گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
5 آذر» کالا و بقا، درباره پديده تن فروشی از مظاهر خشونت عليه زنان، لاله حسين پور9 مهر» حجاب، حجاب، باز هم حجاب! لاله حسين پور 4 مهر» نامه سرگشاده به شيرين عبادی، عسل 26 اردیبهشت» مشاور نماينده ولیفقيه در سپاه: غربیها بايد اعتماد ملت ايران را جلب کنند، رژه همجنسبازان (همجنسگرايان) در باکو نقشه اسرائيل است 21 اردیبهشت» اوباما از ازدواج همجنسگرایان حمایت کرد
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آيا زندگی مشترک هم جنس گرايان طور ديگری پيش می رود؟ نشريه آلمانی "اما"، برگردان از لاله حسين پورنشريه اما شماره ۳۰۴ "آنکه"، ۴۰ ساله و "ساسکيا" بالای ۶۰ سال، هر دو از زنان لزب بوده و با پارتنر خود زندگی مشترک دارند. آن ها درباره نقاط مثبت و منفی زندگی مشترک لزبين ها، به ويژه واکنشی که اين نوع زندگی در محيط و جامعه و حتی در ميان روابط دوستانه و نزديک به وجود می آورد، به گفتگو نشسته اند. ساسکيا می گويد: سئوال اصلی اين است، آيا فرقی ميان زندگی مشترک هم جنس گرايان با زندگی مشترک دگرجنس گرايان وجود دارد؟ وی معتقد است اين دو نوع زندگی تشابهات زيادی دارند. هرچند می بايست ميان زندگی هم جنس گرايان زن و مرد نيز تفاوت قائل شد. آنکه می گويد: نقش زنانه و مردانه که در جامعه تقسيم شده است، در روابط دگرجنس گرايان ميان زن و مرد توزيع می شود. مرد چرخ ماشين را عوض می کند، زن لباس های شسته را پهن می کند. اين قانون نانوشته، در ميان هم جنس گرايان زن يا مرد نيز مجددا تقسيم می شود. سئوال اين جاست که آيا چنين تقسيم نقشی ميان هم جنس گرايان مرد همانند هم جنس گرايان زن پيش می رود؟ واقعيت اين است که ميان هم جنس گرايان نيز به طور معمول يکی از پارتنرها نقش "مردانه" و ديگری نقش "زنانه" را به عهده می گيرد. اما چون در رابطه با زندگی مشترک هم جنس گرايان تحقيقات زيادی انجام نمی گيرد، نمی توان به دقت و با آمار ميزان واقعی ِ تقسيم نقش در ميان آنان را تعيين کرد. تنها تحقيقاتی که می توان به آن تکيه کرد، مربوط به سال های ۷۰ و ۸۰ است. درواقع تا آن جا تحقيقات به عمل آمده که کليت جامعه در مقابل و عليه هم جنس گرايی موضع می گرفت. اما همين که جامعه شروع به نرماليزه کردن هم جنس گرايی کرد، تحقيقات نيز در اين رابطه متوقف شد. ساسکيا: به همين دليل می بايست اين جا از تجربه های شخصی صحبت کرد. برای مثال پارتنرهايی را که من می شناسم، چه هم جنس گرا و چه دگرجنس گرا، مناسباتی ميان خود به وجود آورده اند که تفاوت چندانی با يک ديگر ندارند. زنان هم جنس گرايی را می شناسم که خود را با نقش "مردانه" هويت يابی کرده اند و تلاش می کنند در زندگی مشترک همان نقش را به عهده بگيرند. مثلا از انجام کارهای خانه سرباز می زنند. آنکه: درست است. يا کارخانه را به عهده پارتنر می گذارند و يا اين قبيل کارها را مانند "مردان" انجام می دهند. يعنی، مدت طولانی به چيزی دست نمی زنند و يک باره در يک آکسيون پرسروصدا همه خانه را تميز می کنند و برای کارشان می بايست تشويق شده و "جايزه" بگيرند. در حالی که "زن" به طور دائم و مستمر در حال جمع و جور کردن و تميز کردن خانه است، اما اصلا به نظر نمی