گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 اسفند» اسلامشناسی سنتی در برابر دينشناسی (بخش دوم و پايانی)، ب. بینياز (داريوش)22 مهر» راههای نوين پژوهش قرآن، برگردان از ب. بینياز (داريوش) 27 شهریور» آمريکا و ترکيه: دو نگاه به سوريه، هليل کاراولی، برگردان از ب. بینياز (داريوش) 4 مرداد» يادداشتی بر سخنرانی مهرداد درويشپور، ب. بینياز (داريوش) 27 تیر» انتخابات آزاد به مثابه تاکتيک و استراتژی، ب. بینياز (داريوش)
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اسلامشناسی سنتی در برابر دينشناسی، ب. بینياز (داريوش)بيش از ۱۲۰۰ سال درک تاريخی ما از اسلام و تاريخ ايران توسط احاديث و اسطورههای اسلامی رقم خورده است. شکی نيست که تغيير پارادايم، بحران روحی و سردرگمی به همراه دارد. پس از ۱۲۰۰ سال "عدهای" میگويند: اسلام در مکه و مدينه شکل نگرفته است، پيامبری به نام محمد وجود خارجی نداشته [و اگر هم داشته آن محمدی نيست که در احاديث آمده]، جنگهای قادسيه و نهاوند وجود نداشتهاند، تهاجم اسلامی به ايران رخ نداده، خلفای راشدين محصول فانتزی بودهاند واگرچه هنوز پژوهشهای نوين دربارهی خاستگاه اسلام و دو سدهی نخست اسلام مرحلهی آغازين خود را سپری میکند، ولی پس از گذشت يک دهه ما هنوز با يک «سکوت عالمانه» از سوی اسلامشناسان و مورخان سنتی روبرو هستيم. البته اين سکوت، دلايل آشکار و ناآشکار بسياری دارد که پرداختن بدانها موضوع اين نوشتار نيست. گوهر و بُنمايهی پژوهشهای نوين در اين است که پژوهشگران نسل جديد، با نگاهی انتقادی - تاريخی به منابع بنيادين اسلامی برخورد میکنند. تاريخ اسلام و به دنبال آن تاريخ کشورهای اسلامی بر اساس چند کتابِ مشخص نوشته شده است؛ اين کتابها تقريباً دو سده پس از شکلگيری اسلام به نگارش در آمدهاند. آنها عبارتند از: سيره محمد از ابن هشام، تاريخ طبری، المغازی اثر ابن واقدی و طبقات از ابن سعد. اسلامشناسی سنتی باختر زمين - به جزء چند استثنا- به منابع نامبرده به مثابهی «اسناد و مدارک تاريخی» مینگرد و بدون سنجش علمی يعنی بدون آنکه راستی يا ناراستی اطلاعات مندرج در اين کتابها را با ابزار عقلانی (علمی) مورد بررسی قرار دهد، از اين نقطه حرکت میکند که اين اطلاعات و آگاهیها درستاند. منابع تاريخی و متدلوژی پرداختن به آنها مورخی که میخواهد با متدلوژی علمی به سنجش تاريخ در اين يا آن حوزه بپردازد، نمیتواند به هر «نوشته»ای به عنوان «سند و مدرک» بنگرد و نبايد هم بنگرد. اطلاعات و گزارشات تاريخی بدست آمده بايد با منابع ديگر تطبيق داده شوند تا بتوان اندکی به واقعيت نزديک شد. ما تاريخ گذشته را به طور دقيق و کامل نمیتوانيم بازسازی کنيم، ولی میتوانيم با اتکاء به منابع گوناگون مانند نوشتههای گوناگون معاصر، سنگنبشتهها، سکهها، يافتههای باستانشناختی و غيره، تصوير خود را از آن برش زمانی معين دقيقتر نمائيم. مورخی که بدون شک و ترديد به منابع و مصادر تاريخی مینگرد و به هر دليلی از مقايسهی تطبيقی آنها میگريزد، تنها «خدمتی» که به علم و بشريت میکند، بازتوليد سنت و گذشته در اشکال جديد است. ما اساساً چيزی به نام «واقعيت تاريخی» نداريم، بلکه فقط «خوانش يا خوانشهای تاريخی» داريم. خوانش مسلمانان جهان از تاريخِ شکلگيری اسلام، همان چيزی است که در بالا آمده و به «خوانش عمومی يا مسلط» تبديل شده است. و از آنجا که انديشهها و افکار بشری جزئی جداناپذير از ستيز بر سر قدرت است، معمولاً چنين بوده و هست که «خوانش عمومی