گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 اسفند» اسلامشناسی سنتی در برابر دينشناسی، ب. بینياز (داريوش)22 مهر» راههای نوين پژوهش قرآن، برگردان از ب. بینياز (داريوش) 27 شهریور» آمريکا و ترکيه: دو نگاه به سوريه، هليل کاراولی، برگردان از ب. بینياز (داريوش) 4 مرداد» يادداشتی بر سخنرانی مهرداد درويشپور، ب. بینياز (داريوش) 27 تیر» انتخابات آزاد به مثابه تاکتيک و استراتژی، ب. بینياز (داريوش)
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اسلامشناسی سنتی در برابر دينشناسی (بخش دوم و پايانی)، ب. بینياز (داريوش)مفهوم «محمد» در قرآن سوره ۴۷، آيه ۲: وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ ۙ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ سوره ۳، آيه ۱۴۴: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَیٰ أَعْقَابِکُمْ ۚ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیٰ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّـهَ شَیْئًا ۗ وَسَیَجْزِی اللَّـهُ الشَّاکِرِينَ سوره ۳۳، آيه ۴۰: مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَـٰکِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّينَ ۗ وَکَانَ اللَّـهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِيمًا يکی از بحثهای زبانشناختی که بويژه با کتابِ کريستوف لوکسنبرگ [«قرائت سُريانی - آرامی قرآن»] آغاز شد، پيرامونِ اين موضوع است که «قرآن اصلی» به چه زبانی بوده است. لوکسنبرگ در کتابِ نامبردهاش تلاش کرده با ابزار زبانشناختی نشان بدهد که قرآن در اصل به زبان سُريانی - آرامی تدوين شده و بعدها به عربی ترجمه و بازنويسی شده است. او همچنين واژهی «محمد» در قرآن و سنگنبشتهی قبهالصخره را مورد بررسی قرار میدهد. پژوهشگران نسل جديد بر اين نظرند که واژهی «محمد» در قرآن - در همين چهار بار- اساساً نه يک نام خاص برای شخص، بلکه يک صفت مقدس است [ستايش شده، آن کس که بايد ستايش شود]. همچنين آنها، بنا بر کاوشهای تاريخی، سکهشناسی و زبانشناختی، بر اين نظرند که «محمد» صفت مقدسی بوده که جنبش قرآنی برای مسيح قايل بوده است. برای پرهيز از ورود به موضوعات زبانشناختی [به ويژه پرداختن به مفهوم «محمد» و آمدن همين چهار آيه در قرآن] آن را به نوشتاری جداگانهای واگذار میکنم. «هجرت محمد» در قرآن ولی بنا بر پژوهشهای کنونی میدانيم که تا (حدوداً) ۱۵۰ سال آغاز اسلام، سخنی از «سال هجری» نبوده است. نخستين سند مکتوب دربارهی تاريخ به اصطلاح مسلمانان، دو سنگنبشته از معاويه است که يکی در قدره [ام قيس کنونی] (به زبان يونانی) در اردن و ديگری در طائف (به زبان عربی) کشف شدهاند. در سنگنبشتهای که در حمام شهر قدره از سوی معاويه به زبان يونانی حکاکی شده، علاوه بر علامت صليب [مفسران اسلامی علامت صليب را با رواداری دينی معاويه توجيه میکنند] در آخر متنِ حکاکیشده، تاريخ روم و تاريخ شهر قدره، و سرانجام تاريخ سالی آمده که معاويه به عنوان حاکم عربها در قدرت بوده است. اين سال، نه