چهارشنبه 8 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شمس ما وجه‌المصالحه شد، پيدا و پنهان زندگی شمس آل‌احمد در گفت‌وگو با همسرش، پژمان موسوی، روزنامه شرق

شمس آل‌احمد
همسر شمس سخت دلگير بود؛ دلگير از بی‌مهری‌ها و فرصت‌طلبی‌ها. دلگير از افرادی که تا روز حيات شمس، اساساً يادی از او نمی‌کردند و به محض مرگ او، همه ناگهان به يادش افتادند و مطلب‌ها نگاشتند. او تمام اين رفتارها را به ديده ترديد نگريست و صراحتاً عنوان کرد که "شمس ما وجه‌المصالحه شد". او شمس آل‌احمد را يک دموکرات تمام‌عيار معرفی کرد که همواره به دنبال برقراری يک دموکراسی ناب بوده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




[email protected]


از چندی پيش (شايد دو سال) همواره به دنبال راهی برای گفت‌وگو با شمس آل‌احمد و طرح پرسش‌هايی از زوايای پيدا و پنهان زندگی او و جلال و البته سيمين دانشور بودم که متاسفانه به دلايل مختلف اين گفت‌وگو هيچ گاه صورت نپذيرفت تا اينکه يک هفته پس از فوت شمس و از طريق دوستی دوطرفه، در تماسی با فرزند ارشد آن مرحوم، قرار گفت‌وگو با همسر شمس آل‌احمد را گذاشتم. روز گفت‌وگو پس از جست‌وجوی بسيار، کوی مهر در خيابان فرصت شيرازی را يافتم و قدم به خانه کوچک اما باصفای شمس گذاشتم. همسر شمس را به عنوان فردی که ۴۴ سال را دوشادوش شمس سپری کرده است، منبع دست اولی برای شناخت زوايای پيدا و پنهان زندگی او يافتم و با دريافت خلق و خوهای او، به سرعت گفت‌وگو را به سمتی تاريخی و رويدادمحور هدايت کردم. همسر شمس اما سخت دلگير بود؛ دلگير از بی‌مهری‌ها و فرصت‌طلبی‌ها. دلگير از افرادی که تا روز حيات شمس، اساساً يادی از او نمی‌کردند و به محض مرگ او، همه ناگهان به يادش افتادند و مطلب‌ها نگاشتند. او تمام اين رفتارها را به ديده ترديد نگريست و صراحتاً عنوان کرد که «شمس ما وجه‌المصالحه شد».
او شمس آل‌احمد را يک دموکرات تمام‌عيار معرفی کرد که همواره به دنبال برقراری يک دموکراسی ناب بوده است. گله‌مند هم بود. گله‌مند از اينکه شمس تمام زندگی را در کتاب و سياست می‌ديد و شايد کمتر به فکر آينده بود...

-به عنوان همسر شمس آل‌احمد، سال‌های زيادی را در کنار او سپری کرده‌ايد و دوشادوش او پستی و بلندی‌های بسياری را تجربه کرده‌ايد. برای ورود به بحث، مختصری از دوران کودکی شمس برايمان بگوييد؛ اينکه ايشان در چه محيطی رشد کردند و سال‌های ابتدايی حيات‌شان چگونه گذشت؟
شمس در يک خانواده مذهبی در تهران ديده به جهان گشود. پدرش روحانی بود و تا پيش از سال‌های سلطنت رضاخان، محضر داشت و به انجام امور محضری مشغول بود. اما به دنبال اقدامات رضاخان، وی مجبور به ترک اين حرفه شد و از آن پس تنها به انجام امور مذهبی پرداخت. می‌دانيد که ايشان بزرگ مسجد و محله بودند و در پاچنار تهران به عنوان يک معتمد محلی همواره شناخته شده بودند. شمس هم در همين سال‌ها بود که به دنيا آمد. برادر بزرگ‌شان در زمان آقای بروجردی برای تبليغات دينی به مدينه رفتند و متاسفانه در همان جا خيلی زود فوت کردند و برادر دوم اين خانواده هم جلال بود و سومی شمس.

-از چگونگی آشنايی خود با مرحوم شمس برايمان بگوييد.
در سالی که جلال آل‌احمد با کتاب غربزدگی‌اش در اوج شهرت قرار داشت، من در يک مهمانی دوستانه شمس را ديدم. از آن زمان تا روز ازدواج‌مان هم خيلی طول نکشيد و ما حدوداً سه ماه بعد از آشنايی اوليه‌مان با هم ازدواج کرديم.