يا مسلط» از تاريخ، يا کلاً پديدهها، خوانش صاحبان قدرت است. پژوهشگران مدرن در برابر اسلامشناسان سنتی آنها تاکنون چند کتاب دربارهی چگونگی شکلگيری اسلام منتشر کردهاند که همهی نظريههای تاکنونی اسلامشناسی مبتنی بر رويدادنگاری اسلامی را زير پرسش برده است و در برابر آن يک مسير ديگر از شکلگيری اسلام عرضه کردهاند. آنها، اسلامشناسی سنتی را عميقتر يا گستردهتر نکرده و نمیکنند بلکه تغييری اساسی در الگوهای تاکنونی بوجود آوردهاند، يعنی تغيير در پارادايم تاکنونی و سنتی. اسلامشناسی سنتی تاکنون به اين چالش هيچ گونه برخوردی نکرده است و تنها واکنش آن به اين پژوهشگران، يا «سکوت عالمانه» بوده يا برخوردهای تخريبی با کيفيت سياسی. مارکوس گروس و کارل- هاينتس اوليگ در کتابِ «پيدايش يک دينِ جهانی ۱» به تفصيل به اين موضوع يعنی سکوت و چالشگريزی اسلامشناسیِ سنتی پرداختهاند. روی سخنِ نويسندگان کتابِ نامبرده به ويژه به آنگليکا نويويرت و ميشائيل مارکس است که به گونهای آخرين حرف را در اسلامشناسی سنتی (حداقل در آلمان) میزنند. متأسفانه تاکنون اسلامشناسی سنتی هيچ گونه برخورد علمی با نظريههای اين گروه از پژوهشگران نکرده است و به همين دليل در اين نوشتار اشارهای بدانها نمیشود. مورخان و پژوهشگران ايرانی مسعود انصاری در کتابش، «دينسازان بیخدا» دربارهی «سيره» ابن هشام مینويسد: با وجود اين، مسعود انصاری مانند ديگر پژوهشگران بدون نقد و با اعتماد کامل به منابع تاريخی اسلامی مینگرد و تمامی کتابهای تاکنونی خود دربارهی [نقدِ] اسلام را بر اساس همين دادههای شفاهیِ سنجشناپذير به نگارش در آورده است. شومبختانه، همهی مورخان و اسلامشناسان ايرانی مبنای پژوهشهای خود را بر اساس همين تاريخ شفاهی (شنيدهها) قرار دادهاند. سخنی با خوانندگان بنمايهی نظرات پژوهشگران نسل جديد میگويد که اسلام در آغاز يک جنبش مسيحی ايرانی- سوری بوده و خاستگاه آن در خراسان بزرگ به ويژه در مرو و سوريه قرار داشت. اين جريان مسيحی که پژوهشگران نسل جديد به آن «جنبش قرآنی» میگويند، در کنار مابقی جريانات مسيحی در ايران و سوريه قرار داشت. حامل اصلیِ اين جنبش قرآنی در ايران، عربهای ساسانی بودند که طی سدهها با ايرانيان آميخته شده بودند. زبان دينی آنها اساساً سُريانی بوده است. شکست ساسانيان (خسرو دوم يا خسرو پرويز) از هراکليوس در سال ۶۲۲ ميلادی، از يک سو باعث شد که شام و اسرائيل و مصر از نيروهای نظامی ايرانی خالی شود و به دست عربهای متحد بيزانس بيفتد (به ويژه عربهای غسانی که متحد بيزانس بودند. مجموع متحدان بيزانس را قريش میگفتند که از واژهی آرامی گرفته شده است)، و از سوی ديگر مقدمات فروپاشی ساسانيان را در درون مرزهای آن زمان فراهم ساخت. در اينجا هيچ «تهاجم اسلامی» صورت نگرفته بلکه عربهای ساسانی و همپيمانان ايرانی آنها در خود ايران - ابتدا به صورت محلی-، به ويژه در خراسان و سيستان و ميانرودان، قدرت را به دست گرفتند. حداقل ۱۵۰ سال طول کشيد تا از درون آن جنبش قرآنی مسيحی، آن چيزی شکل گرفت که ما امروز به عنوان اسلام میشناسيم. نخستين واکنش به اين «تغيير پارادايم» تاريخی، اين بوده که گفته میشود نويسندهی کتاب يعنی کارل- هاينتس اوليگ يک مسيحی متعصب است که قصد دارد اثبات کند، اسلام هم يک جريان مسيحی بوده است! کارل - هاينتس اوليگ يک دينشناس است و دينشناسی ربطی به علم کلام يا الهيات ندارد. او در همان کتاب [از بغداد به مرو] مینويسد: «ولی همهی اديان [جهانی] از يک سو تحت