چهارشنبه 25 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کوچه اختر، بن‌بست رهبر، حميد فرخنده

ميرحسين موسوی
در ايران ما مردان سياسی محبوب يا با دسيسه‌چينی‌ها به قتل رسيده‌اند يا در زندان و حصر به‌سر برده‌اند. زمانه اما به سرعت به زيان مستبدان منفور و به سود محبوبان محصور در حال تحول است. ديگر نمی‌توان مصدق‌های ايران را در احمدآبادهای دورافتاده به اميد برقراری سکوت گورستانی و فراموشی تدريجی آن‌ها، زندانی کرد. مگر نه اين‌که کوچه اختر در قلب تهران است؟ مهندس موسوی در قلب ايران است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا
hamidfarkhondeh@hotmail.com

چهار سال پيش در چنين روزهايی سيد محمد خاتمی پس از مدت ها ترديد و سخنان مبهم چنانکه ويژه اوست، در پی فشارها و درخواست های هوادارانش که تا بدآنجا اصرار ورزيدند که نيامدنش را خيانت خواندند، با اکراه کانديدای دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری شد. محمد خاتمی البته قبل از اعلام نامزدی خود همواره گفته بود يک نفر از ميان وی و مهندس ميرحسين موسوی نامزد خواهد شد.

رئيس جمهور اصلاحات برای اولين متينگ انتخاباتی خويش به ياسوج سفر کرد. استقبال گسترده ای که از سوی مردم ياسوج بويژه جوانان شهر از وی شد، تجديد کننده خاطره گردهم آيی های انتخاباتی اصلاحات طلبان در روزهای خوش اصلاحات بود، روزهايی که انبوه هواداران اميدوار زير آفتاب سوزان در سايه شعار "ايران برای همه ايرانيان" در استاديوم های ورزشی گرد می آمدند. خاتمی اما در ضمير خود می دانست که اگر پيروز شود روزهايی به مراتب سخت تر از "هر نه روز يک بحران" در دولت دوم اصلاحات خواهد داشت. می دانست خواست ها و انتظارات هوادارانش از او بيشتر شده اما در صورت پيروزی دستان اش حتی کم توان تر از دوره های قبلی خواهد بود.

درست زمانی که محمدخاتمی و يارانش به روزهای سخت پيش رو می انديشدند، در اواخر اسفند ماه ۸۷ ناگهان خبر آمد ميرحسين موسوی در قامت کانديدای دهمين دوره رياست جمهوری به ميدان آمده است. برخی از اصلاح طلبان از اينکه باوجود حضور کانديدای پيش کسوتی مانند خاتمی، ميرحسين موسوی به ميدان آمده بود ،چندان خشنود نبودند. خوشحال تر از همه اما خود محمد خاتمی بود که با ورود موسوی به صحنه، بار بزرگی از دوش اش برداشته شده بود و حال می توانست با طيب خاطر شال سبزی که بر شانه هايش سنگينی می کرد را بر گردن نخست وزير دوران جنگ بياويزد.

ميرحسين موسوی پس از سکوتی ۲۰ ساله از خلوت فرهنگستان هنر به جلوت پرالتهاب سياست ايران بازمی گشت. به صحنه آمده بود تا از ويرانی بيشتر سامان اداری کشور جلوگيرد و ماشين در گل مانده اصلاحات را به پشتوانه نيروی مردمی جان و حرکتی تازه بخشد. مهندس می دانست وقت تنگ است و ره دشوار. او از سال های گرد و خون و کمبود می آمد. بايد در انبان کم بضاعت ديروز انقلاب چيزی می يافت تا به به زخم امروز اصلاحات زند. در پستوی دهه اول انقلاب رفت تا ره توشه بردارد. هرچه می گشت سياهی بود و خون. اما نمی شد دست خالی برگشت، بالاخره در ظلمات آن عشره مشئومه کارنامه موفق و عاری از فساد دولت خويش از جمله در توذيع نسبتا عادلانه ارزاق عمومی در آن سال ها و افتخارات دوران جنگ را با خود آورد. هنرمندانه تلاش می کرد رشادت های سرداران سپاه و فداکاری های فرزندان سپاهی و بسيجی کشور که شجاعانه از ميادين مين دشمن عبور می کردند، عمليات ظفرمند فتح المبين را انجام دادند و خرمشهر را آزاد ساختند، چون پلی سازد برای پيوند زدن دهه اول انقلاب با دهه سوم آن. می خواست بخشی از اقشار سنتی که اصولا پايگاه انتخابايی اصولگرايان را تشکيل می دهند با نيازهای سياسی و اجتماعی امروز کشور، با اصلاحات آشتی دهد. کاری سخت که شايد تنها از يک سياست مدار هنرمند برمی آمد.

