راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
سرگذشت معاصر ما چنين بودهاست که، در پی گذر از کورهء سوزان تجربههائی تلخ، اکنون به چنان اشرافی برسيم که بدانيم تا بساط حکومت مذهبی ـ در همهء انواع و اقساماش ـ بر پاست، قرعهء فال، همچنان، بدان نام و نشان است که بود. اما، اين تازه اول عشق است و راهپيمائی ما در دشتی پر از خار مغيلان تازه آغاز شدهاست و، بايد به خوبی آگاه باشيم که، مثل هر راهپيمائی هدفمند ديگری، اين اشراف نيز نمیتواند مفيد و کارا باشد، يا بشود، اگر که از اين پس دقت نکرده و از راه درستی که در آغازش ايستادهايم منحرف شده و به بیراهه و کجراهه و "ميانبُر"هائی دچار شويم که، اغلب، راه را طولانیتر هم میسازند
[email protected]
اگر سه دهه پيش، مجموعهء حوادث تاريخی و طبيعی گوناگون (همچون سرطان لاعلاج شاهی که توانسته بود همهء خطوط تصميم گيری سياسی و اجتماعی را به شخص خود وصل کند، همپای فقدان هر نوع اپوزيسيون ريشه دار ملی و مبهم بودن آيندهء منطقه در صورت مرگ شاه ايران، و اين همه ماجرا در متن گستردگی چشمگير کمونيسم متمايل به شوروی در ميان قشر جوان کشور، و آنگاه، بقدرت رسيدن جيمی کارتر در آمريکا، بعنوان واکنشی نسبت به آمريکای گيرافتاده در خاطرات جنگ ويتنام) نبود، هرگر نمی شد تصور کرد که آيت اللهی از وسط نجف براه بيافتد، به پاريس برود، رهبر انقلاب مردم ايران شود و براحتی آب خوردن، از منبر وعظ و خطابه پائين آيد و از تخت سلطنت کشوری کهن بالا رفته و بعنوان حکمروای مطلق کشور ادعا کند که می خواهد حکومت الله را بر زمين جاری سازد.
يعنی، بدون گردهمآئی اين سلسله از حوادث، ما اکنون در موقعيتی نبوديم که بصورتی ناگزير در جستجوی راه حلی برای درد ظاهراً بی درمان خود برآئيم و در مسير اين چاره جوئی، از يکسو به ضايعات گريزناپذير حکومت های مذهبی ـ آيدئولوژيک پی ببريم و، از سوی ديگر، به کشف ضرورت بی چون و چرای سکولاريسم نائل شويم.
بدينگونه، گرد هم آمدن دلشکن حوادثی ناهمخوان، در درون و برون از مرزهای کشورمان، چنين پيش آورده که ما ايرانيان، در يک روند کاملاً آشکار و بديهی، ناگزير شويم بحث دربارهء «سکولاريسم» را بعنوان درمانی برای درد مزمن مذهب زدگی حکومت مان بدقت مطرح کرده و تعقيب نمائيم؛ و گرنه هفت ـ هشت دهه ای می شد که فکر اينکه حکومت کشورمان يکسره «مذهبی» شود و قشر قرون وسطائی آخوند بر آن حکم براند از مخيلهء هيچ آدم مدرنی خطور نمی کرد و در دوران پيش از انقلاب ۵۷، جدا بودن نهاد روحانيت و شريعت اديان و مذاهب مختلف از حکومتی که خود قرار بود بر مردمانی با اعتقادات گوناگون فرمان براند، همان امر بديهی و جاافتاده ای محسوب می شد که انقلاب ناقص مشروطه نيز به هوای آن انجام گرفته بود.
اما، بهر حال، سرگذشت معاصر ما چنين بوده است که، در پی گذر از کورهء سوزان تجربه هائی تلخ، اکنون به چنان اشرافی برسيم که بدانيم تا بساط حکومت مذهبی ـ در همه انواع و اقسام اش ـ بر پاست، قرعهء فال، همچنان، بدان نام و نشان است که بود. اما، اين تازه اول عشق است و راهپيمائی ما در دشتی پر از خار مغيلان تازه آغاز شده است و، بايد بخوبی آگاه باشيم که، مثل هر راه پيمائی هدفمند ديگری، اين اشراف نيز نمی تواند مفيد و کارا باشد، يا بشود، اگر که از اين پس دقت نکرده و از راه درستی که در آغازش ايستاده ايم منحرف شده و به بی راهه و کجراهه و «ميانبر» هائی دچار شويم که، اغلب، راه را طولانی تر هم می سازند.