تأثير اديان پيشين يعنی اديان نخستين قرار داشتند و از سوی ديگر متأثر از ويژگیهای فرهنگی محيط خود بودند. هيچ کدام از آنها از "آسمان نازل نشده"اند. هر يک از آنها به مثابهی ادامهی اديان پيشين قابل توضيح است - و گاهی به مثابهی ادامهی "انقلابی" گذشته.» [همانجا، ص ۲۹] اين سخن يک متکلم نيست، بلکه درک يک دينشناس از روند شکلگيری اديان است. انتقاد میشود که چرا با اديان مسيحی و يهودی اين چنين «موشکافانه و باريکبينانه» برخورد نمیشود، تا موضوع به اسلام میرسد، «همه میخواهند اثبات کنند که منابع و مصادر اسلام در مسيحيت و يهوديت است.» برای آگاهی بايد گفت که روشنگران غربی طی ۲۰۰ سال (از اواخر سدهی ۱۷ تا اواخر سده ی ۱۹ ميلادی - هنوز هم ادامه دارد!)، درکِ کلامی از مسيحيت و يهوديت را مورد نقد قرار دادهاند و تا کنون بدون گزافهگويی هزاران کتاب، رساله و مقاله در اين باره نوشته شده است. وگرنه ما چگونه میدانستيم که بيشتر کتابهای (اسفار) عهد عتيق در دوران هخامنشی به رشتهی تحرير در آمدهاند و خداوند، تورات را به موسی و ديگر پيامبران مانند اشعياء، زکريا و غيره نازل نکرده است؟ يا چگونه پی میبرديم که انجيل ربطی به عيسی ناصری ندارد و جمعآوری اناجيل چهارگانه حدود ۱۸۰ سال طول کشيده است؟ روشنگران غربی توانستند طی دو سده، يهوديت و مسيحيت را به اصطلاح زمينی [تاريخی] کنند. ولی نکتهی اساسی در اين است که زمينی کردن يا جا انداختن درک تاريخیِ روندِ شکلگيری اديان در برابر درک کلامی [theological] باعث از بين رفتن اديان نمیشود. مگر يهوديت و مسيحيت پس از «زمينی» شدنشان، از بين رفتند؟ طبعاً پاسخ منفی است! حتا اگر در آينده- يک يا دو نسل ديگر- گفتمان غالب اين شود که اسلامِ در آغاز يک جنبش مسيحی بوده و نظراتِ نوين اين پژوهشگران هم مورد تأئيد قرار گيرد، باز اسلام به بقای خود ادامه میدهد. ولی ديگر اين آمادگی را دارد که بتواند خود را با شرايط مدرن تطبيق بدهد، زيرا ديگر کيفيت تاريخی آن، جايگزين کيفيت آسمانی آن شده است. نقد گذشته نقد گذشته، برای رفتن به گذشته و آغازی دوباره در گذشته نيست، زيرا اين از محالات است. از سوی ديگر نتايج به دست آمده از نقد گذشته را هم نمیتوان بلاواسطه برای امروز به کار بست. اگر چنين است، پس چه نيازی به نقد گذشته وجود دارد؟ نقد گذشته، نگاه عقل کنونیِ رشديافتهی «من» است به گذشته؛ پاسخ به اين پرسش است که: اگر من همين رشد عقلانی کنونیام را در فلان بُرش تاريخی میداشتم، باز هم همان رويکرد گذشته را میداشتم؟ باز هم همان گونه میانديشيدم که انديشده بودم؟ به عبارتی، نقد گذشته يعنی: برابر هم نهادن عقل امروزين با عقل ديروزی؛ سنجش رشد يافتگی يا رشد نيافتگی خود است، درک فاصلهی تاريخی بين عقلِ کنونیام و عقل گذشتهام است. اين که «من» يا «ما» در گذشته چه کرديم، در واقعيت امروز ما تأثيری ندارد، ولی تعيينکننده اين است که اگر «ما»ی امروزی (با شناخت و عقل امروزی) يک بار ديگر در شرايط گذشته قرار بگيريم، چه کار خواهيم کرد. اين، گوهرِ نقد به گذشته است که سطح رشديافتگی عقل امروز «من» را به سنجش میکشد. اگر «من» با اين عقلی که امروز دارم، يک بار ديگر احاديث اسلامی را مطالعه کنم آيا همانگونه درک میکنم که در ۵۰ سال پيش میفهميدم؟ يا عقل «من» آن قدر رشد يافته که میتوانم از طريق پرسشهای نوين، راستی يا ناراستیِ دادهها را به گونهای ديگر به سنجش بگذارم؟ پرسشهايی که روزی بايد پاسخ داده شوند خاستگاه جغرافيايی قرآن نام مکه فقط يک بار در قرآن آمده است، در سوره ۴۸، آيه ۲۴: وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ ۚ وَکَانَ اللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا [اوست که چون در بطن مکه بر آنها پيروزيتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت و خدا کارهايی که میکرديد آگاه و بينا بود/ ترجمه آيتی] البته در آيهای ديگر [سوره ۳ ، آيه ۹۶] از مکان ناشناختهای به نام «بکه» نامبرده شده که بدون هيچ گونه توضيح قانعکنندهای، همان «مکه» ترجمه شده است: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًی لِّلْعَالَمِينَ [نخستين خانهای که برای مردم بنا شده همان است که مکه است. خانهای که جهانيان را سبب برکت و هدايت است/ ترجمه آيتی] در کنار آن، سه بار از «مدينه» نام برده شده است: سوره ۶۳، آيه ۸ و سوره ۹، آيات ۱۰۱ و ۱۲۰. سوره ۹، آيه ۱۰۱: وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ۖ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ۖ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَیٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ سوره ۹، آيه ۱۲۰: مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَّسُولِ اللَّـهِ وَلَا یَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِيلِ اللَّـهِ وَلَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِيظُ الْکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ ۚإِنَّ اللَّـهَ لَا یُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ همان گونه که مشاهده میکنيم، اصلاً نمیتوان از آيات بالا برداشت کرد که منظور از مدينه همان يثرب است که محمد به آنجا پناهنده شده بود. بجز آيات بالا، در هيچ جای ديگرِ قرآن ما با واژههای مکه و مدينه روبرو نمیشويم. به عبارتی، آيات بالا تمام اطلاعاتی است که قرآن دربارهی اين مکانها - که طبق احاديث اسلامی خاستگاه قرآن بوده- به ما میدهد. ولی از سوی ديگر میدانيم که سُريانیزبانان از سدهها پيش از اسلام به تيسفون، مدينه میگفتند. البته از آنجا که تيسفون از هفت شهرک ساخته شده بود، بيشتر از حالت جمع آن استفاده میکردند و به آن «مدائن» میگفتند. تيسفون يکی از پايتختهای ساسانی بوده و در ضمن مرکز مسيحيان ايرانی- سوری نيز بوده است. بسياری از تصميمات دينی نيز در آنجا گرفته میشد، هم در دربار ساسانی و هم در شورای مسيحيان که در تيسفون بود. مسيحيان نزديک به شاهان ساسانی به ويژه خسرو دوم تلاش میکردند که کرسیِ شورا توسط شاخههای ديگر مسيحی، به ويژه مسيحيانِ وابسته به جنبش قرآنی که با مسيحيان يعقوبی و آريوسی تقريباً از يک نوع مسيحيتشناسی برخوردار بودند، اشغال نشود. از اين رو، طبق شواهد تاريخی - هنوز مدرک مستندی در دست نيست- اين گمانِ قوی وجود دارد که منظور از مدينه، همان تيسفون بوده است. زيرا عباراتی مانند «مدينه و عربهای پيرامون آن»، جدا کردن مدينه از «عربهای باديهنشين» يا «چون به مدينه بازگرديم صاحبان عزت، ذليلان را بيرون خواهند کرد»، اين گمان را در ما تقويت میکند که اين «مدينه» ربطی به يثرب [مدينهالنور بعدی] ندارد. به هر رو، از طريق اين سه آيه نمیتوان به روشنی گفت که نام مدينه در قرآن، همان يثرب سابق يا مدينه بعدی است. به سخن ديگر، اگر خواننده فقط قرآن را بخواند - و نه احاديثی که حداقل ۱۵۰ سال بعدتر نوشته شدهاند- نمیتواند تشخيص بدهد که خاستگاه جغرافيايی قرآن کجا بوده است. Copyright: gooya.com 2016
|