ميرحسين موسوی خود را "اصلاح طلب اصول گرا" می خواند و در سخنرانی ها انتخاباتی تلاش می کرد سال های انقلابی گری و همبستگی های آن دوران را با اصلاح طلبی امروز پيوند زند. واژه اصول گرا که پسوند اصلاح طلبی خود کرده بود، هم برای رقيب سوال برانگير بود هم برای رفيق. مردم ناظر بويژه نسل جوان و تحول خواه کشور، نيز با اندکی ترديد درباره جمع اصلاح طلبی و اصول گرايی، اما با يک دنيا شور و اميد به سخنان اين اصلاح طلب اصول گرا گوش می دادند و خيابان های تهران و شهرهای بزرگ کشور را هر روز سبزتر می کردند. زمينه برای رعد و برق سياسی در فضای دو قطبی شده آن زمان، بويژه در آسمان تهران مهيا شده بود. چراکه از يک سو شور نسل جوان کشور زنجيره ای سبز از شمال تا جنوب تهران تشکيل داده بود و جوانان سبزپوش در متينگ های انتخاباتی مهندس موسوی و دانشجويان سپيدپوش در سخنرانی های شيخ اصلاحات فرياد تغيير و تحول سرمی دادند و می خواستند با شرکت گسترده در انتخابات و پرکردن صندوق های رای سد تقلب را بشکنند، اما از سوی ديگر حاکميتی بود که همه نهادهای قدرت را در دست داشت و عزم جزم کرده بود جلوی ورود اصلاح طلبان به عرصه قدرت بگيرد. حکومت خشمگين و نگران به صحنه می نگريست و خود را آماده جمع کردن نمايش دمکراسی انتخاباتی در خيابان های تهران می کرد. نمايشی که گرم تر از آن شده بود که مزاج سرد قدرت تحمل می کرد. تجربه دوم خرداد ۷۶ نمی بايست تکرار می شد.

مهندس گرچه دير آمد، اما شير آمد. او همه را غافلگير کرد. با کانديداتوری ديرهنگام خويش به شورای نگهبان فرصت نداد تا عمق مواضع اصلاح طلبانه او را به روشنی دريابد و در نتيجه رد صلاحيت اش کند. اصلاح طلبانی که محمد خاتمی را ترجيح داده بودند نيز با مشاهده صلابت و استواری موسوی در جريان تظاهرات و حوادث بعد از انتخابات که خلاف روش و منش رئيس جمهور پيشين بود غافلگير شدند. آنها از اينکه ايستادگی موسوی از اصلاح طلبی اعاده حيثيت کرده بود راضی و خوشحال بودند. گروه ديگر اصولگرايانی بودند که می پنداشتند ادبيات مهندس موسوی به آنها نزديک تر از گفتمان اصلاح طلبانه خاتمی است. و مهم تر از همه او مردم ايران را غافلگير کرد. آنها عادت کرده بودند ببينند کانديدای مغضوب و مغلوب در شب انتخابات بعد از اعلام نتايج مخدوش يا شکايت پيش خدا برد يا به اعتراضی خفيف بسنده کند. ميرحسين موسوی اما اعتراض اش به مهندسی انتخابات را با صدای رسا اعلام کرد آنگاه که در برابر دوربين ها در کنفرانس مطبوعاتی اعلام کرد "تسليم اين صحنه آرايی خطرناک نمی شوم". او شکايت اش را نه بسوی آسمان که خطاب به مردم خود مطرح کرد. آنگاه که دست در دست همسرش به خانه سهراب اعرابی رفت تا تسلی خاطر مادر داغدارش باشد، دل های بسياری را تکان داد. مهندس در آن شب مرزهای خودی و غير خودی که سنتی ديرپا در جمهوری اسلامی حتی در ميان اصلاح طلبان داشت، را درنورديده بود.

