جمعه 1 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نيروی جانشين کجاست؟ جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

اسماعيل نوری‌علا
به ما می‌گويند که "کنار گود نشسته‌ايد و به پهلوان در مخمصه افتاده در گود سفارش لنگ‌کردن حريف را می‌دهيد و از آن‌ها توقع ناممکن داريد. آخر چه‌گونه می‌توان در زير آتش مرگ‌بار سرکوب حکومت از اين رهبران انتظار انجام چيزی بيش از اين داشت که انجام می‌دهند؟" اما ديده‌ام که اغلب گويندگان همين سخنان، در عين حال، به‌شدت در مقابل اين پرسش نيز ايستاده‌گی می‌کنند که: "اگر وضع چنين است که شما می‌گوئيد آيا نبايد نتيجه گرفت که رهبری جنبش بايد در خارج از ايران شکل بگيرد؟"

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




esmail@nooriala.com

جنبش سبز، که سال پيش از دل مبارزات انتخاباتی، و سپس در پی تقلب بزرگ دولت پادگانی ولی فقيه و احمدی نژاد، زاده شد، بلافاصله، سراسر سپهر مردهء سياسی ما را جان بخشيده و جان های عزلت گزيده را به زنده و فعال شدن وا داشت؛ بطوری که اکنون، تنها سالی از ماجرا گذشته، شاهد آنيم که هر نيرو و هر شخصيت سياسی به نوعی خود را ديگرباره درگير مبارزه با رژيم مذهبی حاکم بر ايران می بيند و، با اتخاذ موضع گوناگون، و ارائهء استراتژی ها و تاکتيک های رنگارنگ، می کوشد تا در صحنهء سياسی کشورمان نقشی بازی کرده و جايگاهی به دست آورد. اما آنچه در اين ميان حائز اهميت حياتی و شرط بقای هر کوشش سياسی است تداوم پويائی جنبش سبز در داخل کشور است. اين پويائی موتور حرکت و سوخت لازم برای فعاليت کارای اپوزيسيون را فراهم می کند و بدون آن همه چيز ديگرباره در رخوت و مردگی و ملال تکرار فرو خواهد رفت.
اما پرسش اساسی در اين ميان آن است که مردم حضور يافته در صحنهء واقعی سياسی کشور، که جانمايهء مبارزهء خود را از خشم نسبت به حکومت ولايت فقيه به دست می آورند و، در نتيجه، می دانند که چه «نمی خواهند» و، آگاه و ناخودآگاه، فهرست بلندی از آنچه می خواهند را نيز در ذهن دارند، و حتی اکثريت شان می دانند که تحقق بخشنده به اين فهرست چيزی جز يک حکومت غير مذهبی و فراگير نيست، در صورتی به مبارزهء خود ادامه خواهند داد که احساس کنند، از يکسو، برای مبارزات اعتراضی شان نوعی رهبری وجود دارد و، از سوی ديگر، اين رهبری توانسته است و می تواند مبارزه را به پيش برده و بدان راستا و سرعت ببخشد.
حال بيائيد بپذيريم که در سرآغاز جنبش سبز اين رهبری در وجود آقای مهندس مير حسين موسوی و حجة الاسلام مهدی کروبی و حتی حجة الاسلام محمد خاتمی، و حتی تر (!) در وجود خانم زهرا رهنورد، تعين و تجلی داشته است و اين گروه، همراه با اطرافيان شان و نيز مشارکتی ها و ملی ـ مذهبی ها و ديگر اصلاح طلبان مذهبی، نه تنها نياز جنبش به رهبری را تأمين کرده اند بلکه در اين راه بسيارانی از آنها زندانی شده و شکنجه ديده اند. اما، در پی گذشت يک سال تمام از آغاز جنبش سبز، فقدان برنامهء مشخص در ساحت رهبری و محو تدريجی احساس پيشرفت در کار مبارزه، موجب آن شده است که رفته رفته آتش جنبش رو به سردی گذارده، ابتدا در پيله ای از خاکستر انتظار فرو رود و سپس رو به مرگ بگذارد.
