یکشنبه 30 مهر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

دین و توهین، نوگرایان دینی وناباوران، جلال ایجادی

jalalejadi.jpg
در مقابل هیاهوی دینداران سکوت نمیتوان کرد و برعکس با تمامی توان با استفاده از علم و منطق عقلی که تنها ابزار راهگشای ما انسان هاست، میتوان پرده از خرافات و هجویات مذهبی برداشت. توان و نیروی تاریخی ما به لحاظ مذهب اسلام ویران گردید، ایران با اسلام باخت.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


برخورد اندیشه میان ناباوران وسکولارها از یکسو واز سوی دیگر نوگرایان دینی گسترش میابد. این امر ناگزیر بود زیرا پس از چهارده قرن اسلام در ایران و آسیب های آن بر جامعه وروان انسانها، واقعیت خشونتبار دوران حکومت اسلامی ونیز مجموعه تحولات جهانی، این مبحث اساسی با قدرت بیسابقه مطرح میگردد که اسلام بعنوان یک عامل منفی چه اثرات ناگواری پدید آورده است؟ دینداران نوگرا میگویند حساب دین ما از جمهوری اسلامی جداست ونقد وبرخورد آشکار به دین توهین به آن است. هرچند گاه اینان میگویند به اسلام میتوان برخی انتقادها مطرح نمود، ولی بلافاصله هر انتقاد را بعنوان توهین قلمداد نموده وناباوران را متهم به "فحاشی" کرده واز آنان می طلبند تا سکوت کنند. آقای سروش در فرصت های گوناگون وچندی پیش در رادیوفردا آقای علی افشاری، از مبارزه فکری ناباوران ابراز ناراحتی نموده و نقد ناباوران رابنادرست "توهین" وانمود کردند. آنچه که این نوگرایان "توهین" مینامند در واقع یک مبارزه فکری تاریخی، لازم و فزاینده ای میباشد که در نقد اسلام برای سلامتی جامعه ما و روشن شدن اختلافات بنیادی صورت میگیرد. بلحاظ تئوریک و فلسفی ناباوران وسکولارها حق خود میدانند که بر اسلام نقد بنویسند، هرچند برای معتقدین و اصلاحگران دین ناخوشایند باشد. آنچه که برای ما تعیین کننده است آزادی اندیشه و شفافیت در دیدگاهها و نیز پیشبرد امر خردگرائی علیه خرافات مذهبی است.

توهین در چهره های گوناگون

مقوله توهین در جامعه ما جایگاه ویژه ای درگفتار، رفتار و مبادلات اجتماعی پیدا کرده است واز آنجا که این پدیده از نگاه تاریخی، زبانشناسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی قابل بررسی است، بناگزیر به یک پدیده انسان شناسانه تبدیل شده است. فرصتی نیست تا بحث در تمامی این زمینه ها بازشود؛ ولی در اینجانکاتی که درراستای بحث ما قرار میگیرد را مطرح میسازم.

توهین از نظر واژه شناسی در نزد دهخدا بمعنای سست کردن ، سست گردانیدن، خوار کردن، خوار شمردن، خوارداشتن آمده است. دهخدا پارسی این واژه را پَریهاب (سنسکریت: پَریبهَوَ)، آتیچار (سنسکریت: اَتیچَر)، آگَس، آکشیپ میداند. دکترمرتضی معلم واژه توهین را در زبان فرانسه برابر ناسزا و تهمت و افترا قرارمیدهد. این معنا در فرهنگ ها و جوامع و دوره های تاریخی گوناگون متغیر بوده ومتناسب با ارزش های موجود بار خود را متحول میکند. بهمین خاطر باید مورد استفاده واژه را همیشه مشخص نموده ودرک دقیق خود را توضیح داد. در دوران اخیر این واژه از جانب نوگرایان مذهبی با هدف تبلیغاتی علیه ناباوران و سکولارها بکار گرفته شده و بهیچوجه با وسواس علمی همراه نیست. بکار گیری این واژه اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی حفظ دین را تعقیب میکند و میکوشد تا ذهنیت ایرانی در بند اسلامگرائی محکوم باقی بماند. هرنقد اصولی علیه دین اسلام با برچسب توهین معرفی میشود تا منقدان به سکوت مجبورشوند و باین ترتیب از انتقاد وکردار وفکر آزاد جلوگیری شود. در این نوشته در ابتدا از نظر جامعه شناسی مقوله توهین را توضیح میدهم، سپس تفاوت آنرا با نقد بیان می نمایم ودر آخر به انتقاد دیدگاه نوگرایان مذهبی می پردازم.

