ملاحظاتی در باره حق جدائیطلبی، حسين زاهدی
حرکت به طرف تجزيه يک کشور به دو يا چند کشور کوچک، با روند حاکم بر جهان در تضاد است. اگر در منطقه غرب آسيا، ايران تجزيه شود و به دنبال آن در کشورهای همسايه نيز چنين شود اين منطقه دهها سال نمیتواند آرام بگيرد و همراه جهان پيش برود. اين موضوعی است که بايد شديدا مورد توجه آنهائی قرار گيرد که فکر میکنند از تجزيهطلبی خير و آسايشی برای مردم حاصل میشود
ويژه خبرنامه گويا
اعلاميه دوحزب کردستان، بحث های فراوانی را در باره حق جدائی طلبی از يکطرف، و تعهد و التزم دولت و ملت به حفظ تماميت ارضی و ارجحيت آن بر ساير مسائل را، از طرف ديگرموجب گرديد. نگارنده نکاتی چند در اين مورد را قابل توجه و تامل می داند:
۱- وقتی می گوئيم حق جدا طلبی، بدون ترديد، تحقق اين امربر اساس ومبانی و شرايط و شيوه دموکراتيک مورد نظر می باشد . زيرا با اِعمال زور و خشونت، حق معنا و کار بردش را از دست می دهد، به گونه ای که هر يک از طرفين، دولت مرکزی يا بخش جدائی خواه، زورشان بيشتر باشد، طرف ديگر را مجبور به پذيرش می کنند و قدرت دولت مرکزی در بيشتر موارد زياد تر است . علاوه برآن، بايد توجه داشت که به غير از کشور های اروپای غربی و دو/سه کشور ديگر، که همگی نظام های دموکراتيک دارند، نزد بقيه دولت ها، نوعا اِعمال قدرت دولت مرکزی در حفظ يک پارچگی کشور مسلم و مرجح می باشد.
۲- تمامی سرزمين يک کشور، قاعدتا به گونه يکسان متعلق به همه اهالی آن کشورمی باشد، مالکيت خصوصی بر زمين در اين ملک مشاع ، نظام و قوانين مورد قبول مردم را دارد و خدشه ای به مالکيت مشاع وارد نمی کند. به همين دليل است که هريک از آحاد ملت در هر زمانی که خواست به نقطه ديگری از کشورنقل مکان کند، نيازی به کسب اجازه ازاهالی آن محل ندارد و با اختيار کامل می تواند به محل دلخواه نقل مکان کرده و به کسب و کار قانونی بپردازد. برهمين اساس است که می بينيم مثلا چند ميليون آذربايجانی به تهران مهاجرت کرده و به کار پرداخته اند، زيرا تهران همانقدر به تهرانی ها تعلق دارد که به اهالی کردستا ن، آذربايجان، فارس و ساير مردم ايران، همين وضع در مورد کردستان، آذربايجان وسايراستانها صادق است و می بينيم بسياری از ساکنين استانهای ديگر به همين گونه در شهر های مختلف کشور، به غير از شهر والدين خود به زندگی و کار وکسب مشغول اند. چنين شرايطی، يکی از وجوه شکل گيری يک کشوراست که سبب رشد اقتصادی و همبستگی ملی می گردد. با توجه به اين اصول جاری و حاکم، نمی توان پذيرفت تمايل گروهی از مردم يک ناحيه به جدا شدن، به تنهائی مجوزی مشروع برای جدائی باشد.
