پنجشنبه 13 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آخرين روزها، "انقلاب اسلامی"، به روايت دکتر هوشنگ نهاوندی (بخش سوم)، احمد افرادی

احمد افرادی
در فرانسه، چندین کمیته‌ی پشتیبانی از آیت‌الله خمینی به وجود آمد، که توسط ژان پل سارتر، سیمون دو بووار، میشل فوکو، و گروه "سن ژرمن دپره" سازماندهی و هدایت می‌شد. آندره فونتن، در مقاله‌ای با عنوان " بازگشت ایزدی" (که در لوموند درج شد و مورد استقبال بسیاری قرار گرفت) آیت‌الله خمینی را به "ژان پاپ پل دوم" تشبیه کرد. ژاک مادُل، فیلسوف فرانسوی نوشت: آیا آیت‌الله خمینی "درهای آینده را به سوی بشریت نمی‌گشاید؟" حزب سوسیالیست فرانسه، به رهبری فرانسوا میتران، در حمایت از "جنبش"، تظاهرات خیابانی به راه انداخت. بعدها این حزب، حتی برای پشتیبانی از گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی، یک هیئت نیمه‌رسمی به تهران فرستاد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


afradi@gmx.de

اوضاع روز به روز وخيم تر می شد . روز اول اکتبر، تظاهرات بسيارگسترده ای در تهران و چند شهرستان برپا شد ، که در آن شاه آشکارا مورد توهين قرارگرفت. نيروی انتظامی ـ که « در همه جا فلج شده بود » ـ واکنش مناسبی نشان نداد .
شاه ، در خلال اين هفته ها دريافته بود ، آن چه در کشور اتفاق می افتد اقدامی گسترده از سوی بيگانگان است . دريافته بود که دوستان و همپيمانان خارجی اش ( آمريکا ، انگلستان، اسرائيل و حتی فرانسه ) ، با سوء استفاده از موج گسترده ی نارضايتی ( « که پذيرفت آن را دست کم گرفته است » ) در کار ايجاد بی ثباتی در کشور و سرنگونی او هستند . شاه « تازه داشت به گستردگی دامنه ی رويدادها پی می برد . با اين حال ، هنوز نمی توانست خيانت دوستان و هپيمانان خارجی اش را باور کند » .
آقای نهاوندی بر آن است که « از ميانه های دهه ی هفتاد ، انديشه ی براندازی شاه ، ازسوی هنری کسينجر( که شاه را دوست خود می دانست و در سال های اخير نيز بسيار از او پشتيبانی کرده بود ) در قلب شورای امنيت ملی واشنگتن مطرح شده بود » . به باور نويسنده ، « بلندپروازی های ايران ، افزايش توان او در زمينه های اقتصادی، فن آوری ، پولی و نظامی ، آنان را می ترساند …انديشه ی دگرگون شدن اتحاد ها و تغيير جهت دادن ايران ـ يعنی تنها کشوری که می توانست با اسرائيل برابری کند ـ دولتمردان اسرائيلی ، به ويژه دست راستی هاشان را نگران می کرد » . به علاوه ، اسرائيل ، کمک نظامی شاه به مصر ، در جنگ " کيپور" ( « تنها نبردی که دولت يهود نتوانست در آن ، بر اعراب پيروز شود» ) را هرگز فراموش نکرد.
نويسنده ، به نقل از « حسين منتظم» ، سفيرايران و مدير کل اداره ای افريقا ، دروزارت امور خارجه می نويسد :
« ايران سياست متعادلی در پيش گرفته بود که بر اساس آن ، دلمشغول رفتار نا عادلانه با ملت فلسطين بود ...». امکان نداشت که سياست جديد شاه در مورد اعراب ، از ديد اسرائيلی ها و آمريکاييان پنهان بماند و واکنش آن ها را بر نيانگيزد . آيا شاه ، به تبعات سياست خارجی جديدش واقف بود؟
« از سال ۱۹۷۵... زمانی که هنوز جمهوری خواهان ، در واشنگتن در قدرت بودند ، جهت گيری های بسيارخصمانه ای عليه ايران و شاهش بر هم انباشته می شد . با آمدن جيمی کارتر و به رغم بياناتش در ۳۱ دسامبر۱۹۷۷ [که به شکل اغراق آميزی شاه را ستوده و از اوحمايت کرده بود ] اين دشمنی به بالاترين ميزان رسيد و واشنگتن وارد عمل شد. [ اما ] شاه هيچ توجهی به آن ها نداشت » .