کنش رفتاری و نوشتاری: توهین و ناسزاگوئی بمثابه یک کنش رفتاری ویا گفتاری یک فرد در اجتماع بار منفی داشته و در پی خوار نمودن یک شهروند، بازیگراجتماعی ویا یک گروه طبقاتی و نژادی و جنسیتی میباشد. توهین وناسزاگوئی، آگاهانه ویا نیمه آگاهانه، باهدفی برنامه یافته ویا بطور خودانگیخته، باقصد بی ارزش نمودن و تحقیر یک سوژه اجتماعی ویا یک گروهبندی اجتماعی عمل کرده ودر روند رفتاری به تهمت زنی و گاه خشونت نسبت به فرد منجر میگردد. بعنوان نمونه نزاع حاد و ناسزا کوئی دو فرد که بیان مبادله منفی ومخرب بین افراد است و در رفتارو گفتار به تحقیر ارزش انسانی میانجامد و بکارگیری وسیله ای مانند چاقو واسلحه شکل حاد نفرت و انزار در مناسبات منفی بالاترین گرایش در حذف دیگری است. در زمینه اجتماعی اختلالات روانی، بحرانها وگرفتاری های روحی فردی وخانوادگی و سست بودن هنجارهای قانونمند و آرامش بخش دریک جامعه نابسامان، تعرض و ناسزاگوئی وتوهین را دامنه میبخشد. این توهین گاه با تعرض به شخصیت انسانی، گاه با خوار شمردن هویت دیگری، گاه با نفی فرهنگی و هوش فرد، گاه با بیان معیارهای تقلیل دهنده خود را بیان میکند. بعلاوه این توهین گاه با کینه و خشونت گفتاری و نوشتاری ابراز میشود وگاه با لطیفه ها و شوخی ها تجلی میکند، ولی در هر حال مضمون آن خوار کردن ارزش انسانی یک فرد است.

ایدئولوژی طرد: نمونه دیگری از توهین وانزار وخوار شماردن دیگران در تمایلات ایدئولوژیک نفی گرایانه نسبت به نوع بشریت خودنمائی میکند. نژاد گرائی و بیگانه ستیزی نفی ارزش انسانی گروههای اجتماعی، خواروپست شماردن آنها، تبلیغات دروغپردازانه توهین آمیز و دشمنانه و خشونت ورزی و چه بسا فاجعه انسانی منتهی میگردد. در این زاویه شرافت انسانی مورد تعرض قرار گرفته، حقوق انسانی برابر پایمال شده و تسلط یک گروه اجتماعی را با نفی حقوقی وسیاسی و چه بسا فیزیکی گروه دیگر میسر میداند. ایدئولوژی نازیسم بر برتری نژادی وتسلط ذاتی ژرمن ها و پست بودن نژادها و ملیتها و اقوام دیگر پافشاری نموده وجنگ ونفرت را علیه بخشی از بشریت توجیه یافته میدانست. سیاهان آمریکا که خود نتیجه نظام برده داری بودند، در این کشور یکی از تحقیرآمیزین وزشت ترین شرایط اجتماعی را متحمل شدند. استعمار فرانسه در دوران تسلط سد وپنجاه ساله اش در الجزایر جز خوار شمردن الجزایری ها و نفی حقوق مساوی آنان نتیجه دیگری نداشت. در تمامی این موارد تمایل به برتری طلبی بر دیگران مشخصه اصلی است و ستم بر دیگرانسانها با ایدئولوژی انزجارو نژادپرستی درهم آمیخته است. وجود گرایش های افراطی ضد خارجی در برخی کشورهای اروپائی جلوه دیگری از این بیگانه ستیزی ایدئولوژیک میباشد؛ این گرایش ها بحران و نابسامانی های جامعه را ناشی از حضور خارجی دانسته و "خودی ها" را منشا خوشبختی و "خارجی ها" را عامل بدبختی قلمداد نموده وباین ترتیب تمایلات ضد شهروند خارجی تبار رادرکارزار سیاسی خود تبلیغ میکنند.

نظام انهدام انسان: توهین گاه بشکل نظام یافته و نهادینه عمل میکند. نظام های هیتلری واستالینی ومائوئیستی متکی برخوار کردن بخش بزرگ جامعه عمل میکنند. دستگاه ایدئولوژیک و تبلیغاتی دولتی بطور مدام روان انسانها را علیه طبقات وگروه های دیگر، علیه مخالفان و نهادهای سیاسی و مدنی بسیج می نمایند تا هرگونه اعتراض سیاسی و اجتماعی را خفه نمایند وروح اطاعت را مستولی نمایند. این دستگاه با دروغ و نیرنگ و تهمت پراکنی و اتهام جاسوسی در پی بی اعتبار نمودن مخالفین میباشد. برای هیتلر یهودیان "میکروبهای" جامعه قلمداد میگردند وبسوی کوره آدم سوزی روانه میشوند، برای استالین بورژواها ومخالفان حزبی اش "جاسوس وننگ تاریخ" میشوند وبه زندان و گولاک های سیبری ارسال میشوند وبالاخره برای مائو و گاردهای سرخش هنرمندان و روشنفکران "عوامل بورژوازی و امپریالیسم" شده و با سر تراشیده در کوچه و خیابان به نمایش درمیایند. دستگاه دولتی با ایدئولوژی به جدا کردن پرداخته، با تکنولوژی خفقان به محاصره گروه ها دست زده، روان فردی وجمعی جامعه را با انگیزه های پست وافسانه ای تحریک نموده ونابودی فیزیکی افراد را در دستور قرارمیدهد.