آيد. آنکه: اين ويژگی ها را می توان طور ديگری فرموله کرد. چون بين زن و مرد تفاوت معينی وجود دارد، زن می خواهد اين تفاوت را از بين ببرد و در يک عمل مشترک آن را نشان می دهد. برای مثال وقتی مرد مدتی رانندگی می کند، زن احساس می کند که او نيز می بايست به همان ميزان رانندگی کند، حتی اگر تمايلی نداشته باشد. اما وقتی اين رابطه ميان دو زن است، اگر يکی از دو زن تمام مدت رانندگی کرد، مشکلی نيست و اين جا تلاشی برای اثبات "برابری" و رفع "تفاوت" انجام نمی گيرد. درحالی که واضح است که نابرابری در ميان زنان نيز وجود دارد. ساسکيا: بايد بگويم گاهی تلاش برای برابری در يک زندگی مشترک زن- زن بسيار سخت تر از ايجاد برابری در زندگی مشترک زن و مرد می باشد. برای مثال زنی را می شناختم که کارگردان موفقی بود، اما از جانب پارتنر خود که او نيز يک زن بود، پذيرفته نمی شد و زندگی سراسر جنگ اعصاب بر آنان حاکم بود. اما در يک رابطه دگرجنس گرا، اگر مرد کارگردان موفقی می بود، زن نه تنها رقابتی با او احساس نمی کرد بلکه به او ياری رسانده و به او افتخار نيز می کرد. رابطه ای که عموما در جامعه حاکم است و "نرمال" به حساب می آيد. آنکه: زنانی که در يک خانواده و محيط سنتی رشد کرده اند و در عين حال گرايش به زنان دارند، به طور اتوماتيک احساس می کنند که چون به زنان علاقه دارند، می بايست نقش "مرد" را بازی کنند. اين زنان متأسفانه از هويت زنانه خود فاصله گرفته و حتی ظاهر و رفتار خود را نيز مردانه می کنند و با خود و بدن شان بيگانه می شوند. ساسکيا: در چنين حالتی نيز اين خطر وجود دارد که سکس در زندگی مشترک زن- زن حذف شود. به ويژه برای زنانی که در يک محيط سنتی رشد يافته اند، سکس نقش چندانی در زندگی شان بازی نمی کند. اين زنان اکثرا تمايل جنسی شان را سرکوب کرده و به علت ترس از پاشيدن زندگی مشترک شان حاضرند به طور کامل از آن بگذرند. آنکه: اين درست است. اما در زندگی مشترک هم جنس گرايان نيز ما شاهد اين هستيم که يکی از طرفين عاشق کس ديگری می شود و يا آن که رابطه سکسی با ديگری برقرار می کند. چرا اين اتفاق می افتد؟ آيا زندگی مشترک خسته کننده و عادی شده است؟ يا رابطه جنسی آنان با شکست مواجه شده است؟ در مورد چنين حادثه ای ما تفاوتی ميان زندگی مشترک هم جنس گرايان با زندگی مشترک دگرجنس گرايان نمی بينيم. تنها تفاوت ميزان گفتگو و تبادل نظر و تجربه در ميان اين دو نوع زندگی مشترک است. با يد گفت که نوع زندگی مشترک هم جنس گرايان بهشت موعود نيست. اما در مجموع در تمام زمينه ها شانس بيشتری برای تداوم و سرپا نگاه داشتن آن وجود دارد. ساسکيا: يکی از مسائلی که در رابطه با هموسکسوئل ها هنوز در جامعه وجود دارد، رفتار و برخورد هتروسکسوئل ها با آنان است. البته تولرانس و پذيرش در ميان کسانی که رابطه نزديک با هم جنس گرايان دارند، امری طبيعی و نرمال به شمار می آيد. اما در واقع دو دنيای متفاوت هموها و هتروها را از هم جدا می کند. من به عنوان يک هموسکسوئل جائی در دنيای هتروها ندارم و دوستان هترو من نيز دنيای ديگری برای خود دارند. زمانی که اين دوستان با همسران خود و دوستان هترو خود دور هم جمع می شوند، ديگر من را دعوت نمی کنند. اما در جمع های زنانه من هم