گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 آبان» بحثی در مفهوم آزادی، بهروز ثابت27 شهریور» رابطه تعليم و تربيت و عدالت اجتماعی: نيمنگاهی به شرايط حاکم بر ايران، بهروز ثابت 25 تیر» نقش نظام آموزش و پرورش و جایگاه علوم انسانی در بازسازی ایران، بهروز ثابت
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بحثی در مفهوم آزادی (بخش دوم)، بهروز ثابتتربيت و آزادی گفتيم جريان تعليم و تربيت تنها منحصر به آموزش و فراگيری دانش و پرورش ذهن نيست بلکه هدف غائی تعليم و تربيت عبارت است از ارتقاء مقام انسان و کسب فضائل اخلاقی و امحاء خودبينی ها و نفس پرستی ها و ترغيب خدمت و ايثار و فداکاری برای نوع بشر. تربيت روحانی و اخلاقی مثل جريان شناخت و آگاهی نيازمند آزادی است. هدف تربيت آن است که انسان با اختيار و آزادی، اراده خودش را تحت فرمان وجدان و اخلاق در آورد. يعنی انسان نوعی تربيت شود که به چنين مرحله متعالی از آزادی اختيار برسد که در حقيقت از آزادی فکر هم يک قدم جلوتر است. اين جريان پيچيده و حساسی است که در قلب تحولات فکری ونظرات فلسفه اخلاق در طپش بوده است. در گفتمان های تربيتی و اجتماعی قرن بيستم نوعی دو گانگی و تضاد را در مورد مقام و طبيعت انسان ميتوان مشاهده کرد. از يک طرف سعی برآن شده که طبيعت انسان را به مرحله بيولوژيک تنزل دهند و رفتار او را نوع پيشرفته تری از رفتار حيوانی دانند و از طرف ديگر به وجود و مقام او بعدی فرهنگی و فائق بر انگيزه های مادی بخشيده اند. در عصر ما آنچه ضروريتش احساس می شود احتياج به يک جهان بينی است که ضمن پرهيز ازروش های قشری اين دوگانگی را به وحدت نظر در مورد مقام انسان برساند و جان تازه ای به اين آرزوی ديرينه ببخشد که انسان قادر است با اراده آزاد خود بر عليه غريزه حيوانی بپاخيزد و سائقه و کشش طبيعی مادی را به ابزار تحول به مقامات بالاتر تبديل کند. هدف تعليم ارتقاء فکر و ادراک است اما هدف تربيت پرورش اراده و کسب ارزشهای اخلاقی. اين دو هدف با يکديگر در ارتباطند. با ذکر مثالی از افلاطون و داستان مشهور غار اين مطلب را کمی روشنتر ميکنيم . در اين داستان تصوير شده که عده ای در غاری رو به ديوار نشسته اند. اين افراد آزاديشان محدود گشته و فکرشان به بند کشيده شده است. در اين حال آتشی در بيرون غار فروزان است و شعله های آن بر ديوار زندانيان انعکاس پيدا کرده است. آنچه زندانيان می بينند و تجربه می کنند چيزی نيست جز اشباح و سايه هائی که به ديوار افتاده است. اين اشباح و سايه ها از واقعيت خبر می دهند ولی در حقيقت خيالات باطلند . پس شرط اول آزادی اين افراد آنست که از اين اوهام و توهمات رها شوند، خود را به بيرون غار برسانند، با تجربه مستقيم واقعيت را بشناسند و به مبداء اصلی آن سايه ها پی ببرند. اما شرط دوم آنست که چون کسی خود را آزاد می کند و به معرفت دست می يابد نسبت به هم بندانش مسول است و بايد برای آزادی آنها بازگردد . اينجاست که آزادی معرفت و استشعار به عمل و تغيير دادن محيط پيوند می خورد. يعنی اگر معرفت و استشعار به عمل منجر نشود در حوزه مجردات می ماند و از فايده اصليش ساقط می شود. تربيت اراده لازم است تا معرفت را به عمل اجتماعی برای آزادی همنوعان تبديل کرد . آزادی هم مقدمه و هم مؤخره رابطه معرفت و عمل است. آزادی مايه شناخت است و شناخت