سال «هجری» بلکه سال ۴۲ عربها [KAT ARABA(S)] نوشته شده است. سنگنبشتهی طائف مربوط به سال ۵۸ عربهاست. و اين سالها برابرند با سال ۶۶۴ و ۶۸۰ ميلادی. به سخنی ديگر، سال اول عربها سال ۶۲۲ ميلادی است. جالب اينجاست که سالِ عربها، هنوز بنا بر تقويم خورشيدی نوشته میشده و نه قمری. تبديل سال عربها به «هجری» و به قمری [تقويم اعياد عربها] تقريباً همزمان در زمان خلافت هارون الرشيد [متولد ۷۶۳ ميلادی در ری، مرگ: ۸۰۹ ميلادی در توس/خراسان] و پسرش مأمون صورت گرفته است. اين خود نشان میدهد که تبديل شدن اسلام به يک دين مستقل و قائم به ذات چه راههای پر پيچ و خمی را طی کرده است. سال ۶۲۲ ميلادی چه اتفاقی رخ داد که آغاز سال عربها شد؟ از سال ۵۹۰ تا ۶۲۸ ميلادی خسرو دوم، معروف به خسرو پرويز، شاهنشاه ساسانی بود. پس از قتلِ امپراتور بيزانس موريکيوس، خسرو دوم که پادشاهیاش را مديون او میدانست، برای خونخواهی وارد يک جنگ طولانی با بيزانس شد. اين جنگها از سال ۶۰۲ تا ۶۲۸ ميلادی طول کشيد. منطقه شام، اسرائيل و مصر در اين زمان جزو قلمرو بيزانس محسوب میشدند، ولی ديگر حدود ۱۰۰ سال بود که بيزانسیها در آنجا حضور نظامی فعال نداشتند و آن مناطق زير نظر فرماندههای عرب مسيحی [واسالها يا منصوبين] قرار داشت. به ويژه غسانيان که مسيحی [منوفيزيت] بودند و مرکز آنها در حوالی کوههای کنونی جولان (سوريه) بود، حاکميتِ بخش بزرگی از منطقه را در دست داشتند. لشکرکشیهای خسرو دوم و پيروزیهای پی در پی او باعث شد که هراکليوس، امپراتور بيزانس، تصميم بگيرد، پايتخت خود را به سيسيل انتقال دهد (سال ۶۱۸ ميلادی) و قسطنطنيه را رها کند. ولی زير فشار کليساها و منابع مالیای که کليساها در اختيار او گذاشتند، توانست يک لشکر بزرگ سامان بدهد و خود را برای ادامه جنگ با ايران آماده کند. هراکليوس در سال ۶۲۱/۶۲۲ ميلادی با يک سپاه بزرگ راهی ارمنستان شد. خسرو دوم برای مقابله با نيروهای نظامی هراکليوس فرمان داد تا نيروهای نظامی ايران برای دفاع از تيسفون و مقابله با هراکليوس شام، اسرائيل و مصر را ترک کنند. در اين هنگام، سال ۶۲۲ ميلادی، سپاهيان خسرو دوم شکستِ سختی از هراکليوس میخورند و بدين ترتيب کليد فروپاشی ساسانيان زده شد. آيا ايران توسط عربها تصرف شد؟ مسيحيان شرق يا خاور ميانه تا پيش از تبديل شدن دين مسيحی به دين امپراتوری روم، مسيحيان همواره تحت پيگردها و آزارهای شديدی از سوی روميان قرار میگرفتند. يکی از مناطق فرار مسيحيان، قلمرو اشکانيان و سپس ساسانيان بود. ولی «دين مزدايسنه در ايران زمين دين مسلط و همگانی بود و به صورت مذاهب ناهيدی، ميترايی و آذری وجود داشت» [خنجی، «فروپاشی ساسانيان»] خنجی دربارهی شيوع مسيحيت در ميان غيرايرانيانی که در قلمرو يا در پيرامون قلمرو ساسانی زندگی میکردند، مینويسد: «قبايل شمال عربستان (بيابانهای شام) در درون مرزهای امپراتوری روم نيز اندک اندک به مسيحيت گرويدند، چنان که تا نيمههای سدهی ششم مسيحی قبايل تغلب، کلب، جذام، بلقين، بلّی، عامنه، تنوخ، بهرا، غسان، نمر، اياد و يک قبيله