من خود از اين بابت رهبری مذهبی جنبش سبز را بارها مورد انتقاد قرار داده و نقش آنها را در فروکش کردن آتش مبارزه بيش از نقش شان در جهت دادن به آن ارزيابی کرده ام. بيشترين انتقادی نيز که به ارزيابی های از اين نوع می شود اينگونه است که به ما می گويند «شما کنار گود نشسته ايد و به پهلوان در مخمصه افتاده در گود سفارش لنگ کردن حريف را می دهيد و، خو کرده به زندگی در ساحل عافيت، از آنها توقع ناممکن داريد. چرا که اگر تاکنون هم دامنهء سرکوب حکومت به خود اين رهبران نرسيده جای تعجب دارد والا چگونه می توان، در زير آتش مرگبار سرکوب حکومت، از اين رهبران انتظار انجام چيزی بيش از اين داشت که انجام می دهند؟»
اما ديده ام که اغلب گويندگان همين سخنان، در عين حال، بشدت در مقابل اين استدلال نيز ايستادگی می کنند که: «اگر وضع چنين است که شما می گوئيد و رهبران داخل کشور در برابر حکومتی خونريز قادر به انجام کاری بيش ار آنکه انجام می دهند نيستند، آيا نبايد نتيجه گرفت که رهبری جنبش بايد در خارج از ايران شکل بگيرد؟» منتقدان ما در برابر اين پرسش لبخندهای عاقل اندر سفيه زده و بر اين نکته پای می فشرند که «رهبری بايد در ايران شکل بگيرد و باشد و ما، در خارج از کشور، صرفاً بايد پشتيبان و حتی پيرو آن باشيم».
بنظر من اين مواضع دوگانه حکم همان فرمان «کج دار، و مريز!» را دارند و به دو اعتقاد متضاد با هم، که بطرز شگفتی آوری در يک ذهن بوجود می آيند، اشاره می کنند: رهبری در داخل کشور دچار سرکوب و فلج است و در خارج کشور هم نبايد به دنبال رهبری سازی بود! نتيجه چه می شود؟ همين بن بست فعلی و لاغير!
اما چون به تاريخ و جغرافيا نگاه می کنيم می بينيم که پيدايش «رهبری اپوزيسيون حکومت در داخل» تنها در صورتی ممکن می شود که حکومت از نوعی ساختار دموکراتيک برخوردار بوده و اهل تحمل و تساهل باشد و هرگز نمی توان موردی را يافت که حکومت سرکوب کند و مردم بيگناه را به گلوله ببندد اما، در همان حال، اجازه دهد که بديل معاند و جانشين اش زير سايهء خودش رشد کند. اما، در عوض، می توان به موارد متعددی در تاريخ سرزمين های مختلف اشاره کرد که رهبری اپوزيسيون در خارج از حوزهء تسلط حکومت بوجود آمده و از خارج هدايت مبارزات داخل کشور را بر عهده داشته است. از نمونه هائی چون مورد لنين يا دوگل يا حتی آيت الله خمينی که بگذريم، می توان به مورد آتاتورک اشاره کرد که به دور دست شرق آناتولی رفت و از آنجا مبارزه ای را عليه استانبول رهبری کرد که به پايان يافتن خلافت عثمانی انجام گرفت. در دور دست تاريخ نيز جز اين نمی بينيم. مثلاً، می توان به مورد سقوط خلافت اموی در تاريخ اسلام اشاره کرد که به دست ابومسلم انجام شد، مردی که خراسانی نبود اما از دورترين نقطهء شرقی خلافت ـ که خراسان باشد ـ مبارزهء خود را آغاز کرده و توانست خليفه را در دمشق به زير کشد. پس، بنظر من، اگر می خواهيم که چراغ اين جنبش روشن بماند و حرکت آن در مسير پيشرفت سرعتی دم افزون بخود بگيرد، چاره ای نداريم جز اينکه به ايجاد مرکزيتی برای هدايت و رجوع سکولارهای سبز داخل در فضای آزاد در خارج کشور بيانديشيم و در راستای آن بکار عملی بپردازيم.
