برمی دارند. دوک را وسط پارچه می گذارند و دو سر پارچه را با يک دست می گيرند و می کشند و با دست ديگر، محل ِ تا شده را به دور ِ دوک می پيچند و در گوشه ايوان می گذارند وخود در اطاق می نشينند. پس از نيم ساعتی، دوک را برميدارند و دوسر پارچه را می گيرند و باز می کنند.
اگر دوک، خارج از پارچه قرار گيرد نيت برآورده می شود ولی اگر دوک در داخل دوسر پارچه قرار گيرد، نيت باطل است.
چهارشنبه سوری همه شما شادمان و آتش افشان باد!

دکتر احمد پناهنده

** برگرفته از کتاب ِ آئين ها و باورداشتهای ِ گيل و ديلم اثر زنده ياد، عزيز ِ جان محمود پاينده لنگرودی





















Copyright: gooya.com 2016