بله، بسياری از ميانبرها در واقع راه های کج و معوج و پر دست اندازی هستند که يا مسافر را هرگز به مقصد نمی رسانند و يا وادارش می کنند که، برای رسيدن به مقصود نهائی، هزينه ای بسيار بالاتر از آنچه پيمودن راه درست ايجاب می کرد بپردازد.
در موقعيت کنونی کشورما، بخصوص پس از کودتای نظامی ـ امنيتی ده ماههء اخير، يکی از اين بيراهه ها در گير شدن در بحث هائی است که هيچ ربطی به سکولاريسم ندارند اما معمولاً در راستای نفی سکولاريسم مطرحش کرده و اذهان را به سوی خود جلب می کنند.
مثلاً، در ارتباط با انديشهء سکولاری، شايد يکی از بی ربط ترين وقت تلف کردن ها درگير استدلالاتی شدن است در مورد وجود ممکن اسلامی معتدل و، يا، نقش نوانديشی مذهبی در راستای به روز کردن مذهب تشيع اثنی عشری ـ و اساساً همهء مذاهب. آدم سکولاری که خود را در گير اينگونه مباحث کند يا به وقت خود اهميت نمی دهد و يا هنوز درک درستی از خواست ها و مواضع سکولاری ندارد.
از منظری ديگر، می توان گفت که اگرچه بحث در اينکه «اسلام» يک دين منجمد، و «تشيع امامی» (که دينکارانش هم اکنون بر ايران حاکم اند) يک مذهب سنگ شده، محسوب می شود و يا، نه، هر دوی اين پديده ها دارای سياليت و قابليت به روز شوندگی هستند، مباحثی مهم و قابل تأمل محسوب می شوند، اما به اين واقعيت هم بايد توجه کرد که هيچ يک از اين مباحث ربطی به خواستاری حکومتی سکولار در ايران ندارند و هر کس که اينگونه بحث ها را مطرح می سازد به احتمال زياد قصد سر دواندن مخالفان حکومت مذهبی ايران را دارد، به اين اميد که شايد دری به تخته بحورد و امکانی فراهم شود که در زير چتر «جمهوری اسلامی ايران» قشر امنيتی ـ سياسی کنونی کنار گذاشته شده و اصلاح طلبان مذهبی بقدرت باز گردند.
«سکولاريسم»، کلاً، انديشهء نافی حکومت های مذهبی ـ ايدئولوژيک است و به تند و کند بودن، افراطی و معتدل عمل کردن، و اصلاح شدنی يا ناشدنی بودن آنها کاری ندارد و اساساً انجام اين بحث ها را در زير چتر سياست و حکومت نوعی خروج از عقلانيت مدرن می داند و، در نتيجه، يک آدم سکولار هم نبايد بپذيرد يا اجازه دهد که اينگونه بحث ها بعنوان بحث سياسی مطرح شوند.
هنگامی که مذهب از حکومت جدا باشد، هر اتفاقی که در حوزهء مذهب پيش آيد نيز ربطی به حکومت و سياست ندارد. همانگونه که روزگاری ما دارای شعر کلاسيک بوديم و سپس، در سرآغاز مشروطيت، به نو کردن شعرمان همت گماشته و از دل آن پديده ای را بيرون کشيديم که شعر جديد ايران نام گرفته است، در حوزهء مذاهب مختلف نيز همين اتفاق می تواند رخ دهد و تأثيرات خود را بر پيروان آن مذاهب بگذارد. اما اگر شاعران می خواستند اين بحث ادبی را در حوزهء سياسی انجام دهند آنگاه ـ لابد ـ بايد مدعی آن می شدند که حق حکومت کردن با شاعران است! اين سخن شايد شوخی بنظر رسد اما در همين دوران معاصرمان با مواردی روبرو شده ايم که کهنه سرايان کوشيده اند با استفاده از «حکم حکومتی» جلوی نوآوری شعری را بگيرند و، مثلاً، مسئلهء مبارزه با نوسرائی را در «مجلس شورای ملی ِ» پيش از انقلاب مطرح کرده و باعث انبساط خاطر اهل فن شده اند.
