دوشنبه 22 آبان 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بحثی در مفهوم آزادی، بهروز ثابت

بهروز ثابت
آزادی امری است که مترتب بر عمل آگاه و اخلاقی انسان است. يعنی ارزش آزادی را تنها با تعمق و تفکر نمی شود دريافت کرد. آزادی را بايد تجربه کرد، با جان آميزشش داد، از نبودش رنج برد تا ارزش حقيقی آن را دريافت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

بطور کلی آزادی مفهومی است که با فکر و حيات انسان در تاريخ پيوسته و جزء لايتجزا و پديده ضروری تمدن و فرهنگ بوده است. معنای آزادی و نحوه تحقق آن از مفاهيم اصلی آثار و مطالعات اهل تفکر و بينش وفلاسفه و حکما می باشد. سقراط آزادی انسان را در به کارگيری خرد و عقل و در تفکر پويا و جستجوی مداوم حقيقت می ديد. جستجوئی که از هر پيش داوری بری و آزاد باشد . افلاطون آزادی را جريانی می دانست که در ارتباط با شناسائی حقيقت است و بايستی به تحول اجتماع وايجاد مدينه فاضله وهمراه با امحاء بيعدالتی باشد. اديان نيز مفهوم آزادی را مورد بحث و شناسائی قرار داده اند. از ديدگاه اديان بطور کلی آزادی حقيقی در شناسائی حق و اجابت اوامر الهی تعبير گشته است. به زبان ديگر آزادی زمانی رخ ميدهد که اراده فردی در اراده حق جذب و محو شود . شناسائی پيامبر در نفس خود بمثابه يافتن آزادی بيان گشته چنانچه در انجيل اشاراتی به اين مضمون است که مسيح را بشناس تا آزادی راستين را پيدا کنی.

متأسفانه تاريخ بشر دفتر غم انگيزی است مملو از نقض آزادی و حقوق انسانی. صحنه های بيدادگری ميدانهای گلادياتورها در روم باستان تا تاريکخانه قرون وسطی و اختناق نازيسم و فاشيسم و سايه سنگين گولاگ ها در قرن بيستم و سرکوب ندای آزادی خواهی دگرانديشان با ارعاب و ترور در دوران حاضر نمونه هائی هستند گويا و زنده از نابود کردن آزادی به دست عمال جهالت و شيفتکان قدرت و اهل تزوير که دين و ايدئولوژی را دستاويزی کرده اند برای نفی آزادی. در عين حال تاريخ شاهد حرکت هائی نيز بوده که بصورتی قهرمانانه و حماسی و با وجود همه اين تجاوزات و بيدادگری ها مشعل آزادی را در طول تاريخ روشن نگه داشته و با فداکاری، آزادی عقيده و وجدان را در جوامع مختلف انسانی تعميم و گسترش داده است . آزادی درخت پرباری بوده که به مرور در طول تاريخ رشد کرده است .اگر در گذشته آزادی امری نادر محسوب می شد و به صورت پراکنده در گوشه و کنار تاريخ جلوه می کرد امروز آزادی به عنوان حق طبيعی و عمومی نوع بشر در سر لوحه مجاهدات جوامع انسانی در سطح جهانی قرار گرفته است.

درک دقيقتر مفهوم آزادی ايجاب می کند که برای آن يک چارچوب نظری فراهم آورد و مبانی و مختصات آن چارچوب را مشخص کرد. مبانی و پايه های مبحث آزادی را می توان در مقولات و قضايای زير خلاصه کرد:
مقوله اول آزادی را از ديدگاه قوانين طبيعی و قوی و حالات و کمالات انسان مورد مطالعه قرار می دهد. بطور کلی سئوال اين است که انسان تا چه حد در قلمرو قوانين طبيعی آزاد است و يا اصلاً آزادی در طبيعت موجود است يانه ؟ آيا آزادی تا چه حد به مفهوم دخل و تصرف در قوانين طبيعی معنا می شود؟ ما در طبيعت شاهد هستيم که انسان از طرفی مقيد است به قوانين طبيعی ولی از طرف ديگر قادر است که خودش را از جبر قوانين طبيعی رها کند. برای حيوان، آزادی، در تبعيت از قوانين طبيعی خلاصه می شود. اما انسان می تواند با قوه عقل خودش را از آن غرايض طبيعی رها کند. دکتر عليمراد داودی اين مطلب را چنين بيان می کند:

"حيوان جز به حکم طبيعت نمی خواهد يا نمی تواند عمل بکند. هيچگونه عامل ديگری برای محدود کردن او لازم نيست چون تا آنجائی که بايد محدود بشود طبيعت محدودش می کند و خود او در مسير محدوديت طبيعی قرار می گيرد و نمی تواند قرار نگيرد و نمی خواهد که قرار نگيرد. بنابراين می تواند به حال طبيعی رها بشود و به اين معنا می تواند آزاد باشد . اما انسان اينطور نيست عوامل ديگری جای غرائز را می گيرد، حياتش را تغيير صورت ميدهد،ميخواهد طور ديگری جزآنکه طبيعت خواسته عمل کند. البته انسان، با شعوری که پيدا می کند می تواند مجرای قوانين طبيعت را بطور ساده يا پيچيده طوری عوض بکند که به دلخواه او باشد... لذا انسان علاوه بر جسم او که محصور به عالم طبيعی و مقيد به قيود مادی است روحی عاقل و فکری مميز دارد. در خود احساس اختيار ميکند. نيروئی شگرف برای غلبه بر طبيعت در خويشتن می بيند. ميخواهد پرتوی از درون خود بر جهان هستی بياندازد. نشانی از عقل خود در عالم جسمانی به جای گذارد. رازهای سر بسته طبيعت را بگشايد. از جسم بی جان بسود خويشتن بهره بردارد. عقل خود را در راه تصرف عالم به خدمت گيرد. دانا بودن را وسيله ای برای دارا شدن سازد. همچون جانوران قيد حکم طبيعت را در همه احيان و احوال برگردن ندارد. تکليف او از هر جهت برحسب قواعد مادی معين نيست. خود او مکلف تعيين تکليف خويشتن است. خود را حاکم بر سرنوشت خود، واضع قواعد زندگی خود، و مالک مختار شخص خود می شمارد .