جمهوری اسلامی یک توهین: ایدئولوژی توهین در جامعه ایران از ابعاد گسترده ای برخوردار است. اگر توهین را بمثابه خوار نشان دادن دیگران ارزیابی کنیم ونفی حقوق وارزش انسانی نتیجه آن باشد، جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی ایدئولوژیک توهین آمیز است. در ایران البته توهین به شکل حکومتی آن خلاصه نمیشود، ولی این شکل بطرز ناهنجاری برکل جامعه حاکم است. در قانون اساسی این رژیم انسانها دارای حقوق برابر نیستند، بلکه شیعیان و نمایندگی سیاسی و دولتی آنان حق انحصار دارند واسلام شیعه تنها دین رسمی وحاکم است. در این نظام کسی دارای ارزش است که شیعه باشد وامتیازات اساسی از آن شیعیان است و دیگران برحق نیستند، خطا کارند. در این نظام سیاسی ارزش گذاری نه بر پایه معیارهای انسانی و حقوق بشر، نه بر پایه شایستگی های وخلاقیت ها، نه بر پایه همبستگی انسانی جدا ازایدئولوژی ها، بلکه مبتنی بر ملاک ایدئولوژیک شیعه بودن میباشد. کسانی که در این نظام اعتقادی مسلمانی قرارندارند، دست دوم هستند، فرعی هستند، گناهکار هستند، به بهشت نخواهند رفت، نخست وزیرورئیس جمهور نخواهند شد. برخورد این نظام و رسانه های ایدئولوژیک آن وآخوندهای رنگارنگ در قبال افراد سنی جز تحقیرو استهزاء و حمله به نمادهای دینی آنان نبوده است. بهائیان جز تحقیر و سرکوب واعدام، از این حکومت شیعه حاصل دیگری نداشته اند. تحقیر و توهین به زنان یکی از شاخص های اساسی اسلام و این حکومت دینی است. در واقع زنان از حقوق مشخص برابر برخوردار نیستند زیرا بنابر ایالات قرآنی و روح فرهنگ اسلامی زن همطراز مرد نمیتواند باشد. علی، امام اول شیعیان در نهج البلاغه خطبه 80 میگوید:"ای مردم زنها از ایمان وارث و عقل کم بهره اند، از زنهای بدبپرهیزید واز خوبانشان هم برحذر باشیدودر گفتار و رفتار پسندیده از آنها پیروی نکنید." این گفتار فضای روانی و فکری شیعه نسبت به زن را به نمایش میگذارد و روحانیون وبخش مهمی از مردان مسلمان با رفتاری زندگی میکنند که بااین دیدگاه همسو میباشد.

باین ترتیب مقوله توهین یک کنش رفتاری و گفتاری میباشد که انسانهای دیگر را همسنگ همه قرار نمیدهد و به طبقه بندی گروه های برتر و پست در اجتماع دست میزند واین پدیده تا کینه مرگبار و کشتار انسانها دامنه میگستراند. مااگر بر پایه دفاع از حقوق بشر وبرابری همه انسانها حرکت کنیم، هر فرد حق دارد آزاد بوده واز حقوق مشخص وبرابر برخوردار باشد. سکولارها و ناباوران آزادیخواه که به منطق مجهزند، مخالف توهین بوده واز حقوق فردی هر انسان وارزشهای انسانی پیوسته پشتیبانی خواهند کرد.

نقد، توهین نیست

نقد، توهین نیست وبلکه انتقاد است. نقد یکی از سنت های مثبت وسازنده وخردمندانه بوده است که در زمینه های گوناگون جامعه انسانی وجودداشته است. نقد که خواهان روشنائی ودقت نظر است پیوسته به جامعه مدد رسانده وهمسو با آزادی روان عمل کرده است. از نظر واژه شناسان انتقاد از ماده «نقد» به معانی: عیب یابی، و جدا ساختن خوب و بد، و زشت و زیبا، بیان شده است. لغت نامه دهخدا، با توجه به تعاریف گوناگون نتیجه می گیرد: "انتقاد عبارت است از سره کردن، سره گرفتن، بیرون کردن درهم های ناسره از میان درهم ها، آشکار کردن، عیب شعر بر قایل آن، کاه از دانه جدا کردن." حال در تمام جوامعی که با فرهنگ و خرد سروکار دارند، با نقد وروحیه نقادانه نیز همسوئی دارند. نقد در عرصه های گوناگون قابل توضیح است.

