چهارشنبه 9 اسفند 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بهار عربی: گذاری ايمن و سريع از برزخ اسلام‌گرايی، سعيد بشيرتاش

سعيد بشيرتاش
بهار عربی آينده مطمئنی برای کشورهای مربوط دربردارد: مردم اين کشورها با پرداختن کمترين بها و در سريع‌ترين مدت ممکن از برزخ اسلام‌گرايی گذر خواهند کرد. داريوش شايگان در حدود ١٠ سال پيش گفته بود که ما در حال خروج از تونلی هستيم که مسلمانان ديگر تازه می‌خواهند وارد آن شوند. پس از گذشت ١٠ سال از اين سخن شايگان، ايران هنوز از حکومت اسلامی گذر نکرده است؛ و در ضمن، هنوز نيز نمی‌توان بااطمينان گفت که، پس از گذر کم‌هزينه کشورهايی چون مصر و تونس از اسلام‌گرايی در سال های آينده، ما نيز از آن گذر کرده‌ايم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

١- وضع کشورهای عربی در آستانه بهار عربی

بهار عربی برای ما ايرانيان به مقوله‌ای بحث‌برانگيز بدل شده است. در ابتدای بهار عربی، برخی از ايرانيان بر اين نظر بودند که مردم اين کشورها دارند همان اشتباهی را می‌کنند که ايرانيان در سال ٥٧ کردند و، در نتيجه آن، استبدادی مذهبی جانشين نظامی بسته، ولی مدرن و سکولار شد. برخی ديگر از ايرانيان نظری ديگر داشتند و سقوط ديکتاتورهای خاورميانه را بسيار مثبت ارزيابی می‌کردند؛ اما شايد اکثر ايرانيان در ميان اين دو طيف بودند: آنان از سقوط ديکتاتورهای خاورميانه خرسند بودند، اما در عين حال نگران آينده اين کشورها بودند و آينده چندان روشنی برای اين کشورها پيش‌بينی نمی‌کردند.

نارضايتی شديد مردم کشورهای عربی
کشورهای عربی تجربه مردم ايران در خصوص حکومت اسلامی را نداشته‌اند. بسياری از آنان سياست‌های جمهوی اسلامی، به‌ويژه ايستادگی اش در برابر غرب، خصوصاً آمريکا و اسرائيل، و شخصيت‌های معروف آن، مانند آيت‌الله خمينی و احمدی نژاد، را تحسين می‌کرده يا می‌کنند و آرزوی حکومتی شبيه به جمهوری اسلامی داشته‌اند. آنان از اينکه حکومت‌هايشان پيرو بسياری از سياست‌های غرب باشند احساس خواری می‌کنند. بسياری از مردم اين کشورها بر اين باور بوده‌اند که غرب در پی استعمار اين کشورهاست و همه تلاش غرب اين است که اين کشورها را غارت کند و مانع پيشرفت آنها شود. آنان آمريکا را دشمن اسلام می‌دانسته و راه نجات خود را نيز در حاکميت قوانين اسلامی می‌ديده‌اند. اينکه چند درصد از مردم کشورهای عربی اين گونه فکر می‌کردند و می‌کنند دقيقاً معلوم نيست؛ اما مسلماً بخش عمده‌ای از آنان اين گونه فکر می‌ کرده و می‌کنند. آنان حاکميت ديکتاتورهای سکولار مورد حمايت آمريکا را، که در عين حال قادر به حل بسياری از مشکلات کشور نبودند، دليل محکمی بر تأييد نظر خود می‌دانستند.

ترسی مرگبار از اسلام‌گرايی
در بعد جهانی، پس از انقلاب اسلامی ايران، کشورهای غربی به شدت نگران قدرت يافتن نيروهای اسلام‌گرا در خاورميانه شده بودند. به همين علت، سياست حقوق بشری کارتر پس از وی در خاورميانه به کناری گذاشته شد؛ اگرچه در ديگر نقاط جهان، از جمله آمريکای جنوبی و آسيا، ادامه يافت و منجر به سقوط ديکتاتوری‌های نظامی وابسته به آمريکا و برقراری دموکراسی در آن سرزمين‌ها شد. ترس از جانشينی ديکتاتورهای وابسته به غرب با نيروهای اسلام‌گرا باعث شد که جهان غرب فکر دموکراسی در خاورميانه را به کناری نهد. قدرت‌يابی هر چه بيشتر نيروهای اپوزيسيون اسلام‌گرا اين وحشت را در جهان به وجود آورده بود که، در هر انتخابات آزادی در خاورميانه، نيروهای اسلام‌گرا پيروز خواهند شد؛ و نتيجه گرفته شد که خاورميانه جايی برای دموکراسی نيست و دموکراسی کالايی نيست که بتوان آن را صادر کرد، پس بهتر است که به رژيم‌های ديکتاتور متحد غرب فشاری وارد نشود، چون نتيجه آن حاکميت اسلام‌گراها خواهد بود.