جالب است توجه کنيم که در اردوگاه طرفداران بخش مذهبی جنبش سبز در خارج از کشور همين نتيجه گيری و فکر بيش از ديگر اردوگاه های اپوزيسيون مورد توجه بوده است، آنگونه که ـ مثلاً ـ به محض مطرح شدن خطر دستگيری آقايان موسوی و کروبی، آقايان سازگارا و مخملباف و نوری زاده اعلام داشتند که در صورت وقوع اين حادثه «رهبری به خارج کشور منتقل می شود!» و در اين نيز شک ندارم که ايدهء بر پا داشتن «اطاق فکر» آقای مهاجرانی نيز تدارکی ديگر در همين جهت بوده است؛ والا فکر کردن که خارج و داخل ندارد و آقايان موسوی و کروبی نيز می توانند در داخل کشور اطاق های فکر وسيع تری داشته باشند. همچنين است حرکات و سکنات حجة الاسلام کديور و اطرافيانش در آمريکا که می کوشند به نوعی اين امر را تثبيت کنند که رهبری جنبش سبز محمدی در صورت پيدايش شرايط ناموافق در ايران به خارج منتقل شده و در خارج کشور هم بر عهدهء ايشان خواهد بود، چرا که اشان بعنوان يک «مجتهد تحصيلکردهء خوشفکر» توانائی و حتی مشروعيت آن را دارند که آيت الله خامنه ای را از مقام خود عزل و طومار حکومت اش را باطل سازند.
در واقع تمرکز حملات اردوگاه طرفداران مذهبی جنبش سبز بر روی شاخص کردن نقش آقای خامنه ای در جرم عدول حکومتيان از «آرمان های انقلاب»، و سپس ابطال مشروعيت او از طريق خارج کشور، نيز نشان از آن دارد که آنها خود را جانشين او می بينند و می کوشند تا، بدون آنکه به ساختار قدرت در نظام حکومت مذهبی لطمه ای وارد شود، با جابجائی مهره ها، نوعی حس پيروزی و وصول به مقصود را در مردم ايجاد کنند، بی آنکه اپوزيسيون سکولار توانسته باشد در اين ميان برای خود جای پائی کسب کند. حال آنکه مشکل کشور (که همان کل «حکومت مذهبی» باشد) نه ناشی از منصب ولايت فقيه است و نه حاصل حضور دينکاران عمامه بسر در مصادر قدرت؛ تا بتوان ـ مثلاً ـ با حذف منصب ولايت فقيه و رفع عمامه و برقراری کراوات آن را حل کرد. حکومت مذهبی يعنی «حاکميت شرع توضيح المسائلی دينکاران مذهب دوازده امامی» بر کشور ما، و حل معضل آن هم تنها با الغای قانون اساسی فعلی و سکولار کردن قوای سه گانه ممکن است.
باری، بر اساس اين مقدمات است که من فکر می کنم اگر نيروهای سکولاری که در خارج از کشور به وفور وجود دارند، بخود نجنبند و بر سر نوعی رهبری عام بخش سکولار جنبش به توافق نرسند، هر تحولی که در سپهر سياسی ايران رخ دهد در داخل اردوگاه مذهبی ها انجام خواهد گرفت و هيچگونه لطمه ای به ساختار واقعی قدرت در حکومت مذهبی فعلی وارد نخواهد شد. در نتيجه، حادترين مسئلهء سکولارهای خارج کشور بررسی دلايل تفرقه و يافتن راه های اجماع بر سر ايجاد نوعی «رهبری» است که بتواند، از يکسو مبارزات داخل کشور را هدايت کند و، از سوی ديگر، خود را آماده سازد تا، در صورت پيش آمدن فرصت جابجائی قدرت، توانائی ادارهء دوران پر هياهو و خطرناک جابجائی را داشته و شرايطی را فراهم آورد تا برقراری انتخابات های آزاد و رفراندوم های لازم بصورتی دموکراتيک و مبتنی بر اعلاميه حقوق بشر ممکن شود.