از طريق تربيت به عمل اخلاقی منجر می شود که آن بدنبال خود حريت حقيقی را متبلور می سازد. لذا رابطه ای دوری ميان معرفت و عمل برقرار می شود که از نتايج يکی ديگری پربارتر می شود و در اين حالت شعاع دايره آزادی بصورت مداوم افزايش پيدا می کند و ارتقاء می جويد. آزادی امری است که مترتب بر عمل آگاه و اخلاقی انسان است. يعنی ارزش آزادی را تنها با تعمق و تفکر نمی شود دريافت کرد. آزادی را بايد تجربه کرد، با جان آميزشش داد، از نبودش رنج برد تا ارزش حقيقی آن را دريافت . يکی از مشخصات اصلی سيستم مطلوب تعليم و تربيت آن است که با تغييرات لايزال جهان منطبق باشد . در عصر حاضر مشخصه اصلی جهان ما نياز حياتی آن به صلح و يگانگی است. ما در عصری زندگی می کنيم که در آن پيوندها و ارتباطات بشری از حيطه مرزهای ملی و حوزه های جغرافيائی و دائره های فرهنگی و قيود مذهبی و حصارهای ايدئولوژيک خارج شده و بسرعت به سمت ايجاد يک جهان متحد در حرکت است. از يک طرف پيشرفت علمی و انقلاب فنی و بسط ارتباطات بين المللی و شبکه های الکترونيک و جهانی شدن سيستم اقتصاد و تجارت، ملل و جوامع را به يکديگر نزديک ساخته ولی از طرف ديگر نابرابری اقتصادی، تعصبات ملی و مذهبی و نژادی، فساد اخلاقی و تضادهای فرهنگی ملل و جوامع را در مقابل يکديگر به صف آرائی کشانده و نائره جنگ و نفاق رو به افزونی گذاشته است . سيستم آموزشی يکی از مهمترين اسباب رفع اختلافات و ايجاد تعاون و همکاری بين المللی و توسعه و رفاه اجتماعی و تحقق صلح بين المللی می باشد. در اين ديدگاه، نظام تعليم و تربيت اهدافی مافوق اهداف شخصی و انتفاعی را دنبال می کند و در صدد است تحول و تغييری اساسی در شخصيت فرد و نظام اجتماعی بوجود آورد. تعليم و تربيت هدفی اجتماعی و جامع الشمول را دنبال می کند و بايستی آزادی انسان را از قيود کهن و تقاليد و تعصبات در نظر گيرد، تنوير افکار و احترام به آراء و عقايد ملل مختلف را تشويق کند، آزادی زنان و احترام به حقوق انسان را ترويج کند، به ايجاد جامعه مدنی مدد رساند و به بسط و گسترش روابط فرهنگی و تمدنی پردازد. سيستم آموزشی اگر هدفش آن باشد که به رفاه و همزيستی بين المللی مدد رساند و تعصبات را از بين ببرد چاره ای ندارد که محتوای آموزش را از قيود سياسی و اقتصادی و فرهنگی رها سازد و آزادی را چه در توسيع معارف و چه در کسب آن به تمام نوع بشر عرضه کند. عدم دسترسی به تحصيل و تکنولوژی جديد و يافته های علمی يکی از نتايج وخيم تضاد اقتصادی است که ميان جوامع پيشرفته و عقب مانده موجود است. در سطح بين المللی بايستی نوعی همکاری جهانی آغاز شود که آموزش و يادگيری را برای همه امکان پذير سازد. محتوای علم و دانش و نتايج تحقيق منحصر به فرد و ملت خاصی نيست بلکه سرمايه فرهنگی تمام نوع بشر است. متأسفانه بخاطر تعصبات و جدائی ها برخی سيستم های آموزشی به شاگرد ان خود اجازه نمی دهند که در مورد فرهنگها و ملل ديگر تحقيق ومطالعه کنند تا در نتيجه از بار شديد تعصبات و جدائی ها کاسته شود. درنظام های توتاليتر سيستم آموزشی بنحوی خطرناک به مغز شوئی و تحريف حقايق و تحريک اساسات خام ميپردازد تا ايدئولوژی قدرت حاکمه را در نهاد جامعه تحکيم کند. در نتيجه فارغ التحصيلان آن مکتب آموزشی چيزی به جز تعصب ندارند تا به فرهنگ جهانی عرضه کنند .