۳- همبستگی ملی اهالی يک کشور با همبستگی اتحاديه هائی بين چند کشور سرشتی بسيار متفاوت دارد. در اتحاديه های بين چند کشور، حتی نظير اتحاديه اروپا که بسيار فراگيرمی باشد، اگر دولتی تصميم بگيرد از اتحاديه جدا شود مشکل آفرين نيست. اما همبستگی يک کشور، به ويژه با قدمت حدود سه هزار سا له، که حتی در دوره های ضعف حکومت مرکزی متحد مانده و در طول قرون متمادی مشترکا از هستی و حدود و ثغورمملکت، تا حدی که در توان داشته اند، دفاع کرده اند امر بسيار متفاوتی است. نظير دوران هزار ساله حکومت های اشکا نيان و ساسانيان، که به دفعات آنگاه که نواحی غربی وشمال غربی، از جمله کردستان و آذربايجان مورد تجاوز رومی ها قرار می گرفت، همه ملت، حتی اهالی شرق ايران با تمام توان در مقابل اين تجاوز ها به دفاع و عقب راندن مهاجمين می پرداختند . همين وضع در مقابل تهاجماتی که به ويژه از ناحيه اقوام شمال شرقی صورت می گرفت وجود داشت و متقابلا مردم نواحی غرب و شمال غربی ( اذربايجان و کردستان و ساير مردم) با فداکاری کشوررا حفظ می کردند.
هويت ملی افراد، که نقش مهم در شخصيت هر فرد دارد، در ارتباطی ناگسستنی با هويت فردی است. تار و پود و بافت مردم ايران به هم تنيده تر از آنست که اگر در گوشه ای چند قدرت طلب، بخشی از مردم ناحيه ای را که تحت ستم قرار گرفته اند تحريک به جدا طلبی کنند، بتوان بدون مطالعه و سنجيدن همه جوانب آنانرا محق شناخت.
ما شاهديم که قدرت طلبان چگونه از احساسات مردم و شرايط نا مناسب کشور يا منطقه ای به آسانی سوء استفاده کرده و با کشيدن تعدادی از ستمديدگان خشمگين به خيابان ها و وعده های نوعا غير قابل انجام، آنها را به تظاهرات جدائی طلبی می کشانند وآنرا خواسته" همه مردم يا همه اهالی "می شمارند، در حاليکه تلاش های شخصی قدرت طلبانه شان جز بدبختی چيزی برای مردم به ارمغان نمی آورد. بنا براين شايسته است هموطنان جدائی خواهان در کشور با پرهيز از خشونت و تحکم ، کوشش کنند زوايای مختلف اين مسئله را با دقت و بی طرفانه بررسی وروشن نمايند و اهالی را متوجه ابعاد مختلف مشکل و مسئله و نتايجی که به بار می آورد بنما يند.
نگارنده به ياد دارد که در سال ۱۹۷۷/۷۸ مردم اسکاتلند طی تظاهراتی خواهان استقلال از انگلستان شدند. اين تظاهرات کم کم گسترش يافت و مردم بسيار زيادی را به خيابان ها کشاند. آقای کالاهان نخست وزير وقت انگلستان اعلام کرد اگر فقط ۴۰٪ مردم اسکاتلند موافق رفراندوم باشند. در چند ماه آينده اقدام به نظر خواهی در اسکاتلند کرده و متعاقبا رفراندم جدائی را انجام خواهد داد، که البته حد نصاب بالاتری را طلب می کرد. نظر خواهی برای رفراندم جدائی در موعد مقرر انجام شد ولی بيش ازحدود ۲۳ درصد رای نيآورد و به اين ترتيب موضوع جدائی به کلی منتفی شد. .اندکی بعد در يک برنامه مصاحبه تلويزيونی با برخی جدائی طلبان در پاسخ به اين پرسش که چه شد بر خلاف ادعاها فقط تعداد کمی موافق جدائی بودند ؟ پاسخ اين بود که مردم وقتی ديدند حکومت مرکزی تا اين حد منصف است ورعايت می کند دليلی برای جدائی که بهر حال مشکلاتی دارد ، نديدند . اين جريان به من اين درس را آموخت که اولا عمده چنين جرياناتی تحريکات چند نفر قدرتگرا و ماجراجوی افراطی است و ثانيا رفتار دولت مرکزی است که مردمی را اجبارا به رفتار های تند و جدا شدن از هموطنانشان می کشاند در حاليکه باطنا چندان مايل نيستند ويا حد اقل در بهتر شدن ترديد دارند .