قضيه دوم در مبحث آزادی که عبارتست ازتفاوت ميان آزادی طبيعی و آزادی انسانی . می توانيم بگوئيم که آزادی شرط خاص حيات انسانی است و عامل ضروری تحول و دگرگونی حيات از مراحل مادی بسمت مراحل عقلانی و اخلاقی. يعنی به زبان ديگر آزادی سبب انسان شدن انسان بوده و لذا آزادی را بايد يک شرط خاص حيات انسان و روح انسانی دانست . در ارتباط با اين مطلب اين سئوال همواره مطرح بوده که آيا انسان آزاد و مختار است و يا جبری طبيعی اعمال و سرنوشت اورا رقم می زند؟ آراء معتقد به اختياراستدلال کرده اند که انسان دارای اراده آزاد است و بر اساس اين اراده آزاد می تواند در ميان انبوه متنوع اختيارات و تصميماتی که در مقابل اوست يکی را انتخاب کند و به مرحله عمل در آ ورد . از طرف ديگر معتقدان به جبر برآنند که انسان در يک سلسله از قوانين و مقررات طبيعی و اجتماعی که در خارج از حيطه تسلط و اقتدار او قرار دارند محصور است و لذا در تئاتر زندگی مثل بازيگری است که سناريو از پيش نوشته شده ای حيات و زندگی او را رقم می زند.

مسئله جبر در تاريخ فلسفه سابقه طولانی دارد. در اديان عقيده محکمی جاری بوده بر اين اساس که خداوند سرنوشت هر فرد را از قديم تعيين کرده و رستگاری هر فرد در دفتر الهی از قبل ثبت شده است. يافته های علمی در زمينه فيزيولوژی انسان و قوانين ژنتيک که در قرون اخير به طرز دقيق تری مورد مطالعه قرار گرفته اند به نظريات معطوف به جبر اعتبار بيشتری بخشيده اند. اين يافته ها فرد را تابع شرايط و مشخصات ارثی و ژنتيکی اش دانسته و رهائی از قوانين و ضوابط آهنين طبيعی را که ساختار ارگانيسم اورا تشکيل ميدهد امکان پذير نمی داند. لذا تصور اراده آزاد يک تصور وهمی است. از طرف ديگر مخالفان تئوری جبر معتقد هستند که اين فلسفه از انسان سلب مسئوليت می کند چرا که اگر انسان را ما تنها يک مهره در بازی شطرنج طبيعت و محيط اجتماعی او بدانيم در نتيجه هر عمل خلافی و هرعمل غير اخلاقی و هر عمل غيرقانونی قاعدتاً بايد مجاز شمرده شود چرا که مجازات تنها بر آن اعمالی رواست که با اراده آزاد انسان صورت بگيرد. همچنين طرفداران فلسفه اختيار معتقدند که تئوری جبر در علوم جديد هم مورد سئوال قرار گرفته است. اين اشاره ای است به تضادی که ميان ديدگاه مکانيکی نيوتن و فيزيک جديد موجود است. فيزيک نيوتن به نحوی که در علوم اجتماعی مطرح گشت و عقايد فلسفی که از آن بيرون کشيده شد پشتوانه محکمی برای تئوری جبريت بود. يک فيلسوف فرانسوی- لاپلاس- گفته بود که اگربتواند مکان و حرکت هر ذره ای را تعيين بکند قادر است که تماميت آينده جهان را مشخص بکند. اما قوانين فيزيک جديد به نامعلومی ومتغير بودن فعاليت فيزيکی معطوف است و شعور و قدرت تصميم گيری را در تعيين احتمال وقوع رويدادها و پديده ها ذی نفوذ می داند.

يکی از خصوصيات دوران ما اين است که مبنای مشترکی در مورد مفهوم آزادی وجود ندارد. مثلاً ميشود در محاوره شرقيان و غربيان واکنش مشترک و برداشت واحدی را از الفاظ ميز و صندلی و کامپيوتر و امثال آن انتظار داشت ولی به يقين نميشود همان عکس العمل را درباره آزادی و مفاهيم مشابه آن انتظار داشت. ميشود گفت در عصر ما در پيرامون مفاهيم و ارزشهای ذهنی و اجتماعی يک حصار عقيدتی کشيده شده و هر گروه به مثابه کالائی داعيه تملک آن مفهوم را دارد. درنتيجه حقايق کلی و عمومی حالت و مفهوم محدود و خصوصی پيدا کرده اند. اما آزادی يک شرط لازم و فطری حيات انسانی است و چون انسانها را دارای مبداء مشترک بدانيم و به اصل وحدت نوع بشر قائل شويم چاره ای نداريم که به مفهوم واحدی از آزادی هم برسيم .مفهوم آزادی در هسته مرکزيش جنبه کلی و عمومی دارد و دارای مبانی مشترک اجتماعی است . در عين حال مفهوم آزادی در حال تحول مداوم است و در اين تحول مداوم کاملتر ، پخته تر و جامعتر می شود و جامعيت و کامليتش در اثر ارتباطات وسيع تر فرهنگها و تمدنها و مراوده عمومی که منجر به باروری يک وجدان جهانی می شود تحقق می گيرد. يعنی هر چه ارتباطات بشری گسترده تر شود، تعالی فکر بيشتر گردد، سطح آگاهی عمومی بالاتر رود، ترقی مدنی و ارتقاء سطح فرهنگ عمومی حاصل شود، فضای آزاد و عمومی به وجود آيد، روحيه تحقيق و عدم پيروی از تقاليد و تعصبات تشويق شود و الگوی قدرت انعکاسی از تعالی فرهنگی و جامعه مدنی باشد جلوه های بالقوه آزادی به نحوی درخشانتر ظاهر می گردد.

مقوله سوم آزادی را يک پديده اجتماعی می شمارد. يعنی چون انسان يک موجود اجتماعی است و شرايط و مقررات حيات اجتماعی براو شامل می شود لذا آزادی تنها در پويائی روابط ضروريه اجتماعی معنا پيدا می کند و قابليت رشد می يابد. آزادی عقيده ، آزادی وجدان ، آزادی دين ، آزادی بيان ، ويا هر قسم ديگر آزادی مشروط برآنست که افرادی گرد هم جمع شده باشند و جامعه ای براساس يک سلسله روابط و مقررات اجتماعی بوجود آمده باشد. در آن حال تنوع و کثرت عقايد و آراء ظاهر شده و مفهوم آزادی و لزوميت آن جلوه می کند تا همه بتوانند آراء خود را عرضه کنند و يا مقدسا تشان را محترم بشمارند . در نتيجه می توان گفت آزادی با تحول و تحرک حيات اجتماعی دارای پيوندهای ناگسستنی است.