دکتر نهاوندی، از« جمشيد قريب ، سفير ايران، که بيشترِ دوره ی کار ديپلماتيک خود را درترکيه گذرانده ، و تا هنگام بازنشستگی ، فرستاده ی ايران در آن کشور بود »، نقل می کند که « در تابستان سال ۱۹۷۸ ... دو تن از مهمترين مقامات ترکيه به وی گفتند ( بر اساس اطلاعاتی که دارند) واشنگتن سرگرم [ تدارک توطئه ای عليه شاه ] است ، که چند تن از مراجع دينی در آن دخالت دارند ... ترکيه ی لائيک بيم از آن داشت که نظامی با ماهيت دينی در ايران پا گيرد. اين پيام بسيار مهمی بود که از بالاترين سطح دولت ترکيه می رسيد» . جمشيد قريب ، به هر زحمتی که بود ، با شاه ملاقات کرد ، تا ـ بی واسطه ـ پيام مقامات ترکيه را به او برساند . « شاه [ با حالتی] عصبی از او پرسيد : " چه کسی را ، در آنکارا در جريان اين حرف ها گذاشته ايد؟ " قريب پاسخ داد : [ جز دکتر نهاوندی و دامادم دکتر شيروانی ، کسی در جريان نيست ] . شاه با لحنی بازدارنده گفت : اين سخنان را برای هميشه فراموش کنيد . اين حرف ها ، گفتگوهای قهوه خانه ای است » .
به روايت آقای نهاوندی ، « جورج بال، که از سرمشق نگاران سياست خارجی آمريکا و از نخبگان برخی از محافل پژوهشی و سياست پردازی و فشار آن کشور به حساب می آمد » ، در مدت اقامت طولانی اش درتهران ، « مشهورترين مخالفان [ شاه ] را می پذيرفت و آنان را به ادامه ی کارهای شان تشويق می کرد » . طرفه اينکه ، جورج بال ، در مدت اقامتش در تهران ، در دفتری مستقر شد که « از سوی سازمان راديو ـ تلويزيون ملی در اختيارش قرارگرفته بود » .
مورد حيرت آورتر آن که ، « حتی بيانات خصمانه و پر از ناسزاهای [ جورج بال ] ، پس از بازگشت به واشنگتن نيز» ، در شاه واکنشی برنيانگيخت .
هشدار ديگر ) درمورد توطئه ی آمريکا ) از سوی « کنت الکساندر دو مرانش ، رئيس سازمان های اطلاعاتی ويژه ی فرانسه » ، به شاه داده شد. شاه به الکساندر دومرانش احترام بسيار می گذاشت و او راهمچون دوست صميمی خود می انگاشت .
دومرانش ، بعدها در خاطرات خود نوشت : « روزی، نام همه ی کسانی را که ... آمريکا مأمور فراهم کردن مقدمات رفتن [ شاه ] و برگزيدن جانشين او کرده بود... به او دادم » . و به اوگفتم ، در يکی از همين گردهمايی ها ، که خود در آن شرکت داشتم ، بحث بر سر آن بود که ، « چه کنيم که عذر شاه را بخواهيم و چه کسی را جانشينش کنيم ؟».
اما ، پاسخ شاه ان بود که « هرچه بگوييد باور می کنم ، جز اين ... زيرا احمقانه است که مرا با ديگری جايگزين کنند . من ، بهترين مدافع غرب در منطقه هستم . من ، بهترين ارتش را دارم .من نيرومند هستم ...اين سخن آنقدر نابخردانه است که نمی توانم باور کنم » .
هشدار ديگر ، از سوی اقای نهاوندی بود.
آقای نهاوندی ( که ، به تأکيد خود ، « احساسی مبهم » ، در مورد توطئه ی آمريکايی ها ، عليه شاه آزارش می داد ) پس از « خواندن مطبوعات بين المللی و اگاهی از بازتاب ملاقات ها و گفتگوهای جورج بال در تهران» ، موضوع را با شاه در ميان می گذارد . « پاسخ شاه قاطع و صريح بود : « آمريکايی ها هرگز مرا رها نمی کنند » .
به باور نويسنده ی کتاب « آخرين روزها » ، گناه شاه ( ازديد آمريکايی ها ) در « بلند پروازی " جنون آميز " اش » ( «افزايشِ شتاب ِ توانايی های ايران ؛ پيشنهاد شاه ، مبنی بر زدودن سلاح های اتمی از منطقه ـ که اسرائيل آن را بر نمی تابيد ـ ؛ همين طور طرح انعقاد يک قرارداد امنيتی ميان کشورهای حاشيه ی " خليج فارس " و " اقيانوس هند " ، به وسيله ی همان کشورها » و... ) معنی می يافت.
