گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
11 اسفند» نقد سترون، پاسخی به نوشته ب. بینياز (داريوش)، حسن يوسفی اشکوری9 اسفند» خشم مسلمانان عليه "توهين به اسلام" نشان رنجش آنان است يا هدف سياسی دارد؟ گفتوگو با حسن يوسفی اشکوری، علی محققنسب و تورج اتابکی 1 دی» آقای نوریزاد، نامه های شما مصداق "افضل الجهاد"اند، حسن يوسفی اشکوری، جرس 7 تیر» گزارشی از مراسم يادبود عزت الله سحابی، هاله سحابی و هدی صابر در شهر کلن 11 شهریور» تأملی در حکم "سنگسار" با فقيهان، حسن يوسفی اشکوری
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! يکی بر سر شاخ و بن میبريد، حسن يوسفی اشکوریگرچه از برخی جهات بنیصدر و احمدینژاد را با هم مقايسه کردهام اما اين بدان معنا نيست که اين دو در تمام جهات يکیاند و از اين رو نقل شما از من که آن را "دقيقا" مثل هم دانستهام نادرست و غیردقيق است. به گمان من جناب بنیصدر از فضيلتهايی برخوردار است که آدمی به نام "محمود احمدینژاد" از آن محروم است. لابد میدانيد در مقام مشابهت فقط يک "وجه شبه" کفايت میکنددر روز چهارشنبه ۷ فروردين ۹۲ (۲۷ مارس ۲۰۱۳) مقاله ای از جناب آقای محمد جعفری با عنوان «مروری تاريخی بر داوريهای آقای يوسفی اشکوری درباره بنی صدر» در سايت «روزنامه انقلاب اسلامی» و بعد در سايت گويا و اخبار روز (و احتمالا جاهای ديگر) منتشر شد. در ذيل می کوشم به ترتيب موضوعات مطرح شده در مقاله را به بحث و تحقيق و داوری بگذارم. اين را در همين آغاز بگويم که در اين نقدنوشته اولا عمدتا به موضوعات مربوط به خودم و به موضوع نوشته پيشين من (منتشر شده در سايت بی بی سی) خواهم پرداخت و ثانيا به رخدادها و مسائلی می پردازم که در بارة آنها فی الجمله اطلاع دارم و يا به هر دليل دارای نظر مشخصی هستم. جناب حعفری که خود اهل تحقيق و قلم است بايد بداند که هر نوشته ای (مقاله و يا کتاب) دارای موضوع معين است و نويسنده به انگيزه ای خاص و برای رسيدن به هدفی معين دست به قلم می برد. قطعا مسائل و موضوعات بسيار مهم هميشه وجود دارند که بايد به آنها پرداخت اما «هر سخن جايی و هر نکته مقامی دارد». در آن نوشته (که به توصيه مسئول سايت بی بی سی تلخيص هم شد) فقط و فقط می خواستم پاسخی به فرمايشات جناب بنی صدر بدهم و بس. با اين همه اين موضوع نيز بی ارتباط با موضوع مورد نظر شما يعنی چگونگی و چرايی «مصيبت عظمای حکومت سلسله روحانيت» نيز نيست. چرا که عملکرد جناب بنی صدر و برخی همفکرانش در سپيده انقلاب و در اندام نخستين دولت رسمی و منتخب مردم در حد خود سهم مهمی در تأسيس اين مصيبت عظما داشته است. شايد در مباحث بعدی تا حدودی اين مدعا مدلل شود. نيازی به اين گفتار فاضلانه و مبهم گويی و اظهار منطق و فقه دانی نيست، صورت مسئله روشن است: مدعی شده ام که بنی صدر از برخی جهات سلف احمدی نژاد است. به اين جهات نيز اشاره کرده ام: افشاگری و تهديد و تخريب رقيبان به افشاگری، تحريک مردم و سوار شدن بر امواج احساسات توده (توده گرايی=پوپوليسم)، جنجال و هياهو، قدرت طلبی و انحصارگرايی، ايجاد تقابل در قوای حاکميت، ايجاد تقابل در گروههای اجتماعی، تمسک به قانون برای حذف رقيب و البته گاه از گفتن دروغ نيز ابايی ندارد. به ويژه در اين دو سال اخير به صورت شگفت انگيزی احمدی نژاد بيش از پيش به روش و منش بنی صدر شباهت پيدا کرده است. بعد گفته شده که داوری اخلاقی صورت گرفته است. البته اين نسبت ها بعد اخلاقی هم دارد اما مگر نمی توان در باره «يک شخص و شخصيت» داوری اخلاقی کرد؟ خود شما در باره من در همين مقاله بارها به داوری اخلاقی (از قضا بی مدرک) کرده ايد که اشاره خواهم کرد. اما شگفت انگيزتر داستان قياس است که نمی دانم چگونه توضيح دهم که سخن ايشان مصداق «خسن و خسين هر دو دختران مغاويه اند»! اولا تعيين وجه تشابه بين دو چيز هيچ ربطی به قياس فقهی ندارد و گرنه ما روزانه چه بسا چند بار مثلا دو آدم و دو درخت را با هم قياس می کنيم و لابد داريم فقه تازه ای تأسيس می کنيم! ثانيا قياس «منصوص العله» در فقه شيعی پذيرفته شده است. ثالثا برخی از فقيهان متقدم قياس به معنايی که در فقه حنفی هست را قبول داشتند. در هرحال فرضا هم به قياس مذموم هم معتقد شده باشم مخل ايمان و اعتقادات دينی من نيست. جناب جعفری نگران دين و ايمان من و فقه شيعه نباشند که فقاهت متوليانی بس متعصب و غيرتمندتر از ايشان دارد. بيفزايم قياس قياس من با قياس فقهی قياس مع الفارق است و مطلقا بی وجه. سخن آخر در اين قسمت اين که گرچه از برخی جهات بنی صدر و احمدی نژاد را با هم مقايسه کرده ام اما اين بدان معنا نيست که اين دو در تمام جهات يکی اند و از اين رو نقل شما از من که آن را «دقيقا» مثل هم دانسته ام نادرست و غی دقيق است. به گمان من جناب بنی صدر از فضيلت هايی برخوردار است که آدمی به نام «محمود احمدی نژاد» از آن محروم است. لابد می دانيد در مقام مشابهت فقط يک «وجه شبه» کفايت می کند. ظاهرا دوست گرامی آقای جعفری با اخلاق و عادل، که از قضا از ماکزيمم اخلاق نيز بهره دارد، بنا را بر اين گذاشته که از هر بهانه ای برای تحقير و تخفيف و تضعيف منطق طرف مقابل سود جويد. «چون غرض آمد هنر پوشيده ماند». نه برادر بزرگوار! اساسا از بن دچار خطا شده ايد، نه بررسی آماری در مورد شمار شرکت کندگان در هر انتخاباتی بی اعتبار است و نه انگيزه من بی اعتبار کردن حرفهای بنی صدر بوده است (چرا که دلايل آماری و غير آماری و از جمله شهودی بسيار مبنی بر بی اعتباری شرکت ۱۴ درصدی مردم در دست هست). محتوا و مضمون و دلالت های لفظی و معنايی همان جملاتی که از من نقل کرده ايد به روشنی گواه است که منظور چه بوده است. موضوع اصلی من گشودن پرونده انتخابات و بررسی آماری و تحليلی انتخابات مجلس اول، که محتاج بررسی دقيق و همه جانبه تمام اسناد و زاوايای آن است و در شرايط کنونی نه من چنين امکانی دارم و نه شما، نبوده بلکه انگيزه نگارش آن يادداشت کوتاه صرفا به چالش کشيدن برخی دعاوی جناب بنی صدر است و بس. کلام من چندان دشوار و مبهم نيست که جای «اما» و «اگر» و تفسير «بمالايرضی صاحبه» باشد. ۵-اما در مورد دعوی اعتراض جناب بنی صدر در آن زمان. صميمانه عرض می کنم که من به ياد نداشتم که در مقطع انتخابات مجلس اول ايشان در سطح علنی به سلامت انتخابات معترض بوده و از اين رو اين ايرادم را پس می گيرم و از شما هم تشکر می کنم که توضيح داديد. اما در اين زمينه چند نکته قابل ذکر است: اول. اگر بخواهم در عالم تحقيق سختگيرانه برخورد بکنم طبعا اول بايد منابع ارجاعی شما را می ديدم و آنگاه داوری می کردم ولی تا اطلاع ثانوی به مستندات شما اعتماد می کنم. به ويژه که شما به شکل گزينی فقط برخی اخبار برخی روزنامه های آن دوران را نقل کرده و هيچ اشارتی به اخبار و گزارشهای ديگر نکرده ايد. دوم. اين مستندات جداکثر نشان می دهد که اولا اعتراضاتی مبنی بر تقلب بوده و ثانيا رئيس جمهور منتخب (البته نه هنوز رسمی) نيز معترض بوده و وعده رسيدگی داده است. اما با هيچ منطقی نمی توان نتيجه گرفت که اين اعتراضات (جزئا و کُلّا) لزوما درست بوده است. سوم. در هرحال اگر با حب و بغض داوری نکنيم و بر گرديم به فضا و شرايط سال ۵۹ و تابع خرد جمعی آن زمان باشيم، معترف خواهيم شد که در آن زمان عموم مردم قانع شده بودند که به اين اعتراضات رسيدگی شده و مسئولان نيز در نهايت بر سلامت انتخابات (ولو با معيارهای جهان