دشمن مشترک
رژيم‌های ديکتاتور وابسته به غرب در خاورميانه نيز به اين وحشت غرب هر چه بيشتر دامن می‌زدند. ترس غرب و بخشی از قشرهای مدرن اين کشورها از اپوزيسيون اسلام‌گرا بهترين تضمين برای ادامه حاکميت آنها بود. اين حکومت‌ها هر چه در سرکوب اپوزيسيون دموکرات دشواری داشتند و به سختی می‌توانستند آن را در برابر افکار عمومی جهان غرب توجيه کنند، دست بازی در سرکوب نيروهای اسلام‌گرا داشتند. غرب نيز به علت ضعف نيروهای دموکرات در اين کشورها نمی‌توانست آنها را جدی بگيرد. حکومت‌های ديکتاتور خاورميانه با حاميان غربی خود دشمنی مشترک يافته بودند: حکومت انقلابی و اسلامی ايران و نيروهای اسلام‌گرای انقلابی در منطقه، که متحدان هم محسوب می‌شدند. اين حکومت‌ها در سه دهه اخير بيشترين بهره را از اين دشمنان مشترک برای توجيه موجوديت خود در نظر غرب برده‌اند.

جورج بوش و صدور دموکراسی از دهانه تفنگ
در دوران جورج بوش دوم و پس از واقعه يازده سپتامبر، دولت آمريکا به اين نتيجه رسيد که نمی‌توان منطقه خاورميانه را به حال خود رها کرد و برقراری دموکراسی در کشورهای اين منطقه تضمينی برای امنيت خود آمريکا نيز خواهد بود. پس بحث خاورميانه بزرگ و برقراری دموکراسی در همه کشورهای خاورميانه به پيش کشيده شد. دولت آمريکا می‌گفت که کشورهای ژاپن و آلمان نيز تا پيش از اينکه آمريکا آنها را اشغال کند هيچ سابقه دموکراتيکی نداشتند و، تنها پس از اشغال و تحميل دموکراسی بر آنها، به نظامهايی دموکراتيک دست يافتند؛ و با اين توجيه تصميم گرفت که، پس از حمله به عراق و برکناری صدام حسين، آن کشور را تا چند سال در اشغال نگه دارد و، پس از برقراری دموکراسی‌ای پايدار و ايجاد الگويی برای سراسر خاورميانه، آنجا را ترک کند. حتا کار به آنجا کشيد که ريچارد پرل از مقامات بلندپايه وزارت دفاع آمريکا، از دومينوی سقوط ديکتاتورهای خاورميانه سخن می‌گفت. آنان فکر می‌کردند که، پس از برقراری دموکراسی در عراق و الگو شدن آن کشور و خالی کردن پشت حکومت‌های ديکتاتور وابسته به خودشان، مردم کشورهای منطقه قيام می‌کنند و، با ساقط کردن ديکتاتورها، دموکراسی را در منطقه مستقر می‌سازند. در آن زمان، حتا از لزوم سرنگونی حکومتهای عربستان و مصر سخن به ميان آمد. عربستان جايی بود که اکثر تروريست‌های يازده سپتامبر از آنجا آمده بودند و، به نظر نومحافظه‌کاران آمريکا، حکومت عربستان مسئول مستعد بودن افراد آن جامعه در پيوستن به گروههای تروريستی اسلامی بود. اما نومحافظه‌کاران حکومت ايران را اولين مهره دومينوی سقوط حکومتها در خاورميانه پس از استقرار نيروهای آمريکايی در عراق می‌دانستند. به نظر آنان، جامعه ايران در وضع انقلابی بود و مردم ايران دوستدار آمريکا و مستعدترين مردم خاورميانه برای برقراری دموکراسی بودند، استقرار نيروهای آمريکا در عراق به مردم ايران جرئت و جسارت می‌بخشيد و اعتماد به نفس را از حکومت ايران می‌گرفت. در ذهن اين انديشه‌پردازان آمريکايی، مدت کوتاهی پس از اشغال عراق، مردم ايران انقلاب می‌کردند و حکومتی سکولار و دموکرات و متحد غرب بر روی کار می‌آوردند. آنان سوريه و مصر را مهره‌های بعدی اين دومينو می‌دانستند ــ دومينويی که مهره آخرش عربستان سعودی بود.