ديگر آن که ، « شرکت های نفتیِ چند مليتی ، نقش شاه را ، در اوپک ( که با پشتيبانی " ملک فيصل » پادشاه عربستان سعودی ايفا شده بود ) بر او نمی بخشيدند » :
شاه از سلطنت خلع شد و ملک فيصل ، « که سرگرم نوسازی کشورش بود ، در وضعيتی که هرگز معلوم نشد ، در سال ۱۹۷۵ کشته شد» .
آقای نهاوندی نقل می کند :
محمدرضاشاه ، چند روز پيش از درگذشتش به من گفت ، « حسين ـ پادشاه اردن ـ حق داشت . او در آغاز پائيز ۱۹۷۸ [ در گفتگويی تلفنی ] به من گفت : " آن چه آمريکايی ها دارند در ايران می کنند، در سال ۱۹۷۳ در مورد من آزمايش کردند ( ماجرهايی که سپتامبر سياه ناميده شد ) من پايداری کردم ، توطئه ی شان را در هم شکستم و بی اثر کردم، و آنان ناگزير شدند با من معامله کنند.اگر نمی توانی دستوراتی صادر کنی( که به ناچار خرابی و زيان به بار می آورد ) به من اجازه بده به ايران بيايم ، سه روز در دفتری در کنار تو جای گيرم و از سوی تو و به نام تو به سران ارتش بگويم چه کنند. خواهی ديد که همه ی مسائل حل و دهان آمريکايی ها بسته می شود.
شاه ادامه داد: " من يکسره در مورد رفتار آمريکايی ها اشتباه کردم ، و به ويژه نمی خواستم ، از دماغ ملتم ، حتی خونی ريخته شود. شاهٍ نمی تواند به سان ديکتاتور، به هر بهايی شده، به قدرت بچسبد " ».
به دنبال درخواست سفارت ايران در بغداد ، دولت عراق با لحنی تند ، موقعيت آيت الله خمينی را به عنوان پناهنده ی سياسی ، به او ياد آور می شود . آيت الله ، به نشانه ی اعتراض تصميم می گيرد عراق را ترک کند. اما ، اعتبار گذرنامه اش ده سال پيش به سر آمده بود . از اين رو ، از کنسولگری ايران در کربلا ، تقاضای گذرنامه ی جديد می کند . کنسولگری ، از وزارت امور خارجه کسب تکليف می کند . « در سطح نخست وزير [ ؟] تصميم گرفته شد که گذرنامه ی تازه ای برايش صادر شود . آيا با شاه در اين مورد مشورت شده بود ؟ البته اين امکان هست که خود نخست وزير اين دستور را داده باشد ، زيرا شاه در آن زمان به نخست وزير خود دستور داده بود که خود همه ی تصميمات سياسی را بگيرد » .
آيت الله خمينی، پس از آن که « اميرنشين کويت از ورودش به خاک خود جلوگيری کرد » ، به علت داشتن گذرنامه ی معتبر ايرانی ، بدون آن که نياز به گرفتن رواديد داشته باشد ، به فرانسه می رود و در خانه ای در « نوفل لوشاتو ِ » پاريس اقامت می کند .
ژيسکاردستن ، بيست سال بعد ( برخلاف گفته های پيشين اش ) ادعا کرد که " آيت الله خمينی هنگام ورودش به فرانسه پناهنده به شمار می آمد " . در حالی که آيت الله ، « هرگز از آن کشور تقاضای پناهندگی نکرده بود » . ادعای اخير يکی از مشاوران وزارت خارجه ی فرانسه ، مبنی بر اين که « تهران خواستار استرداد او شده بود » ، دروغ است . آيت الله خمينی « " مسافری " بسيار ويژه بود که از لحظه ی ورود ، با او مانند مهمان پر ارزش فرانسه رفتار شده بود» .
آقای نهاوندی نقل می کند که چند روز پس از ورود آيت الله خمينی به فرانسه ، در ديدار کوتاهی با شاه ، از او می پرسد « آيا دولت [ايران] قصد دارد از فرانسه بخواهد به خمينی گوشزد کنند که بايد اصول اقامت بيگانگان را رعايت و براساس آن ، از دخالت در امور ايران خود داری نمايد ؟ شاه شانه هايش را بالا انداخت و گفت : " ژيسکار[ دستن ] هم اين را تلفنی از من پرسيد . گفتم برايم مهم نيست " . پس از لختی سکوت افزود : " يک آخوند ... با من چه می تواند بکند ؟» .
به روايت آقای نهاوندی ، وزارت خارجه ی فرانسه ـ اما ـ جانب احتياط را نگه داشت . « رائول دوله » ، سفير فرانسه در تهران ، از نخست وزير ايران خواست ، تأييد کند که هيچ مخالفتی با ماندن آيت الله خمينی ندارد.
