سه شنبه 26 دی 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بداهه‌گويی‌های سياسی - فلسفی (۲)، ناصر کاخساز

ناصر کاخساز
آزادی در فضای بين تو و عقيده‌ات نمو می‌کند. اگر انرژی زياد برای دفاع از عقيده‌ات صرف کنی باقيمانده‌ی فعاليت ارگانيسم‌ات، يا بهتر بگوييم ذخيره‌ی انرژی‌زای جسم و روان برای توليد شادی و هنر را به مصرف رسانده‌ای و ديگر ذخيره‌ای برای اين دو قلمرو آزادی‌ساز در اختيارت باقی نمی‌ماند. و اين ستمی است که عقيده‌ی آدم به آدم می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ماجرای عينک درونی و سوگند

هرچه بيشتر در باره‌ی يک چيز بدانيم، چشم ما قسمت‌های بيشتری از آن چيز را خواهد ديد؛ يعنی ذخيره‌ی تجربی حس‌های ما، و از جمله چشم ما، تنها شناخت قسمتی از يک چيز را ممکن می‌سازد. همانطور که در مورد شنوايی نيز صادق است: هرچه با يک زبان بيگانه آشناتر بشويم، واژه‌های بيشتری از آن را خواهيم شنيد. به گفته‌ی مارسل پروست حتا مفاهيمی که در ذهن ما جای گرفته‌اند در هدايت ارگان‌های حسی ما دخالت دارند. مطابق فلسفه‌ی کانت بر سبز بودن رنگ چمن هم نمی‌توان سوگند خورد. چون نگريستن به آن با عينک ديگری ممکن نيست؛ يعنی شناخت ما محدود به همين عينک درونی است که با خود حمل می‌کنيم. دموکريت حدود چهارو نيم قرن پيش از مسيح گفته‌است : «رنگ به خودی خود وجود ندارد.» برگردان آلمانی آن چون مقفا است برای به ذهن سپردن مفيد است: Farbe an sich gebe es nicht

دوهزار و اندی سال پس از دموکريت، رنگ آبی را زير ميکروسکوپ قرار دادند، پس از مدت معينی به ذراتی بيرنگ و پراکنده تبديل شد.

پس معرفت پروسه‌ی دشوار و ناتمامی است و بر سر هيچ حقيقتی نمی‌توان سوگند خورد، مگر به شرط عينک. اين تازه در قلمرو تئوری شناخت است، تا چه رسد به قلمرو عقيده.

نتيجه‌گيری: اگر اين قلمرو مشکوک عقيده واقعا شناخته می‌شد درصد بسيار بالايی از گسيختگی‌های خانوادگی هم رخ نمی‌داد، در قلمرو سياست که جای خود دارد.

۸ ژانويه ۲۰۱۳

***

فاصله بیَنداز

آزادی در فضای بين تو و عقيده‌ات نمو می‌کند. اگر انرژی زياد برای دفاع از عقيده‌ات صرف کنی باقيمانده‌ی فعاليت ارگانيسم‌ات، يا بهتر بگوييم ذخيره‌ی انرژی‌زای جسم و روان برای توليد شادی و هنر را به مصرف رسانده‌ای و ديگر ذخيره‌ای برای اين دو قلمرو آزادی‌ساز در اختيارت باقی نمی‌ماند. و اين ستمی است که عقيده‌ی آدم به آدم می‌کند. عقيده اينجا موجودی تمثيلی، لوس و پرتوقع است که وامی‌داردت شادی‌ات را در پيشگاه لجاجت‌اش قربانی کنی. عقيده مثل بچه‌ی آدم است . متحد نامشروط او نبايد بود. به يک بچه‌ی لوس و مستبد نبايد اجازه داد سرنوشت آدم را رقم بزند. يعنی عقيده را بايد تربيت کرد. شيوه‌ی تربيت کردن‌اش اين است که بين او و خودت فاصله بيندازی. در اين صورت حتا می‌توانی او را دوست هم بداری ولی بايد با فاصله کنترل‌اش کنی. در غير اين صورت او برای اين که مخالف‌ خودش را بوسيله‌ی تو نفی کند، مناسبات تو را با ديگران مختل می کند. در اين صورت تو ديگر خود مختار نيستی . مشکل فرهنگی اپوزيسيون اين است که به اين متد فاصله گذاری فرد با عقيده‌اش هنوز دست نيافته است. و به همين سبب پروسه‌ی اتحاد ملی با مانعی جدی روبروست.