۴- در کشورهای سنتی نوعا توسعه نيافته با حکومت های استبدادی، استقلال و حفظ تماميت ارضی برای مردم آنقدر مهم است که آزادی خود را به آسانی فدای حفظ استقلال، به معنای حفظ تماميت ارضی می کنند وبا رغبت به پشتيبانی حکومت استبدادی موجود می پردازند. اگر به آنها گفته شود شما در حقيقت استقلال نداريد و استقلال واقعی يک ملت حاکميت بر سرنوشت خود و رها از زير سلطه است، پاسخ می دهند مشروط و مقيد بودن استقلال به آزادی، خطر نفوذ و سلطه خارجی را پيش می آورد. دولت ها نيز برای تداوم سلطه و حفظ خويش در مسند قدرت تلاش می کنند به انحاء مختلف به تقويت اين فهم نادرست و احساسات زيان بخش دامن بزنند. چنين درک نادرستی از استقلال، ميراث ذهنيت دوران استعماردر قرون گذشته است.
متاسفانه بخش بزرگی از نخبگان و روشنفکران نيز در اين مورد همچون مردم عادی فکر می کنند. جالب آن که آنها، در حاليکه چنين احساس و تفکری دارند، در عين حال متجاوز از صد سال است که در تلاش دستيابی به دموکراسی و آزادی می باشند! حال در نظر بگيريد در چنين کشوری که حکومت حتی انتقاد مخالفين را بر نمی تابد، مردمی آهنگ جداطلبی سازکنند، آيا حتی پنج در صد هم شانسی وجود دارد که دولت منصفانه به گفتگو و رسيدگی به درخواست آنها بپردازد که چنين تفکری چقدر منطقی است و چه مقدار طرفدار دارد و به توافقی مسالمت آميز با آنها برسد ؟ ظاهرا محال است دولت چنين روشی در پيش بگيرد، زيرا می داند اين شيوه سبب خواهد شد هر روز در گوشه ای از مملکت با جريان های مشابه روبروشده و شيرازه حکومتش از هم گسيخته گردد. بنابراين حکومت خود را موظف به سرکوب خواهد ديده و مردم نيز به علت حساسيتی که نسبت به تما ميت ارضی دارند، دولت را عليرغم اختلافات، حمايت خواهند نمود .
۵- جدائی طلبی در شرايطی خاص که تبعيض ، سرکوب و ستم سيستماتيک متداوم وجود داشته باشد حق مسلم مردمی است که در آن شرايط قرارگرفته اند تا به زندگانی سالم ، امن و عادلانه برسند .
انجام اين جدا شدن بديهی است مستلزم رعايت شرايط و لوازمی است که بتواند هدف و مقصود را بر آورده سازد، و الا کار برد زور و خشونت می شود که در بند اول به آن اشاره شد .
ازجمله اين لوازم اينست که درآن کشور حد اقل سی /چهل سال دموکراسی حاکم و جاری باشد و روحيه و منش دموکراتيک در آن سرزمين تا حدی جا افتاده ودولت ها در تمام اين سی/چهل سال به روش دموکراتيک بر سر کار آمده ويا کناررفته باشند و هيچ تبعيض و تفاوتی بين شهروندان کشور اعمال نشده باشد. در چنين شرايطی است که خواست واقعی وراه درست ومنصفانه برای خود مردم روشن می گردد. اگر بخشی مطالبه جدائی کرد، امکان رسيدگی و نيز گفتگو مابين جدائی خواهان و حکومت يعنی بقيه مردم فراهم می گردد و چه بسا به سازش هائی برسند و مسئله جدائی منتفی شود. اگر جدائی هم پيش آيد، صلح جويانه و بر پايه نياز های واقعی مردم خواهد بود و زيان کمتری خواهد داشت.
