آخرين روزها، "انقلاب اسلامی"، به روايت دکتر هوشنگ نهاوندی (بخش سوم ـ قسمت دوم)، احمد افرادی
[قسمت نخست از بخش سوم مقاله]
« روز ۲۶ اکتبر ، پنجاه و نهمين زادروز محمد رضاشاه بود ... آن سال، به دلايل امنيتی و از بيم تظاهرات خصمانه ، جشن ورزشی [ در مجموعه ورزشی المپيک تهران] منتفی شد . ميهمانی شام هم برگزار نشد... با اين حال، مراسم تشريفاتی و سنتی شرفيابی، برای ابراز تهنيت [ که در تالار آينه ی کاخ گلستان برپا می شد] لغو نشد» .
يک ربع ساعت پيش از برگزاری مراسم ، « هلی کوپترشاه ، در پارک شهرـ که يک کيلومتر با کاخ فاصله داشت ـ بر زمين نشست ». با آن که مسير حرکت شاه بر همه معلوم بود ، اقدام امنيتی ويژه ای به عمل نيامد.
« جمعيتی چند هزار نفری ، سراسر پياده رو های خيابان خيام ، داور و ميدان ارک را ـ که موکب ملوکانه از آن می گذشت ـ پر کرده بودند. شاه در رولز رويس ضد گلوله ی خود نشسته بود . موتور سواران محافظ مثل هميشه اتومبيل را در محاصره داشتند.کوچکترين تظاهراتی صورت نگرفت . نه کسی دست می زد و نه فرياد های خصمانه و سوت کشيده می شد... اين ، به خوبی وضع مردم را نشان می داد : بهت زدگی و انتظار. انتظار پايان رويدادها و اين پرسش که چه کسی پيروز می شد » .
شاه ، در هنگام اجرای مراسم ، به توصيه ی « اصلان افشار» ـ رئيس تشريفات مراسم ـ « خود را در اختيار گرفت ، لبحندی نمايشی بر چهره اش نمودار شد : همان نقاب کذايی را باز بر رخ کشيد » .
بر خلاف انتظار ، همه ی دانشگاهيان آمده بودند. « تهنيتِ عبدالله شيبانی ـ رئيس سالخورده ی دانشگاه ـ [ که در واقع از سوی همه ی دانشگاهيان پايتخت سخن می گفت ] به گونه ای استثنايی گرم ، و پاسخ شاه به آن نيز صميمانه بود » .
« شمارِ " رجال " بسيار کاهش يافته بود » . آقای نهاوندی می گويد :
« از آن جا که من ديگر شغل رسمی نداشتم، در ميان " رجال " بودم .پادشاه در برابر من ايستاد و با اندوه ، يا به طعنه گفت: " دست کم شما اين جا هستيد" » .
با آن که هر سه نخست وزير زنده و حاضر در پايتخت ( امينی، هويدا و جمشيد آموزگار) دعوت شده بودند ، اما ، هيچکدام در مراسم حضور نداشتند.از اين رو ، فورأ تصميم گرفته شد که عباسقلی گلشائيان ( که در سال های سی و چهل وزير بود ) « به نام همه سخن بگويد . پير مرد محترم بسيار خوب اين کار را انجام داد ... گروه روحانيون اقليت های مذهبی ( مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان ) همچون هميشه پذيرفته شدند. آنان که تهديد بنيادگرايی اسلامی را درک کرده بودند ، بسيار گرم با شاه رو به رو شدند...روحانينون مسلمان آخرين گروهی بودند که [ که به حضور شاه رسيدند ]...شمارشان زياد نبود. يک واعظ مشهور وارد مقولات سياسی شد و توصيه هايی کرد. شاه برآشفت و شرفيابی کوتاه شد » .
ساعت هفت و نيم روز ۲ نوامبر، ملکه ، طی يک گفتگوی تلفنی با دکتر نهاوندی ( که شاه هم آن را می شنيد ) از او می خواهد که در تشکيل « دولتی که مورد اعتماد مخالفان باشد » شتاب کند . می گويد ، « بنا بر آخرين گزارش ها ، هوا داران [ آيت الله خمينی ] خيال دارند روز سه شنبه هفتم نوامبر ، در تهران شورش بزرگی برپا کنند ... و با اين کار می خواهند موقعيتی به کلی انقلابی به وجود بياورند » . ملکه، سپس می افزايد : « برخی از اعضای سازمان امنيت ، که سر نخ شان به دست کسانی غير ايرانی است ، ديگر قابل اعتماد نيستند . بنا براين، تا سه شنبه آينده ، بايد دولت اعتلافی تشکيل شود» .
