جمعه 11 آذر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

قلم يا قدم؟ پدرام فرزاد

Pe.farzad@gmail.com

از برخي قدما شنيده‌ايم روزگاری (كِي؟ چندسال پيش؟) بود که در اين مملکت هر چيزی پيرو منش و آيين يک قاعده کلی بود. هر چيزی بايد يا سياه مي‌بود يا سفيد؛ حد وسطی هم وجود نداشت. اما زمانه عوض شده و ديگر نمی‌توان با تفکري بدان قالب، از جوان امروزی انتظار داشت که همه چيز را دربست و درهم بپذيرد. جايگزيني نسل‌هاست و تغيير طرز فكر؛ حرجي نيست، چاره‌اي نيز.

روزگاری بود که هر روايت فقط يک نسخه داشت و نه كپي از آن مي‌كردند، نه شاخ و برگش مي‌دادند، اما زمان گذشت و هم‌اكنون حتی به روايت‌های چند نسخه‌ای نيز بايد شک کرد. باز هم حرجي نيست زيرا بارها دروغ بودنشان ثابت شده.

روزگاری بود که مخاطب فقط حکم «پامنبری» داشت و نسخه‌ي ارزان‌ترش را «نوچه» يا «مريد» مي‌ناميدند که به اشاره يا گوشه‌چشمِ مرشد، دمار از روزگار «مخالف» درمی‌آورد.

براي خودش روزگاري بود.

اما اکنون چرخ روزگار چرخيده... سال‌ها از زماني كه برخی روشنفکران (كه نه من، نه تو و نه ما، هيچ وقت نفهميديم معناي درست روشنفكر چيست) نيز که بر نردبان چشمانِ دلِ كورِ خود به نظاره‌ي ماه پرداخته بودند همرنگ جماعت شدند و تصديق کردند که تصويري (فراموش شده حساب كنيد كه تصويرِ چه كسي بود و تقصيرِ چه كسي، ما را چه كاري است با تاك و تاك‌نشان؟) بر ماه نقش بسته، گذشته است.
تاوان اين همرنگی و همسويی آن «بسياري از روشنفکران» اما به غير ازحسرت و حيرتی از آن «صبح بي‌دولت» كه قرار بود «صبح دولت» باشد، نبود.

کاسه گدايی بردست به در سفارتخانه و كنسولگري اين دولت و آن دولت روانه‌ايم، بلكه از سر رقّت، محبت، شفقت يا حتي به جان خريدن خفّت و ذلّت، داخل آدم حسابمان كنند و اجازه‌مان دهند پا در خاكشان گذاريم.

راضي‌ام به همان «گندم‌نماي جوفروش» بودن تا «اين حال و روز»ي كه الان داريم، به خدا راضي‌ام.
اين عرصه را نويسندگاني اسم و رسم‌طلب باید. آنهایی که برداشت‌های تين‌ايجري از جماعت، ديانت، سیاست و انسانيت دارند. از همان‌هایی که زبانِ رايجِ سیاستِ كتابت و راه حرفه‌ای‌گری را درست یاد نگرفته‌اند و با آه و فغان، نيز بدون تأییدیه‌ی منابع خبریِ خود را «موثق» بنامند. همان‌هايي كه در فهميدن «ليلاي مجنون» هميشه سرگيجه مي‌گيرند كه اين «ليلا» بالاخره «مجنون» بود يا «براي مجنون»؟
البته پرواضح است كه از سوي اين نويسندگان، نگارنده نيز اگر فسيل يا حتي بي‌سواد و بي‌شعور تلقي گردد، نبايد ايرادي گرفته شود. قرار بر رعايت عدالت است ديگر...

«تلخي» نوشته را به «شيريني» وجود پرمهرتان ببخشيد كه در شيرين‌ترين حالت ممكن داريد آن را رويت مي‌كنيد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شايد نگارنده در برابر كوهي از واقعيات تلخ قرار گرفته كه مجبور شده تنها با يك قاشق چايخوري (و نه غذاخوري يا بزرگ‌تر) قاشق به قاشق از «زهرماري به نام واقعيت» را بخورد، براي خوشيِ ديگراني كه حسابي هرچند اندك، تو بگو به ا ندازه‌ي سر سوزن، بر روي او باز كرده‌اند (درست و اشتباهش بماند براي زمان قضاوت ديگران) جهت گفتن يا كتابت حقايقِ وقايع، شايد هم واقعيتِ حقايق... و به‌به هم بگويد به خاطر خوش‌طعمي اين زهرمار!