بنظر من، واقعيت آن است که نيروهای سکولار (يعنی، خواستار انحلال حکومت مذهبی و برقراری يک حکومت غير مذهبی و، اصولاً، غير ايدئولوژيک) وسيع ترين و در عين حال پراکنده ترين نيروی سياسی ما بشمار می روند که در صورت ادامهء اين وضع بار ديگر قافيه را برای دهه هائی چند به حريفان مذهبی و ايدئولوژيک خود خواهد باخت.
اما، براستی، شانس سکولارهای ايران در اين کار چگونه تخمين زدنی است؟ موانع کار چيست؟ و امکانات آن دارای چه ماهيتی هستند؟ من می کوشم در اين زمينه ملاحظاتی کوتاه و حداقلی را در اينجا مطرح کنم.
بنظر من مهمترين موجب تفرقه در اردوگاه سکولارها وجود دو گزينه و اردوگاه پادشاهی و جمهوری است، بخصوص که جمهوری خواهان پر جمعيت تر و از لحاظ نظری مجهز ترند اما نتوانسته اند در ميان خود چهره و چهره های شاخصی را که مورد توجه نسل جوان سکولارهای ايرانی باشند بپرورانند.(۱) حال آنکه پادشاهی خواهان کم جمعيت تر و، از لحاظ نظری نامجهز تر، محسوب می شوند ولی دارای يک شخصيت محوری مهم و مورد شناخت بين المللی به نام شاهزاده رضا پهلوی هستند.(۲).
متأسفانه، تا کنون کمتر ترفندی توانسته است اين دو گروه را به طرز مؤثری بهم نزديک کند، آنگونه که بتوانند سرمايه های خود را در جهت نجات ملت ايران از بختک حکومت مذهبی بر روی هم ريخته و از آن بديلی امروزين و قابل پذيرش بيافرينند.
به همين دليل است که می بينيم جمهوری خواهان فعال، و نه حاشيه نشين، که نسبت به توانائی ها و قابليت پذيرش خود همواره دچار ترديد بوده اند، در عمل بصورت زائده و آپانديسی برای اردوگاه اصلاح طلبان مذهبی در آمده و هيچ اميدی به اينکه خود مستقلاً بتوانند مبارزات ملت را به جائی برسانند ندارند.
در اردوگاه پادشاهی خواهان نيز سردرگمی، فقدان برنامه، و بحران نظری مشروعيت، چنان تسلط دارد که گاه به موارد عجيبی همچون پيوستن شاهزاده به «جنبش ناکام رفراندوم» چند سال پيش، که بوسيلهء اصلاح طلبان و ملی – مذهبی ها طراحی شده بود، انجاميده است. در واقع، اگر فرض کنيم که در جوار شاهزاده نيز «اطاق فکر» ی وجود دارد چاره ای نداريم جز اينکه بپذيريم اعضاء اين اطاق در سی سال پيش منجمد شده و با تحولات نظری و عملی سياسی پيش نيامده اند.(۳)
بدينسان، احساس من اين است که زمان به سرعت از دست می رود و سرمايه های سکولارها عاطل و باطل مانده اند و تغييراتی که در افق سياست کشورمان احتمال بالاتری را حائزند همگی، متأسفانه، هنوز رنگ ضدسکولاريستی و مذهبی دارند.