نهاوندی ، در پاسخ می گويد« آن چه ده روز پيش امکان پذير بود ، امروز نيست » . پاسخ ملکه آن بود که، « اعليحضرت ، شخصی را که آنان برای نخست وزيری در نظر دارند ، پذيرفته است» .
آقای نهاوندی ، در جهت تحقق آن چه که از او خواسته شده بود ، با « شاپور بختيار» تماس می گيرد ؛ اما، به دليل « اهميت ِ » مسئوليتی که به او واگذارشده بود ، پيشتر، از دکتر عبدالکريم لاهيجی ( يکی از رهبران اپوزيسيون ) و دکتر ضياء امامی اهری ( از دوستان نهاوندی و از نزديکان آيت الله طالقانی ) می خواهد که، در گفتگوی او با بختيار، حضور داشته باشند .
می گويد :
« با [ دکتر بختيار ] گفتگوی تندی داشتم که دقيقأ چهل و پنج دقيقه به درازا کشيد .[ بختيار] اندکی شگفت زده بود ، که دلايل آن را بعدأ يافتم . در پاسخ من ، آغاز به برشمردن همه ی انتقاداتش از شاه ... کرد » . اين که : « شاه بيست و پنج سال وقت ما را تلف کرد و مانع از شرکت ما در زندگی سياسی شد . حالا از ما می خواهد که فورأ تصميم بگيريم . ممکن نيست » . بختيار، آن گاه ، با اين بهانه که « آقای سنجابی در پاريس مشغول گفتگو با خمينی است و من نمی توانم فقط با فروهر تصميم بگيرم » ، به تقاضايم پاسخ رد داد .
دکتر نهاوندی بر اين گمان است که ، گرچه مأموريت محول شده از سوی ملکه ، به او [ نهاوندی ] به دستور شاه بود ، اما « [ شهبانو ] خود نيزتصميماتی گرفته و کارهايی کرده بود » و از دو سو عمل می کرد .
در واقع ، دکتر بختيار « از ماه سپتامبر، با شهبانو در گفتگو بود » .
به تصريح آقای نهاوندی ، گفتگوی تلفنی « داريوش فروهر » با او ، دوستانه و همراه با حسن نيت بود . گرچه فروهر ، « وضعيت کنونی [ را] نتيجه ی اشتباهات اعليحضرت » می دانست ، اما ـ به شرطِ توافقِ بختيارـ حاضر به همکاری بود. داريوش فروهر تأکيد داشت که « آقای بختيار هر پيشنهادی را نخواهد پذيرفت . او اکنون از جبهه ی ملی فاصله گرفته است. او چيزی در سر دارد که کسی نمی داند » . فروهر، در پايان گفتگو، به نهاوندی گفت که برای پيش برد کارها بايد با بختيار تماس بگيرد .
آقای نهاوندی ( در تماسی تلفنی ) کوشيد ، از بختيار وقت ملاقات بگيرد ، اما ، پاسخ بختيار ( برای ملاقات و گفتگو) « يک " نه " تقريبأ عصبی » بود .
« رويدادهای روز ۷ نوامبر ـ که شاه از آن بيم داشت ـ در حال نطفه بستن بود » . تظاهراتی را که کاخ سلطنتی هشدارش را داده بود » ، به جای هفتم نوامبر ، در روز يکشنبه پنجم نوامبر برگزار شد . « بی . بی و سی ، خبرش را از پيش داده بود ... همه ی خبرنگاران خارجی حاضر در تهران ، دعوت شده و در آن جا حاضر بودند » .
« شاه ، صريحأ از نيروهای انتظامی خواسته بود که از سلاح های خود استفاده نکنند ... نيروهای انتظامی و سربازان [ نيز ] به هيچ اقدامی برای ...مهار جمعيت دست نزدند ...[ تظاهرکنندگان ] شيشه های هتل ها ، رستوران ها ، فروشگاه ها ، بانک ها ، مؤسسات بازرگانی ، سينماها ، وزارتخانه ها و ديگر بناهای دولتی را به آتش کشيده شدند » .