-آيا می‌توان اين طور برداشت کرد که ايشان به دليل اينکه برادر جلال بودند، آن زمان از شهرتی برخوردار بودند و اساساً آشنايی شما با ايشان هم به واسطه شهرت جلال بود؟
اصلاً! ما خيلی تصادفی با هم آشنا شديم و به هيچ وجه من در ديدار اول نمی‌دانستم که شمس برادر جلال است. می‌توانم بگويم که برخلاف بسياری از ازدواج‌های سنتی، ما خودمان همديگر را انتخاب کرديم و شهرت جلال هم در اين امر اساساً دخيل نبود.

-شمس در زمانی که شما با ايشان آشنا شديد، به چه کاری مشغول بود؟ آيا آن زمان هم سری در دنيای نويسندگی و فرهنگ داشت يا اينکه بعد از آن به اين دنياها ورود پيدا کرد؟
ايشان در آن سال‌ها ضمن اينکه دبير بودند، به واسطه دوره‌ای که در آلمان ديده بودند، در دانشسرای عالی عکاسی هم درس می‌دادند. اما مهم‌تر از همه اينها اين بود که شمس در آن سال‌ها در بنياد فرهنگ ايران همکار دکتر خانلری بود و در آنجا به تصحيح متون قديمی می‌پرداخت. به عنوان مثال کتاب طوطی‌نامه اثر شمس يادگار همان سال‌های همکاری شمس با دکتر خانلری است.

-شما چطور؟ دنياهای شما با يکديگر تا چه حد نزديک بود؟ آيا شما هم مثل شمس به فرهنگ و سياست علاقه‌مند بوديد؟
خانواده من چه از طرف مادری و چه از طرف پدری بسيار فرهنگ‌دوست و فرهنگ‌پرور بودند. خانواده مادری من حتی اهل سياست هم بودند و به ياد دارم در سال‌های دکتر مصدق، پدرم از طرفداران پر و پاقرص ايشان بود و مادرم از هواداران سازمان زنان و هميشه در خانه ما بحث‌های سياسی و فرهنگی در جريان بود. خودم هم ليسانس ادبيات داشتم و دبير بودم. منظور آنکه به هيچ وجه از دنياهای هم بيگانه نبوديم و تقريباً هر دو در يک مسير طی مسير می‌کرديم البته با تفاوت‌هايی.

-از قرار فاصله بين ازدواج شما تا مرگ جلال، تنها حدود سه سال بود. می‌خواهم از زبان خودتان بدانم که جلال به واقع چه تاثيری در زندگی شما داشت؟ تا چه حد اساساً با هم ارتباط داشتيد و اين ارتباط چگونه بود؟
من و شمس در سال ۴۵ با هم ازدواج کرديم و جلال سال ۴۸ فوت کرد. من فکر می‌کنم جلال اگر زنده بود و خيلی زود از دنيا نمی‌رفت، خيلی می‌توانست در زندگی ما نقش داشته باشد اما با مرگش خيلی زود ما هم با مشکلات و مخاطراتی روبه‌رو شديم. ببينيد! جلال همواره حامی خانواده بود و اساساً خانواده‌دوست بود در حالی که شمس مرد دوست و جامعه بود و خودتان هم می‌دانيد که برای يک زن به هر حال سخت است کنار آمدن با چنين روحياتی. ما هر هفته پيش از فوت جلال او را می‌ديديم و از آنجا که شمس بسيار از او حساب می‌برد، بخش زيادی از مشکلات ما نزد او حل و فصل می‌شد. البته حيف که جلال زود از دنيا رفت و همه ما را تنها گذاشت.

-از مرگ جلال بگوييد. به هر حال شما و شمس در آن زمان خيلی به جلال نزديک بوديد و مشاهدات شما از آن رويداد می‌تواند متفاوت با مطالبی باشد که تاکنون منتشر شده است.
جلال به واسطه فردی به نام توکلی که رئيس اداره چوب بری منطقه اسالم گيلان بود، صاحب ويلايی در آنجا شده بود و اولين تابستانی بود که در آن ويلا اقامت داشت. آخرين روزهای زندگی جلال روزهايی بود که من و بچه‌هايم برای تعطيلات نزد او رفته بوديم و در کنار هم روزهای بسيار خوشی را تجربه می‌کرديم. يادم می‌آيد در آن زمان روس‌ها در آن منطقه مشغول لوله‌کشی گاز بودند و چند جوان نيز در همان ايام برای بحث درباره کتاب خاطرات شوروی نزد جلال آمده بودند. جلال هم بيشتر وقتش را در اسالم به نويسندگی می‌پرداخت. خلاصه ما با هم بوديم و هيچ نشانه‌ای از مرگ هم در او ديده نمی‌شد. ما به تهران برگشتيم و حدود دو روز بعد نصف شبی بود که ما تازه از يک مهمانی بازگشته بوديم که شوهرخواهر خانم دانشور که ارتشی بود به ما خبر داد از طريق ارتش به او خبر رسيده است که جلال در اسالم فوت کرده است...