در چنين صورتی لازم است زمان کافی برای رای گيری قائل شده و در اين مدت بقيه مردم بتوانند از طريق رسانه ها نظر خودشان را برای آن هموطنان جدائی خواه تشريح و راه های مختلف را پيشنهاد نمايند و اگر برای بخش جدائی خواه زيانهائی را پيش بينی می کند، در کمال آزادی مردم را مطلع گرداند. رای گيری بايد با نظارت مقامات بين المللی بی طرف باشد وحد اقل هشتاد در صد کل جمعيت آن ناحيه به جدائی رای مثبت بدهد. نمی توان با اکثريت نظير ۵۵ يا ۶۰ در صد تصميم به جدائی گرفت و بقيه مردمی را که نمی خواهند جدا شوند، اسير اکثريت کرد. به نظر می رسد جمعيت هموطنان کرد کمتراز پنج در صد جمعيت ۷۵ مليونی ايران باشند. اگرآنها با چنين درصدی حق داشته باشند جدا شوند، چرا چهل در صدی که مخالف جدائی هستند، نتوانند در پيوند با بقيه هموطنان که ريشه های تاريخی دارند باقی بمانند؟ لذا تقسيم استان پيش خواهد آمد. در جدائی، حتی اگر ۸۰ در صد هم رای حاصل شود، بايد شرايط مناسبی برای۲۰ درصدی که مايل به جدائی نيستند تامين شود.
۶- پرسشی را مطرح می کنيم و سپس به مسائل مربوط به کردستان می پردازيم:
بعد از پايان جنگ جهانی دوم، دولت انگليس بنا به قولی که داده بود، در صدد ترک هندوستان و دادن استقلال به آنها بر آمد. مسلمانان که اقليت بزرگی بودند، به رهبری "محمد علی جناح" به استناد دين متفاوت، خواهان تقسيم کشورميان مسلمانان وهندوها و بقيه شدند. نزاع طرفين به خشونت ها و تلفات فراوان رسيد ، تلاش گاندی برای سازش بين طرفين در اثر انعطاف ناپذيری محمد علی جناح ناکام ماند و هندوستان تقسيم شد. پاکستان در دو بخش هند؛ يکی در شرق که هم اکنون نيز باقی است وديگر در غرب قاره هند، که امروز بنگلادش ناميده می شود، تاسيس شد. عده ای از هندی های مسلمان که تصور می کنم بين چهل يا پنجاه ميليون بودند، در همان هندوستان باقی ماندند و بقيه نقل مکان کردند و تبعه پاکستان شدند. هندوستان کشوری دموکراتيک گرديد و امروز در شرف خروج از جرگه کشور های توسعه نيافته است.
امروز صاحب نظران هند را بيش از چين قدرت پيشرفته و بزرگ آينده ارزيابی می کنند. به هر حال، وضع هندوستان به مراتب بهتر از پاکستان است ومسلمانان هند نيز وضع بهتری از پاکستانی ها دارند. آيا اين جدائی که بسياری حق آنها می دانستند، به نفع جدا ئی طلب ها انجاميد؟ يا اگر جدائی پيش نيامده بود و امروز با هندوستان يکپارچه بودند بهتر بود؟ دين يا قوميت را ايدئولوژی کردن و با تکيه بر آن خود را از پيوندهای ديگر جدا کردن و به استقلال خود باليدن سراب پيشرفت و رفاه و ...است و گرفتاری های جدائی زود چهره تلخ خود را نشان خواهد داد. آنانکه از حکومت ايران عصبانی هستند و اسلام را عامل عقب افتادگی می شمرند، بايد بدانند در هر دوقسمت پاکستان حکومت سکولارحاکم بود و دلائل عقب ماندگی پاکستان هيچ ارتباطی به دين آنها ندارد و معلول عوامل ديگری است که توضيح آن از اين نوشته خارج است .