رسانه های همگانی ، دردامن زدن به تظاهرات نقشی چشمگيرو مؤثر داشتند . « راديو " بی . بی. سی " ، که برنامه فارسی اش در ايران شنوندگان بسيارداشت ، به صدای انقلاب تبديل شده بود و ساعت و محل تظاهرات مهم را ، از پيش اعلام می کرد » . « " صدای آمريکا " و " صدای اسرائيل " ... که ايرانيان بسياری به آن گوش می دادند ، [ با کمی اعتدال ] همين گونه عمل می کردند .« از سه شبکه ی تلويزيونی دولتی فرانسه می گذريم [ که ] حتی يکبار پخش اخبار ساعت هشت يکی از شبکه های خود را به تأخير انداختند ...تا مصاحبه ی آيت الله را ، که پس از نماز شب انجام می شد ، پخش کنند » .
پس از پيروزی انقلاب ، مهندس مهدی بازرگان « ازرسانه های همگانی غرب ، به ويژه " بی.بی.سی " و " لوموند " ... به خاطر نقش شان در انقلاب سپاسگزاری کرد».
در فرانسه ، « چندين کميته ی پشتيبانی از آيت الله [ خمينی ] به وجود آمد » ، که توسط " ژان پل سارتر " سيمون دو بوار " ، " ميشل فوکو " ، و گروه " سن ژرمن دپره " سازماندهی و هدايت می شد . « آندره فونتن » ، آيت الله را ، به " ژان پاپ پل دوم " تشبيه کرد و سر مقاله ای با عنوان " بازگشت ايزدی " ، در لوموند درج کرد ، که مورد استقبال بسياری از خوانندگان قرارگرفت .
« ژاک مادُل » ، فيلسوف فرانسوی نوشت : آيا آيت الله خمينی « درهای آينده را به سوی بشريت نمی گشايد ؟» .
حزب سوسياليست فرانسه ، به رهبری « فرانسوا ميتران » ، در حمايت از « جنبش » ، تظاهرات خيابانی به راه اندخت . « بعدها اين حزب ، حتی برای پشتيبانی از گروگان گيری ديپلومات های آمريکا ( توسط رژيم انقلابی ) يک هيئت نيمه رسمی به تهران فرستاد !»
« در تمام آن دوران ، پادشاه ، تنها يک بار ، برای آن که واکنشی نشان دهد » ، " اصلان افشار " را مأمور گفتگو با " سر آنتونی پارسونز [ سفير وقت انگليس در ايران] کرد . سفير که پی برد ، غرض از ان ديدار، ابراز ناراحتی از لحن و نقش " بی . بی. سی " است ، « به صراحت پاسخ داد که " بی . بی . سی . " مؤسسه ای آزاد و مستقل است و دولت ِ علياحضرت ملکه انگليس حق هيچ دخالت در کارش ندارند».
گرچه « اين ادعا در مورد برنامه های " بی . بی . سی " ، در داخل انگليس ، تا حدی راست بود » ، اما ... اين واقعيت که « برنامه های مربوط به خارج ـ تقريبأ ـ هميشه به وسيله ی غير انگليسی ها ، و زير نظارت دولت و سازمان های امنيی تهيه می شود » راز سر به مهری نبود . واکنش سفير ، نوعی تجاهل العارفين بود . به رغم اين ، گفت « که آن ملاحظات را به اطلاع لندن خواهد رساند» .
سوء نيت پارسونز به اندازه ای آشکار بود که شاه ـ پس از با خبر شدن از پاسخ او ـ خواست که آن موضوع رها شود .
در تهران ... چند تن از وزيران پيشنهاد کردند که ، برای رويارويی با حملات تبليغاتیِ » رسانه های همگانی غربی واکنش نشان داده شود. « اما ، نخست وزير ـ با تأييد شاه ـ مخالفت کرد و بارها گفت ، اوضاع را خراب تر نکنيم ».
شاه ، که از طريق ساواک و رکن دوم ستاد ارتش ، در جريان کوچکترين اقدامات ِ اطرافيان آيت الله خمينی قرارمی گرفت ، و در آغازِ کار، نسبت به آن ها حساست نشان می داد و از اين طريق ، دامنه ی اطلاعاتش را وسيع تر می کرد ، بعدها ،« ديگر اصلأ به آن ها توجه هم نمی کرد . [ او] به کلی خود را باخته بود » .
« آيت الله شريعتمداری که تا آن زمان رهبر بی چون و چرای يک جنبش نه چندان تندرو بود ، اندک اندک رنگ باخت » و در سايه ی آيت الله خمينی قرارگرفت .