قضيه چهارم آنستکه چون آزادی- براساسی که گفتيم- يک مقوله اجتماعی است لذا طبيعتاً يک مقوله تاريخی نيز می باشد. بدين معنا آزادی را بايد بصورت جريانی نگريست که در بستر تاريخ رشد کرده، با زمان تحول پيدا کرده، و با مقتضيات و تنوعات فرهنگی در هم آميخته است . آزادی از گذشته پند می گيرد و به آينده درس می دهد. چون آزادی را يک مقوله اجتماعی و تاريخی بدانيم ناگزيريم آن را در زمينه تضاد فرد و جمع مورد مطالعه قرار دهيم. فرد بنا بر غرائز و شرايط طبيعيش با شرايطی که برای جمع و کل مطلوب و لازم است تضاد دارد. فرد به خاطر حالت طبيعی بدنبال خودخواهی های خود است ولی جمع ناظر به حيات کلی و منافع جمع است. لذا اگر فرد در در کسب غرائز خود آزاديش را به افراط براند طبيعتاً منافع جمع مختل می شود . از طرف ديگر اگر جمع به آزادی فرد احترام نگذارد تبديل به نوعی ديکتاتوری اجتماعی و سياسی ميشود . لذا آزادی حقيقی در نظامی متعادل و متحول نهفته است که روابط فرد و جمع را به نحو مطلوب پيوند زند و همراه با سير تکامل تاريخ به جلم رود.

مقوله پنجم شناخت آزادی را با جريان تحری و کشف حقيقت همراه می داند. لازمه آزادی در وهله اول يک نوع شناخت و آگاهی است از حقايق هستی. آن شناخت و آگاهی مبنا و زير بنائی است که براساس آن آزادی مفهوم پيدا ميکند. هر چه اين شناخت عميق تر و وسيع تر باشد، دامنه ارکان آزادی هم که از آن شناخت نشأت می گيرد وسيع تر می شود. هر چند در مرحله اول به نظر می رسد که آزادی مقوله ای است که در حوزه حيات عملی ظاهر می شود ولی در اصل آزادی ريشه در عقل و تفکر انسان دارد ودر کسب شناخت حقيقت و واقعيت اجتماعی معنا پيدا می کند . اين شناخت اشاره به بينشی است که از تماميت علم و تجربه انسان حاصل می شود و می تواند ابعاد مختلف اجتماعی، سياسی، واخلاقی داشته باشد. چون تمام اين ابعاد را در کنار هم گذاريم شناختی از حاصل جمع آنها حاصل می شود که جهان بينی فرد از آن بوجود می آيد. می گوئيم اين شناخت لازمه آن آزادی است. اراده آزاد که بصورت بالقوه در نهاد انسان موجود است تحت تأثير دو عامل رشد می کند. عامل اول عامل شناسائی و آگاهی از قوانين ضروريه حاکم بر قوانين اشياء و پديده هاست که توسط عقل و فکر صورت می گيرد. دوم، عملی که منشعب از آن شناسائی باشد و آن شناسائی را از حالت انتراعيش به حيطه واقعيت اجتماعی در بياورد. يعنی اراده آزاد انسان در روابط پويای عقل و شناسائی و عمل امکان رشد و بروز پيدا ميکند. پس منظور از اراده، اراده معطوف به عقل و شناسائی است که واقعيت اجتماعی پيدا می کند و در صحنه عمل اجتماعی ظاهر می شود و با مسئوليت اجتماعی توأم می گردد. هر عملی پيامد نوعی از شناسائی است که توسط عقل صورت می گيرد اما در صحنه عمل است که اراده به متعالی ترين شکل خود ظاهر می شود. مفهوم حقيقی آزادی در عمل مسئول انسان به منصه ظهور درميآيد. به اعتبار ديگر حتی در مواردی که ما تصور می کنيم خودمان را از تصميم گيری رها کرد ه ا يم و تصميم گيری را به عهده ديگران گذاشته ا يم نمی توانيم خودمان را بطور کامل از جريان تصميم گيری بدور بداريم. لذا می توان گفت آزادی و مسئوليت لازمه ذاتی حيات انسانی است و از آنها مفری نيست .

قضيه ششم آزادی را در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار می دهد. انسان در طبيعت اجتماعيش يک موجود اخلاقی است. ما وقتی از حوزه طبيعت و قوانين طبيعی بيرون ميآئيم و به سمت حوزه قوانين اجتماعی حرکت می کنيم تماميت قوانين اجتماعی در حول و حوش مباحث و ارزشهای اخلاقی شکل می گيرد. آزادی با ارزشهای اخلاقی و به خصوص عدالت اجتماعی در ارتباط نزديک است. رشد اخلاقی يک خصيصه انسانی است. خصيصه ای است که در کليت روابط اجتماعی انسان ظهور وبروز می کند. معتقد است که اراده آزاد انسان پايه و اساس و چرخ گرداننده رشد و تکامل اخلاق در زندگی فردی و حيات اجتماعی است. انسان به وديعه آزادی از ساير موجودات متمايز شده و اين آزادی به او اختياری داده تا درسلسله مراتب ارزشها پايه های يک اخلاق متعالی و ارتقائی را پايه ريزی کند. اگر انسان آزاد نبود اصلاً بحث رشد اخلاق بحثی بی معنا بود. يعنی آزادی شرط لازم تکامل اخلاق محسوب می شود. لذا می توان گفت کمال آزادی ، غايت آزادی ، در جلوه های اخلاق منعکس می شود . تنها در يک محيط آزاد است که مسئله اخلاق می تواند هم معنا پيدا کند و هم جامه عمل بپوشد . اگر آزادی نباشد اخلاق تبديل به يک سلسله تظاهرات ظاهری بی اساس می شود. اما در يک جامعه آزاد افراد می توانند به وجدان خود امکان دهند که قدرت تشخيص خوب و بد را کسب کند و نيت و اراده را معطوف به اخلاق گرداند . اخلاق را نمی شود تحميل کرد. اگر اخلاق تحميل شود- يعنی در حقيقت آزادی نباشد- آن اخلاق مطلوب ميدان رشد پيدا نمی کند. اخلاق ايجاب می کند که انسان آزادی آن را داشته باشد که بين اختياراتی که به او واگذار ميشود تميز بگذارد و ارزش اخلاقی آن اختيارات را با اراده فرديش تشخيص دهد . لذا همان طور که اشاره کرديم اخلاق در معنای وسيعش با مفهوم آزادی در ارتباط نزديک است. حتی می توان گفت که اخلاق و آزادی قابل معاوضه اند .اخلاق لازمه آزادی و آزادی لازمه تحول اخلاق است.

هر چقدر روابط صلح و مودت انسانی در سطح جهانی گسترش پيدا بکند ابعاد آزادی هم گسترده تر می شود. همه جلوه های آزادی – آزادی فردی، آزادی جمعی، آزادی سياسی، آزادی اقتصادی -در ارتباط مستقيم است با تحقق يک جامعه بين المللی براساس قوانين و روابط صلح و همزيستی . چرا که اگر ديگران را دشمن بناميم ناچاريم آزادی خودمان را محدود کنيم. لذا مفهوم يک جامعه جهانی براساس وحدت نوع بشر هم جلوه بالاترين تظاهرات اخلاقی است و هم نمونه کامل آزادی انسان .

