دوشنبه 2 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بيشتر زندگی‌ام را با مردم فرودست گذرانده‌ام، روايت علی‌اشرف درويشيان از فقر، زندگی کارگری و نوروز، ويژه‌نامه نوروزی ايلنا

ـ علی‌اشرف درويشيان بيشتر زندگی‌اش را با مردم فرودست گذرانده است. می‌گويد: عيدها؛ مسافرت نمی‌رفتيم چون سفر؛ پول و ماشين نياز داشت که ما نداشتيم و من در خانواده‌ای بودم که همه کارگر بودند


ايلنا: جوانی درويشيان متعلق به نسل نويسندگان متعهدی است که همواره آمالشان را در جامعه جستجو می‌کنند. او می‌گويد؛ از طلوع آفتاب بدم می‌آيد مگر اينکه مطمئن باشم که برآمدن آفتاب آغاز کاری جان‌فرسا برايم نيست. به ويژه در کودکی طلوع آفتاب برايم آغاز رنج و عذاب کار بود. اما تا دلت بخواهد زمستان و هوای ابری را دوست دارم. دلم می‌خواهد صبح که از خواب بيدار می‌شوم سه متر برف باريده باشد. چنان‌که نتوان در خانه را باز کرد. اما حتی با اين نويسنده‌ای با اين نگاه خاص هم می‌توان از نوروز سخن گفت.

* معمولا ما در داستان‌های شما با تصوير عمومی فقر و زندگی آدم‌های فرودست جامعه مواجهيم. آيا هيچ وقت قصد کرده‌ايد که از لحظات شاد زندگی هم بنويسيد؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




ــ من در داستان‌هايم شادی هم دارم. کمااينکه در برخی از داستان‌های "از اين ولايت" و "آبشوران" به خصوص مراسم نوروز و حمام رفتن با پدرم مورد توجه قرار گرفته که اين داستان‌ها بيشتر به ژانر کمدی نزديک هستند. اما در هر حال زندگی من بيشتر با مردم فرودست گذشته است. وقتی که در گيلان غرب، معلم بودم شاگردانم از همين قشر بودند. من شاگردی به نام "نيازعلی ندارد" داشتم که داستان "ندارد" را اصلا به خاطر او نوشتم. بعدها در زندان کرمانشاه هم باز در بين همين مردم فقير و بيچاره بودم. پدرم، عموهايم و تمام افراد دور و ور من کارگر بودند.

* شما با همکاری رضا خندان به جمع‌آوری افسانه‌های مناطق مختلف ايران پرداخته‌ايد. نوروز در اين افسانه‌ها چه جايگاهی دارد؟
ــ‌ نوروز در افسانه‌های ايران جايگاه ويژه‌ای دارد و به خصوص سفره هفت سين. فارغ از اين آدابی نظير سبزه انداختن که از بيست روز قبل از عيد، خانواده‌ها عدس و گندم را خيس می‌کردند تا برای عيد سبز شود و مراسم چهارشنبه سوری يا پنج شنبه آخر سال که به ديدار با اموات اختصاص دارد و... رگه‌هايی از اين‌ها هم در داستان‌ها و افسانه‌های ما وجود دارد. اما به خصوص درمورد نوروز، زنده‌ياد "صبحی" کتابی به نام عمونوروز دارد که افسانه‌های ايرانی در همين رابطه را در آن گنجانده است. اصلا به همين خاطر هم ما جلب افسانه‌ها شديم و با همکاری رضا خندان تاکنون نوزده جلد آن منتشر شده است. در مناطق سنندج و کردستان هم، داستان ميرنوروزی رايج است و در اشعار شاعران کهن ما، ازجمله حافظ هم به آن اشاره شده است.

* تعطيلات نوروز را بيشتر چگونه می‌گذرانديد؟ سفر يااينکه...
ــ عيد برای ما که بچه بوديم با خودش چيزهای جديدی به ارمغان می‌آورد و همه آن‌ها برای ما خاطره بود. ما مسافرت نمی‌رفتيم. سفر نياز به پول و ماشين و ... داشت که ما هيچ يک از اين‌ها را نداشتيم. اما سال که تحويل می‌شد، مادربزرگ و پدربزرگم، اسکناس‌های نويی را لای قرآن می‌گذاشتند و هرکدام از ما، يکی از آن‌ها را به عنوان عيدی بر‌می‌داشتيم. عموهای من همه کارگر بودند، به جز يکی از آنها که کبابی داشت و توی چنته‌اش، هميشه پر از پول نقره بود که به ما هم عيدی می‌داد. اين برای ما جالب بود که پول نقره را در بازار، دوبرابر از ما می‌خرند. يکی ديگر از عموهايم هم وسايل آتش بازی چهارشنبه سوری را درست می‌کرد؛ ترقه و فشفشه و... هميشه يک گونی هم به ما می داد که حسابی خوش می‌گذرانديم تا نوروز و سيزده به در؛ که سبزه‌ها را گره می‌زديم و به صحرا می‌رفتيم و قضا بلای خانواده را با سبزه‌ها دور می‌انداختيم.

* در سال ۸۹ کتاب جديدی از شما منتشر نمی‌شود؟
ــ يک کتاب تجديد چاپی دارم که نزديک به يک سال و نيم است در ارشاد مانده است؛ مجموعه مقالات و سخنرانی‌های من باعنوان "چون و چرا" و يک شناحتنامه هشتصد صفحه‌ای از من که انتشارات مرواريد، قصد انتشار آن را دارد؛ منتها مجوز نمی‌دهند. مجموعه داستانی هم دارم که شامل هجده داستان می‌شود باعنوان "تازه داغ" که هشت سال است در ارشاد مانده است. می‌گويند بايد نصف داستان‌ها را برداری. من هم گفته‌ام که يک خطش را هم برنمی‌دارم. اين کتاب را هم قرار است انتشارات چشمه منتشر کند. درحال حاضر هم درحال نوشتن يک رمان هستم. اما اميدی به چاپ کارهايم ندارم و نااميدانه می‌نويسم.

* آيا آثار نويسندگان جوان را هم دنبال می‌کنيد؟
ــ بله.

* کارهای جوان‌‌ها را چطور می‌بينيد؟
ــ‌ ادبيات داستانی و حتی شعر ما با مشکل سانسور مواجه است و به همين دليل است که پيشرفت نمی‌کنند. انگار نمی‌خواهند جوانان ما سرگرمی سالم داشته باشند. البته من با جوان‌ترها ارتباط دارم. گاهی به من سر می‌زنند و تا آنجاکه بشود راهنمايی‌شان می‌کنم. اما هنوز اين آرزو در دلم مانده که در جلسه‌ای با همشهريانم در کرمانشاه صحبت کنم. من پنجاه سال است که برای آنها و از آنها می‌نويسم. دوست دارم بدانم که آنها چه نگاهی به کارهای من دارند و نقدهايشان را بشنوم. اما مشکل شده است. درميان نويسندگان جوان هم نويسنده‌های خوبی داريم که اگر به آنها توجه بشود، می‌توانند با بزرگان ادبيات جهان رقابت کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016