«امتيازاتی که دولت به مخالفين رژيم داده بود ، آنان را گستاخ و زياده خواه تر کرده بود » . شاه ، گرچه هنوز رويدادها را دنبال می کرد و درمورد آن ها حساسيت نشان می داد؛ اما ، واکنش هايش با سر درگمی و ترديد همراه بود . موج نا آرامی ها ، نخست وزير را هم ( به رغم همه ی اختياراتی که از سوی شاه ، در دست داشت) « با خود برده بود » . ارتش ، گرچه ، به تدريج روحيه اش را می باخت ؛ با اين وصف ، « طرح هايی را می ريخت ... که نمی شد شاه از آن آگاه نباشد » .
روز ۷ اکتبر ، به مناسبت سالروز بازگشايی دانشگاه ، « شاه و شهبانو ... وارد پرديس مرکزی دانشگاه تهران شدند... جمعيت به گونه ای خودجوش برای شاه دست می زدند . عبدالله شيبانی ، رئيس دانشگاه ، گزارش سنتی خود را داد ... به خاطر ناآرامی اوضاع ... برنامه ی هميشگی موسيقی [ حذف شد ] ... يک استاد جوان ، شعر ميهن پرستانه ای خواند که در بخشی از آن ، بر رابطه ی عرفانی شاه و ملتش تأکيد شده بود . ناگهان غرش ُپر از احساسات حاضران ، چون رعدی به عرش رسيد . محمد رضاشاه آشکارا دستخوش احساسات شده بود و تقريبأ اشک در چشم داشت ... مردم ، يا بخشی از مردم ، نشانه های وفاداری به او ابراز می داشتند . آيا شاه می خواست يا می توانست مفهوم اين نشانه ها را دريابد ؟ » .
مراسمِ مربوط به روز بازگشايی دانشگاه ، « تقريبأ يک ساعت به درازا کشيد. [ شاه] جسمش بسيارخسته، اما روحش شادمان بود. برای بسياری، او هنوز چاره ی دردها بود و اين واقعيت او را دلداری می داد » .
پس از آن ، جلسه ای در کاخ سعدآباد برگزارشد ، که « نخست وزير، محمدباهری ( وزير دادگستری) ، کاظم وديعی (وزير کار و امور اجتماعی ) ، منوچهر آزمون ( وزير مشاور) ، گنجی ( وزير آموزش و پرورش )، تيمسار ازهاری ( رئيس ستاد کل نيروهای مسلح )، قره باغی ( وزير کشور )، اويسی ( فرمانده ی نيروی زمينی و حاکم نظامی تهران )، مقدم ( رئيس ساواک ) و صمديان پور ( رئيس شهربانی ) » در آن شرکت داشتند .
مورد شگفت انگيز ،حضور شهبانو بود که « با شاه مشترکأ بر آن [ جلسه ] نظارت می کردند »
حضورِ ملکه در آن جلسه ، « به گونه ای ، به معنای ورود رسمی [ او] به صحنه ی سياست ايران بود » .
شاه در سخنانی کوتاه گفت : « اوضاع هر روز پيچيده تر و نگران کننده تر می شود . به همين دليل خواستم چند وزير که مسئوليت سياسی دارند و[ همينطور ] فرماندهان اصلی ارتش ، اين جا گرد هم آيند . مقصود من اين است که بدانيم ، چه گونه بايد اقدام کنيم ؟ من چه بايد بکنم ؟ از تک تک شما می خواهم رک و راست و صريح ، حتی با شدت و بی آن که هيچ انديشه ی پنهانی در پشت حرف هايتان باشد ، سخن بگوييد » .
نخست وزير، « از همه چيز و همه کس ، حتی از چند وزير که البته حضور نداشتند ، شکايت کرد که "مهار اوضاع از دست شان بيرون شده » است .
تيمسار ازهاری، « برقراری نظم و اصلاحات » را ـ به عنوان « سياست اولويت مطلق » ـ حلال مشکلات می دانست . منوچهر آزمون ، « يک شورای انقلابی ، به رهبری شاه » را پيشنهاد می کرد ، که اخلالگرانِ « نظم و امنيت و همين طور کسانی را که منفور مردم هستند ، در دادگاه های نظامیِ مقررات ِ زمان جنگ ـ فورأ و بی فرجام خواهی ، محاکمه و در جا اعدام نمايد ... » .
کاظم وديعی جمله ای گفت که همه را تکان داد : "اعليحضرتا ، از اين رويدادها به ويژه بوی نفت می آيد …» .