رشد اخلاق سبب ميشود انسان از خودخواهی های فرديش رها بشود و اين رهائی در خودش آزادی را بهمراه ميآورد. نفس رها شدن از نفسانيات و ماديات يک قالب و يک شرائط آزاد کننده بدنبالش ميايد. برعکس آن يعنی تعلق به نفس و نفسانيات و ماديات انسان را اسير می کند. آزاديش را سلب ميکند. آن شخصی که وجدان اجتماعيش بر منافع شخصيش غلبه می کند در حقيقت از چيزی باک ندارد . ترس و بيم از کسی ندارد. آزاده است. ترس و بيم در واقع ناشی از تعلقات انسان به ماديات است. ترس و بيم ناشی از آن است که انسان احساس احتياج می کند و ترس از دست دادن اين تعلقاتش او را در حقيقت اسير می کند و به بند می کشد. ولی انسان آزاد و انسان اخلاقی نه از چيزی بيمناک است و نه از کسی هراس دارد چرا که خودش را از محدوديت و قيودات نفس و احتياج آزاد کرده است.

وقتی آزادی از حد و ميزان خودش خارج ميشود شرايطی را ايجاد می کند که با قوانين و باصطلاح ناموس هيئت اجتماع مخالفت پيدا ميکند و نفس اين مخالفت واکنشهائی برمی انگيزد که طبيعتاً آزادی را دوباره محدود می کند. از طرف ديگر انسان اگر خودش را از محدوديتهای نفس آزاد کند احتياجش کمتر می شود در نتيجه آزادتر است. حالتی بوجود ميآيد که اين حالت شجاعت اخلاقی بوجود می آورد و قدرت واقعی به انسان عرضه می کند. کسی که از چيزی و يا کسی بيم ندارد و احتياجات نفسانی تصميم گيری های اخلاقيش را هدايت نمی کند ميشود گفت فرد پرقدرتی است . قدرتی که ناشی از آزادی معطوف به اخلاق است. لذا آزادی انسان بايستی با توکل و رضا توأم شود .يعنی بايد حرکت را کرد و آزادی را به حرکت آورد و سپس آن را با توکل و رضا در هم آميخت تا به تعادل مطلوب دست يافت. اگر رضا و تفويض و توکل موجود نباشد انسان بالنتيجه دچار افسردگی و حرمان می شود چرا که فرد می تواند دچار اين توهم شود که با آزادی می تواند دنيا را يک شبه تغيير دهد. انسان کامل خلق نشده بلکه بسمت کمال اخلاقی در حرکت است. کمال اخلاقی را بايد با تلاش بدست بياورد . از اين روکمال اخلاق از گذشته به سوی آينده در حرکت است. حالت جنينی دارد که بسمت درجات بالاتری از بلوغ معطوف است. در نتيجه آزادی نيازمند عنصر توکل است تا با مقدرات و قوانين کليه هستی و وجود و خصوصيات و شرايط و موازين رشد و تکامل فرد و جامعه همخوانی داشته باشد. اگر عمل انسانی فارغ از مسئله توکل و رضا باشد يک حالت روحی و اضطرابی ايجاد می شود که تعادل فطری انسان را بهم می زند.

آزادی و اقتصاد

در عالم هستی هر طبقه از اشياء و پديده ها قوانين خاص خود را دارد. اين جريان با درک شرايط و قوانين حاکم بر واقعيات مادی شروع می شود که از کوچکترين اتم تا بزرگترين ستاره ها و نباتات و حيوانات و بالاخره وجود جسمانی انسانرا در بر می گيرد. پديده های مادی از قوانينی کلی که تاکنون در سطح پديده های فيزيکی شناخته شده اند مثل قوه جاذبه و يا قوه الکترو مغناطيس و قوای مکنون در ذرات اتمی اطاعت می کنند. چون از مرحله پديده های فيزيکی به عالم موجودات زيستی حرکت کنيم قوانين تکامل بيولوژيک بر موجودات حاکم می شود. از اين قرار وجود جسمانی انسان هم به جز اطاعت از قوانين تکامل بيولوژيک چاره ای ديگر ندارد. وجود جسمانی ما بنابرهمين مقررات و قوانين نيازهائی به جهت بقا و ادامه حيات دارد مثل نياز به خوارک و ايمنی و توليد مثل. انسان به جهت اين نيازهای طبيعی بايستی به صورت گروه و جمع زندگی کند و تشکيل اجتماع دهد و با ساير انسانها رابطه برقرار کند چرا که به تنهائی نمی تواند اين نيازهای طبيعی اش را برآورده کند. از اين رو از زاويه ای می توان گفت هدف اجتماع پژوهی و اجتماع گرائی ايجاد تأمينی است برای حفظ و بقای انسان .از نظرتاريخی و مردم شناسی به خوبی روشن است که اگر تشکيل گروه و اجتماع صورت نمی گرفت حيات انسان برکره ارض امکان پذير نمی بود. در حيات جمعی انسان هر فردی در آن گروهی که هست يک مسئوليت خاصی را به عهده دارد و بايد در قبال آنچه که از محيط می گيرد به انجام وظايفی بپردازد. براساس ر وابطه ضروری فرد و محيط است که جريان تاريخی تقسيم کار به مرور در قالب روابط اجتماعی صورت گرفته است. بنابراين شرط اصلی روابط اجتماعی از ابتدائی ترين نظام های تاريخی تا پيچيده ترين فرمهای تمدنی بر اين رابطه و پيوند مشترک انسانها و جريان لاينقطع تبادلات انسانی استوار بوده است .

آثار اين تبادل که ناشی از خواص لازمه هيئت جامعه است هم در روابط مادی و اقتصادی و هم در مراتب فرهنگی مشاهده می شود . فعاليتهای اقتصادی در تعريف کلی شامل تمام تلاشهائی می شود که به جريان تبادل مادی سازمان و نظم داده است . در جريان تاريخی رشد فعاليت های اقتصاد دو عامل اساسی را ميتوان مشاهده کرد: اول لزوميت آزادی انسان تا بتواند از دسترنج خودش بهره بگيرد و دوم لزوميت عدالت و انصاف در روابط اجتماعی و تبادلات اقتصادی. تحولات فکری و سياسی و اجتماعی که در قرن نوزده و بيست صورت گرفت هدفش ايجاد تعادل مطلوب ميان آزادی های فردی و وجدان اجتماعی بود .