امان از دست اين كلمات كه اگر بازي‌شان بگيرد، پير و جوان نمي‌شناسند و ابتدا مغز را تعطيل مي‌كنند، سپس سرِ صاحبِ مغز را به باد مي‌دهند... امان!

صرفاً جهت ثبت در حافظه‌تان به یاد داشته باشيد كه خواندن این متن تأثیری در نرخ سود خالص يا ناخالص ملی ندارد، درصدِ تورم نيز با اين نوشته بالا يا پايين نخواهد رفت، به حقوق كسي اضافه نمي‌شود (درمورد كم شدن هنوز مطمئن نيستم) و... ظاهراً این مسئله به «فقر» برمی‌گردد و لاجرم بهتر از من مي‌دانيد كه «فقر» جزو كلمات «مگو» به شمار مي‌رود و صحبت كردن درمورد آن، جزو جرايم تعريف نشده به شمار مي‌آيد. نپرسيد دلايلش را ... قبلاً امتحان شده!

به مدد موج‌سواری بر افکار عمومی (به عبارت ديگر، همان مردم هميشه در صحنه) و علاقه به پوپوليسم مبتذل ژورناليستي چه بازي‌ها مي‌توان كرد. در عجبم از اعجاز كلمات...

اما ...

اما، ما می‌دانستيم.

می‌دانستيم آن کسی که خاطرات می‌نويسد، دروغ می‌گويد. می‌دانستيم آن کسی که براي خود، سابقه‌اي به ظاهر مثبت می‌سازد، دروغ می‌گويد. می‌دانستيم آن که خود را قربانی جلوه می‌دهد، دروغگوست.

بسيار پيش آمد كه قربانيان را مي‌شناختيم. كساني كه سابقه و لاحقه‌شان، آبرويي برايشان باقي گذاشته بود را مي‌شناختيم و مطلع بوديم روايت‌كنندگانِ خاطرات خوب را كجا مي‌توان پيدا كرد اما نرفتيم، نكرديم ... نخواستيم... سكوت كرديم...

كاش مي‌مرديم. حداقل بار خفّت را تا موقع قبض روحمان به كول نمي‌كشيديم. مگر قرار است بيش از يك بار بميريم؟ هرچه سبكبارتر، راحت‌تر...

نيم‌نگاهي به سالگردي كه قرار بود براي تنها قائم مقام رهبر نظام جمهوري اسلامي ايران برگزار شود (و به هزار و يك دليل برگزار نشد) بيندازيد تا با چهره‌ي واقعيِ اعجازِ تبلورِ كلمات در قالب پوپوليسم ژورناليستي بهتر آشنا شويد. راست و چپ، مخالف و موافق يا حتي معاند هم ندارد. هركس به اندازه‌ي خود از اين نمد، بُريد تا سرش بي‌كلاه نماند.

معمولاً حافظه تاريخي خوبي نداريم (و صدالبته، اكثراً بنا به دلايل شخصي)، اما حداقل تا اين حد بايد يادمان مانده باشد كه تا قبل از برگزاري انتخابات سال 88 و وقايع پس از آن، ميزان اهميت دادن به حسينعلي منتظري چقدر بود و پس از انتخابات به چه ميزان رسيد. اين هم مصداقي براي تبحر و چيره‌دستي ما در بازي با كلمات؛ اما فقط در ميدان حرف و نوشتن. دريغ از برداشتنِ يك قدم.
اگر وقت كرديم كه از «واديِ تحير» نسبت به مهارتمان در «بازي با كلمات» خارج شويم، بايد بگويم در «مرحله عمل» بدون تعارف متهميم؛ من، تو، ما ... همه متهميم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016