گرچه از سفارت آمريکا محافظت شده بود، ولی « وزارت اطلاعات و جهانگردی و ساختمان کنسولگری انگلستان ، زير و رو » شد.
« در بخش اصلی اخبار شب ، فيلم سرهم بندی شده ای ... از رويدادهای آن روز ...[ نمايشگر ِ] صحنه ی سرکوب مردم [ از سوی نيروهای نظامی و انتظامی بود ] ... چندی بعد ثابت شد ، فيلمی که به نمايش درآمد ، از به هم چسباندن تکه هايی از فيلم های خبری خارجی ساخته شده » بود .
شاه ، گرچه از طريق تلفن در جريان آشوب و تخريب قرار داشت .اما ، « دستورهايش صريح بود : به روی مردم شليک نکنيد . سربازان فقط هنگامی اجازه ی تيراندازی دارند که مستقيمأ مورد حمله قرارگيرند » .
در پايان آن روز ، شريف امامی ، در ملاقات کوتاهی که با شاه داشت ، به او گفت : « من برهيچ چيز مسلط نيستم » و همان جا استعفايش را « تقديم کرد » .
بعد از ظهر آن روز، « چندين افسر بلندپايه ... خشمگين و به هم ريخته ...در تالارهای نزديک دفتر شاه گردآمدند » . آن ها ، به التماس از اصلان افشار ( رئيس کل تشريفات) خواستند ، « به پادشاه بگويد ، که از او[ استدعای ] تصميمی قاطع و نهايی » دارند .
شاه ، که از پيام افسران به هيجان آمده بود ، از طريق اصلان افشار ، به اويسی پيغام می دهد که « آماده باشد ؛ در دفترش بماند و در انتظار تلفن کاخ باشد » . آن « افسران بلند پايه» ، با شنيدن دستور شاه « بسيار شادمان شدند . بسياری از آنان فورآ با واحدهای خود تماس گرفتند و به معاونان شان ، دستور مهياکردن تدارکات طرح " خاش " را دادند » . با آن که همه ی چيز ، برای اجرای عمليات خاش آماده شده بود ، شاه ناگهان تغيير عقيده داد . در واقع ، پس از گفتگوی « دراز با شهبانو» ، « سفيران آمريکا و انگليس را احضار کرد » و با آن ها به طور جداگانه به رايزنی پرداخت . سپس ، به رئيس کل تشريفات گفت که « می خواهد تيمسار " غلامرضا ازهاری " ـ رئيس کل ارتش ـ را مسئول تشکيل دولت تازه کند » .
شاه ، در پاسخ سئوال اصلان افشار که « پس اويسی چه می شود ؟» ، گفت « به او بگوييد که مرخص است » .
افسران و امرای ارشد ارتش ، با شنيدن اين خبر شوکه شدند .
« اصلان افشار می نويسد : ظاهرأ سفيران آمريکا و انگليس ... از شاه خواسته بودند ، اويسی را ( که با قدرت و استواری کارها پيش می برد) کنار بگذارد» .
شاه ، در هنگام تبعيد( در مراکش ) به نهاوندی می گويد « سفيران آمريکا و انگليس گمان می کردند که اويسی [ شدت عمل نشان خواهد داد ] و [ از اين رو ] وضع را بدتر خواهد کرد » . به همين دليل ، پيشنهاد کردند که ، « برای آرام کردن مردم ، بايد شخصی ميانه رو را برگزيد » . شاه آن گاه ادامه داد : « اطمينان دارم که آن ها (آمريکايی ها و انگليسی ها) خواستار رفتن من بودند » .
شواهد نشان می دهد که ملکه نيز ، با انتخاب اويسی ( به دليل مشی تندروانه اش ) مخالف بود . به باور آقای نهاوندی ، اين مورد « کمتر قابل توضيح است » .
در دربارهم ، اين نگرانی وجود داشت که حل مشکل نا آرامی های ايران ، توسط نظامی ها ، موجب يک کودتای نظامی شود .درست شبيه پاکستان که « ژنرال ايوب خان ، و بعدها ضياء الحق ، از موقعيت هرج و مرج برای در دست گرفتن قدرت بهره » جستند . البته ، قياس بين ارتش ايران و پاکستان وجهی نداشت . زيرا ، « وفاداری [ ارتش ، به شاه ] در تمام دوران بحران ... حفظ شده بود» .