سيستمهای اقتصادی عالم که به خصوص در قرون اخير ظاهر شده اند سيستم هائی بودند که يا بر آزادی فرد و يا بر مسائلی مثل عدالت اجتماعی و شرايط گروهی تأکيد می کردند. تجربه نشان داد که هر دو نظام می تواند به بحران بيانجامد و جامعه را از تعادل خارج سازد. می توان گفت نظام اقتصادی-اجتماعی آينده که در حال تبلور است و بعضی از علمای اقتصاد به آن به مفهوم يک نظام سوم ياد می کنند در حقيقت اشاره ای است به نظامی که هم از افراط و تفريط سيستم های سرمايه داری بدور است و هم از افراط و تفريط سيستمهای جامعه گرای سوسياليستی و معطوف به نظام جامع تحول گرائی است که هم بر آزادی فردی و هم بر وجدان و عدالت اجتماعی تأکيد دارد. ابعادش جهانی است و در آن قدرت تابع عدالت خواهد بود.

تضاد ميان آزادی فردی و مسئوليت و وجدان اجتماعی بايستی به يک سازش و تعادلی مطلوب منجر شود تا مبانی يک جامعه استوار و صلح جو و متحد برقرار گردد. انسان به جهت نياز به بقا محتاج آن است که نيازهای ماديش برآورده شود و برآورده شدن نيازهای مادی در حوزه روابط و مبادلات اقتصادی صورت می گيرد. تجربه نشان داده آزادی شرط لازم بهره گيری از فعاليت های اقتصادی است. اگر اين آزادی مختل شود و انسان نتواند از دسترنج خودش بهره گيرد شرايطی فراهم می شود که شوق و ذوق نياز به فعاليت اقتصادی از انسان سلب می شود در نتجه يک نوع بی تفاوتی و عدم تحرک در چرخ اقتصاد بوجود می آيد. چون عامل اقتصاد با عوامل سياسی و اجتماعی و فرهنگی نيز در ارتباط است لذا محدوديت آزادی اقتصادی طبيعتاً موجب محدوديت ساير آزاديها هم می شود و در نتيجه يک جامعه بسته و محدود و واپس گرا بوجود می آيد . از طرف ديگر ميدانيم آزادی مفرط فردی اگر با مسئوليت اجتماعی و وجدان گروهی توأم نشود نوع ديگری از اختناق اقتصادی توليد ميکند که در آن اقليتی معدود ارکان اقتصاد را در دست می گيرند و اکثريت را از دسترسی به نيازهای اوليه مثل خوارک و مسکن و بهداشت و تحصيل باز می دارند. تاريخ بشر در واقع بازگوی اين مسائل بوده و بخصوص در قرون اخير تضاد بين ثروتمندان و فقرا شدت يافته و در نتيجه تضاد طبقاتی افزايش يافته، جوامع وحدت و همسازی خود را از دست داده، و صلح و آشتی و تعادل اجتماعی به خطرافتاده است.

جريان توليد ثروت محتاج آزادی و اقدام فردی است. امافرد به خاطر طبيعت خودخواهانه ای که دارد تنها بدنبال منافع فردی خودش می رود. در اين حال اگر آزادی فرد در تحقق منافع فرديش به افراط بکشد رقابتهای شديد پيش ميآيد و در حقيقت نوعی از قانون جنگل در محيط اجتماعی و فعاليتهای اقتصادی حاکم می شود. در چنين شرايطی آنهائی که ضعيف هستند ، آنهائی که فقير هستند ، آنهائی که پير هستند ، آزادی و حقوق انسانی خودشان را از دست ميدهند و بصورت ابزاری در خدمت يک نظام بهره جو و سوداگر در ميآيند. نگاهی کوتاه به تفکر اقتصادی در گذشته و در قرون معاصر روشن می کند که اين تضاد همواره ذهن انديشمندان و فلاسفه و علمای اقتصاد را به خودش مشغول داشته است .برخی از علمای فلسفه و اقتصاد بر آن بودند که بايستی آزادی فرد در حيطه عمل اقتصادی بنحو کامل تضمين بشود و اجازه داده شود هر کسی بدنبال کسب حداکثر منافع فرديش برود. منتقدين اين نظر در پاسخ می گفتند که در چنين حالتی يک برخورد شديد منافع پيش ميآيد و به بحران اجتماعی منجر می شود. مثل آن که يک عده در حال رانندگی باشند و جز رسيدن به مقصد خود به ضابطه ديگری توجه نکنند و هيچکس نخواهد قواعد راهنمائی و رانندگی را مراعات کند. طبيعتاً در چنين حالتی بحران ايجاد می شود و آشوب بوجود ميآيد. فلاسفه جامعه گرا معتقد بودند که اقتصاد سرمايه داری در نفس خود خواخواه ، ستيزه جو ، و مغاير عدالت اجتماعی است. در پاسخ اين انتقاد مدافعين بازار آزاد جواب داده اند که بازار آزاد در خودش يک سيستم مهارکننده ای را ايجاد می کند که بصورت طبيعی از افراد و تفريط آزادی فردی می کاهد. در يک جمع بندی کلی ميتوان گفت در هر دو سيستم- چه در اقتصاد ً آزاد و چه در اقتصادهائی که در آن حکومت ابزار توليد را در دست گرفته- حالتی بوجود آمده که آزادی به نوعی خدشه دار شده است. آن سيستمی که به افراد اجازه داده بدنبال منافع خودشان بروند بهره کشی توليد کرده و ارتشی از فقرا را بوجود آورده است. از طرف ديگر در جوامعی که روابط و ابزار توليد در اختيار دولت بوده آزادی فردی و روحيه تشويق که لازمه چرخ اقتصاد است از بين رفته و چون اقتصاد با ساير عوامل اجتماعی در ارتباط است لذا محدوديت آزادی اقتصادی بدنبال خودش ساير سرکوبها و اختناقها را بوجود آورده است.

سيستمهای اقتصادی در قرن بيستم يعنی سيستم بازار آزاد و سيستم کنترل اهرم های اقتصادی و ابزار توليد توسط حکومت بر روی طيف آزادی تئوری های خودشان را پايه گذاری کرده اند. در يک سوی آن طيف، آزادی فرد، و در سوی ديگرش، مصالح جمع قرار گرفته اند. سئوال اصلی اقتصاد اين بوده که چگونه در تضاد ميان اين دوکه يکی مسبب جريان توليدثروت است و ديگری مروج عدالت و مسئوليت اجتماعی تعادل بوجود آورد. اگر عميقتر به تئوری ها و نظريات اقتصادی توجه کنيم در قلب اين تضاد رابطه آزادی و اخلاق را در جريان می بينيم. علمای اقتصاد آزاد معتقد بودند که مکانيزم بازار آزاد با ارزشهای اخلاقی توأم است و در نتيجه آزادی بی قيد و بند توسط ارزشهای اخلاقی مهار می شود و شخص را به مسئوليت اجتماعيش آگاه می کند. يعنی فرض را بر اين گذاشتند که شرط اخلاق حضور داشته باشد تا در زمينه اجتماعی آن، اقتصاد آزاد فعاليت کند و هرکس به دنبال منافع فردی خودش برود .به زبان ديگر پيش نياز اخلاق را شرط موفقيت اقتصاد آزاد دانستند.