را يزنی های بعدی ، به راهکارهايی رسيد که « به راستی خردمندانه بود :
مهارکردن رسانه های گروهی ، به ويژه راديو و تلويزيون ؛ به کارگرفتن روش های قاطعانه تری برای اعاده ی نظم در شهرهای بزرگ .دستگيری اخلالگران. جداکردن محله ها از نظر انتظامی برای پيش گيری از برخوردها . به جريان انداختن پرونده ی پاره ای از مسئولان که مرتکب خطاهای مهم شده بودند ، در دادگاه های عادی...».
گرچه « قرار شد اين اقدامات ازفردای آن روز به اجرا در آيد » ، اما نه در فردای آن روز (۸ اکتبر) و نه روزهای ديگر هيچ نشانه ای از اجرای آن تصميمات ديده نشد .
آيا به اجرا در نيامدن آن تصميمات ،« به علت مخالفت شهبانو بود، که در آن جلسه [ لب به کلام نگشود ] ، يا به سبب مخالف سفارتخانه های غربی ... ؟ »
آقای نهاوندی ، در روز ۱۰ اکتبر۱۹۸۷ ، با نخست وزير ديدار می کند و « با تندی » علت مسکوت ماندن آن تصميمات را ، از او می پرسد .
می گويد: پاسخ نخست وزير « بی ربط » بود . « از من خواست صبور باشم و گفت : همه چيز آرام خواهد گرفت . اوضاع را در مهار دارم » .
نهاوندی ، پس از اين ديدارِ با نخست وزير، استعفا نامه ی بلندی برای او می نويسد و در آن سياست های دولت را « محکوم به ناکامی » می بيند و « نتايج چنين شکستی را برای مملکت فاجعه بار » ارزيابی می کند .
در ساعت هفت همان شب، آقای نهاوندی ـ در ديداری با شاه ـ نارضايتی اش را ، از مسکوت ماندن تصميمات آن جلسه ، ابراز می دارد.
شاه : آن ها ديگر از پس هيچ کاری بر نمی آيند.
نهاوندی : شايد بايد به سوی راه حل ديگری رفت .
شاه : کدام ها ؟
نهاوندی : دولتی که برخی عناصر ناراضی را در خود داشته، و از پشتيبانی ارتش نيز برخوردارباشد .
شاه : و اگرآن نيز از پس کاری بر نيامد ؟
نهاوندی : دولت نظامی .
در پايان آن گفت و گو ، شاه به نهاوندی مأموريت می دهد که ، با جمع آوری اطلاعات ، امکان تشکيل دولتی ائتلافی را ، به دقت بررسی کند. در ضمن ، تأکيد می کند که « مأموريت ِ» محول شده به نهاوندی ، تنها در زمينه ی جمع آوری « اطلاعات » است ، « نه مأموريتی برای تشکيل دولت » .
آقای نهاوندی ، جهت بررسی امکان تشکيل دولتی اعتلافی( « که برخی عناصرناراضی را در خود داشته » باشد ) ، می کوشد با « رهبران رسمی جبهه ی ملی » تماس بگيرد . « کريم سنجابی ، برای شرکت در کنفرانس سوسياليست ها ، در خارج بود . بختيار ... تکروی می کرد » . گفتگو ، فقط با داريوش فروهرممکن شد .
آقای نهاوندی، درجهت تشويق داريوش فروهر ( و بعدها ديگران ) برای شرکت در دولت ائتلافی ، اين گونه احتجاج می کرد که ، «پادشاه صادقانه خواهان تحول سياسی است . اگر شما به توافق گردن ننهيد ، دخالت ارتش ... اجتناب ناپذير خواهد بود » .
« همه ، و بيش از همه ، فروهر نگران اين فرجام بود ... آنان هنوز راه حلی بر اساس قانون اساسی را پسنديده تر می انگاشتند ، که مورد تأييد و تضمين شاه و رهبران مذهبی باشد» .
رايزنی گسترده ای ، با ديگر« گروهک های مخالف » ، از جمله نهضت آزادی ( به رهبری مهدی بازرگان) ، جامعه ی دفاع از حقوق بشر ، پيرامونيان دکترمصدق ( که با وجود کبر سن ،پيشترشان هنوز اعتبار معنوی زيادی داشتند) و علی امينی ( که همه جا گفتگو از او بود ) انجام شد .
گرچه کنار آمدن با آن ها آسان نبود ، « اما سرانجام ، برنامه ای که همه شان را راضی کند ، ريخته شد » .
آيت الله شريعتمداری هم ، پس از آگاهی از اين « تلاش ها » ، با « برنامه » ی مورد نظر موافقت کرد .
همه با « بازگرداندن نظم و ارامش »، به عنوان « اولويت » موافق بودند . بنای کار بر اين گذاشته شد که « پس از رسيدن به نظم و آرامش ... مقررات حکومت نظامی ِ مجازی... سبک تر » شود . آن گاه « احزاب سياسی مخالف ، به رسميت شناخته شوند» ؛ « در ساواک ، اصلاحاتی انجام گيرد، اطاق اصناف منحل شود و...