نقد ادبی: اینگونه نقد، مطالعه وارزیابی و تفسیر ادبیات است. این نقد یا بصورت گفتمان تئوریک درباره تئوری ادبیات بوده ویا گفتمان مشخص وبررسی یک اثر ادبی از دیدگاه ساختار زبانی ویا زیبائی شناسانه براساس تئوری های گوناگون ادبی صورت میگیرد. میکائیل باختین، آلن روب گرییه، رولاند بارت از جمله منقدانی بودند که ساختار زبانی و اسطوره ای ادبیات را مورد مقایسه ونقد قراردادند. نقد کردن بدور از اغراض وبا دقت علمی و وسواس روشنفکرانه در پی ارزیابی میباشد. نقد تلاشی برای درک، برای بررسی کاستی ها و سستی ها و ابهام ها وبرای ارائه ارزیابی کارشناسانه است.

نقد فلسفی: فلسفه خود نقد است. نقد مقوله ها و برداشت های فلاسفه و براین اساس، تدوین مقوله های تازه، کار نقد فلسفی است. فلسفه مبتکر ودارای کار آفرینش بوده و راه ساز مفاهیم تازه است. ژیل دولوز فیلسوف فرانسوی میگوید: فیلسوف عشق به حقیقت را مطرح میکند و این حقیقت جوئی به کسی زیان نمیرساند.("درباره نیچه" چاپ فرانسه) نقد فلسفی گزند زدن نیست، بلکه رفتن بسوی کشف حقیقت است. پاسکال اندیشه دکارت را بانتقاد کشید. نیچه گفت باید فلسفه را متحول کرد و خدا را کشت تا ارزش ها دگرگون شود. هایدگر به تحلیل "نقد خردناب" کانت میپردازد تا کشف نوینی عرضه کند و میگفت "ما خود وجودهائی هستیم که باید تحلیل شویم". "ژاک دریدا" در پی آن بود تا با فلسفه سنتی وکلاسیک تصفیه حساب کند. کارل پوپر میگفت روشنفکران چیز زیادی نمیدانند، قطع و یقین دست یافتنی نیست و علم کارش نقد وبررسی است. در اکثر نوشته های فلسفی آنچه که پرداخت شده بازگشت به مقوله های کلاسیک فلسفی مانند "خوشبختی" و "هستی" و "زمان" و"آزادی" میباشد و بهمین خاطر برخی فلاسفه امروزی مانند "ادگار مورن" و "میشل سر" و "فلیکس گاتاری" برآنند که فلسفه زمان کنونی به جنگ ها و تراژدی های بشریت وبحران اکولوژی باید بپردازد. سراسر تاریخ فلسفه تاریخ تفسیر و برداشت افکار فلسفی و متحول و دقیقتر ساختن مقولات بوده وبسترزایش مفاهیم فلسفی تازه است.

نقد سیاسی: در عرصه سیاسی، نقد متین وجدی سیاست، مبارزه جانبدارانه ویکسویه احزاب سیاسی نیست، بلکه آشکار نمودن مشخصات قانوگرائی، دمکراسی واستبداد، استراتژی کسب قدرت و چگونگی مدیریت جامعه است. کدام سیاست به پیشروی جامعه و شکوفائی آن مدد رسانده و آسیب های ناشی از هرسیاست در جامعه چگونه قابل ارزیابی میباشند. از سقراط که فلسفه سیاسی را آغاز میکند تاماکیاول که تدوین گر سیاست است و سپس تا توماس هابس و جان لوک که به قرارداد اجتماعی پرداخته و از آزادی تحلیل میکنند وبالاخره تا میشل فوکوکه به تحلیل قدرت و خرد ه قدرت میپردازد و کلود لوفور که به نقد وبررسی سیاست ماکیاول می نشیند، پیوسته ما شاهد سیر پرتحرک اندیشه سیاسی در بازخوانی و نقد اندیشه متفکران پیشین میباشیم. ازیاد نبریم اندیشه الکسی توکویل در باره دمکراسی تا دیدگاه انتقادی "جان راول" درباره عدالت که برپایه بازخوانی اش از ژان ژاک روسوو توماس هابس صورت گرفته است، نمونه سترگی از نقد سیاسی است. تئوری سیاسی با نگاه به بازی بازیگران اجتماعی، با تحلیل از موقعیت ها وبا اتکا به دریافت ونقدتازه ازتئوری های موجود پیوسته به کار خود دامنه بخشیده است. نقد سیاسی ضامن توسعه دمکراسی است.