اما شيخ مهدی کروبی در کنار آيت الله فقيد منتظری و آيات عظام صانعی و دستغيب را می توان از معدود مراجع و روحانيون سنتی به شمار آورد که هنوز پاسدار آبرو و حيثيت روحانيت و مرجعيت شيعه در ايران هستند. مراجعی که به توصيه محمد نوريزاد عمل نکردند تا به بخاطر آنچه به نام اسلام و تشيع در اين کشور انجام گرفته و سکوت آنها در برابر اين همه تجاوز، بجای آب وضو، آتش بر تن زنند.

رهبران جنبش سبز و خانواده هايشان چه قبل از حصر آنها و چه بعد از آن فشارهای زيادی را متحمل شده اند. ياران و نزديکانشان در ستادهای انتخاباتی بازداشت شده اند. علی حبيبی موسوی خواهر زاده مهندس موسوی را در عاشورای سال ۸۸ بقتل رساندند. فرزندان رهبران جنبش سبز مورد تهديدهای تلفنی قرار داشته اند. زهرا موسوی يکی از دختران آقای موسوی از محل کار خود اخراج شد و نرگس موسوی کوچکترين دختر وی نيز در تصادف ها و دزدی های ساختگی از سوی نيروهای امنيتی تحت فشار قرار گرفته است. همه برای اينکه آنها از حق طبيعی خود برای اطلاع رسانی از وضعيت پدر و مادر خود دست بردارند. فرزندان مهدی کروبی نيز کم و بيش دچار همين فشارها و اذيت هابوده اند.

۲۵ بهمن دومين سالگرد حصر خانگی مهندس موسوی، خانم زهرا رهنورد بزرگ بانوی سبز ايران و شيخ شجاع اصلاحات، مهدی کروبی است. آيت الله خامنه ای که روزگاری همه شخصيت های ريز و درشت نظام را که حاضر نشده بودند به درخواست های مکرر وی برای تبری جستن از رهبران جنبش سبز لبيک گويند را "بی بصيرت" می خواند، اين روزها ديگر از بصيرت سخن نمی گويد. رهبر حمهوری اسلامی بی شک امروز در کنج بيت خويش کارنامه بی بصيرتی های خويش را ورق می زند.

کوچه اختر اما تنها يکی از بن بست ها و نگرانی های رهبر است. سرپيچ بهارستان، کنترل انتخابات پيش رو، رئيس جمهور سرکش، افزايش فشار تحريم ها و ريزش بيش از پيش در جبهه اصول گرايان و اختلافات آنها، هرکدام قصه پرغصه و نگران کننده ای برای او هستند که در ماه های پبش رو اقتدارش را بيش از پيش به چالش خواهند کشيد.

ديگر نمی توان داستان حق خواهی نسلی که قيموميت سياسی برنمی تابد و رای و نظر خود را مهم می شمارد به ضرب باتوم و چماق جمع کرد و با گذشت زمان خاتمه يافته پنداشت. دليلی از اين واضح تر که بيش از چند ماه به عمر دهمين دوره رياست جمهوری نمانده اما همانطور که آن شيخ شجاع در پايان اولين بيانيه اش بعد اعلام نتايج انتخابات سال ۸۸ گفت "تازه اول داستان است".

در ايران ما مردان سياسی محبوب يا با دسسيسه چينی ها به قتل رسيده اند يا در زندان و حصر به سر برده اند. زمانه اما به سرعت به زيان مستبدان منفور و به سود محبوبان محصور در حال تحول است. ديگر نمی توان مصدق های ايران را در احمدآبادهای دور افتاده به اميد برقراری سکوت گورستانی و فراموشی تدريجی آنها، زندانی کرد. مگر نه اينکه کوچه اختر در قلب تهران است؟ مهندس موسوی در قلب ايران است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016