درمرحله ی بعدی « يک شورای نظارت بر انتخابات مجلسين » ، با حضور نمايندگانِ " مخالفان " و روحانيون تشکيل شود ، که رياستش با « يکی از قضات عالی رتبه ی ديوان عالی کشور » باشد .
« چند تن از رهبران جبهه ی ملی و برخی رجال سالخورده ی برخوردار از اعتبار عمومی » ، با حضور خود در دولت موافقت کردند .
توافق های ديگر از اين دست بود :
الف ـ « وزارتخانه های آموزش و پرورش و بازرگانی و دادگستری » ، به چهره های مخالف ( اپوزيسيون ) واگذار شود.
ب ـ از پس گفتگوهای « فراوان و تلخ » ، بر سر وزارت کشور( که سخت حساسيت بر انگيز بود ) با انتخاب جواد صدر، « وزير کشور و سفير پيشين » موافقت شد.
ج ـ « تصميم گيری در مورد وزارت امورخارجه و جنگ به شاه واگذار شود» .
د ـ « يک دريا سالار ، يک دريادار و يک سپهبد نيروی زمينی ، مسئوليت وزارتخانه های " صنايع و معادن " ، " آبادانی و مسکن " ، و " پست و تلگراف " را برعهده گيرند » .
آقای نهاوندی می گويد :
« پس از ده روز، برنامه و فهرست وزيران احتمالی را به پادشاه دادم ... [ ازپسِ يک ساعت و نيم گفتگو ] هنگامی که شاه از همه ی جنبه ها آگاه شد، به جای نتيجه گيری ، زمانی دراز به من نگريست . نفهميدم آيا اصلأ فکرش جای ديگری است ؟ ، از درون خالی شده است ؟ يا عميقأ در انديشه است . انتظار داشتم از من بپرسد ، آيا زمان همه اين ها نگذشته است ؟ خودم هم دور از اين انديشه ها نبودم . اما شاه گفت : " شايد اوضاع بهتر شود ... سرگرم گفتگو با آمريکايی ها هستم که پشت همه ی اين تحريکات هستند " ... درخواست مرخصی کردم ، اما در آستانه دفتر ناگهان شنيدم که به فرانسه گفت : " بسيار خوب با هم کار کرديم ! در باره ی پيشنهاد شما خواهم انديشيد. شب دراز است و قلندر ... » .
در اين ميان ، اردشير زاهدی مجددأ به تهران فراخوانده شد . زاهدی ،« بر خلاف هميشه که به طور خصوصی می آمد » ، اين بار ، در تالار تشريفات فرودگاه مهر آباد ، « وزير امورخارجه ، رئيس ستاد مشترک ارتش ، فرمانده ی نيروی زمينی ، فرماندار نظامی تهران ، چند تن از امرای ارتش و شخصيت های سياسی و مطبوعاتی، در انتظار او بودند. به اين اميد که شايد بتواند برای نجات کشور کاری بکند » .
سه روز بعد از ورود اردشير زاهدی ، ملاقاتی بين او و نهاوندی صورت می گيرد . نهاوندی ، در اقامتگاه اردشير زاهدی ، با « نزديک به پنجاه نفر از شخصيت های نظامی و سياسی و دانشگاهی و حتی چند پزشک معروف » رو به رو می شود که « همه در جستجوی "علمداری" ، برای سياست ... بازگشت نظم و آرامش» بودند.
زاهدی « از سياست اعمال قدرت و اصلاحات دفاع » می کرد . او در آمريکا ، در جهت بهبود روابط شاه و واشنگتن می کوشيد . « تلاش او برای تقويت روحيه ی شاه بی اثر نبود . اما ، از نظر سياسی ، کار ازذکار گذشته بود . شايد نخست وزيری او می توانست راه حلی باشد. ولی ظاهرأ اعليحضرتين ، به اين راه حل تن ندادند» .
آقای نهاوندی بر آن است که ، « در ميان دولتمردان آن روزِ ايران، اردشير زاهدی بيش از هر کسی، در رده های بالای ارتش نفوذ داشت ». او با شخصيت های صاحب نام آمريکا( به خصوص در جناح حزب جمهوری خواه) روابط بسيار خوبی داشت. در طول سال ها توانسته بود، در ميان طرفداران پيشين دکتر مصدق، دوستانی برای خود دست و پا کند و « ارتباط هايی مؤثر با روحانيون داشته باشد.»