در اقليت بودن نيز الزاما موجب عقب ماندگی و محروميت نمی شود. درهندوستان، پارس های زرتشی اقليتی کوچک اما بسيار پيشرفته و مرفه، چه در دوران تسلط انگليس ها و چه بعد از استقلال بوده وهستند. يهوديان نيز در جامعه آمريکا اقليتی نزديک به دو درصد ی هستند و سالها درتبعيض قرار داشتن، اما با تلاش بسيار موفق شدند پيشرفت کنند و امروز جزو نخبگان جامعه آمريکا هستند، به گونه ای که اگر با کانديدائی مخالف باشند، آن کانديدا بعيد است بتواند انتخاب شود. يعنی اين اقليت کوچک توانسته اند درجامعه سيصد مليونی آمريکا حکومت ساز شوند. آيا بيش از اين پيشرفت و موفقيت ممکن است؟
ظاهرا هموطنان کرد با توسل به قوميت، يعنی تمايز خونی و تکيه بر تبعيض و محروميت و عدم پيشرفت اقتصادی منطقه کردستان، مطالبه جدائی و استقلال از ايران را دارند. می توان بررسی نمود که هريک از موارد فوق تا چه حد اعتبار دارند و معلول اجحاف و تجاوز حکومت مرکزی و يا ساير هموطنان می باشد ؟
تکيه به قوميت يا خون از دو جهت برای هموطنان کرد ايرانی نمی تواند اعتبار داشته باشد؛ اول آنکه ما ايرانی ها تماما از تبار آريائی هائی هستيم که درهزاره دوم و اول پيش از ميلاد به ايران آمدند، بنابراين همخون هستيم، در حاليکه وضع کردهای عراق و سوريه وحتی ترکيه به کلی متفاوت است و آنان هيچ پيوندی با اعراب وترکها ندارند.
دوم آنکه تکيه برخون و جدا سازی بر اين اساس، منطق دوران قبل از مدرنيته است. امروزه جهان با سرعت به طرف حرمت گذاری به انسان، به حکم انسان بودن، نه مذهب يا رنگ پوست و تبارخونی رفته و می رود و جداسازی های اين نوع را ناپسند می داند. زبان و فرهنگ تنها می توانند وجه تمايزی باشند. بنا براين موضوع قوميت، که اينروزها در بحث های جدائی طلبی مطرح می شود، در حقيقت برگشت به دوران قبيلگی است و بعيد است امروزه اعتباری به آن داده شود.
در مورد تبعيض و محروميت و عدم پيشرفت اقتصادی نيزنکات قابل توجهی وجود دارد. ترديدی نيست که هموطنان کرد در بيرون از استان کردستان به شدت مورد تبعيض مذهبی قرار دارند. به نظر نگارنده، اين تبعيض بيش از آنچه از جانب حکومت باشد، از جانب برخی رهبران مذهبی شيعه می باشد که هميشه وحشت دارند مبادا غيراز متون و مناسک عبادی شيعه، سخن ديگر يا شيوه ديگری به گوش شيعيان بخورد واز تعداد پيروانشان کاسته گردد. حکومت ها نيز از ترس اعتراض اين حضرات، ناچاراند چنين محدوديت و تبعيض ناروا و ظالمانه ای را اجرا کنند.
شايد دولتمردان بعد از انقلاب بر اساس ميل و عقيده خود همراه رهبران مذهبی بوده باشند، اما در دورانهای قبل، مطلب همان بود که گفته شد. درمورد محروميت، حقيقت اينست که صرف نظر از دوران اخير يعنی از سال ۱۳۵۴ که در آمد نفتی چندين برابر شد، در همه دوران ها، دولت اگر اقدام عمرانی و پولی صرف می کرد، عمدتا در تهران و به سخن درست تر در پايتخت بود. اصولا محروميت استانها منحصر به کردستان نيست و تفاوت سطح پيشرفت ها و رشد اقتصادی در استانها ی مختلف قسمتی مربوط به شرايط اقليمی هر استانی است، که بعضی ازآنها ازمواهب طبيعی بيشتری برخوردارند و ثروت بيشتری می سازند و بعضی کمتر. کردستان منطقه ای کوهستانی است و کار روی زمين نيز مشکل است. از طرف ديگر، طبيعت خلقی مردم بخش های مختلف يک کشور نيز عاملی بس موثر در اقتصاد آن بخش می باشد. مثلا مردم يزد با وجود آن که از نظر آب وهوا شرايط چندان مطلوبی ندارند، در عوض مردمانی تجارت پيشه و صنعت دوست هستند و از زمان قديم به جای اينکه تسليم شرايط نا مناسب اقليمی شوند، دست به ايجاد صنايع دستی زدند و حتی تاسالهای دهه ۱۳۲۰ با محصولات ماشينی مدرن می توانستند تاحدی رقابت کنند، کاشان و... به همين گونه اند. چنين تفاوت هائی منحصر به سرزمين ما ايران نيست، در همين آمريکا نيز تفاوت های قابل ملاحظه ای بين ايالات مختلف از جهت رشد اقتصادی و صنعتی و توليد ثروت وجود دارد.