سکولاريسم در واقع می خواهد فضائی را فراهم کند که نوانديشی، شک، انکار، ابرام يا تأييد در حوزه های مختلف عقيده و سليقه ممکن شود و مردمان با آزادی تمام در مورد ارزش ها و عقايد و سنت ها و آئين ها و ضرورت بود و نبودشان به گفتگو بنشينند.
حتی اينکه، مثلاً، آيا اسلام می تواند با دموکراسی هماهنگ شود يا نه نيز ربطی به سکولارها ندارد. اين مسئلهء مسلمانانی است که می خواهند ثابت کند دين شان با دموکراسی تباينی ندارد. سکولارها معتقدند که بايد محيطی را فراهم آورد که آنها نيز بتوانند فکرشان را بيان کنند و برای گيرافتادگان در فضاهای قشری مذاهب عهد حجر خود راه فراری بجويند. آن دسته هم که معتقدند «نمی شود دموکراسی را از اسلام استخراج کرد» لابد راه چارهء ديگری برای فلاکت زدگی جوامع مسلمان نشين دارند. هيچ کس نبايد جلوی کار اين نوانديشان را بگيرد اما آنها نيز نمی توانند با مطرح کردن اينکه اسلام با دموکراسی قابل تطبيق است خواستار آن شوند که، پس، ما می توانيم حکومت مذهبی را برقرار کنيم يا ادامه دهيم.
در واقع، جادهء حرکت از ظلمات قشری گری مذهبی بسوی روشنائی جامعهء مدرن و باز و دموکرات جاده ای يک طرفه است که در آن مذهبيون می توانند، به مدد وجود نوانديشان مذهبی، در عين حفظ باور و ايمان خويش، شيوهء زندگی خود را با جهان متمدن امروز تطبيق دهند. اما هيچ کدام اين خدمات شريف و انسانی برای نوانديشان مذهبی امتيازی سياسی بهمراه نمی آورد.
يکی از نکات قابل تأمل و تأثر آن است که در کشور ما روند «نوانديشی»، برای تطبيق دادن مذهب (بخصوص مذهب امامی ِ ريشه دار در مکتب واپسگرای جبل عامل) با مقتضيات عصر جديد، نه از سر نيک انديشی برای افزايش رفاه و آسايش مسلمانان که بمنظور جستن راهی برای دستيابی به حاکميت سياسی مورد توجه و عمل قرار گرفته است. از سيد جمال الدين اسدآبادی گرفته تا دکتر علی شريعتی و شاگردان امروزی اش، هيچ نوانديش مذهبی امامی در پی آن نبوده که دست به «نوآوری های فرهنگی» هم ـ در راستای سود همگانی ـ بزند. اسدآّبادی می خواست از اسلام دينی جنگنده عليه تمدن غرب بسازد و شريعتی می کوشيد از «شيعه» يک «حزب سياسی» بوجود آورد و اکنون نيز شاگردان آنان همچنان بحث مذهبی خود را در زير چتر حاکميت سياسی ادامه می دهند.
بی شک بر پيدايش همين وضعيت نيز قوانين تحولات اجتماعی حاکم بوده اند و همه چيز بر اساس توطئه و نقشه های خائنانه پيش نيامده است. در اين شکی نيست که هر دين و مذهب تازه ای ـ در صورت کثير شدن پيروان و قدرت گيری رهبرانش ـ نسبت به قدرت سياسی داعيه ای صريح دارد. حتی در دينی همچون مسيحيت که پيامبرش را پيش از قدرت گرفتن و شوريدن به صليب کشيدند نيز اين تمايل بصورتی بالقوه وجود داشته و همين موجب شده است که چون امپراتوری روم «مسيحيت» را بعنوان دين رسمی خود برگزيد و دينکاران مسيحی به حوزهء قدرت راه يافتند، راه يکسره برای در دست گرفتن مهار قدرت سياسی بوسيلهء آنان باز شد و از دل مسيحيت فروتن و خاکی قرون اوليه نيز پاپ های قدرتمدار و مستبد سر بر کشيدند و قرون تاريک اروپا را آفريدند.
بی شک، حضور نيروهای استعمارگر و استثمارچی در منطقه ای که مردمانش مسلمان بوده اند به اين نقطه انجاميده است که مخالفان استعمار بفکر استفاده (يا سوء استفاده) از دين و مذهب برای شوراندن توده ها افتاده و پرچمی را عليه نيروهای اشغالگر برافرازند که برای توده های مسلمان جاذبه و کشش داشته است.