از بنیتميم به مسيحيت گرويده بودند. اينها نيز عمدتاً از مسيحيتی پيروی میکردند که ترکيبی از باورهای يعقوبيان و آريوسيان بود.» نويسنده ادامه میدهد: «مسيحيان عراق و خوزستان و نيز عربهای مسيحی شده در درون مرزهای ايران و روم در اواخر دوران ساسانی - علاوه بر نستوریها- عمدتاً پيرو مسيحيت نوين برآمده از باورهای يعقوبيان و آريوسيان بودند.» [خنجی، همانجا] خنجی دربارهی بنمايهی فکری اين مسيحيان مینويسد: «چنين بود که در ميان جماعات مسيحی شدهی خاورميانه تا نيمههای سدهی پنجم مسيحی سه مسيح با سه ويژگی وارد باورهای دينی شده: يکی خدای کامل، يکی انسان- خدا و ديگری انسان گزيدهی آسمان و پيامبر خدا.» [همانجا] او ادامه میدهد: «معتقدان به انسان بودن و نبی بودن عيسا عموماً در عراق و فلسطين و شمال آفريقا بودند.» [همانجا] به کسانی که به مسيح به عنوان «خدای کامل» اعتقاد داشتند، مانند يعقوبيان، منوفيزيت میگفتند؛ يعنی جنبهی انسانی و خدايی در مسيح با هم آميخته شدهاند و جنبهی انسانی او در جنبهی خدايیاش محو شده است. آنها که به مسيح به عنوان «انسان- خدا» مینگريستند، مسيحيان نستوری بودند. آنها معتقد بودند که در عيسی دو گونه طبيعت مشخص و متمايز وجود دارد: يکی جنبهی خدايی و ديگری جنبهی انسانی، ولی جنبهی انسانی او از جنبهی خدايیاش قویتر بوده است؛ يعنی عيسی، بشری بيش نبوده که به مقام خدايی رسيده است. دستهی سوم که اعتقاد داشتند، مسيح فقط برگزيده و پيامبر خداست، متأثر از آريوس [متولد اسکندريه/مصر] بودند. آنها پس از شورای نيقيه [۳۲۵ ميلادی] مورد تعقيب قرار گرفتند و بسياری از آنها به قلمرو ساسانيان پناهنده شده بودند. ولی از نظر تاريخی، دين رسمی مسيحيان ايرانی، عملاً مسيحيت نستوری بود. ولی اين سه جريان مسيحی، دشمنِ کلامی و سياسیِ مسيحيتِ ارتدوکس رومی - که مبتنی بر تثليث بود- محسوب میشدند. پس میتوان نتيجه گرفت: بخش بزرگی از مسيحيان خاور نزديک و خاور ميانه، در ضديت با تثليث بود و برای مسيح، الوهيت قايل نمیشد. و اين همان درکی است که در قرآن آمده است [سوره ۴، آيه ۱۷۱ ]. عربهای ساسانی علم کلامِ عربهای ساسانی که در خوزستان، ميانرودان و خراسان بزرگ زندگی میکردند، اساساً بر مبنای همين درک از مسيحيتشناسی استوار بود. ولی عربهای ساسانی که چند سده در کنار ايرانيان زندگی میکردند، در انزوای مطلق زيست نمیکردند، بلکه به تدريج با ايرانيان آميخته شدند. از اين رو، بايد گفت که پيش از به اصطلاح «تهاجم اعراب» به ايران، هزاران هزار عرب در ايران زندگی میکردند. طبق تخمين مورخان، تعدادِ عربهای ساسانی در شرق ايران حدوداً ۲۵۰ هزار نفر بوده است. [ايرانيکا، ۱] جمعبندی ميانی قرآن به مثابهی بيانِ مسيحيتشناسی ايرانی- سوری سوره ۴، آيه ۱۷۱ میگويد: اين مسيحيتشناسی دقيقاً با درک مسيحيتشناسی آريوس و يعقوبيان و جنبش قرآنی مسيحی مطابقت دارد: ۱- مسيح فرزند خدا نيست، ولی مسيح رسولالله است: المسيح عيسی ابن مريم رسولالله ، ۲- هی نگوييد «سه». منظور تثليث است که مسيحيت رومی کاتوليک پس از شورای نيقيه