برای اين مشکل زمانی راه حل مناسب و مطلوب ايجاد می شود که سيستم آموزشی محيطی را ايجاد کند که در آن آزادی تحقيق و مطالعه برقرار باشد. چنين محيطی فقط در صورتی امکان تحقق دارد که آزادی های سياسی و اجتماعی تضمين شده باشند. ايجاد محيطی که در آن آزادی تحقيق و مطالعه برقرار باشد منوط به افزايش ارتباطات و رفع سوء تفاهمات بين المللی است. همينطور ايجاد چنين محيطی نيازمند سطح بالاتری از رشد اخلاقی است. از جمله مباحثی که ذهن انديشمندان را به خود مشغول داشته و با تجربه های اسف انگيز سياسی نيز توأم بوده تضاد ميان يونيورساليسم )يعنی آراء و عقايد عمومی ، کلی گرا، فراگير و جهانشمول( و مسئله آزادی بوده است. اين تضاد در گفتمان های اجتماعی و سياسی به صورت زير مطرح گشته است: در دهه پنجاه يکی از متفکرين اين قرن به اسم Isaiah Berlin با اشاره به فلسفه تاريخ تولستوی مقاله ای نوشت تحت عنوان "خارپشت و روباه" The Hedgehog and the Fox: An Essay on Tolstoy’s View of History در آن مقاله روباه به صورت استعاره حقائق بسياری می داند اما تمام آن حقائقی را که می داند حقايق کوچک و جزئی هستند. از طرف ديگر خارپشت فقط يک حقيقت می داند اما آن حقيقت آنچنان بزرگ و کلی است که همه چيزهای کوچک را شامل می شود. نويسنده مقاله بر آنستکه فلاسفه و متفکران در جهان بينی خود يا کلی گرا هستند مثل افلاطون ، هگل ، پاسگال و يا جزئی گرا مثل ارسطو و گوته و شکسپير. برخی متفکرين يک ايده بزرگ دارند که همه چيز را توضيح می دهد و برتمام شرايط و در همه زمانها قابل پياده شدن است. ولی گروه ديگر از متفکرين به حقائق جزئی توجه دارند که هريک در شرايط خاص و متفاوت بکار می آيد. اين متفکرين در بند آن نيستند که آيا نظمی و يا اراده ای و يا جبری و يا اصلی کلی در پس رويدادها موجود است. آنچه که مورد توجه آنها ست شناخت محدود آن واقعيت در بستر زمان است که شايد فردا دچار تغيير شود و مقتضيات تازه ای را ايجاب کند. بسياری مقاله برلين را در دفاع از نسبيت و نفی جزميت کلی گرائی تعبير کردند. در آن مقاله برلين به شيوه متفکران ليبرال غربی نتيجه می گيرد که تحول غرب و مدرنيته و آزادی و دموکراسی نتيجه افاضه و انتشار و تنوع و کثرت آراء و انديشه ها و پرهيز از نظريه پردازی های کلی و تعميم پلوراليسم به ساختار اجتماعی و انعکاس آن در ترکيب قدرت سياسی بوده است. بايد متذکر شد که قلب ماهيت يونيورساليسم و انحراف آن به سمت انجماد فکر و مخالفت با آزادی به معنای آن نيست که نفس تلاش انسان به جهت يافتن آرمانهای کلی و ايده آلی تلاشی بيهوده و عبث بوده است. انکار نمی توان کرد که چنين تلاشی جزء لايتجزای فکر و طبيعت انسان است که سعی دارد از ميان تجربيات و مشاهدات پراکنده بسمت نتايج کلی نقب بزند و جستجوی حقايق کلی بکند. حتی ظهور سيستم های کلی فراگير از قبيل مارکسيسم پاسخی بودند به اين نياز وپر کردن خلائی که در اثر سقوط آرمان های سنتی و ارزشهای کلی بوجود آمده بود. در شرايط پسا مدرن قرن بيست و يکم اصل وحدت درکثرت و پذيرش عمومی حقوق بنيادين بشری هسته مرکزی يونيورساليسم جديد را تشکيل می دهد. از تبعات اين اصول می توان نفی خشونت، تاکيد بر فرهنگ صلح، تاييد تحول لايزال جامه بشری و نياز به نوآوری و تجدد و بالاخره لزوميت آزادی وجدان و اختيار را در شناخت و ايمان فردی نام برد. بهروز ثابت Copyright: gooya.com 2016
|