شکست سنگين سياست نظاميگری آمريکا
شکست سنگين آمريکا در برقراری امنيت در عراق و کشته شدن هرروزه سربازان آمريکايی، ناخشنودی مردم عراق از حضور نيروهای آمريکايی در کشورشان، ناتوانی آمريکا در برقراری دموکراسی‌ای پايدار در عراق ــ علی رغم شکل‌گيری دموکراسی‌ای نيم‌بند در آن کشور ــ و محبوب نبودن نيروهای سکولار و دموکرات و غرب‌گرا در عراق خيلی زود به رؤيای شيرين نومحافظه‌کاران پايان داد. آنان از دولت دوم جورج بوش کنار گذاشته شدند و وی به سياست‌های کلاسيک جمهوری‌خواهان برگشت. نمونه عراقی نه تنها الگوی مردم خاورميانه نشد، بلکه نمونه‌ای شناخته شد که بايد از آن به شدت پرهيز کرد؛ و حکومت ايران نه تنها سقوط نکرد، که نيرومندتر شد. کار بدان جا کشيد که دولت بوش برای برقراری امنيت در عراق به جمهوری اسلامی روی آورد و خواستار مذاکره مستقيم با ايران برای کمک به تثبيت حکومت شيعه عراق شد. آمريکا جبراً نفوذ جمهوی اسلامی در عراق را پذيرفت و جمهوری اسلامی در درون کشور نيز موقعيت خود را تثبيت کرد. در نتيجه سياست های جورج بوش، نفوذ جمهوری اسلامی از بدخشان تا کرانه‌های مديترانه وسعت يافته بود. پس موضوع برقراری دموکراسی در خاورميانه بار ديگر به کناری گذارده شد و مبارزه با نفوذ جمهوری اسلامی به مسئله اصلی آمريکا در خاورميانه تبديل شد.

باراک اوباما و بهار عربی
به جز شکست در عراق، بحران اقتصادی علت ديگر شکست جمهوری‌خواهان و برآمدن باراک اوباما بود. اوباما به مردم آمريکا قول داد که، در ضمن مبارزه با تروريسم، نيروهای آمريکا را از عراق و سپس افغانستان خارج سازد. پس از دو جنگ افغانستان و عراق و آشکار شدن نتايج آنها، نه مردم آمريکا تمايلی به جنگی جديد در خاورميانه دارند و نه دولت آمريکا از نظر سياسی و اقتصادی به چنين کاری راغب است؛ و به احتمال قوی تا مدتی، حداکثر دخالت‌ نظامی آمريکا در خاورميانه به صورت حمله‌های محدود هوايی خواهد بود و حمله زمينی ــ جز در وضعيتی استثنايی و غيرمترقبه ــ رخ نخواهد داد. جنگ عراق چهره آمريکا را در جهان و به ويژه در خاورميانه خراب کرد و اوباما تصميم گرفت که اين چهره را بازسازی کند. او در همان ابتدای کارش به قاهره رفت و دست دوستی به سوی مردم مسلمان خاورميانه دراز کرد؛ اما مسئله‌ای که نومحافظه‌کاران را به برقراری دموکراسی در خاورميانه برانگيخته بود همچنان پابرجا بود: دموکراسی بهترين تضمين برای جلوگيری از رشد تروريسم است. در عين حال، باراک اوباما نمی‌خواست که آمريکا در نزد مردم خاورميانه مدافع رژيم های ديکتاتور و فاسد شناخته شود. در دوران اوباما، خودداری از دخالت نظامی در کشورهای ديگر، حمايت نکردن از حکومتهای ديکتاتور ــ اگر با قيام مردم مواجه شوند ــ همکاری با نيروهای معتدل اسلامی برای جلوگيری از قدرت‌يابی سلفی ها، مبارزه با نفوذ جمهوری اسلامی، تضمين امنيت صدور نفت از خاورميانه و، سرانجام، حفظ امنيت اسرائيل و تلاش برای برقراری صلح ميان اسرائيل و فلسطين رئوس اصلی سياست خارجی آمريکا در خاورميانه بوده است. باراک اوباما اين بار، به جای صدور دموکراسی توسط جنگ و اشغال نظامی، علاقه ای به تغيير رژيم های خاورميانه و يا دفاع از آنها ندارد. اما در صورت روبرو شدن اين ديکتاتوری ها با يک قيام مردمی، ضمن حمايت از قيام مردمی، در انديشه انتقال تجربه ترکيه به ديگر کشورهای اسلامی است.