دعوت می شوم. احساس من در واقع اين است که به هيچ کدام از اين جمع ها تعلق ند ارم. آنکه: البته من نيز جمع های زنانه و تفاوتش را با جمع های زنانه- مردانه حس کرده ام. اما در مجموع احساس نمی کنم که از اين جمع ها دور نگه داشته می شوم. هرچند تجربه ای داشتم که همسر يکی از زنان به علت اين که در يک مهمانی تعداد زيادی لزبين حضور داشتند، در مهمانی شرکت نکرد و در نتيجه زن نيز از رفتن به مهمانی صرف نظر کرد. وبايد بگويم که روابط من اساسا لزب ها و هموها هستند. ساسکيا: در دنيای هتروها، آن ها هستند که "قانون" روابط فی مابين را تنظيم می کنند و در اين دنيا کاتاگوری "ما" و "تو" وجود دارد. و در دنيای هموها "قانون" توسط هموها وضع می شود و رفتار طرفين نيز بر همان اساس تعيين می گردد. آنکه: من اما با زنان هترو مشکل ديگری دارم. کليشه ای که حاکم است، اين است که گويا هر زن لزب قصد "از راه به در بردن" زنان ديگر را دارد. حاکميت اين کليشه در اذهان باعث می شود که يک رابطه دوستی نرمال ميان زنان به معنی واقعی شکل نگيرد. تصور من همواره اين است که لابد او فکر می کند که من تلاش در تصاحب او دارم! ساسکيا: دقيقا! اين تصور اساسا در زنان هترو و به ويژه در ميان همسران شان وجود دارد و از اين زاويه، مردان، زنان لزب را رقيب خود به شمار آورده و غيرمستقيم با او می جنگند. اين پديده در سال های ۷۰ در اوج خود بود. آنکه : از طرف ديگر روندی که اکنون مشاهده می شود، نشان می دهد که در آينده نزديک، پديده خانواده متشکل از والدين دو نفره خارج می شود و می توان خانواده ای با سه و يا حتی ۴ والده تصور کرد. مثلا دو مادر و يک پدر يا حتی دو پدر. اکنون در کانادا قانونی به تصويب رسيده که طی آن دو زن و يک مرد، هر سه به طور يک سان از حق سرپرستی فرزند خود برخوردار می شوند. ساسکيا: يکی از عقب نشينی هايی که در امر گرايش جنسی ديده می شود، اين است که در سال های ۷۰ و ۸۰ کليشه معينی برای هم جنس گرايی وجود نداشت. درواقع گرايش جنسی هرکس عاری از پيش قضاوت بود. انسان عاشق مرد يا زن می شد و گرايش جنسی اش نيز به همان نسبت تغيير می کرد. در واقع مرد يا زن بودن نقشی بازی نمی کرد، بلکه انسان مطرح بود. اکنون اما کاتاگوری هم جنس گرايی و کاتاگوری دگرجنس گرايی مرزی ميان خود کشيده است و دنيای متفاوت خود و قرارهای معين ميان خود را دارد. گويا انسان با گرايش جنسی معينی به دنيا می آيد و می بايست با همان گرايش نيز از دنيا برود. چنين کليشه ای در جامعه حاکم است و به همان صورت تبليغ می شود، اما در زندگی واقعی طور ديگری عمل می شود. برای مثال به فراوانی ديده شده است ، زنانی که سال ها با مردان رابطه داشته اند، بعدها عاشق يک زن می شوند و يا برعکس. آنکه: برعکس، به نظر من زندگی با يک مرد کم کم غيرقابل تحمل می شود. زن مجبور است در هر لحظه با مرد بجنگد و هويت خود را اثبات کند. ساسکيا: در هرحال درمقايسه، زندگی مشترک هتروها يی که با هارمونی همراه است، بسيار راحت تر پيش می رود تا يک زندگی همو با پيچيدگی ها و مشکلات عديده. اما يک امر قطعی ست. زنان به علت شباهت های هويتی و جنسيتی و شناخت يک ديگر شانس بيشتری برای يک زندگی مشترک طولانی دارند. Copyright: gooya.com 2016
|