هموطنان کرد بيشتر دلبسته طبيعت اند و صفای کار در دامن طبيعت را با همه سختی هائی که داراست، به زندگی صنعتی شهرنشينی و سرو صدای گوش آزار ماشين های صنعتی ترجيح داده اند. بديهی است با آن شيوه کار و زندگی، هر چند امتيازات خود را دارد، نمی توان در اين دوران توليد ثروت قابل توجه نمود. افراد خلاق و کار آفرينی هم که پيدا می شوند، فوری راه پايتخت را در پيش می گيرند و زندگی در آنجا را ترجيح می دهند. چنين مشکلاتی در يک جامعه از طريق جدائی حل نمی شود، بايد تمرکز زدائی کرد و همه اين راه ها در گرو غلبه بر غول استبداد و بر قراری مردمسالاری است که وابسته به تلاش همه مردم ايران است. شک نيست که وظيفه دولت مرکزی است که توجه بيشتری به آن نواحی که مشکلات اقليمی دارند بنمايد و با برنامه ريزی منا سب و سرمايه گذاری کافی راه پيشرفت را برای آن مردم باز نمايد. اما متاسفانه دولت ها کمتر به فکر مردم شهرستان ها و ايالات بوده و فقط به توسعه پايتخت می انديشيده اند . مشکل اصلی استبداد، تمرکز همه امورنزد فرمانروای مستبداست و با دستاورد چنين حکومت هائی، جدائی برای هيچ يک از طرفين حلال مشکلات به نظر نمی رسد.
۷- مردم ايران طی قرن اخير، مانند بخشی از مردم جهان، به دفعات تلاش کردند استبداد چند هزار ساله را از بنياد تغيير دهند و آزادی و نظام دموکراسی را بر کشورشان حاکم کنند، اما گرفتار مستبدين ديگری شدند که به آنها وعده آزادی و حاکميت بر سرنوشت داده بودند. امروزه نيز همچنان مهمترين مشکل و مسئله ای که جامعه ايران با آن درگير است، دفع استبداد و مستبدين و گذار به دموکراسی است. مردم ايران، به غير ازطبقه حاکمه، همگی از حاکميت برسرنوشت خود محروم و اسير طبقه حاکم می باشند و به شدت برای کسب آزادی و حاکميت بر سرنوشت خويش با حکومت در حال منازعه سخت و جانکاه می باشند. اگر در چنين شرايطی هموطنان کرد، که خالص ترين ايرانی ها هستند، درخود توانی می بينند، به جای ستيز برای جدائی، آيا عاقلانه تر و مفيد تر، حتی برای خودشان و آرمان هايشان نيست که آن نيرو را در همراهی با بقيه هموطنان، درتلاش برای تحقق مردم سالاری و نجات از استبداد و حکومت های استبدادی برای کل مردم ايران صرف نمايند؟ تا هم امور مملکت بهتر اداره شود و هم حرمت دين مورد علاقه مردم حفظ گردد و هم آزادی برای همه مردم فراهم شود تا بهترين و منصافانه ترين راه حل ها بتواند در پرتو عقل جمعی انتخاب و به کار گرفته شود. در چنين صورتی بدون ترديد هموطنان کرد نيز چون مشارکت جدی در دستيابی به دموکراسی دارند، همانند هموطنان آذربايجانی، به تناسب شايستگی در دولت ها سهم قابل توجهی خواهند داشت. اما اگر راه جدائی طلبی با اِعمال خشونت را پيش گرفتند و به خيا ل خود خواستند گليم خويش را به دربرند، علاوه بر آنکه اخلاقا درست و منصفانه نيست، پشت کردن به همرهانی چند هزار ساله است و مسئول عواقب مصيبت باری که برای همه ايرانيان پيش خواهد آمد نيز خواهند بود.