٢- هويت و آينده بهار عربی

الگوی ترکيه

مدت‌هاست که بسياری از سکولارهای ترکيه شکايت می‌کنند که چرا غرب از اسلام‌گرايان، حزب عدالت و توسعه اردوغان، دفاع می‌ کند. آنها سال‌هاست که می‌گويند غرب با حمايت از حزب اردوغان می‌خواهد که، در برابر اسلام ايرانی، اسلام معتدل ترکيه ای را قرار دهد تا الگوی مردم خاورميانه شود. آنان خود و ترکيه را قربانی اين سياست غرب می‌دانند. از نظر غرب، نيروهای معتدل اسلامی در ترکيه بايد نيرومند باشند تا الگويی برای مردم مسلمان منطقه شوند؛ چراکه مسلمانان خاورميانه نبايد تنها الگوی جمهوری اسلامی ايران و طالبان ـ القاعده را در پيش رو داشته باشند.
فارغ از اينکه اين ادعای چندساله نيروهای سکولار ترکيه چقدر صحت دارد؛ مقايسه ميان الگوهای اسلام ايرانی و ترکيه ای از آغاز بهار عربی اوج گرفته و به بحثی جدی در ميان نيروهای اسلام‌گرا بدل شده است. دولت ترکيه نيز از ابتدای بهار عربی به دفاع از اين جنبش‌ها پرداخت و اردوغان رسماً ترکيه را الگويی برای اين کشورها خواند. از همان آغاز بهار عربی، رقابتی در ميان ايران و ترکيه برای نفوذ در اين جنبش‌ها آغاز گشت. اينکه ترکيه تا چه حد موفق بوده معلوم نيست؛ اما در اينکه ايران نتوانسته هيچ نفوذی در اين جنبش‌ها به دست آورد شکی نيست.

سازش
در همه جنبش‌های بهار عربی، به جز در بحرين، دولت آمريکا سريعاً جانب اپوزيسيون را گرفت و بر رهبران حاکم فشار آورد تا استعفا دهند. در همان حال، نهادهای نظامی و امنيتی آن کشورها زير فشار آمريکا در مدتی کوتاه به سازش با نيروهای اپوزيسيون رسيدند.
عواملی که باعث شد نيروهای اصلی اپوزيسيون در مصر و تونس، که عمدتاً اسلام‌گرايان اخوان المسلمين بودند، سريعاً با نهادهای حکومتی، به ويژه ارتش، مصالحه کنند عبارت بودند از: ١) مقايسه تجربه عبرت‌آموز انقلاب ايران و تجربه نسبتاً موفق ترکيه؛ ٢) حاکم نبودن گفتمان لنينيستی بر افکار روشنفکران اين کشورها، بر خلاف ايران در دوران انقلاب ٥٧؛ ٣) نبود رهبری فرهمند و انعطاف‌ناپذير در اپوزيسيون، مانند آيت‌الله خمينی؛ ٤) نوعی تعادل قوا در ميان نيروهای اپوزيسيون و حکومت، چنان که اپوزيسيون نمی‌ توانست همه خواسته‌های خود را بر حکومت تحميل کند؛ ٥) کناره‌گيری سريع نفر اول حکومت در کشورهای مصر و تونس، که اوضاع را برای مصالحه مساعدتر کرد؛ ٦) استقلال نهادهای حکومتی، به ويژه ارتش و نيروهای امنيتی، از شخص اول حکومت.