نقد دین: در عرصه دین، نقد دین بمعنای بررسی زمینه های اجتماعی پیدایش آن، عملکرد و تاثیرگذاری در ذهنیت جامعه و نیز رازگشائی از اصول و اسطوره های دینی میباشد. نقدنظری مقوله دین، به بررسی اسطوره ها و احکام مقدس دینی پرداخته، تناقضات آنها را روشن ساخته، معنای تاریخی و اجتماعی آنها را بیان نموده و معنای زمینی و امروزی آنها را دربرابر ما قرارمیدهد. روشنفکران و فلاسفه بیشماری پیوسته به نقد دین پرداخته اند، بزرگان قرن 17 و 18 میلادی در اروپا نه تنها به کلیسا ودستگاه سانسور آن انتقاد کرده بلکه به نقد خرافات و مقوله دین پرداخته و عصر روشنگری را میافرینند.( به مقاله من تحت عنوان "فیلسوفان، نویسندگان و هنرمندان فرانسوی مخالف اسلام" رجوع کنید). بخش مهمی از تلاش بزرگانی مانند اسپینوزا، هولباخ، دیدرو، نیچه در نقد دین بود تا آنرا بمثابه مجموعه ای از اعتقادات و مراسم درباره "مقدسات و امور فرا طبیعی" به نقد بکشانند. برخلاف این روحیه روشنگرانه و متضاد با اصل انتقاد وخردگرائی علمی، دین دارای"احکام ثابت" میباشد، این احکام، مسلم و مقدس بشمار میایند. از نظر دین جهان برپایه اراده الهی تنظیم شده و تقدیر جهان تقدیر الهی است. روشن است که دین باعتبار دگم ها واحکام جزمی ساختاری خود هرگونه انتقاد را مردود دانسته و "سخن خدائی" راقابل دسترس نمیداند، زیرا آنها "احکام اولیه و ثابت" هستند. در واقع دین که محصول تاریخی اجتماعی معینی است با اسطوره گرائی و افسانه سازی، خودرا به پیام آسمانی ارتقا داده و نقدعلمی انسان زمینی را ناممکن میداند ودر واقع دین با دور نگهداشتن خوداز خرد انتقادی، شرایط بقای رازدارانه خود را تحکیم میکند.

دینداران دین خود را تنها مرجع قطعی وباارزش جلوه داده وانسان را به تبعیت از آن فرا میخوانند. حال آنکه بقول نیچه اخلاق و ارزش های انسان از اعتقادات دینی تاثیر پذیرفته اند وباید این ارزش ها را از نونقد کرده و ارزشیابی نمود وشرایط رهائی از آنها را فراهم نمود. زیگموندفروید در « آینده یك پندار» نوشت سرچشمه و منشأ مذاهب گونه ای عجز و ناتوانی و نقص و نیاز در آدمیان است . وقتی انسان در برابر نیروهای بیرونی ، عناصر طبیعی و مشكلات و دشواری هایی كه در جهان عینی وجود دارند ، خود را حقیر و عاجز می بیند و نیز وقتی كه در برابر نیروهای درون نیز احساس نیاز، نقص و عجز می كند ، ناگزیر باید به دست آویزهایی چنگ افكند تا آن ها بتوانند او را از این عجزها و ناله ها و نا توانایی ها نجات دهند. نیروهای غریزی درون و نیروهای طبیعی بیرون هر دو بر انسان غلبه می كنند و آدمی را تحت فشار قرار می دهند.

با توجه به این نگاه فروید، باید افزود دین در اعماق روح و تمایلات نهفته انسانی می نشیند وبانسان احساس امنیت میدهد و هر نقد را بعنوان خطروحمله علیه سیستم ایمنی فرد نشان میدهد. دین وانمود میکند که فرد را حمایت میکند و در امنیت قرارمیدهد. حال انکه این یک احساس کاذب است ودین دفع خطر نمی کند. زمانی که این اعتقاد بامنیت درونی شد و به دهلیزهای روانی فرد رخنه کرد، جدا کردن فرد از این مکانیسم دشوار است، چراکه جنبه هویتی بخود میگیرد. درچنین حالتی دین به "غیرت" فرد تبدیل شده ودفاع از آن "طبیعی" جلوه میکند. خرد عقب نشینی میکند، خودمختاری روانی و روشنفکری مضمحل میگردد، انسان ناتوان میشود وانسان از نظر روانی و احساسی تابع جزم مذهبی میگردد. در اینجاست که نقد مذهب نامطلوب ارزیابی شده و دین باوران در دفاع از مذهب بسیج میشوند و هر نقدی را "توهین" قلمداد میکنند. شما هرگونه اندیشه ای که میخواهید، انتخاب کنید وبحث در پذیرش اجباری نگاه ناباورانه نیست. در اینجافقط تاکید در اینستکه عقل و خرد با نقد همساز هستند و پرسش میکنند، حال آنکه دین می بندد و نقد را نابجا و ناصواب میداند. در برخورد اندیشه استفاده از واژه توهین مفهوی بی ربط وبی پایه است. اندیشه در فعالیت خود پیوسته در برخورد با دیگر افکارویا اعتقادات قراردارد وخیلی طبیعی است که به بررسی و رد و قبول دست بزند. چگونه میتوان دربستر تاریخ، دربرابر اعتقادات غیر عقلانی سکوت کرد؟ چگونه میتوان خرافات را به نقد نکشید و ذهن بشری را بطور کامل در اختیار سلطه گری مذهب و سنت های آن قرارداد؟ نقد دین یک ویژه گی تاریخ روشنفکری میباشد و ما ایرانیان باید به گسترش این نقد یاری رسانیم.