در حقيقت حل اين معما و جواب اين مشکل يعنی پيدا کردن تعادل مطلوب ميان فرد و جمع به مثابه بدست آوردن کليد آن جامعه آرمانی می باشد که درآرزو ها و اميد های فلاسفه و مصلحين اجتماعی انعکاس يافته است. رفع اين تضاد معجزه وار و کار يک شبه نخواهد بود. راه حل اين تضاد را بايستی در بستر زمان و تحول جامعه و رشد تجربه انسان يافت. زمان، تحقيق ، تجربه و از همه مهمتر آشتی مبانی اقتصاد سياسی با تعاون جمعی لازم است تا اين تعادل در حوزه تئوری اقتصاد و عمل اجتماعی ظاهر شود. يعنی راه حل اين مطلب در نفس حرکت کمالی جامعه انسانی موجود است. نفس بحران های موجود نطفه يک اقتصاد متعادل را در بر دارد. نشانه های آن را در قرارداد های جهانی، در پروژه های رشد و توسعه اجتماعی و اقتصادی، در ابتکار و خلاقيت اقتصادی مثل دادن وام کوچک برای اشتغال زنان در کشور های توسعه نيافته، و يا دادن کامپيوتر های موبيل به دانش آموزان افريقايی ميتوان مشاهده کرد.

با سقوط نظام کمونيستی و بحران های مزمن سرمايه داری طبيعتا جستجو برای يافتن راهی ديگر و نظامی مطلوبتر در سرلوحه گفتمان ها و تحقيقات در علوم اجتماعی قرار گرفته است. اين تحقيقات ضروری و بخشی از حرکت خلاقه جوامع انسانی برای رفع مشکلات فعلی و ايجاد فردائی بهتر است. اين را هم بايد اضافه کرد که بحران های اخير بازار آزاد بهانه ای شده برای نفی ليبراليسم و ادعا های کلان برای اصلاح عالم و عرضه به اصطلاح راه سوم. اما راه سوم نميتواند تحميلی باشد و يا از قعر رسوبات تاريخ بيرون کشيده شود. رشد وبروز راه سوم نيازمنداحترام به آزادی فکر و تبادل آراء و همگامی با جريان پويای تمدن و ترويج سياست هائی است که مروج گفتمان و صلح جهانی باشد و نه سياست های انحصار گرای مطلق جو وستيزه گر. اگر هر آيينی مدعی راه سوم است بايد به جريان علم، به تجربيات تاريخی، و سير کمالی تمدن ناظر باشد و اجازه دهد که خط مشی آينده اقتصاد خود از ميان تبادلات مادی و فرهنگی و مشورت جهانی ظهور کند نه آنکه مدعی شود که پاسخ هر سوالی را در فقه خود دارد و می تواند با اجتهاد و فتوای شرعی آينده اقتصاد جهان را رقم زند.

اخلاق از مکانيسم بازار و مبادلات اقتصادی جدا نيست. نبايد به آنهابه صورت دو پديده مجزا نگاه کرد. طرز تفکر معمول براين است که اقتصاد از قوانين خاص خودش پيروی می کند و اخلاق نيز قوانين خاص خودش را دارد. لذا اخلاق را بايستی باصطلاح از خارج بر مکانيزم و عملکرد اقتصاد تحميل کرد تا اقتصاد دارای وجه انسانی و يا بُعد اجتماعی گردد. براساس همين طرز تفکر بوده که در گذشته مؤمن حقيقی و يا عارف آزاده و حقيقی سعی می کرده از عالم و آد ميان ببُرد و در انزوا در عوالم روحانيت سير کند چرا که تصور براين بوده که تضادی ناعلاج و لاينحل ميان عالم مادی و اجتماعی و اقتصادی و عالم روحانيت در جريان است. اما عمل اقتصادی در نفس خود عملی اخلاقی است. اين طرز تفکر البته سابقه طولانی در فلسفه و نظريات اجتماعی دارد. مثلاَمفهوم اقتصاد سياسی از زمان افلاطون در قالب سيستم ارزشها مورد بحث قرار گرفت و اصولاً نقش فلسفه اخلاق و محرکها و سائقه های اخلاقی در جران اقتصادی مطرح شد. آدام اسميت که او را برخی پدر علم اقتصاد می دانند بيشتر از آن که در باب اقتصاد و جنبه های کمی و رياضی آن بنوعی که امروز متداول است بحث کند در باب همدردی و وجدان اجتماعی سخن رانده است. از ديدگاه وی حيات اخلاقی را نمی شود فارغ از روابط اقتصادی مورد بررسی قرار داد. لذا به جای اين دو گانگی روش شناسی که اقتصاد را يا رو بنا يا زيربنای حيات اجتماعی می داند بايد نوعی از يگانگی متحول را ميان اقتصاد ، توليد، و داد و ستد از يکطرف و ارزشهای اخلاقی از طرف ديگر برقرار کرد و هر دو را من حيث المجموع جلوه های ترقی و تکامل حيات انسانی منظور داشت . يعنی به زبان ديگر تعاون و تعاضد اجتماعی تنها يک مقوله ذهنی و يا يک اميد تو خالی نيست.

آزادی شرط لازمه اقتصاد است. وقتی صحبت از آزادی ميکنيم منظورمان هم آزادی عمل اقتصادی و هم آزادی تفکر است. تحرک و پويائی اقتصاد نتيجه آزادی و تحول فکر است. عدالت اجتماعی پايه ديگر اين نظام اقتصادی ميباشد که براساس آن اصل توسعه و عمران اجتماعی و اقتصادی تمام ملل عالم بايستی مورد نظر قرارگيرد. توسعه و عمران اجتماعی و اقتصادی در سطح بين المللی شرط لازمه صلح و همکاری بين المللی است. اضافه برآن تجديد نظر کلی در ارزشهای انسانی و تحکيم مبانی يک وجدان اخلاقی در سطح جهانی عامل ديگر تفکر اقتصادی معاصر می باشد. و نيز رابطه اقتصاد و آزادی را بايستی در چهار جوب جريان جهانی شدن و بسط ارتباطات اجتناب نا پذير بشری و تشکيل يک نظام بين المللی و مختصات يک تمدن جهانی ارزيابی کرد. نمی شود صحبت از اقتصاد کرد و آن را خارج از مقوله جهانی شدن روابط انسانها در نظر گرفت. اما از همه مهمتر آزادی حقيقی برای هر ملتی زمانی صورت می گيرد که تعليم و تربيت پايه و اساس تحول اجتماعی و فرهنگی منظور بشود. يعنی بايد تحول اجتماعی از درون صورت گيرد تا در آن صورت اقتصاد ، اجتماع ، صنعت و تجارت با مقتضيات جهان در حال تحول همگام شود. آزادی تنها در آزادی کسب حرفه و تجارت خلاصه نمی شود بلکه آزادی فکر و انديشه و روحيه حقيقت جوئی هم لازم است تا در اثر برخورد آراء، مشورت و مذاکره در سطح بين المللی، تبادلات فرهنگی، و بکار گرفتن روش علمی تحقيق پايه های يک جهان بينی نوين تحکيم شود.