۱۲ ژانويه ۲۰۱۳

***

اتيک و فرهنگ، شادی و متافيزيک

اتيک، مرجع متغيری در مناسبات انسانی است و برای اين که ببينيم اخلاق تا چه حد انسانی است، آن را با اتيک محک می‌زنيم وگرنه اخلاق به خودی خود جوهری متافيزيکی دارد. تفاوت نگرش افلاطون و ارسطو از اين زاويه جالب است. نزد افلاطون اخلاق بنياد متافيزيکی دارد و خوشبختی خاستگاهی غيرانسانی – الهی. نزد ارسطو اتيک يکی از ديسيپلين‌های فلسفه است. هدف آن خوشبختی انسان و خاستگاه آن در خود انسان است و ربطی به متافيزيک ندارد. خوشبختی تداوم شادی است. خوشبختی از طريق شادی (که تداوم آن با دوری از افراط و تفريط در لذت بردن بدست می‌آيد) حاصل می‌شود.

اپيکور شادی را عالی‌ترين اصل اتيک دانست. بعدها با رنسانس، يعنی با تولد دوباره‌ی آنتيک دگرباره شادی بالاترين اصل اتيک شد. شادی ايدئولوژی رنسانس بود. ميراندولا، متفکر رنسانس، شادی را پی‌آمد تفاهم اجتماعی و خاستگاه آن را انسانی – غيرمتافيزيکی- می‌دانست. در رنسانس شادی و خوشبختی انسان هيچ ربطی به خدا ندارد.

اتيک، به اين تعبير، از نظر معنا بسيار به فرهنگ نزديک است. فرهنگ، اتيکِ يک آدم فرهيخته است. فرهنگ، اتيک دوران پسا متافيزيک است.

۱۴ ژانويه ۲۰۱۳

***

ما همه دروغ می‌گوييم چون از وارد شدن به قلمرو خودمختاری می‌هراسيم

دروغ نگفتن بهترين تمرين خود مختاری است. به ابتکار خود اخلاق را به عمل تبديل کردن است. آزمونِ فرهنگ پذيری است. کسی که معتقد است دروغ نگفتن ناممکن است، فرهنگ پذيری را نفی می‌کند.

پيش از آن که مرتکب دروغ بشويم، لحظه‌ای بينديشيم: واقعا به آن نياز داريم يا برحسب عادت دروغ می‌گوييم؟ دروغ‌گو بدهکار است. اما خود نمی‌داند به که بدهکار است. او به عادت بدهکار است. يعنی به دشمن خودمختاری انسان.

به کسی که به گونه‌ای روزمره دروغ می‌گويد، يعنی به کسی که تسليم عادت می‌شود، بويژه در قلمرو سياست هرگز اعتماد نکنيم. تسليم شدن به عادت دليل بزدلی انسان است. به گفته‌ی نيچه هيچ کس بيشتر از يک کشيش – روحانی- به دروغ محتاج نيست. چرا؟ چون او از نهی آن نان می‌خورد. او مدافع اخلاق است و از فرهنگ آسيب می‌بيند. چرا که او بر ديواری که بين اخلاق و فرهنگ برافراشته شده است تکيه می‌کند. فرهنگ، اخلاق انسان پسامتافيزيکی است. در پسا متافيزيک به دروغ نيازی نيست. نه اين که اينجا آدم قهرمان با اراده‌ای است. نه! اينجا تنها مرز آدم با نژاد انسانی‌اش برداشته می‌شود. آدم خودمختار می‌شود. کسی که اعتماد به نفس دارد و از عادت نمی‌ترسد و خود مختار است دليلی برای دروغ گفتن نمی‌بيند.

۱۴ ژانويه ۲۰۱۳

***

چه لذتی دارد با تبسمی بر لب چشم فرو بستن

اگر می‌خواهی هرگز اشتباه فاجعه‌آسايی نکنی از اين که اشتباهت را به تو تذکر بدهند مهراس. حتا اگر در لحظه و در حضور مخاطب خجالت می‌کشی اشتباهت را بپذيری کمی پيش از خواب شبانه اندکی در خود فرو رو. «گاه کمی در خود فرو رفتن» تو را با خودت صميمی‌تر می‌کند. گونه‌ای فاصله با خودت به تو می‌دهد. هيچ غروری بالاتر از پذيرش اشتباه نيست. مرز خود مختاری ذهنی اينجا کشيده می‌شود. اينجا در برابر اشتباهات بزرگ‌تر واکسينه می‌شوی. چه لذتی دارد پس از عمری دراز سر به عقب برگردانی و تبسم برلب، چشم بر اين جهان چند ثانيه‌ای فرو بندی.

۱۴ ژانويه ۲۰۱۳

ناصر کاخساز


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016