اسلام قابل نقد است

ایدئولوگ های دینی و آیت الله ها هرکدام تفاسیر گوناگون از اسلام عرضه کرده اند. در عین اختلاف در تفاسیر خود، آنها با یکدیگر متحد هستند تا بگویند نقد سکولارها و ناباوران غیرممکن است. آنها این امر رادر انحصار خود دانسته وهر انتقادی را بلافاصله "توهین" قلمداد کرده تا جلوی نقد اسلام را بگیرند. آنان خواستار جلوگیری ازیکی از خصوصیات روشنفکری ناباوران وسکولارهامیباشند، حال آنکه نقد دین حق ماست. تلاش برای نقدعلیرغم موانع متعدد انجام یافته، هرچند نیروهای سانسورگردر قدرت و بیرون قدرت، پرقدرت بوده اند. از زمان مشروطه تا امروز با دشواریهای بسیار، این امر صورت گرفته است و امروزنیرومند تر میگردد. در شرایط رشد خردگرائی و جهانی بیش از پیش باز، نقد پایان پذیر نیست، این ویژه گی روشنفکری وجود خودرا در رفتار نقادانه میداند و سرفنظر کردن از آن، نفی خودسرانه میباشد. نقد هیچ چیزرا مقدس نمیداند، جستجوی حقیقت، نیروی محرکه آنست. انتقاد توهین نمیکند بلکه ریشه یابی میکند. نقد درست تمایل به نژاد گرائی و توتالیتاریسم ذهنی ندارد واز تسلط هرایدئولوژی افسونگر(دینی و کمونیستی و فاشیستی) دوری جسته و راه را برای کشف حقیقت باز میکند، نقد متین و علمی به داده ها توجه کرده، آنها را نمی پوشاند وتلاش دارد تا ابعاد پنهان شده، برآمد کند، تا افراد با وضوح بیشتری دریابند وقضاوت کنند. از این زاویه آنچه که در نوشته های دینی آمده، مانند هر نوشته دیگری به نقد درمیاید و هیچ عامل محدود کننده ای در این بررسی نمیتواند توجیه شده باشد. سانسور وخود سانسوری میتواند بازدارنده نقد باشند، ولی هیچ امری قدسی و آسمانی ویا هیچ توجیه اجتماعی و سیاسی نمی تواند به جلوگیری اقدام کند. هرگونه معیار دیگری جز اصل اندیشه آزاد، منجر به محدود نمودن انتقاد آزاد میشود. باروخ اسپینوزا میگفت "خدا، یعنی این طبیعت"وسپس میافزود "دانا، یعنی انسان آزاد". این گفته اسپینوزا در تضاد با سنت های موجود وقراردادهای سنگین حاکم بر جامعه آنزمانی است ودارای جنبه "مخرب وویرانگر" است، زیرا انسان دانا را برخلاف شرایط تاریخی وفرهنگی یهودی ومسیحی موجود، انسانی آزاد و متمایل، نه بمرگ، بلکه به زندگی میداند و انسان، آزاد است زیرا علیه نادانی و اعتقادات مذهبی و قدرت های رسمی مذهبی رایج در مبارزه است. اسپینوزا سپس می افزاید: "انسان آزاد هرگزنه بر پایه حیله، بلکه براساس رفتاری راستین عمل میکند." (رجوع شود به "اتیک" از اسپینوزا و کتاب "درباره اسپینوزا" از فیلسوف فرانسوی روبرت میسرائی). نقد جدی روشنفکرانه ابژکتیوبوده وبا داده ها، اقدام کارشناسی کرده واز نگاه خود سره را از ناسره جدا میکند، خرد را از خرافه مجزا می نماید.

پیش از آنکه به بررسی انتقادی گفتار آقایان سروش و افشاری بپردازم یک نکته باید روشن شود. یکی از موارد اختلاف نظر و سردرگمی در بحث انتقادی به اسلام، خود "ابژه" ویامقوله موردنقد است. دینداران نوگرا از یکسوبرای پیش بردن نظر خودوبرای دفاع از اسلام تمامی مقولات و تاریخ و وقایع دیروزی و امروزی را آشفته و بهم ریخته کرده وآنها را بطور مخلوط بکار میگیرند تااثبات کنند که حق با اسلام است وبنابراین دقت علمی در بحث فراموش میشود وگاه معلوم نیست که چه کسی درباره چه مقوله ای سخن میگوید. پس در اینجا به روشن کردن یک مطلب مهم می پردازم که زمینه و مورد اختلاف نظر دقیقتر باشد. از نظر من هنگامیکه از اسلام حرف زده میشود به این مشخصات دسته بندی شده باید توجه شود. بطور مسلم کسانی خواهند بود که چه بسا این دسته بندی مقولات را پسندیده ندانند، ولی از نگاه من وبرای دقت دادن در گفتگو این شفافیت لازم است.