۸- می توان پيش بينی کرد که اگر کردستان اقدام به جدا شدن کند و موفق شود، آثار و تبعات آن به نواحی ديگر ايران سرايت خواهد کرد. چنين روندی، حتی در ترکيه تاثير گذار خواهد بود و سامان آن کشور را نيز به هم خواهد ريخت و منطقه دچار آشفتگی و جدال و خون ريزی خواهد شد. به نظر نمی رسد که غرب، يعنی اروپا و آمريکای شمالی خواهان چنين وضعی باشند، بلکه برعکس طرفدار ثبات و امنيت درمنطقه هستند. روسيه به دلائلی می تواند منافعی در آشفتگی منطقه برای خود ببيند وبيش از روسيه، دولت اسرائيل، به ويژه راست گرايانی نظير آقای ناتانياهو احتمالا، اگر بتوانند به چنين روندی کمک نمايند، با جديت از چنين وضعی استقبال خواهند کرد، البته اسرائيل با ايرانيان دشمنی ذاتی ندارد و می توان گفت وجود اسرائيل، اگر روابط دوستانه با ايران داشته باشد، به نفع ايران می باشد، هدف اسرائيل بيشترممالک عربی است، اما برای رسيدن به اين هدف که ممانعت از شکل گيری دولت مستقل فلسطين است، ممکن است تن به تجزيه ايران نيز بدهد تا به هدف خويش برسد. اگر دو سه کشور مستقل از دل ايران درآيد، طبيعتا چند کشور ديگر از دل ترکيه و عراق و سوريه و... نيزبه در خواهد آمد وخاورميانه به اصلاح همين را کم دارد! و جنگ و خونريزی حداقل چهل پنجاه سال اين منطقه را فرا می گيرد، ميليون ها کشته و ويرانی و فقر کمترين پيامدهای آنست دراينصورت مسئول چنين فاجعه انسانی دردناک آنهائی هستند که قدم در راه جدائی طلبی در شرايطی بر می دارند که ملت ايران و ملت های منطقه درتلاش برای رسيدن به مردمسالاری می باشند و واضح است که جدائی طلبی با عکس العمل سرکوب و کشتار مواجه خواهد شد و آسيب شديد به حرکت های دموکراسی خواهيخواهد زد. آنانکه جدائی طلبی ها را آغاز و يا تشويق و حمايت کنند، مسئوليت چنين فاجعه ای را بر دوش خواهند داشت .
ما تجربه انقلاب را پيش رو داريم و ديديم که تلاش عجولانه برخی فعالين سياسی در تشويق اقوام به شتاب در قيام و تشکيل جمهوری های خودمختار خلق در کردستان و ترکمن صحرا و يا اقدام های شتاب آميز در به هم ريختن همه نهاد ها و سازمانهای رژيم قبل و برقراری نهادهای انقلابی چگونه همه چيز را از هم گسيخت و نزاع ها ی قدرت و وحذف رقبا، موجب خشونت و کشتار شد. انقلاب به کجراهه رفت و نيروهای تند رو مذهبی يا مدعيان مذهبی قدرت را قبضه کردند و ديگران را به شدت پس زدند. هيچ کس به حرف دکتر مصطفی رحيمی که به مرحوم آيت الله خمينی نامه نوشت و با ده ها دليل از نامبرده خواست که در جو التهابی انقلاب از تدوين قانون اساسی خود داری شود، ترتيب اثر نداد و به تاکيد های مرحوم مهندس بازرگان که اصرار داشت قانون اساسی منهای فصل سلطنت باهمه قوانين جزائی و مدنی به قوت خود باقی باشد، تا در شرايط مناسب قانون اساسی نظام جديد با دقت نوشته شود توجهی نکرد بلکه با اتهام سازشکاری به ايشان پاسخ داده شد و به هشدار مکرر او که نظام موجود را برای نظامی که نمی دانيم چيست، به هم نريزيد، گوش نکردند. همه