جلوگيری از فروپاشی
اما مهم‌ترين نتيجه سازش نيروهای اپوزيسيون و نهادهای حکومتی حفظ استقلال و تماميت اين نهادها، به ويژه نهادهای قضايی و نظامی و امنيتی، بود. بدين ترتيب، در بهار عربی، «فروپاشی» رخ نداد؛ بدين معنا که نهادهای حکومتی پيشين همگی حفظ شدند. حفظ تماميت و استقلال اين نهادها نيز خودبه‌خود مانع از ايجاد نهادهای جديد انقلابی، مانند سپاه و بسيج و دادگاه‌های انقلاب در ايران، شد. در واقع، سازش نيروهای اپوزيسيون و نهادهای حکومتی توان انقلابی برای «فروپاشی» را خنثا ساخت. حفظ استقلال دادگستری و در امان ماندن نهادهای نظامی و امنيتی و ايجاد نشدن نهادهای جديد انقلابی وضع سياسی حاکم بر کشورهای مصر و تونس را کاملاً متفاوت با وضع ايران در زمان انقلاب کرده است. وضع حاکم بر اين کشورها به ترکيه بسيار بيشتر شبيه است تا به ايران. در انقلاب ايران، نيروهای انقلابی با گفتمانی لنينيستی خواهان انحلال کامل نهادهای نظامی و امنيتی حکومت بودند. آنها انقلاب را تنها هنگامی پيروز می‌دانستند که کل نظام پيشين را ويران کرده باشد. حتا در درون دولت موقت بازرگان، ابراهيم يزدی، معاون نخست‌وزير در امور انقلاب، که از شخصيت ها و نيروهای چپگرا بسيار معتدل‌تر بود، بارها اعلام کرد که پايگاه واقعی آمريکا در ايران نه شاه، که ارتش ايران است و انقلاب تنها هنگامی پيروز می‌شود که به ارتش هم برسد و، پيش از هر امری، بايد همه فرماندهان پيشين ارتش را برکنار کرد. در آن زمان تقريباً همه ژنرال‌های ارتش برکنار و بسياری از آنان نيز اعدام شدند. طرح تشکيل سپاه پاسداران و دادگاه‌های انقلاب را نيز ابراهيم يزدی، معاون نخست وزير در امور انقلاب، عرضه کرد.

نتايج پايداری نهادها
در کشورهای محل وقوع بهار عربی، تجربه عبرت‌آميز ايران برای روشنفکران اين کشورها و پايدار ماندن نهادهای حکومتی، به ويژه دادگستری و ارتش، مانع از حاکميت کامل اسلام‌گرايان شده است. در واقع، اسلام‌گرايان تنها در حکومت شريک شده‌اند و دست باز در همه امور پيدا نکرده‌اند. نتيجه چنين امری جريان يافتن امور در جهتی کاملاً متفاوت با جهت انقلاب در ايران و بسيار شبيه به جريان امور در ترکيه است. نتايج چنين تعادل قوايی ميان دولت‌های اسلام‌گرا و نهادهای حکومتی پيشين را می‌ توان به اين شرح توضيح داد:
١) دولت‌های اسلام‌گرای بهار عربی مجبور به سياست‌ورزی، چانه‌زنی، انعطاف، و سازش با ارتش‌اند. سازش و انعطاف، اين دولت‌ها و هواداران آنها را، که عمدتاً اخوان المسلمين‌اند، از مسير افراط‌گرايی و آرمان‌گرايی دور می‌کند و به مسير واقع‌گرايی می‌برد.
٢) دولت‌های برآمده از بهار عربی و احزاب اسلام‌گرای دخيل در آن، چون همه قدرت را در دست ندارند و، در عين حال، مجبور به اداره کشور و حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی و سياست خارجی اند، هر روز واقع‌گراتر می‌شوند. آنها تنها قوه مجريه را در دست دارند. حتا در ايران نيز، دولت‌مردان پس از مدتی بر اثر مواجهه با واقعيات اداره جامعه با‌تجربه و ملايم می‌شوند و، اگرچه مجبورند که واقع‌گراتر شدن خود را از ولی فقيه پنهان سازند، باز هم پس از مدتی، اين واقع‌گرايی باعث کنار گذاردن آنها به دست ولی فقيه می‌شود. ولی فقيه همواره نيازمند تازه‌روييدگان بی تجربه است. در کشورهای تونس و مصر، چنين خبری نيست. رهبران اسلام‌گرا نه ولی فقيه، که خود وزير و مسئول اجرايی اند و هر سال باتجربه‌تر و واقع‌گراتر و ميانه‌روتر می‌شوند.
٣) در اين کشورها، دولت‌های اسلام‌گرا توان سرکوب جامعه مدنی و بستن کامل رسانه‌ها را ندارند، چرا که نهادهای قضايی،امنيتی، نظامی به طور کامل در دست آنان نيست. در عين حال، مجبور به اداره کشور و حل مشکلات اقتصادی، امنيتی، اجتماعی، و فرهنگی مردم‌ و، لاجرم، مجبور به پاسخ‌گويی به آنان‌اند. نفس «پاسخ‌گويی»، اين رهبران اسلام‌گرا را هر چه بيشتر به واقع‌گرايی در اتخاذ سياست‌های اقتصادی و اجتماعی و ... و احترام به افکار عمومی وامی‌دارد.
٤) وجود دادگستری مستقل و ارتشی سکولار و مقتدر در کشورهای محل وقوع بهار عربی بهترين ضامن برای برگزاری انتخاباتی آزاد است ــ انتخاباتی که دولت‌های اسلام‌گرای حاکم نتوانند نتيجه آن را از پيش و با تقلب تعيين کنند. در نتيجه، اصل «آلترنانس» يا «جابه‌جايی قدرت» در اين کشورها نقض نمی‌شود. اين اصل مهم‌ترين مانع برقراری ديکتاتوری اسلامی در اين کشورهاست.