بی شک، سيلی که در ۱۳۵۷ در کشورمان براه افتاد و حمينی را به سلطنت مطلقه رساند، واکنش به وابستگی حاکميت و مستقل نبودن دولت های ما نيز بوده و در اثر شرايط دههء ۵۰ زبان و لهجه ای مذهبی يافته است.
بی شک در ميان نيروهای ملی ـ مذهبی ايران مردمان صادقی يافت می شوند که هنوز فکر می کنند می توانند روايتی از اسلام را ارائه دهند که منافاتی با مفاد مندرج در اعلاميه حقوق بشر نداشته باشد.
در اين همه شکی نيست. اما هيچ کدام اينها ربطی به سکولاريسم ندارد و يک انسان سکولار ـ در عين تصديق خدمات مذهبيون ميهن پرست و گواهی دادن به ضرورت نوسازی مذاهب در راستای ايجاد زمينه برای زندگی بهتر اهل ايمان ـ به اين اصل معتقد است که در سرآغاز قرن بيست و يکم ديگر مذهبی و ايدئولوژيک بودن حکومت ها جز توليد عسرت و بدبختی، امحاء شادی و اميد، و زدودن رنگارنگی های فرهنگی حاصلی ندارد و نبايد بخاطر هيچ دليلی به يکی از انواع آن تن داد.
خوب است در اين نکته دقيق شويم که معنای واقعی نوانديشی دينی و اصلاح طلبی مذهبی آن است که عده ای در درون اديان و مذاهب کهن می کوشند تا اين پديده های ديرينه سال را با شرايط امروز جامعهء بشری «تطبيق» دهند. اما اين تلاش دارای معنای عميق تری هم هست و آن اينکه ارزش ها و هنجارها و روندهای جهان مدرن و متمدن نسبت به همهء اديان و مذاهب در ارتفاع والاتری قرار دارد و خوشفکران اين بنيادهای کهن با سختی تمام خود و جامعهء خود را از دامنه ها بسوی اين قله می برند. وجود نوانديشی دينی و اصلاح طلبی مذهبی خود گواه درستی جايگاه کسانی است که بر مبانی تمدنی جهان نو ايستاده و سکولاريسم مبتنی بر حقوق بشر و دموکراسی خردمدار را بر هر دستورالعمل ديگری ترجيح داده اند و بر اين اساس جهانی را آفريده اند که دين باوران نو انديش و اصلاح طلب می خواهند کاری کنند که باورهاشان با آن تطابق داشته باشد. در اين صورت چرا کسی که در قله ايستاده بايد دچار ترديد شود و تصور کند که آن کوهنوردان پائين دستی که به سوی او می آيند نسخه هائی در جيب دارند که می توانند زندگی بهتری بيافرينند.
در عين حال و بی شک، نوانديشان سياستخو متزلزل ترين دينمداران هستند، چرا که از يکسو، بخاطر ايمان و اعتقادشان، می پندارند که نقشهء نجات بشريت را در جيب دارند و، از سوی ديگر، به چشم سر می بينند که هر کس نسخه های آنان را پيچيده به درد و رنج مبتلا شده و هرکس که الگوئی اجتماعی و سياسی را دنبال کرده که در آن مذاهب و مکاتب نقشی نداشته اند به جامعه ای معتدل و متمدن و صلح آميز و مبتنی بر همزيستی رفيقانه رسيده است. اما، متأسفانه ريشه های اعتقادی و اعتيادهای سنتی و فرهنگی چنان قوی هستند که جز به تدريج و بصورتی بطئی نمی توان به هوشيار شدن اين نوانديشان دلخوش بود. آنان می خواهند ثابت کنند که دين و مذهب شان با دموکراسی و حقوق بشر و کثرت گرائی در تضاد نيست اما، در عين حال، تن به تصديق اين نکته نمی دهند که، در اين صورت، چرا بايد بپای احتجاجات سياسی آنان که در زبان و بيانی مذهبی ادا می شوند دل و گوش سپرد؟