گرچه « شهبانو در زندگی نامه ی مجازی اش ... بر اين پای می فشارد که " همواره جانبدار راه حل های محتاطانه بود " » . اما ، بسياری ـ از پس تعمق در رويدادهای آن سال ها ـ به درستی ،« گفته و نوشته اند » ، که اگر در آن روزها « موضع استوارو نيرومند» ی اتخاذ می شد ،« می توانست کشور را از فاجعه نجات دهد و از قربانی شده هزاران نفر و تبعيد گزيدن انبوه نخبگان کشور پيش گيری کند ».
نتيجه ی رايزنی شاه ، با سفرای سفرای آمريکا و انگليس ، به انتخاب تيمسار ازهاری ۶۵ ساله ( که از بيماری قلبی نيز رنج می شد ) منجر شد . تيمسار « به شاه گفت که تمايلی به قبول پست نخست وزيری ندارد ». پاسخ شاه آن بود که « من از شما نمی خواهم، به شما دستور می دهم » .
فردای آن روز، با علنی شدن ِ نخست وزيریِ ازهاری ، طرح « خاش » مسکوت ماند .آن گاه ، قرار بر آن شد که شاه با مردم سخن گويد . متن سخن رانی شاه ، که معمولأ توسط شجاع الدين شفا ( مشاور فرهنگی او) نوشته می شد ( به علت آن که « شفا » در مسافرت به سر می برد ) توسط شخص يا اشخاص ديگری آماده شد . شاه که « خشمگين ، در دفتر کار پهناورش گام می زد ... پرسيد " رضا قطبی ، که قرار است نوشته را بياورد ، کجاست ؟ " ... [پاسخ آن بود که ] او به همراه " حسين نصر " ( رئيس دفتر شهبانو ) در حضور شهبانو هستند.»
شاه ، برآشفته گفت : « نزد شهبانو چه می کنند ؟ اين پيام من است» .
پس از چند دقيقه ، ملکه ، رضا قطبی و حسين نصر ، با « متن سخنرانی شاه » ، وارد شدند . بر اساس نوشته های های « اصلان افشار ، که در آن روزها ، « همه چيزرا يادداشت می کرد » ، شاه ، پس از مرور متن سخنرانی گفت : « نه مطلقأ نبايد چنين چيزهايی بگويم » .
رضاقطبی ، در پاسخ گفت : « نه ، اعليحضرت ، ديگر هنگام آن است که شما هم در کنار مردم قرارگيريد و سخن هايی بگوييد که آن ها بپسندند » . نظر ملکه و حسين نصر هم همين بود . آن گاه ، شاه بدون آن که، بر آن نوشته درنگ کند ، آن را در مقابل دوربين تلويزيون خواند ، تا پس از ضبط ، در موعد مقرر پخش شود .
در يادداشت « اصلان افشار » آمده است که « شاه ، بعدها از آن کار پشيمان شد » .
دکتر نهاوندی می گويد:
شاه ، « بعدها در مکزيک به من گفت ... در حال خستگی مفرط ، با گلويی که بغضی از اندوه و احساسات آن را پر کرده بود ...حتی يک واژه ی آن[ نوشته] را تغيير ندادم ، زيرا در بن بست قرارگرفته بودم » .
به باور آقای نهاوندی ، متن پيام شاه ، نوشته ای « زيبا ولی محنت انگيز بود ، که پی آمد های بدی به بار آورد . مردم از آن [ متن ] تنها بخش ِ " پيام انقلاب شما را شنيدم " را به ياد سپردند ».
طرفه آن که ، « تا آن هنگام ، هر گز واژه ی انقلاب به زبان نيامده بود» .
در آن پيام ، شاه ـ دست کم پنج بار ـ به نقض قانون اساسی اعتراف کرد و متعهد شد که ، « از آن پس رعايتش کند و ضامنش باشد » .
« " سر آنتونی ايدن "، سفير وقت انگليس ، در يادداشت های روزانه اش نوشت :آيا شاه به راستی به مفهوم آن چه که می گفت واقف بود ؟»
به نظر آقای نهاوندی ، گرچه آن نوشته بر شاه تحميل شده بود ، آما « در نهايت ، تنها خودش مسئول آن بود » .