اسلام وقرآن تافته جدا بافته ای نیستند و انتقاد به آنها نه "گناه" بوده ونه توهین بشمار میاید. اسلام یک پدیده زمینی متعلق به شبه جزیره عربستان بوده واز رسوم و احوالات آن مردم و قبائلی که در جنگ ثروت و قدرت بودند مایه گرفته وقرآن مرامنامه یک رئیس نظامی سیاسی برای برتری طلبی قومی قبیله ای است. این دین در طول عمر خود باشمشیرونیرنگ جلورفت و بامالیات زوری و تقسیم غنایم بسیج کرد واز حمایت قدرتمداران ویا بسیاری ازحاکمان زورمند برخوردارگشت. اسلام یک مجموعه متضاد است.

منظور از اسلام چیست؟

این مقوله را در پنج زمینه میتوان مورد برخورد قرارداد: یکم قرآن، دوم حدیث پیامبر، سوم امامان شیعه و گفتارو سنت آنان، چهارم سیرتاریخ سیاسی واجتماعی وفرهنگی اسلام در دوره های تاریخی، پنجم جهان کنونی اسلام متشکل از همه کشورهای مسلمان ومناطق مسلمان نشین.

یکم: قرآن مجموعه ای از نیایش هاو افسانه های دینی، احکام و قواعد رفتار برای مسلمان در اجتماع و خانواده و بالاخره شرح جنگ ها ی پیامبر و طرفداران او و احکام سیاسی و جنگی نسبت به مخالفین دین محمد میباشد.

دوم: حدیث، بمعنای دیگرسنت ها وگفتار های محمد که بخش دیگری از اعتقادات پایه ای ورفتاری مسلمانان بشمار آمده ورجوع به آن در تنظیم مقررات و قواعد اجتماعی تعیین کننده است.

سوم: زندگی و عملکردها و احادیث مربوط به دوازده امام شیعیان پایه اعتقادی اساسی و رفتاری برای شیعیان محسوب میشود. تاریخ و رسوم و اخلاقیات اعتقادی شیعیان از ایدئولوژی شیعه و افسانه سازی ها و اساطیراین دستگاه بشدت متاثرمیباشند.

چهارم: تاریخ اسلام از پیدایش آن تا فتح مکه و سپس خلفای چهارگانه، از تهاجم به ایران ولشگرکشی تا اسپانیا ، ازبنی امیه و عباسیان تا استقرار جمهوری اسلامی، چه از دید سیاسی نظامی و چه از نظر تحولات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تا امروز، زاویه دید دیگری عرضه می نماید. تاریخ و جامعه شناسی تمامی این دوران طولانی روندهای پیچیده و متناقض این جغرافیای سیاسی تاریخی را به نمایش میگذارد.

پنجم: جغرافیای سیاسی کنونی جهان اسلام که در بر گیرنده تمام کشورهای مسلمان و مناطق مسلمان نشین در جهان بوده ، با تنوع عظیم سیاسی و فرهنگی و جامعه شناختی آن، زاویه دیگری را در تحلیل ارائه میکند. از جمله این جغرافیای سیاسی با رقابت سیاسی مذهبی 10درصد شیعه برهبری جمهوری اسلامی و 90 درصد سنی به رهبری عربستان سعودی مشخص میشود.

هر یک ازاین طبقه بندی پنجگانه درپیوند تنگاتنگ با یکدیگر میباشد، ولی در عین حال برای آسان نمودن و دقیقتر کردن بحث میتوان به تحلیل هریک بطور مستقل پرداخت. وقتی که صحبت از اسلام میشود باید مشخص نمود که منظور چیست. بخصوص آنکه در بحث ارائه شده از جانب نوگرایان مذهبی پیوسته درهم آشفتگی آگاهانه موجود است، که درمتدولوژی وشیوه گفتار ایجاد اخلال میکند. برای روشن کردن زمینه بحث، پیوسته موضوع بحث وبه عبارت روشنتر هریک از این موارد پنجگانه باید مشخص شود. حال عرصه نقد علمی و انتقاد هرپنج عرصه واز جمله سه زمینه نخست است و هیچ عامل بازدارنده ای در پیشبرد انتقاد نمی تواند وجود داشته باشد. مدافعان اسلام، آخوندها، کنشگران مذهبی، نوگرایان دینی، علیرغم اختلافات گوناگونشان در برداشت های از دین، در یک زمینه اشتراک نظر گسترده ای دارند وآن از یکسو ایجاد اغتشاش در بحث ودرهم ریختن مرزهای برشمرده فوق واز سوی دیگر مقدس دانستن دین اسلام و ناروا دانستن انتقاد نسبت به "آیات و احکام الهی" است. آنها در دفاع از مواضع خود وقتی درمورد آیات قرآنی وتناقضات در آن درمشکل و محدویت قرارمیگیرند، برای تقویت بحث ودفاع خود به توضیح اهمیت فلان فیلسوف ویا فلان معماری میپردازند. هنگامی که از توتالیتاریسم وتعبد انسان در آیات قرآنی صحبت میشود آنها از شکوفائی برخی دوره های تاریخی واز برخی بزرگان مانند ابوعلی سینا ومولوی ویا از نظر شخصی وتفسیر فلان دیندار نوگرا در حال حاضرحرف میزنند. این طرز برخورد غیر صادقانه بوده واغتشاش در بحث بوجود میاورد و هدفش دورنگه داشتن آیات از نقد مستقیم است.