در واقع تکليف خشک مغزان و قشريونی همچون خامنه ای و مصباح يزدی و احمدی نژاد روشن تر از اصلاح طلبان مذهبی است. آنها نوانديشی را يکسره بدعت حرام می دانند، و مزدک و حلاج و باب و بها را به همين جرم بدار می کشند و می کشند. آنها در جهان کنونی زندگی نمی کنند و درهای ذهن شان بر واقعيت های بديهی حتی بسته است. آنها همچنان فکر می کنند که دين ـ و بخصوص مذهب ـ شان برای هر امری نسخه دارد، برای هر پديدهء غير مذهبی بديلی مذهبی ارائه می دهد، و برای سامان گرفتن امور جهان برنامه های مديريتی انسان ساز پرورانده است. آنها ديوانگانی همسان مدعيان «خدا و پيامبر و ناپلئون بودن» اند که قبل از آنکه بدست مأموران تيمارستان بيافتند توانسته اند حاکميت يک کشور را تصاحب کرده و با تکيه بر ثروت های طبيعی آن رورگار بگذرانند. به همين دليل هم هست که روياروئی سکولاريسم با آنان امری غريب و مشکل آفرين و ترديد ساز نيست. آنان، در عين مخالفت صريح با سکولاريسم، با ديگر مفاهيم همزاد آن نيز نظر مخالف دارند؛ دموکراسی را به سخره می گيرند، و حقوق بشر را امری غربی می بينند که می خواهد بشريت را از انسان بگيرد و آزادی جهنمی را به او عرضه بدارد. برای آنان نه کثرت گرائی اهميت دارد و نه مردم سالاری ـ در آنجا که تنها سالار عالم خدا و رسول و اولوالامر، يعنی امام و جانشين بر حق اش، ولی فقيه اند. آنها آزادی را «کلمهء قبيحه» می دانند و اختيار را تصوری که شيطان در ذهن آدمی می آفريند. و به همهء اين دلايل سکولارها برای مخالفت با چنين حکومت مشکلی ندارند و هر انسان طبيعی از اين ها گريخته و به آنها پناه می برد.
ولی نوانديشان مذهبی، با روش های بينابينی و ترديدناک خود، همواره منطقه هائی خاکستری می آفرينند که در آن گرگ حکومت مذهبی می تواند برای مدتی ميشی رام و سربراه بنمايد. اما، در انتها، آنان نيز جز يک «حکومت مذهبی ِ نوع ديگر» چيزی در چنته ندارند و آنچه می طلبند آن است که نسل جوان امروز ايران سهمی از عمرش را به آنها بدهد تا آنها نظريه های خود را در قالب حکومت مذهبی جديدی به مرحلهء اجرا بگذارند و نشان دهند که می توان دموکراسی دينی نوينی هم داشت که بر اساس «فقه مترقی و به روز شدهء امامی!» ساخته و پرداخته شده است. به عبارت ديگر، آنها از مردم می خواهند فکر و منطق و تجربه را کنار گذاشته و زمام حکومت را مدتی هم به دست آنها بدهند. توقع آنها از مردم آن است که رضايت دهند خوکچهء آزمايشگاه آنان باشند و بخشی از عمر عزيز و بازگشت ناپذير خود را خرج هوس های سياسی اين اصلاج طلبان کنند.
سکولارها می گويند: «ما، در قلمرو حکومت سياسی، هرگونه مذهب را ممنوع الورود کرده ايم اما حاضريم همه گونه کمکی را فراهم کنيم تا نوانديشان مذهبی با طيب خاطر و دل محکم بتوانيد به نوسازی مذهبی خود ادامه دهند؛ چرا که ما، نه لزوماً بعنوان مردمی سکولار، که از جايگاه انسان هائی متمدن و امروزی و ضد تبعيض، آرزو می کنيم که، به مدد انفاس و اقدامات اين نواندطشان، اقشار مؤمن و مذهبی جامعهء ما نيز ـ تا در اين دنيا ساکن اند و هنوز به «ديار باقی» نشتافته اند ـ از مواهب داشتن يک زندگی راحت و بی دغدغه، آزاد و بی تنش، و رنگارنگ و بی تبعيض برخوردار شوند. و درست بخاطر هم آنها است که اجرائی شدن نظريه های سياسی ـ مذهبی نوانديشان مذهبی در حوزهء حاکميت سياسی را برای مردمان مان سم مهلک می دانيم و تا توان داريم راه ورود آنان را به قلمرو حکومت سد می کنيم».
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
http://www.NewSecularism.com
آدرس با فيلترشکن:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت شخصی نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
[email protected]