به شاه اميد داده بودند که آن پيام ، اوضاع را ، به نحو مطلوبی دگرگون خواهد کرد . اما ، چنين نشد . واقعيت آن است که ، « برای رسيدن به آن مقصود ، به لحنی ديگر و واژه هايی ديگر نياز بود » . « آن نوشته ی زيبا ، اما رقت انگيز و محنت بار [ چيزی جز ] ناقوس مرگ سلطنت در ايران [ نبود ] .محمد رضا شاه ، بسيار زود و [ البته ] با تلخکامی ، اين [ واقعيت ] را دريافت » .
شاه ، در سپتامبر ۱۹۷۹ ( زمانی که در مکزيک به سر می برد ) ازپسِ مرورِ رويدادهای آن دوره ( به نهاوندی ) گفت : « اشتباه کردم که در بست به آدم هايی اعتماد کردم که لياقتش را نداشتند ... بيشتر اوقات [ بدون متنِ از پيش نوشته شده ، سخنرانی می کردم . در موارد نادری هم که] که از يادداشت استفاده می کردم ، ... از پيش يادداشت را به دقت مرور می کردم و بيشتر اوقات در آن [ دست می بردم ] . در آن روز ... چنان دستپاچه ام کردند که [ حتی ، نگاهِ گذرايی هم به آن نوشته نکردم] . به همين دليل ، چندين بار تپق زدم و [ برخی ] واژه ها را نادرست خواندم ... بدبختانه بايد بگويم ، که در آن موقعيت ، به من خيانت شد. زيرا ( به گونه ای ) مرا واداشتند که... چيزهای بگويم که ... نمی خواستم و نبايد می گفتم » .
شاه ( به درستی ) به اين نتيجه رسيده بود که آن سخنرانی « بزرگترين اشتباه سياسی اش بود» .
به گفته دکتر نهاوندی ( در ديدارهای طولانی که او ـ در بهار ۱۹۸۰ ـ در مصر با شاه داشت ) شاه ، « از احساس پشيمانی رنج می برد ، که چرا در زمان مناسب ، به پاره ای از اصلاحات دست نزده بود، تا انتقاداتی را که در درون کشورش می شد ، بی اثر کند و مردم را بيشتر متوجه ی دسيسه ی خارجی ها سازد . نادم بود که به آمريکايی ها اعتمادکرده و گمان کرده که در جهت گيری سياسی آنان منطقی وجود دارد ». بر اين باور بود که « سوای [ رضا] قطبی و [ حسين] نصر ، چند تن ديگر ، که از مدت ها پيش ، يا در آن اواخر دور و بر ملکه می پلکيدند ، متن [ سخنرانی را ] نوشته اند » .
شاه ، در واقع « يکی از دوستان شهبانو و دو تن از رهبران پيشين کنفدراسيون ... را متهم به طرح ريزی و اجرای آن توطئه می کرد» . و به ويژه کينه ی ژرفی از رضا قطبی ( که سال های دراز، آشکارا او را تحسين می کرد) در دل داشت.
انتخاب ارتشبد ازهاری که ( افسری فرهيخته بود و هيج نقطه ضعفی در زندگی خصوصی و حرفه ای اش وجود نداشت ) عکس العملی را برای انتقاد موجب نشد .
به رغم تأثير ناگواری که سخنرانی شاه به جا گذاشت ، تشکيل دولت نظامی موجب شد ، تا آرامش به کشور بازگردد و روال عادی زندگی از سر گرفته شود . « اعتصاب در صنعت نفت ، ذوب آهن و ادارات دولتی ، پايان گرفت . در تلويزيون چند افسر جوان ، با لباس نظامی ، جای گويندگان هميشگی اخبار را گرفتند » .
پس از برقراری حکومت نظامی ، برخی از « برجستگان ِ مخا لفان » ـ نگران از واکنش دولت نظامی ـ دست به دامن آقای نهاوندی شدند . يکی از آنان ، « که از سرکردگان آشوب دانشگاهی بود » بود ، ضمن ابراز « مراتب احترامش به اعليحضرت » ، از دکتر نهاوندی خواست ، که در صورت دستگيری در رهاييش بکوشد . ديگری ، توسط شخصی که « يکی از بستگانش ، دوست نزديکِ خانوادگیِ » آقای نهاوندی بود ،از او می خواهد که چند روز در خانه اش مخفی شود.