نقد قرآن با دقت و جسارت باید به پیش رود واز آن تقدس زدائی گردد. ممکن است گفته شود که بحث ذات گرائی قابل انتقاد است وباید تفاسیر را در طول تاریخ اسلام ودر رابطه با اجتماع مورد بررسی قرارداد. من فکر میکنم این نگاه عرصه بحث را محدود میکند و بحث در عرصه نظری اندیشه و مقولات رامسدود میکند . متن کتاب قرآن مانند هرکتاب دینی، فلسفی، تاریخی، کهن و تازه، قابل برخورد میباشد. صرفنظر از تفاسیرمکتب ها و مفسران مسلمان وزمینه اجتماعی وتاریخی آنها، کار نقد ما درضمن شامل این کتاب نیز میباشد. جنگهای محمد، احکام قرآنی در قبال دیگراندیشان "کافر" و "منافق" و "گناهکار" ویا احکام قرآنی درباره ارث و ازدواج و طلاق و حقوق زن از جمله مسائلی هستند که در قرآن مطرح شده وباید مورد برخورد مستقیم قرار گیرند. درک قرآن درباره آزادی انسانی و یادرک از آفرینش، درآیات قرآنی وجوددارند و قابل برخورد فکری هستند. ذات یعنی چه؟ اگر ذات همان محتوای قرآن است، مسلم است که در میدان مبارزه فکری قرارمیگیرد. روشن است که این کتاب مانند هرکتاب دیگر دربطن یک جامعه تاریخی تولید شده وبار اجتماعی و فرهنگی خودرا دارد. محتوای احادیث پیامبر و امامان که پایه حقوقی برای مسلمانان و نیز کشورهای مسلمان میباشد باید مورد انتقاد قرار گیرد. احکام قرآنی و اصول شیعه وافسانه گوئی شیعه و تحمیق ناشی از آن باید مورد بررسی واقع شود. هیچ زمینه ای از تلاش انتقادی نباید دور باشد. تاریخ و جامعه ما و اذهان تاریخی و کنونی ما به نقدی همه جانبه نیازمند است تا بتوان نفوذ خردگرائی راهموارتر ساخت و به درام هستی شناسانه خود آگاهتر گشت، زیرا یکی از عوامل اساسی تیره بختی ما اسلام است.

ازثقة الاسلام کلینی، بزرگ شیعه نویسنده کتاب الکافی که بسال 258 قمری برابر 249 شمسی متولد شد تا نویسنده بحارالانوار ملامحمدباقرمجلسی ازبزرگان فقه شیعه که سال 1037 هجرى چشم به جهان گشود، میراث بجا مانده جز انبوهی از تفاسیر و احکام موهم وضد خرد چیزی دیگری نیست. از معتزله تا عرفا با مجموعه ای متضاد از عنصرعقل و اعتقاد آسمانی روبرو هستیم که جزبا نقد علمی وتاریخی نمیتوان عمل کرد. تولیدات متاخرانی چون طباطبائی نویسنده تفسیر المیزان، موسوی خمینی، مطهری و منتظری مجموعه ای ازرسالات حاوی اعتقادات دینی و افکاری کهنه وغیر مدرن وضد خرد میباشد و از کنار آنها نمیتوان گذشت واین تولیداتی است که در عقب نشاندن خرد ودمکراسی در دوران اخیر نقش اساسی بازی کردند. وبالاخره تفاسیر ودیدگاهای متفاوت و گاه ضد ونقیض جریان نوگرای مذهبی از مهدی بازرگان، علی شریعتی، محمد مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، گرچه به کنده شدن لایه های مذهبی جامعه از آخوندیسم حاکم مدد رسانیدند، ولی بازکننده راه بسوی دولت سکولارنبوده وبندگی به اسلام را با کلامی امروزی تر آبیاری نمودند. اینان، برخی از ابتدا وبرخی در دوره اخیر، تلاش نمودند تا تفسیر مدرنتری ازاسلام بدهند وسازگاری با زمان کنونی بوجود بیاورند؛ ولی این تلاش در درجه اول نسبت به تاریخ فلسفه و تحولات اندیشه بشری در جهان و در عصر دمکراسی، عقب افتاده و فاقد نوآوری بوده است؛ در درجه دوم این تلاش، بیان کوشش درونی جناح مذهبی جامعه بوده و مسئله روشنفکران لائیک وناباور وغیر مسلمان نیست. هرچند این تفاسیر و شکافها از نظر جامعه شناسی قابل تحلیل میباشند وبرخی ازروند های تغییر درجامعه ایران را بروز میدهند، ولی از نقطه نظر تئوریک ونظری وبا معیارهای جهانی، حرفهای کهنه میباشند وفاقد شیفتگی اند. پس از این توضیحات در اینجا موضع نوگرایان دینی ونقد خودرا درباره برخی نظرات اخیر آنان مطرح میکنیم.

برای مطالعه ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016