-بازتاب مرگ جلال برای شمس چگونه بود؟
بعد از فوت جلال، شمس حدود شش ماه را در بيماری گذراند و پس از آن نيز تازه خونريزی معده کرد. همه اينها شوک ناشی از مرگ جلال بود زيرا به هيچ عنوان شمس خودش را برای چنين واقعه ناگواری آماده نکرده بود.

-از مرگ جلال عبور کنيم. در فاصله سال‌های ۴۸ تا ۵۷ که انقلاب پيروز شد، عمده وقت مرحوم شمس به چه اموری می‌گذشت؟
در کنار فعاليت در بنياد فرهنگ ايران، عموماً منزل ما پاتوقی بود برای جمع‌های دوستانه و روشنفکرانه. يادم می‌آيد علی‌اصغر حاج‌سيدجوادی، متين دفتری، غلامحسين ساعدی و... شب‌های بسياری را در منزل ما يا افراد ديگر به بحث درباره ديکتاتوری شاه و ساير بحث‌های سياسی و روشنفکرانه می‌پرداختند. حتی يادم می‌آيد که رياست بخش آموزش و پرورش هم به شمس پيشنهاد شد که قبول نکرد. همچنين خيلی موارد ديگر. انقلاب هم که شد، بنياد فرهنگ تعطيل شد و شمس با ۲۰ سال سابقه بازنشسته شد.

-شمس به عنوان يک فرد منتقد رژيم شاه و مدافع انقلاب، پس از پيروزی انقلاب اسلامی چه راهی را در پيش گرفت؟ از ماجرای عضويت ايشان در شورای انقلاب فرهنگی بگوييد.
بله! پس از پيروزی انقلاب ايشان حدود دو ماهی را در شورای انقلاب فرهنگی به عنوان عضو گذراند ولی به دنبال مطرح شدن بحث تعطيلی دانشگاه‌ها، ايشان به شدت با اين موضوع مخالفت کردند و پس از اينکه اختلاف ايشان با افرادی مثل آيت بالا گرفت، از آن شورا استعفا داد. حتی يادم هست که دکتر سروش بعد از اين استعفا نزد ايشان آمد تا بلکه بتواند ايشان را برگرداند که موفق نشد و شمس همچنان بر سر موضع خودش باقی ماند. البته پس از آن بنا به پيشنهاداتی حدود يک ماهی را در روزنامه اطلاعات به عنوان سردبير گذراند تا اينکه پس از آن ديگر هيچ پست رسمی‌ای را نپذيرفت و به پيگيری امور خودش مشغول شد.

-امور خودش دقيقاً به چه معناست؟ ايشان پس از روزنامه اطلاعات به طور مشخص به چه کارهايی پرداخت؟
ايشان انتشارات رواق را مديريت می‌کرد که آثار جلال را هم همين انتشارات منتشر می‌کرد تا اينکه به دنبال سفر خارجی که برای ايشان پيش آمد، شمس مديريت انتشارات را به فرد ديگری که نمی‌خواهم در اينجا از او نامی ببرم، سپرد و به سفر رفت. پس از بازگشت به قول خود شمس «رواق، اوراق شده بود» و از همين رو آن موضوع هم به حاشيه رفت. سال ۶۳ هم يادم هست که از طرف روزنامه اطلاعات برای شرکت در کنگره حزب کمونيست، به کوبا رفت و پس از آن هم به نيکاراگوئه. رهاورد اين سفر که چند ماه هم طول کشيد، قرار بود منتشر شود که اين امر هم صورت نگرفت. پس از آن هم همکاری‌های پراکنده‌ای با مطبوعات در کنار انتشار چند جلد کتاب به قلم خودش داشت تا اينکه ۱۰ سال اخير را در انزوا و گوشه‌نشينی‌ گذراند. زندگی ما هم عموماً با حقوق بازنشستگی هر دو ما می‌گذشت زيرا من هم مانند جلال در سال ۵۹ با ۲۰ سال سابقه کار بازنشسته شده بودم.

-مختصری درباره سبک زندگی مرحوم شمس برای ما بگوييد؟ ايشان وقت‌شان را عموماً چگونه سپری می‌کردند و بيشتر به چه مسائلی می‌پرداختند؟
تا زمانی که شمس سالم بود و بيمار نشده بود، اکثراً مطالعه می‌کرد و کتاب‌ها را حاشيه‌نويسی می‌کرد، البته گاهی هم در کنار آن برای خودش نجاری می‌کرد. در سال‌های اخير هم که پايش شکست و با بيماری روبه‌رو شد. تنها چيزی که شايد تغيير نکرد سبک زندگی‌اش بود زيرا باز هم کارش مطالعه بود و بازبينی کتاب‌ها.