بدان معتقد بود. مخالفت روشن با درک تثليثی از مسيحيت، يعنی مخالفت با اين درک مسيحی که عيسی فرزند خداست. و از سوی ديگر، طبق آيات قرآنی تورات و انجيل کتابهای آسمانیاند و قرآن «تأئيد»ی بر آنهاست: سوره ۵، آيه ۶۸ و اين که قرآن، تأييدی است بر تورات و انجيل، در سوره ۳، آيه ۳ آمده است: همين سه آيهی بالا نشان میدهند که ۱- تورات و انجيل کتابهای آسمانیاند و کسی که بدانها عمل نکند، برحق نيست، ۲- مسيح فرزند خدا نيست، ولی نبی و رسول الله است، ۳- قرآن، تأئيدی است بر تورات و انجيل. اين دستگاهِ فکری و کلامیِ مسيحيتشناسی ايرانی - سوری بوده که با بسياری از نحلههای ديگر مسيحی - به جز رومی کاتوليک- سازگاری داشته است. پايان سخن امروزه ما با در دست داشتن فناوری نانو [Nano Technology]، دقيقتر کردن وسايل سنجشِ عمر اشياء از طريق کربن ۱۴ در آيندهی نه چندان دور، خواهيم توانست که آخرين برگههای بدست آمدهی قرآن در صنعا [کشف در سال ۱۹۷۲ ميلادی] را آزمايش کنيم. شايد بتوانيم بدين وسيله عمر کهنترين برگههای قرآن را تشخيص بدهيم. و چه خواهد شد اگر روزی بر ما معلوم شود که قرآن نه پس از سال ۶۱۰ ميلادی [سالی که بر اساس احاديث اسلامی محمد به پيامبری برگزيده شد] بلکه خيلی پيشتر از آن نوشته شده بود؟ از سوی ديگر سکههای ضربشده در آغاز «اسلام» در تناقض با احاديث اسلامی قرار میگيرند. سکههای کشف شدهی معاويه [معربِ ماآويه] و عبدالملک مروان که در ايران ضرب شده بودند، نشان میدهند که معاويه و عبدالملک مروان تحت عنوان «اميرالمؤمنين» کارکرد داشتند و از سوی ديگر ما هيچ گونه سکه که شاهدی بر وجود «خلفای راشدين» باشد، تاکنون بدست نياوردهايم [«سکههای ايران»، تأليف: علی اکبر سرفراز و فريدون آورزمانی]. همچنين نخستين سکه ضربشده در مدينه در سال ۱۸۰ عربها [«هجری»] و در مکه ۲۰۳ ميلادی بوده است. و اين خود نشان میدهد که حداقل تا ۱۵۰ نخست «اسلام»، مدينه و مکه از اهميت چندانی برخوردار نبودند. به هر رو، مدارک واقعی با احاديث اسلامی همخوانی ندارند. مسئلهای که باعث شد پژوهشگران نسل جديد در مسيری کاملاً نو قرار گيرند. بيش از ۱۲۰۰ سال درک تاريخی ما از اسلام و تاريخ ايران توسط احاديث و اسطورههای اسلامی رقم خورده است. شکی نيست که تغيير پارادايم، بحران روحی و سردرگمی به همراه دارد. پس از ۱۲۰۰ سال «عدهای» میگويند: اسلام در مکه و مدينه شکل نگرفته است، پيامبری به نام محمد وجود خارجی نداشته [و اگر هم داشته آن محمدی نيست که در احاديث آمده]، جنگهای قادسيه و نهاوند وجود نداشتهاند، تهاجم اسلامی به ايران رخ نداده، خلفای راشدين محصول فانتزی بودهاند و غيره و غيره. سردرگمی ناشی از اين تزها، کمتر از موردِ خورشيد [ستاره Star] و زمين [سياره Planet ] نيست. هنگامی که اثبات شد زمين مرکز عالم نيست و خورشيد مرکزِ جهان [طبعاً جهانِ ما انسانها و نه کيهان] است، کليسا و مؤمنان مسيحی را شديداً دچار آشفتهفکری و روانپريشی کرد. ۱- http://www.iranicaonline.org/articles/iran-vii9-arabic منابع اصلی Copyright: gooya.com 2016
|