يقين داشتند راه انقلابی و جمهوريهای خود مختار، ايران را بهشت می کند، اما نتيجه آن ندانم کاريهای ماجراجويانه جهنمی درست کرد که همه حتی نسل بعدی در آن سوختند. نگارند با نظام سلطنتی مخالف بوده و می باشم که نمی توان ترديد داشت اگر شاه، صرف نظر از بد وخوبش، بر سرکار بود و خلاء قدرت در ايران آن دوران ايجاد نشده بود، نه جنگ ايران عراق پيش می آمد، و نه عراق جرئت می کرد به کويت حمله کند و پای ناوگان های آمريکائی را به خليج فارس بگشايد و در پيامد های آن حضور، جنگ ديگری با عراق پيش آيد که خليج فارس را عرصه جولانگاه ناوگانهای بی شمار آمريکا قرار دهد. اکنون نيز در گيری بر سر جدائی طلبی، مشابه اين پيامد ها را به وجود خواهد آورد. به نظر می رسد لازم است همگان در مرحله فعلی، تمام نيرويشان را در دفع ديکتاتوری و برقراری يک نظام مردم سالار ملی ملتزم به رعايت حقوق بشربکاربرند تا بعد از گذراندن اين مراحل ببينيم چه کارهائی لازم است انجام گيرد، آنرا در نهايت آزادی و با روشهای دموکراتيک تعين و انجام دهيم تا به خير مردم بيانجامد، نه به قدرت رساندن چند ديوانه جاه طلب.
۹- تنش ها و نزاع های دنيا، نوعا معلول تضاد منافع کشورهاست. طبيعتا هرچه تعداد کشورها بيشتر شود، رقابت برسر منافع زيادتر می گردد. کشورهای اروپائی که در دوران مدرن خود بنيانگذار ناسيوناليسم افراطی آن دوران بوده و مرزهای کنترل شده ای داشتند، بيش ازهمه به نزاع بايکديگر پرداختند. آنان امروز به اين نتيجه رسيده ا ند که بايد با ايجاد وحدت درمنافع، از تضاد و برخورد شديددوری کرد. بنابراين بعد از جنگ جهانی دوم، در قدم اول با ايجاد نهاد سازمان ملل متحد، که تکامل يافته جامعه مللی بود که بعد از جنگ جهانی اول ايجاد شد، مرجع مشترکی برای رسيدگی به اختلافات به وجود آوردند و سپس بازار مشترک اروپا را به عنوان اولين قدم ها درايجاد اشتراک در منافع اقتصادی و به تبع تا حدی سياسی برداشتند که تدريجا به شکل گيری اتحاديه اروپا برای وحدت اقتصادی، سياسی و... انجاميد. تکنولوژی های جديد عملا خارج از قرارداد های سياسی دول، دنيا را به طرف جهانی شدن سوق می دهد و دولتمردان ناچارمی شوند در اين مسير حرکت کنند. می بينيم که احتما ل وحدت جهان و تشکيل دولت جهانی واحدی که به رقابت ها و نزاع های بين ملت ها پايان دهد، روز به روز بيشتر مورد توجه قرار می گيرد و تحقق آن ديگر امر محالی نيست بلکه يک احتمال و اميد انجام پذيراست. پس حرکت به طرف تجزيه يک کشور به دو يا چند کشورکوچک، با روند حاکم بر جهان درتضاد است. اگر در منطقه غرب آسيا، ايران تجزيه شود و به دنبال آن در کشورهای همسايه نيز چنين شود اين منطقه دهها سال نمی تواند آرام بگيرد و همراه جهان پيش برود. اين موضوعی است که بايد شديدا مورد توجه آنهائی قرار گيرد که فکر می کنند از تجزيه طلبی خير و آسايشی برای مردم حاصل می شود. آنهائی که برای به قدرت رسيدن خويش دنبال تجزيه هستند، کاری به خير و خوشبختی مردم ندارند.