-يعنی در زندگی جز کتاب به چيز ديگری نمی‌انديشيد؟
(با اشاره به کتاب‌های انبوه کتابخانه) زندگی‌اش با همين کتاب‌ها گذشت و معمولاً به ساير مسائل به خصوص در سال‌های اخير بی‌تفاوت شده بود.

-منظورتان مسائل مربوط به زندگی شخصی و احياناً مالی است؟
شمس به امور مالی هميشه بی‌تفاوت بود و زندگی درويشی را دوست داشت. شايد يکی از دلايل اختلاف من با او هميشه در همين عامل خلاصه می‌شد زيرا شمس اساساً آدم قانعی بود و من نبودم. البته نه اينکه مسائل مالی برای من اصل باشد اما من هميشه فکر می‌کنم که ما می‌توانستيم وضعيت به مراتب بهتری نسبت به چيزی که اکنون داريم، داشته باشيم. من همواره فکر می‌کردم و بحث هم می‌کردم که بالاخره بچه‌ها آينده‌ای دارند و زمانه، زمانه‌ای نيست که بچه‌ها را بتوان بدون هيچ پشتوانه‌ای در جامعه رها کرد. اما شمس بسياری از فرصت‌ها را از دست داد و اين آرزوی من تحقق نيافت؛ آرزويی که خود من در آن هيچ نقشی نداشتم و هر چه می‌خواستم نه برای خودم، که برای آينده بچه‌هايم بود. يک نکته را هم بگويم و اينکه در کنار تمام اين مسائل، شمس انسان با عزت نفسی بود و نه خودش نه فرزندانش هيچ گاه از موقعيت‌های احتمالی سوءاستفاده نکردند. يادم می‌آيد که يکی از فرزندانم می‌توانست با سهميه‌ای به دانشکده دندانپزشکی برود که با اين توجيه که اين موقعيتی که من می‌خواهم اشغالش کنم، متعلق به فرد ديگری است، اين کار را نکرد و عطای دندانپزشکی را به لقايش بخشيد. اينها همه اثر تربيت شمس بود که بچه‌ها را هم مثل خودش وارسته بار آورده بود.

-يک سوال هم درباره رابطه مرحوم شمس با سيمين دانشور دارم. از گذشته شايعاتی مبنی بر عدم هيچ گونه رابطه بين شمس و سيمين دانشور وجود داشت تا اينکه بعد از فوت ايشان و عدم شرکت خانم دانشور در مراسم ايشان اين شايعات تقويت شد. البته برخی می‌گويند به علت بيماری خانم دانشور اساساً خبر فوت مرحوم شمس را به او نداده‌اند. از ريشه اين موضوع و اينکه آيا اساساً اختلافی بين اين دو نفر وجود داشت يا خير، برای ما و مخاطبان‌مان بگوييد؟
زمانی که جلال زنده بود، ما حتماً حداقل هر پنجشنبه خانه آنها بوديم و از مصاحبت با همديگر لذت می‌برديم تا اينکه جلال فوت کرد. پس از مرگ جلال هم رابطه شمس و خانواده ما با سيمين بسيار خوب بود تا زمانی که شمس کتاب سنگی بر گوری را منتشر کرد. شمس در اين کتاب جريان مسافرت جلال به اتريش و آشنايی او با يک خانم و وعده‌های جلال به او را منتشر کرد که همين عامل علت اصلی اختلافات شمس و سيمين خانم شد. البته پس از اين رويداد با اينکه ديگر سيمين خانم که از نظر من زن بسيار فرهيخته و بزرگی است ما را نپذيرفتند اما يک بار در عروسی فرزندم شرکت کردند و زمانی هم که در بيمارستان بستری بودند، شمس برای ملاقات به بيمارستان پارس رفت و سبد گلی را به او اهدا کرد. البته فکر نمی‌کنم اين اختلاف چندان مهم باشد و برای اطلاع خوانندگان شما هم بگويم که خواهر سيمين خانم در مراسم ختم شمس حضور به هم رسانيد.

-به عنوان فردی که سال‌ها در کنار شمس بوده است، فکر می‌کنيد مهم‌ترين دغدغه او چه بود؟
تناقضات جامعه بيش از هر عاملی برايش دردناک بود؛ اينکه چرا عده‌ای از مردم تا اين حد محرومند و عده‌ای ديگر تا به اين حد فربه و ثروتمند. او مردمداری مردم‌دوست بود که معتقد بود بايد با مردم بود و در هر لحظه به داد مردم رسيد. از نظر سياسی هم او همواره به دنبال يک دموکراسی تمام‌عيار بود و اين هدف را در تمام مراحل زندگی‌اش پی گرفت.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016