آينده بهار عربی
نتيجه کنش هايی که در بالا ذکر شد، آميزه ای از دو تغيير بنيادين زير را در پی خواهد داشت:
۱) حکومت اسلام‌گرايان تنها در عرض چند سال باعث رفع توهم بخش مهمی از مردم اين کشورها درباره توان و کارکرد و نتيجه اسلام سياسی خواهد شد و بسياری از مردمی که گمان می‌کنند برقراری دولتی اسلامی حلال بخش مهمی از مشکلات آنهاست با مشاهده ناتوانی اين دولت‌های بی تجربه و آرمان‌گرای اسلامی در اداره کشور و نيز با مشاهده رفتار افراطی بخشی از اين اسلام‌گرايان در برخورد با مسائل اجتماعی، به ويژه آزادی های فردی و اجتماعی و حقوق زنان، اميد خود را به اسلام سياسی از دست می‌دهند و، در انتخابات‌های بعدی، به ديگر نيروهای سياسی متمايل می‌شوند.
٢) بخش مهمی از نيروهای اسلام‌گرا در طی چند سال اداره کشور از اسلام افراطی و انقلابی دور می‌شوند و به اسلام‌گرايانی واقع‌گرا و مدرن و ميانه‌رو، به سبک حزب عدالت و توسعه اردوغان، بدل خواهند شد. در واقع، رهبران حزب عدالت و توسعه ترکيه نيز در فرايندی شبيه به آنچه توضيح داده شد تبديل به سياست‌مدارانی واقع‌گرا و مدرن و ميانه‌رو شده‌اند.

سخن واپسين
بهار عربی آينده مطمئنی برای کشورهای مربوط دربردارد: مردم اين کشورها با پرداختن کمترين بها و در سريع‌ترين مدت ممکن از برزخ اسلام‌گرايی گذر خواهند کرد. داريوش شايگان در حدود ١٠ سال پيش گفته بود که ما در حال خروج از تونلی هستيم که مسلمانان ديگر تازه می‌خواهند وارد آن شوند. پس از گذشت ١٠ سال از اين سخن شايگان، ايران هنوز از حکومت اسلامی گذر نکرده است؛ و در ضمن، هنوز نيز نمی‌توان بااطمينان گفت که، پس از گذر کم‌هزينه کشورهايی چون مصر و تونس از اسلام‌گرايی در سال های آينده، ما نيز از آن گذر کرده‌ايم.

سعيد بشيرتاش


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016