نمی شود با تحميل گروهی انضباط اخلاقی ايجاد کرد .اين انضباط بايستی از درون صورت گيرد. يعنی فرد با اراده آزادش خواست ها و نياز هايش را با ضوابط اخلاقی تطبيق دهد. اگر اين جريان از خارج تحميل شود چون عامل آزادی از ميان می رود نتيجه معکوس می دهد. تنها در آن حالت و شرايط است که قدرت می تواند خادم عدالت گردد و اقتصاد ابزار تحول اخلاق و بسط آزادی شود.

آزادی و تعليم و تربيت

در زبان فارسی استفاده از دو کلمه “تعليم” و “تربيت” تعريف جامع و گويائی از اين مفهوم بدست می دهد. آنچه در زبان انگليسی زير لغت واحد Education بکار می رود در زبان و فرهنگ ايرانی دارای دو بُعد مرتبط و در عين حال مستقل است. منظور از تعليم عبارت است از کسب دانش، سوادآموزی، فراگيری حقايق و مفاهيم و کشف روابط ضروريه ميان اشياء و پديده ها . اما تربيت بر مبنای تحولی است که بايستی در اخلاق و شخصيت فرد صورت گيرد. تعليم به معنای کسب علم است ولی تربيت برمفهوم تقليب شخصيت و انسان شدن استوار می باشد . جنبه تعليمی به رشد فکر و بسط خرد و تقويت منطق و ذهن معطوف است و جنبه تربيتی به پرورش اخلاق، آرامش خاطر و وجدان، صفای باطن، پاکی نيت توجه دارد .

هم تعليم و هم تربيت با مفهوم آزادی در ارتباط هستند.

تعليم و آزادی

تعليم در معنای وسيع کلمه به جريان شناخت انسان و آگاه شدن او از واقعيت هستی اشاره می کند . در طول تاريخ ميزان شناسائی و آگاهی انسان افزايش يافته که نتيجه آن ظهور تمدن و فرهنگ بوده است . جريان تعليم از ميزان مجهولات کاسته ، خرافات را بکنار زده، و مجموعه دانش و آگاهی انسان را از يک نسل به نسل بعد منتقل ساخته است. اين جريان در عين حال در محدوده جغرافيائی خاصی باقی نمانده و ارتباطات فرهنگی و تمدنی، جنبه های کمّی و کيفی آن را بارورتر ساخته است. جريان تعليم در دو مسير رشد و ترقی می کند. يکی تعليمی است که فرد از بدو تولد تا لحظه مرگ در تماميت روابط و مؤسسات اجتماعی دريافت می کند و دوم تعليمی است که توسط مؤسسات رسمی آموزشی مثل مکتب ، مدرسه و دانشگاه صورت می گيرد. جريان تعليم در تعبير سنتی آن عبارتست از انتقال معلومات از معلم به شاگرد. اما می دانيم که دانش و علم و معرفت يک پديده ثابت و راکد نيست. پديده ای است که دائماً در خلاقيت ذهن می جوشدو تبلور پيدا می کند و صور کاملتر و ابعاد پيچيده تری از آن ظاهر می شود. پس در رابطه استاد و شاگرد بايستی هم انتقال دانش و هم تحول دانش را منظور داشت. اگر تعليم را فقط به انتقال معلومات و داده های يافته شده منحصر کنيم جريان تعليم از تحرک باز می ماند و علم و معرفت به تحجر دچار می شود. شاگرد طوطی وار مسائلی را حفظ می کند و معلم هم وظيفه خودش را تنها در آن می بيند که يافته هائی را که خودش هم از ديگران فرا گرفته بدون ارزيابی دقيق و يا نقد تحليلی به شاگردانش منتقل کند. در اين حالت ديگر شاگرد جزء فعالی در جريان تحول علم و فرهنگ نيست و تنها دريافت کننده اطلاعاتی است که به صورت مکانيکی به او منتقل می شود. نگاهی اجمالی به سيستم های آموزشی در جوامع مختلف نشان می دهد که همه آنها به نوعی شقاق و جدائی ميان انتقال معلومات و تحول علم و دانش از طريق تحقيق دچار بوده اند. عده معدودی کارشان آن بوده که به کشف و تحقيق بپردازند و ديگران يافته ها و نتايج تحقيقات آنها را از طريق مکتب و مدرسه به شاگردان منتقل کنند. اما می دانيم تمدنی از قوه باروری و تحول برخوردار می گردد که در آن روح تحقيق و جريان تحول علم و دانش جزء لايتجزای مدرسه و فرهنگ و سيستم آموزشی باشد . مثلاً اروپا زمانی از خواب گران بيدار شد و از تاريکخانه قرون وسطی بيرون آمد که روحيه تحقيق و کشف حقائق اشياء سيستم آموزشی و فرهنگی آن را دچار تحول کرد.

پس ايده آل مطلوب در جريان تعليم آن است که مربی و شاگرد هر دو در رابطه ای متقابل و بصورتی پويا هم به فراگيری و هم به کشف حقايق يعنی هم به تحصيل و هم به تحقيق پردازند. می شود گفت که مفهوم معلم محقق و يا محقق معلم محور اصلی جريان آموزش و تحول علم و فرهنگ آينده خواهد بود . شرط لازمه چنين ايده آل مطلوبی ايجاد محيطی است که در آن جريان تدريس و تحقيق از آزادی فکر وانديشه برخوردار و از پيش داوری های فرهنگی مجزا باشد. اگر آزادی فکر و انديشه مختل بشود تحقيق به رکود می افتد و چون تحقيق و نوع آوری به بوته نسيان بيفتد جريان آموزش هم سير قهقرائی پيدا می کند و رابطه استاد و شاگرد بصورت نوعی تبادل کالا در ميآيد. لذا تعليم و تربيت ضمن اينکه مروج معرفت و شناسائی است جريانی است که در حوزه روابط ضروريه اجتماعی تحول می يابد . اگر روابط ضروريه اجتماعی بر روال تسلط و تحکم باشد جريان شناخت را مسدود می کند ولی اگر به آزادی معطوف باشد مکمل معرفت و شناسائی ميشود.