« در ظرف ۴۸ ساعت [ پس از اعلام حکومت نظامی] مخالفان، خود را از نظر سياسی ، بازنده و در جايگاهی ناتوان يافتند » .
« جعفريان » ( سپهبد نيروی زمينی ، که فرمانده ی نظامی استان خوزستان بود ) روز هفت نوامبر با « اعضای کميته ی صنعت نفت ديدار کرد » . بسياری از آنان که خود را برای زندان طويل المدت آماده کرده بودند ، از تيمسار قول گرفتند که از « خانواده های انان سرپرستی » کند و مانع شود که « آن ها را از خانه های دولتی بيرون کنند » . « تيمسار به آنان صبحانه و قول سربازی داد که امنيت خانواده هايشان را حفظ کند » ؛ آن گاه ، « اعضای کميته را ، در دو اطاق ساختمان فرماندهی [ به عنوان مهمان ، تحت الحفظ ] نگاه داشت » ؛ تا از تهران کسب تکليف کند .
سه روز بعد (در حالی که اعتصاب ها پايان يافته بود ) دستور آزادی « کميته ی اعتصاب شرکت نفت » از تهران رسيد .
« تيمسارجعفريان ، در روز ۱۱ فوريه ی ۱۹۷۹ کشته شد »
دکتر « ابوالقاسم بنی هاشمی » ـ معاون دانشکده پزشکی دانشگاه تهران ـ نقل می کند که ، در هواپيمايی که از وين به تهران پرواز می کرد، « ملايی بسيار مرتب ، خوش پوش و مؤدب را » در کنار خود ديد ،« که خود را دکتر بهشتی » معرفی می کرد . « بهشتی در هواپيما ، مدتی دراز به انتقاد و بدگويی از شاه پرداخت و گفت " دگرگونی هايی در راه است و ما به زودی قدرت را به دست می گيريم و جامعه نوينی خواهيم ساخت » ؛ بهشتی ، در پاسخ دکتر ابوالقاسمی ( که با اشاره به رويارويی ارتش با « خشونت و بی نظمی » ، گفته های او را « بی معنی» می خواند ) گفت : « ترتيب همه چيز داده شده است ، به ما قول هايی داده اند...» .
در فرودگاه «آتن» ( به علت اشکالات فنی ) قراربراين شد که هواپيمای ديگری مسافران را به تهران منتقل کند . آقای « بنی هاشمی » نقل می کند که ، در اين ميان ، دکتر بهشتی که برای « کسب خبر» ، او را ترک کرده بود، پس از پنج يا ده دقيقه « با رنگ پريده و لب لرزان باز گشت و گفت : به ما خيانت شده . ارتش قدرت را در تهران به دست گرفته ، تلفنی به من خبر دادند . شاه باز ما را بازی داده است . همه چيز تا بيست سال ديگر از دست رفت . من اين سفر را ادامه نمی دهم . به پاريس می روم که اين و آن را ببينم و با آنان رايزنی کنم . می روم آقای خمينی را ببينم و بپرسم که می خواهد چه کند ».
روز چهارشنبه (۸نوامبر ۱۹۷۸ ) در پايانِ ِ جلسه ی ويژه ای که جهت اتخاذ تصميمات جديد ، در مورد بنياد پهلوی و بررسی « ثروت اعضای خاندان سلطنتی » ، با حضور ملکه و علی قلی اردلان ( وزير دربار ) تشکيل شد ، حضار به دفتر شاه ( در کاخ صاحبقرانيه ) احضار شدند . « شاه، بسيار خسته [ و از درون آشفته ] به نظر می رسيد... از همه دعوت کرد بنشيند » .
نصرا الله معينيان ( رئيس دفتر شاه ) که می دانست چه تصميماتی در پيش است ، به بهانه ی مشغله های اداری اش ، « اجازه خواست مرخص شود . شاه با لحنی بی تفاوت به او گفت : بمانيد . نظرتان مهم است » .