اما ، از آن سو، بيشتر افراد خانواده ی سلطنتی ( که نگران از دست دادن امتيازات خود بودند) و همين طور، « تنی چند ،از دوستان شهبانو نيز» ازاردشير زاهدی خوش شان نمی آمد.
آقای نهاوندی ، از يکی از افراد بسيار نزديک به ملکه شنيد که « از خشونت زاهدی با درباريان و نيز عکس العمل حزب دموکرات آمريکا بيم دارند» .

***

شاه تمام شده بود . « صورتک پنهان کننده ی درون او بارها می افتاد و او ديگر نمی توانست پريشانی خويش را پنهان کند » . گرچه تا آن زمان ، اعتقاد به دست تقدير ، حضور دوستان و پشتيبانی ملت ، او را سرپا نگه داشته بود ،« اما ديگر احساس می کرد که در پيرامونش ، همه چيز فرو می ريزد . بيماری مهلکش ( که کسی از آن خبر نداشت ) و رويدادهای ناگوار، از پايش افکنده بود ».از همين هنگام بود که ، « شهبانو» در صحنه سياسی کشور فعال شد .
در اين ميان ، شريف امامی ـ که وجودش تقريبأ فراموش شده بود ـ « برای آن که سر زبان ها بيفتد» ، ـ ناگهان با « کميته روزنامه نگاران» ( که فکر« مهار مهمترين روزنامه های پايتخت » را در سر داشتند ) به گفتگو می نشيند. به روايت آقای نهاوندی ، اعضای اين کميته ، « همگی به سرسپردگی و هواداری کامل از رژيم سلطنتی شهرت داشتند : بسياری شان حتی مشکوک به خبرچينی برای ساواک بودند . اما رنگ عوض کرده و با گرويدن به افراط کاری های انقلابی ، بی گمان می خواستند آينده ای برای خود تضمين کنند. تنی چند از آنان [ البته ] بسيار زود پشيمان شدند » .
نخست وزير، برای آن که رضايت کامل « کميته ی روزنامه نگاران» را به دست آورد ، « در پايان مذاکرات ، ... بيانيه ی مشترکی با آن ها امضاء کرد و ...اختيار و مديريت دو روزنامه ی ...کيهان و اطلاعات را عملأ » به آن ها داد .
شاه ، به موازت تلاش برای يافتن راه حل های سياسی ، « فرماندهی ارتش را مأمور کرد که به راه حل نظامی ، منطبق بر قانون اساسی بيانديشد .« گروه کوچکی از افسران ، از جمله تيمسار " خسروداد" ، " امين افشار" و " رحيمی " ، به منظور « ايمن ساختن کشور » ، طرحی را ، با نام رمز « طرح خاش » تدارک ديدند .
شاه ، از تيمسار اويسی ( فرمانده ی نيروی زمينی وفرماندار نظامی تهران ) خواست که ، بر اساس اين طرح ، « آماده ی بر عهده گرفتن رياست يک دولت نظامی، بر اساس قانون اساسی » باشد .
اين طرح ، می بايست ( در طی چندساعت ) ، « حکومت را ( در برابر مخالفان ) در موضع قدرت قراردهد ، تا [ دولت ] بتواند با آنان به گفتگو بپردازد و از نظر روانی و سياسی ،اراده ی خرابکاری را درهم شکند».
در جهت دستيابی به اين هدف ، قراربود که « کمابيش چهارصد تن از رهبران و عاملان فتنه را دستگير کنند ... و آنان را به شهر کوچک " خاش ، در استان بلوچستان » انتقال دهند.
در راستای تحقق اين طرح ، « بيست و چهار تن از مسئولين اعتصابات [ درصنعت نفت و توزيع برق] شناسايی شده بودند... راديو ـ تلويزيون ملی نيز قراربود اشغال و مهار شود ... » . کسانی از رهبران مخالف ( اپوزيسيون) « که می بايست بعدأ طرف مذاکره يا معامله قرارگيرند [ گرچه ]دستگير نمی شدند » . اما يا حبس خانگی می شدند و يا ( در باشگاه افسران نيروی زمينی) از آنان به عنوان مهمان دولت پذيرايی می شد.
نيروهای امنيتی ، اعم از " شبکه های اطلاعاتی ارتش " ، همچنين " شهربانی و ساواک " ، « کسانی را که بايد بازداشت می شدند ، زير نظر داشتند » .
همه ی جوانب امنيتی و احتياطی کار، سنجيده شده بود . اويسی ، حتی « با چند آيت الله مهم گفتگو کرد و تأييد آنان را گرفت » . آن گاه ـ اواخر اکتبر۱۹۷۸ ،آمادگی اش را برای انجام عمليات به اطلاع شاه رساند.

[ادامه مقاله را با کليک اين‌جا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016