سه شنبه 17 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"سعيد مرتضوی بازداشت شد"؛ فکر می کردی صيد شوی؟ سيسرون

در ميان تمامی اخباری که در طول عمرم شنيدم ، از کمتر خبری به اين حد خوشحال شدم که شنيدم آقای مرتضوی بازداشت و البته به زندان اوين منتقل شده است .

باور کردن اين خبر سه سال پيش برای هيچ ايرانی امکان پذير نبود . جدای از بازی های سياسی و فارغ از اينکه او را به چه جرمی بازداشت کرده اند و چه مدتی در بازداشت خواهد ماند و چه سرنوشتی خواهد داشت و آيا سر او معامله ای در پشت پرده صورت خواهد گرفت يا نه و حتی اينکه اين بازداشت به نفع و زيان کدام جريان سياسی است ، بازداشت او از زاويه ای ديگر قابل تامل است .

کاش می توانستم و امروز آقای مرتضوی را رو در رو می ديدم و اين جملات را به او می گفتم:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به او می گفتم آقای دادستان ، آقای قاضی دادگاه های ويژه ، آقای پرونده ساز ، آقای جنايتکار ، آقای ضد حقوق بشر اينجا را می شناسی ؟ قطعا ً می شناسی . اينجا زندان اوين است ، تو بارها اينجا آمده ای ، در بند های مختلف از بند های عمومی و انفرادی تا بند های امنيتی و جاهائی که در هيچ سازمان داخلی و خارجی ثبت نشده است . راستی يادت هست چند نفر را بازجوئی کردی ؟ چند نفر را کتک زدی ؟ به چند نفر فحاشی و توهين کردی ؟ چه قدر زندانيان را تهديد کردی ؟ وقتی از سلول بيرون می رفتی چه حسی داشتی ؟ باورت می شد يک روز خودت اينجا بيائی ؟ بله خودت را بياورند در جائی که مردم را آزار می دادی ، نامردی می کردی ، حق را ناحق می کردی ، قوانين را هر طور که دوست داشتی تقسير می کردی و به هرکس هر اتهامی که دوست داشتی می زدی و باور نداشتی که عقوبتی در راه است .

آقای مرتضوی ، دست تو به خون مردم آلوده است ، تمام دنيا تو را مظهر بی وجدانی و بی قانونی می شناسند . شايد باور نکنی که اگر به اندازه بن لادن معروف نباشی ، خيلی کمتر از او شناخته شده نيستی ، مردمی در جهان هستند که نام رهبر ايران را نمی دانند ولی نام تو و جنايات تو را می دانند .

هيج وقت فکر می کردی که شما هم صيد شوی؟ در حصر بيافتی ؟
البته شايد بگوئی که من امروز يا فردا يا چند روز ديگر می آيم بيرون و آنوقت می دانم که چه کنم و . . .

بسيار خوب . همين يک شبی را که تا کنون در اوين گذرانده ای چطور بود ؟ خوش گذشت ؟ ياد آنهائی که به دستور تو و بر اساس وجدان قاصر تو هم اکنون در همان زندان هستند و شايد با تو چند متر بيشتر فاصله نداشته باشند نيافتادی ؟

البته شما که در قتل زهرا کاظمی نقشی نداشتی ، سرش به جسمی سخت يا جسمی سخت به سرش خورده بود مرد ! خدايش بيامرزد . در کهريزک هم نقشی نداشتی ! چندتا مامور کوته فکر پليس جو گير شده بودند و خودسرانه يک کارهائی کردند و يک چند نفری کشته شدند . در سرکوبهای خيابانهای تهران هم نقشی نداشتی ! پليس مردم را می زد و بسيج با مردم درگير بود شما کاری نکری ! بسيار خوب همه اينها قبول ، اينجا چه کار می کنی ؟ من به شما می گويم که چه کردی که به اينجا رسيدی آقای دادستان !

شما ظلم کردی ، آه از نهاد مردم درآوردی ، چشمهای ماداران و پدران ، همسران و فرزندان بسياری از ستم های تو خون گريست . تن های کودکان بيشماری از ستم های تو لرزيد و خونهای بی شماری از بی عدالتی های تو بر زمين ريخت . تو ظلم کردی و نتيجه ظلم همين است . چراکه هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت .

آقای مرتضوی ، اين شعر را برای شما و امثال شما سروده اند :
عاقبت تخت ستم هست واژگون ظالمان را جملگی شان سرنگون
خوش بود گر بندگان گيرند بگوش اينچنين پندی همه با عقل و هوش
کز مکافات عمل غافل نشو گندم از گندم برويد ، جو ز جو


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016