گذشته از کسانی که نام برده شد ، تيمسار پاکروان ( معاون وزير دربار) ، جواد شهرستانی ( شهردارتهران ) ، رضا قطبی ( رئيس پيشين راديو تلويزيون ) ، مهدی پيراسته ( سفيرپيشين ايران ، در بغداد و بروکسل و وزير پيشين کشور و همچنين آقای نهاوندی ، در ان جلسه حضور داشتند .
شاه ، آغاز به سخن کرد و گفت : « از هر سو به ما فشار می آورند که اجازه دهيم ، هويدا را براساس قوانين حکومت نظامی دستگير و بدين وسيله مردم را آرام کنيم . از شما می خواهم که نظرتان را در اين مورد بگوييد » .
وزير دربار ، آزرده و بر آشفته ( از سخن شاه ) گفت : « نمی توانم درک کنم ، چه طور می توان کسی را که سيزده سال نخست وزير ايران بوده دستگير کرد ؟ » . شاه ، در پاسخ، تنها به گفتن ِ« ممنونم » بسنده کرد .
رضا قطبی و تيمسار پاکروان ، با اين استدلال که « جبر زمان چنين ايجاب می کند » ، تصميم شاه را تأييد کردند . گرچه ، « خصومت مهدی پيراسته با هويدا [ به دليل محرميت طولانی اش ، از کارهای سياسی ] طبيعی می نمود » ؛ اما ، « دشمنی شهردار تهران ، که همه ی پيشرفت های سياسی و اجتماعی اش را ، مديون هويدا بود» ، شگفتی می آفريد .
پاسخ آقای نهاوندی ( که شگفتی شاه را موجب شد ) آن بود که ، « به دليل سابقه ی مخالفت با هويدا ، از پاسخ معذورم » . واکنش شاه ، به او نيز ، همچون ديگران، يک « متشکرم » خشک و ساده بود.
به گفته ی دکتر نهاوندی ، شهبانو ـ در تمام طول اين بخش از گفتگو ـ حتی کلامی بر زبان نياورد .
شاه پس از شنيدن نظر حاضرين ، گفت : « بسيار خوب ، متأسفانه اين کار بايد انجام گيرد » .
آقای نهاوندی به شاه می گويد ، « حتی دستگيری يک شخص می تواند آبرومندانه انجام گيرد » . از اين رو از او خواهش می کند که « خودش نخست وزير و وزير دربار پيشن را از ماجرا آگاه کند » .. شاه ، به علت دشواری کار ، از همسرش می خواهد که ماوقع را به اطلاع هويدا برساند . « شهبانو، کمی برآشفته پاسخ داد : چرا من . اونخست وزيرمن نبود » . پس از بگومگويی نامطبوع ، « شاه برخاست و فقط گفت : اين مسئله را حل خواهم کرد » .
آقای نهاوندی می گويد ، بعدها، شاه ، خود هويدا را در جريان ماوقع فراردا و به او گفت ،شما « را در خانه ای تحت نظر قرارمی دهند تا افکار عمومی آرام گيرد » .
هويدا ، با سهپد «رحيمی لاريجانی» ، معاون فرماندار تهران ( که مأمور جلب او بود ) در اقامتگاه مادرش قرارملاقات می گذارد . آن گاه ، از ناصريگانه ( رئيس ديوان عالی کشور ) ، دکتر جواد سعيد ( رئيس مجلس ) ،عبدلمجيد مجيدی ( وزير پيشين ، که هويدا ، گاه او را به عنوان جانشين اش معرفی می کرد ) دعوت می کند که شاهد دستگيری اش باشند .
« هويدا رابه ويلايی ( که ويژه ی پذيرايی از مهمانان رسمی ساواک بود ) می برند .
واقعيت آن است که ، « تصميم به دستگيری هويدا ... تنها می توانست از سوی شاه گرفته شود » . ظاهرأ، دستگيری هويدا ، با توافق شهبانور (که در آن زمان نقش مهمی در سياست بازی می کرد) همراه بود.
دکتر نهاوندی می گويد : هويدا « که روشنفکری راستين ، سوفسطايی و ليبرال ، همواره پذيرای گفتگو و مباحثه ، فرهيخته ای شکيبا، و سياستمداری فطرتأ صادق بود . .. به مرور به فردی بی ملاحظه و آشکارا بی توجه به اصول ِ رفتارِ سياسی تبديل شده بود . همواره شبکه ی نفوذ شخصی خود را ، حتی در شهربانی و سازمان های امنيتی گسترش می داد .هويدا ، به شخصيتی هراس انگيز تبديل شده بود و گمان می کنم که پادشاه نيز ،از ميانه ی سال های ۱۹۷۰( ابتدا ، به گونه ای نامحسوس ، و سپس آشکارا ) » ، تدريجاً به او مشکوک و از او بيمناک شده بود» .