روش شناخت

گفتيم که سيستم آموزش دو هدف بدون انفکاک را دنبال می کند. يکی انتقال دانش است و ديگری تحول آن و هر دو جنبه نيازمند محيطی است که در آن آزادی فکر و انديشه تحقق يافته باشد. در طول تاريخ، انديشه جديد همواره با مخالفت روبرو شده است. دگرانديشان را کافر دانسته اند و دانشمندان را به انکار عقايدشان وادار کرده اند. سقراط پدر فلسفه يونان با برانگيختن سئوال، ذهن شاگردان خود را به کنجکاوی و تحول مداوم فکر و آگاهی معطوف ميداشت اما مخالفين او برآن بودند که سقراط آزادی را به جهت سست کردن مبانی اجتماع بکار می برد. سوالی که به ذهن خطور می کند آنستکه چگونه می توان ميان آزادی که شرط نوآوری است و ميراث فرهنگی که موجب استحکام و امتداد جامعه است تعادل برقرار کرد. به نظر ميرسد پاسخی پايدار برای اين سوال نيازمند نوعی از معرفت و آگاهی است که شرايط و مقتضيات تحول اجتماعی را شناسايی کند و روح دشمنی با حرکت لايزال تمدن به سوی نوآوری را از ميان بردارد.

روش شناخت در قسمت اعظم تاريخ يا بر تفکر عقلی و فلسفی استوار بوده يا برايمان و باورهای مذهبی. در مقاطعی از تاريخ گاه اين دو روش با هم از سر جنگ در آمده اند و گاه هم از در آشتی و سازش. در روش دينی تأکيد اصلی برآن بوده که شناخت و آگاهی که از منبع مطلق وحی صادر شده بايستی حد و ميزان آزادی را مشخص کند. در طول تاريخ ملاک دين چارچوب مستحکمی را برای ايجاد تعادل در شخصيت و ترکيب منسجم آزادی با اخلاق فراهم آورده است. اما متأسفانه گاه اين روش سد راه آزادی فکر و انديشه هم بوده است. نمونه مشهور آن مخالفت اصحاب کليسا با نظريات گاليله بود که علم و الهيا ت زمان خود را مورد سئوال قرار می داد. از طرف ديگر تفکر فلسفی به عقل اعتبار داده و تعريف آزادی را در تکامل تاريخی خرد و انديشه جستجو کرده است. در حاشيه فکر فلسفی و انديشه دينی جريان ديگری هم به عنوان ملاک شناخت مطرح بوده که تا قرون جديد چندان از استحکام و اعتبار برخوردار نگشته بود. اين جريان که در اروپا از اواخر قرون وسطی آغاز شد و به روش علمی مشهور گشت بر شناخت حسی و تجربی تاکيد می کرد . اين ملاک با رشد تکنولوژی وکشف ابزار دقيق مشاهده، علم را از حيطه تصورات ً ذهنی خارج کرد و مقدمات شناختی را ايجاد کرد که بر واقعيتهای عينی و قابل مشاهده منطبق بود. براين اساس ملاک شناخت ديگر از حدس و گمان و احساسات و تعصبات بدوربود و تنها بر مشاهده و تجربه و ملاحظات عينی تأکيد می کرد. پايه های روش علمی از علوم فيزيکی و طبيعی آغاز شد و به مروز به حوزه علوم اجتماعی و انسانی وارد شد و آنها را هم تحت الشعاع خودش قرار داد. يکی از نتايج غلبه و قاهريت روش حسی آن بود که دين و فلسفه سنتی در مقابل آن رنگ باختند. با اوج گيری تفکر حسی از نفوذ دين کاسته شد و فلسفه هم که زمانی مادر همه علوم بود به صورت يک شاخه کوچک در آمد که تنها در رشته فلسفه دانشگاهها تدريس می شد. همزمان با رشد و نفوذ روش علمی تحولات اجتماعی هم جهان را دچار تحولات بيسابقه کرد. همراه با رشد ملاک حسی تحولاتی از قبيل جدائی سياست از مذهب ، رشد جامعه عرفی ، و گسترش نهضت های آزادی طلبانه اجتماعی و سياسی و اقتصادی جهان بينی تازه ای را در عالم گسترش داد. يکی از نتايج روش علمی آن بود که شناخت واقعيات هستی را از قيد و بند انديشه های جزمی سنتی بدر آورد و باتاکيد نسبی بودن شناخت، لزوميت آزادی فکر را به عنوان شرط ضروری تکامل درنگ ناپذير آگاهی انسان ترويج کرد.

بايد اذعان کرد که شناخت حسی از محدوديتهائی هم برخورداربوده است. تحميل کورکورانه شناخت حسی به حوزه واقعيات ذهنی و روابط پيچيده اجتماعی می تواند شناخت حسی را هم به يک سلسله عقايد جزمی مبدل سازد و تماميت کيفيات درونی و مفاهيم سوبژکتيو را به قلمرو روابط مادی تقليل دهد و نوعی ماترياليسم را جايگزين الهيات و فلسفه قرون وسطی کند. لازمه آزادی محدود نکردن آن در قوالب جزمی است، چه اين قالب مادی باشد چه روحانی. در هر دو صورت فکر در حصاری محدود و مسدود می شود و اجازه پرواز پيدا نمی کند.

سئوال اساسی آن است که چگونه می توان نوعی قالب و روش تحقيق را پی ريزی کرد که در آن مشاهده، تجربه، عقل، و ارزشهای خلاقه اخلاقی در يک قالب و مجموعه ای هماهنگ سازمان داده شوند بدون آنکه محدوديتهای يک قالب مکانيکی بی تغيير را بر آن تحميل کرد. اگر روش تحقيق را به ظرفی تشبيه بکنيم سئوال آن است که چگونه می توانيم ظرفی را اختيار کنيم که دائم در حال انبساط و تعميم بوده و با تحول جامعه همگام باشد. يعنی ظرفی که به مقتضيات ادراک نظم و ترتيب می دهد ولی بر آن سرپوش نمی گذارد و آزادی را به بند نمی کشد. اگر روش تجربی و عقلی را در کنار هم قرار دهيم و آنها را به صورت سيستم های باز و متحول در نظر گيريم يافته های علمی و عقلی با جريان درنگ ناپذير شناخت حقيقت منطبق می شوند. در اين سيستم روشی که تحت عنوان روش عرفانی و يا دينی شناخته شده نيزبايستی از تحول و تعالی برخوردار باشد. چرا که ملاک تعبيرات و تفاسير نقلی نيز تابع ميزان عقل است و لذا اگر منطبق بر تغييرات جهان نباشد به مفاهيم متحجر و حتی خرافات تبديل می شود.

[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016