پنجشنبه 30 آذر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آرگو، ف. م. سخن

آرگو
چقدر تاسف انگيز است ديدن اين فيلم و جلوی چشم داشتن عبدی ها و خواهر مری ها و ديگرانی که اين کار زشت و قبيح را که کشور را و بل که جهان را در هم ريخت هنوز مورد تائيد قرار می دهند و از آن تاريخ و "انقلاب دوم" می سازند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


تا آن جا که به ياد دارم سه بار در سينما چنان به هيجان آمده ام که خواسته ام بلند شوم و محکم کف بزنم و يک بار هم اين کار را نه در خيال که در واقعيت کرده ام و آن موقع اتمام فيلم "ميد نايت اکسپرس" بود. اين فيلم را در دوران جوانی در يکی از سينماهای کوچک جنوب فرانسه نگاه می کردم و چون با رفقا بوديم ابراز احساسات هم زياد به خرج می داديم آن هم برای که؟ برای يک قاچاقچی مواد مخدر! دست آخر هم که، آدم بَدِه ی فيلم، پليس هيولا صفت را به دَرَک واصل کرد ابراز احساسات مفصلی کرديم و کف و سوت مفصلی زديم طوری که فرانسوی ها متعجب شده بودند.

دوم فيلم که تا اسم اش را ببرم چشم ها چهار تا خواهد شد، فيلم ضد جمهوری اسلامی "بدون دخترم هرگز بود". سالی فيلد مهربان که در چنگال موتی و مادر خبيث اش گرفتار شده بود، انگار خودم گرفتار شده ام. چقدر آن پارچه فروش را ستايش می کردم و چقدر دلم می خواست سالی فيلد و دخترش از مرز های کشور من بگذرند و برسند به کشور عزيزشان. باور کنيد نه وطن فروش ام، نه باور دارم ما ايرانی ها همه اين طور هستيم، نه خودمان را اين طور وحشی و بی رحم می بينم، نه تصور می کنم سالی فيلد و فاميل مهربان اش کارهايی شبيه به کارهای ما نمی کنند. ولی وقتی پرچم امريکا با آن وزش آرام و سنگين از پشت ديوار سفارت ديده شد، اِنگار خودِ من به خانه ام رسيده ام.

اين هنر امريکايی هاست که از ضد حقيقت، حقيقتی می سازند که تا سال ها در ذهن ها رد و اثرش می ماند و هنر يعنی همين.

و اين سومی يعنی آرگو. فيلمساز برای جلوگيری از واکنش های منفی پيش از ديدن فيلم، هوشيارانه کار را از زمان مصدق و انتقاد از ريخت و پاش های زمان شاه شروع می کند و می رسد به جايی که يک مشت وحشی، درِ سفارت را از بيخ و بن می کنند و می ريزند داخل محوطه ی سفارت. حالا شما تصور می کنيد اين يک مشت وحشی که می گويم کی ها هستند؟ ما ها هستيم ولی آن طور که فيلمساز نشان می دهد وحشی‌مسلک نيستيم و با آن قيافه های وحشی و ريش و پشمی، همين طوری نمی ريزيم پاشنه ی در سفارت را از جا در بياوريم. ولی فيلمساز طوری فيلم را از آب در آورده که آدم در چشم های پاسدار آخر فيلم که با بهانه گيری می خواهد جلوی خروج امريکايی-کانادايی ها را بگيرد، عقده، خشم، نفرت، انزجار و هزار چيز ديگر می بيند و چقدر قابل ستايش است سفير کانادا و بانو و خدمتکارشان، و چقدر مظلوم و بی پناهند پناه بردگان به منزل سفير کانادا و چه فداکار است مامور سی.آی.اِ برای نجات هموطنان اش.

اين ها که نوشتم تائيد سياست ها و تائيد حقيقت ها يا پنهان کردن دروغ ها نيست. اين ها هنری ست که می توان صفر را يک و يک را صفر نشان بدهد و در مورد "آرگو"ی بن افلگ، بايد بگوييم که متاسفانه صفرها و يک ها به تقريب در سر جای خودشان قرار گرفته اند و درست نشان داده شده اند و چقدر تاسف انگيز است ديدن اين فيلم و جلوی چشم داشتن عبدی ها و خواهر مری ها و ديگرانی که اين کار زشت و قبيح را که کشور را و بل که جهان را در هم ريخت هنوز مورد تائيد قرار می دهند و از آن تاريخ و "انقلاب دوم" می سازند. اميدواريم با ديدن اين فيلم، بر تاثيری که چنين اعمالی -گيرم با اغراق سينمايی- بر اذهان جهانيان می گذارد پی ببرند و لااقل به خطا بودن کاری که کردند اذعان دارند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016