ارتش ، ميانه ی چندان خوبی با هويدا نداشت . در اواسط دهه ی هفتاد ، تيمسار ازهاری ( که در آن زمان رئيس ستاد کل ارتش بود ) در گزارشی مستند ، هويدا را« مسئول افزايش نارضايتی مردم » معرفی کرده بود . ،سپس تيمسار مقدم او را ، هدف [ انتقاد ] قرارداد.
آقای نهاوندی می گويد ، « اين امکان وجود دارد که شاه را... زير فشار قراردادند تا هويدا را مسئول بحران کشور معرفی کند » .
« برخی از پيرامونيان هويدا » ، اردشير زاهدی را محرک دستگيری او می دانند . در حاليکه ، اردشير زاهدی به شاه پيشنهادکرده بود ، هويدا را( با مهياکردن همه ی اسباب آسايش) به تبعيدی دلخواه بفرستد .
بر اساس برخی شايعات، « آموزگار » و « شريف امامی » ، تبعيد و توقيف ِهويدا را ، به شاه پيشنهاد کرده بودند .
هرچه که بود ، شاه ،هويدا را به خاطر « پنهان داشتن بسياری از چيزها » ، از جمله اين که شريف امامی را برای نخست وزيری توصيه کرده بود، نمی بخشيد . با اين همه ، « با وجود همه ی کينه ای که از [ او ] داشت ، تا پايان زندگی اش از اين که تصميم به دستگيری اش گرفته بود ، پشيمان بود » .
با روی کار آمدن دولت ازهاری ، « چند روزی کشور آرامش يافت و زندگی از سر گرفته شد . شاه ، گرچه آرام تر به نظر می رسيد » ؛ اما ، به شدت تحت فشار بود ، تا ( دست کم ، به طورموقت) مانع از شدت عمل دولت ( در اجرای مقررات حکومت نظامی ) شود .
علی امينی، نخست وزير اسبق ( که به داشتن روابط دوستانه « با آمريکايی ها ، به ويژه با دموکرات ها » شهره بود ) همراه با « علی اکبر سياسی ( ريس پيشين دانشگاه ) و محمدعلی وارسته (وزير سال های ۱۹۴۰ ) که به دليل کبر سن « به نيروی معنوی تبديل شده بودند ، ... شاه و شهبانو را به ستوه آوردند که » مبادا کاری کند که ناراحتی « مخالفان و واشنگتن را » را موجب شود .
« سفيران انگليس و آمريکا ( همسو با امينی ) عمل می کردند . پيرامونيان شهبانو نيز به همين گونه .
در نتيجه ی اقداماتی از اين دست بود که « بخشی از ارتش و اکثريت بزرگی از افسران عاليرتبه » ، در رويارويی با « آشوب ها » منفعل شدند .
آيت الله شريعتمداری ( که قضايا را به گونه ای ديگر می ديد ) در پيامی به دکتر نهاوندی گفت :
« از سوی من به اعليحضرت التماس کنيد که نظم را برقرارکند و مملکت را نجات دهد . حمام خون در انتظارمان است.بگوييد ، اگرلازم شود مرا دستگير و زندانی کند . ولی زود اقدام کند » .
شاه ـ پس از سکوتی چند ـ گفت « به او بگوييد هرکار بتوانم خواهم کرد » .
تيمسارازهاری ، بالاخره در مجلس حاضر شد . در آغاز، ناشيانه ، به ذکر مصيبت های مذهبی پرداخت و « مقوله ی دينی را... با مردم سالاری » آميخت ؛ آن گاه ( با معرفی چند وزير جديد غير نظامی ) فرماندهان نيروی زمينی ،هوايی و دريايی را ـ که « اَبَر وزيرانی در دولت به شمار می آمدند » ـ از کابينه بيرون راند .
ادامه دارد
[بازگشت به قسمت نخست از بخش سوم مقاله]