یکشنبه 8 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"يارب مباد آنکه سپه سوی زر شود" و "زورق شکسته"، دو شعر از مهران رفيعی

يارب مباد آنکه سپه سوی زر شود

يارب مباد آنکه سپه سوی زر شود
گر که چنين شود, زمين شعله ور شود

در بهت و حيرتم از اين غفلت غريق
جانا مباد آنکه, کسی کور و کر شود

خواهم شدن به معرکه, پويان و دادخواه
ترسم که از سکوت من, شامم بتر شود

بانگی برآورم که سحر با خبر شود
مِهرم بر آيد و اين سياهی, بدر شود

ای جان بهوش باش کزين بانگ ما
خورشيد بتابد و اين شب, سحر شود

از هر کرانه قد ها کشيده ايم چو سرو
باشد کز ين چمانه, عدو هم دگر شود

از کيميای رای تو, در گشت صيد من
آری به يمن همت ما, هر خاک زر شود

با زور و جبر و رنگ, نشنيده ام کسی
منصورِ رایِ مردمِ صاحب نظر شود

گويند صبر و ظفر دوستان قديمند
آری, اين راه سبز هم, به جهدی ظفر شود



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




زورق شکسته

اين زروقِ شکسته ديری است که بر کناره نيست
قعرش فرو کشد و جز غرق, راه و چاره نيست

حرف هايمان شنو, خودسری بس است
آرای مردمان, چون برگِ پاره نيست

ما را ز بيمِ بند مترسان و می بيار
کين حصار و بند ها, دگر ساز و کاره نيست

سردارِ جنگ را سوی سرحدان فرست
در کویِ ما که جای نبرد و سواره نيست

يک شب بيا و گذری کن به کوی ما
حيران شوی که مادرِ گريان را, شماره نيست

از مرد و زن بپرس که ما را که ميکشد؟
گويند ترا که گناهِ طالع و جرمِ ستاره نيست

تيرِ جفا هر دم چرا روان کنی؟
سهراب جان است و سنگِ خاره نيست

آن دم که توبه سر دهی, خوش دمی بود
در کار خير جای هيچ استخاره نيست

فرصت شمار عمر و چشمان خود گشا
چون راه گنج بر ِ کوران آشکاره نيست

پندهای فراوان بگفته اند بسی در زبان عاريت
مهران تو رگ بگو, که روز رمز و اشاره نيست

مشتی گمره و سنگدلانند بر گردِ تختِ تو
وين قايقِ نجات تو هم, جز تخته پاره نيست


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016