البته من، بعنوان يک «سکولار سبز» و معتقد به «سکولاريسم نو برای ايران» معتقدم که، در فقدان دلشکن هرگونه تمايل يا توانائی در سطح نيروهای متشکل و چهره های شاخص اردوگاه اپوزيسيون سکولار، چاره ای جز کوشيدن در سطح «ريشه ها» و کمک به پا گرفتن گياهی که بر آنها استوار می شود تا برويد برای ما وجود ندارد. اينکه چهره های بارز سياسی ما در اين زمينه چه خواهند کرد امری است که نمی توان در مورد آن به حدس و گمان نشست و، بهر حال، اين امر بيش از هر چيز اعتماد به نفس، اعتقاد به نيروی عظيم سکولاريستی در داخل کشور، و ديدن خود بعنوان حامل يک حوالت تاريخی را می طلبد که، متأسفانه، در وضعيت فعلی، اين ويژگی ها را در کمتر کسی می توان سراغ کرد. اگر سی سال به دنبال آزمايش نقش شخصيت در تاريخ بوده ايم، بد نيست که زمانی را نيز به آزمايش نقش «ريشه ها» در باليد درختان بگذرانيم. درخت بی ريشه بهاری بيش نمی پايد.
________________________________________
۱. البته ما مورد «شورای ملی مقاومت» و بازوی نظامی آن، سازمان مجاهدين خلق، را هم ديده ايم که نخست مجبور به انتقال رهبری خود به خارج کشور شده و سپس به ايجاد نوعی دولت سايه و آمادگی برای ادارهء کشور دست زده اند و ۲۵ سال پيش نيز خود را نيروئی سکولار خوانده اند. اما من در اين مقاله به اين مجموعه همچون يک «آلترناتيو سکولار» نگاه نمی کنم. سکولاريسم اين شورا با ماهيت گوهرين سازمان مجاهدين، که در شورا دست بالا را دارد، در تضاد است و اين دو گروه هرگز نتوانسته اند تضاد مزبور را در عمل ـ و نه بر روی کاغذ ـ حل کنند، چنانکه هنوز هم حکومت آينده شان «جمهوری اسلامی ايران» نام دارد! در اين مورد همچنين نگاه کنيد به مقاله ای از من با عنوان «جمهوری اسلامی سکولار را خدا هم نافريد»، در اين لينک:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2010/030510-PU-EN-Impossibility-of-an-Islamic-Secular-Republic.htm
۲. من قبلاً در مقاله ای با عنوان «معمای رضا پهلوی» در مورد امتيازات سياسی ايشان به تفصيل سخن گفته ام:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/120508-EN-Reza-Pahlavi.htm
۳. همين پريروز شاهد حضور شاهزاده در استوديوی راديو صدای ايران و گفتگوی ايشان با آقای عليرضا ميبدی و حسين مهری بوديم و ديديم که شاهزاده تا آن حد در «دموکرات بودن» پيش رفتند که گفتند اگر در همه پرسی آينده گزينهء حکومت اسلامی رأی بياورد ايشان آن را قبول خواهند داشت؛ حال آنکه معلوم نيست چگونه در يک فضای دموکراتيک و مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر می توان گزينه ای به نام حکومت اسلامی را به رأی گذاشت؟ واقعاً آيا اعتقاد به دموکراسی به معنی آن است که بتوان گزينه های ضد حقوق بشری را هم به رأی گذاشت و در صورت رأی آوردن نتيجه را پذيرفت؟ بخصوص که ديده ايم حکومت اسلامی، بعنوان يک نمونهء اعلای گزينه ای ضد بشری، حاوی حجاب و تبعيض های جنسی و مذهبی و قومی و زبانی و سنگسار و قطع دست و پا هم هست. اگر بتوان به اينگونه رفراندوم های غير بشری اعتقاد داشت در آن صورت چرا شاهزاده هنوز رسماً نمی پذيرد که ملت ايران در سال ۱۳۵۸ با آرائی بالا (نمی گويم ۹۹ در صدی مهندس بازرگان) پادشاهی را لغو و «جمهوری اسلامی» را برقرار ساخته است و ايشان به چه مجوزی هنوز خود را نامزد گزينه ای به نام پادشاهی می داند؟ جز اينکه آن رفراندوم بعلت طرح گزينه ای ضد بشری ملغی محسوب می شود؟

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت شخصی نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016