سومی و نسبی) توافق کرده و نتايج کلی را پذيرفته اند. به ويژه فراموش نکنيم که در آن زمان اولا تمام مسئولان در سطح عالی مورد اعتماد عموم مردم بوده اند (حال از ناحيه شما به گونه ای مسائل مطرح می شود که گويا فقط رئيس جمهور معتمد و صادق بوده و بقيه بی اعتبار و حتی متهم که تحريف واقعيت است) و ثانيا علی الاصول نبايد انکار کنيد که در آن زمان، درست و يا نادرست، «امام خمينی» بود که معيار تمام داوری ها بود و حرف او بود که حجت نهايی برای افکار عمومی شمرده می شد (برای زدودن هر نوع بهانه تازه عرض می کنم منظور ترسيم فضای آن روزگار است نه بيان صحت و سقم آن). چهارم. طعن زده ايد که اشکوری گويی به کلی از اوضاع بی خبر بوده و حتی روزنامه های دوران نمايندگی اش را نمی خوانده است. زهی انصاف! گرچه حافظه آدم سن گذشته ديابتی چندان نيرومند و مورد اعتماد نيست اما هنوز به مرحله فراموشی نرسيده ام. من هم فی الجمله به ياد دارم که اعتراضاتی به صحت انتخابات در برخی شهرها بوده و از اين رو در مجلس نيز به برخی از اعتبارنامه ها اعتراض بوده اما پس از رسيدگی در وزارت کشور در مجلس در سه مرحله به اين اعتراضات رسيدگی می شده است. اول در شعبه ها و دوم در کميسيون تحقيق (از قضا رئيس آن دکتر ابراهيم يزدی بوده که وابسته به حزب جمهوری اسلامی و اکثريت مجلس نبوده و در نهايت به بنی صدر نزديک تر بوده تا به حزب جمهوری اسلامی) و در نهايت در صحن علنی مجلس مورد بحث قرار می گرفته و پس از سخنان موافق و مخالف و دفاع منتخب به رأی گذاشته می شده است. روشن است که من در مقام بيان حقيقت نفس الامری نيستم، که اساسا در عالم واقع انکشاف حقيقت نفس الامری تقريبا محال است، بلکه عرض می کنم که در نظام های حقوقی راهکارهايی برای انکشاف نسبی حقايق در امورد حقوقی و مدنی وجود دارد و در مجلس اول نيز از اين راهکارها استفاده شد. تا آنجا که به ياد می آورم اعتبارنامه دو تن از منتخبين (بندر انزلی و کليبر) در مجلس رأی نياورد (هرچند دلايل رأی نياوردن آنها نيز عمدتا مربوط می شد به وابستگی دو منتخب انزلی و کليبر به جريان چپ انقلابی و جناح راست و محافظه کار روحانی و غير روحانی مجلس به اين دليل به آنان رأی ندادند در واقع ادعای تقلب در صندوق آرا بهانه ای بود برای حذف ديگر انديشان). در همين جا بگويم که داستان اعتبارنامه ها در مجلس اول خود داستان جالب و قابل بررسی است و اگر به وسيله پژوهشگرانی بی طرف مورد مداقه و بررسی قرار گيرد، برخی از رازهای ناگشوده اختلافات جناحی درون حاکميت آن روز جمهوری اسلامی (از جمله جدال پشت پرده ساکنان سرای قدرت با محوريت بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی) گشوده خواهد شد. در هرحال من نيز آن داستانها و اعتراضات را به طور مبهم به ياد دارم اما از آنها و به صرف ارجاع به چند خبر روزنامه نمی توان قاطعانه نتيجه گرفت که پس کل انتخابات مخدوش بوده و به مجلس برآمده از آن عنوان «مجلس قلابی» بدهيم. استدلالهای آقای جعفری صرفا مستند است به دعاوی يک طرف منازعه يعنی رئيس جمهور وقت. دليل آن نيز روشن است. چون از نظر ايشان و همفکران سخن بنی صدر قاعدتا درست است و حق و سخنان طرف مقابل نادرست است و باطل. «الحق مع البنی صدر و بنی صدر مع الحق». تمام! از قضا اين منطق اصحاب قدرت و زورمداری و ذوب شدگان در ولايت است نه منطق «گفتمان آزادی»! اگر آقای جعفری می خواهد بيشتر به حقيقت وفادار بماند بايد در گزارش خود ديدگاهها و اظهارنظرهای طرف مقابل را نيز از همان مطبوعات بياورد و از جمله کسانی که در هيئت بررسی عضو بوده اند بايد سخن بگويند (به ويژه آنان که زنده اند) و گرنه تنها به قاضی رفتن البته راضی برگشتن است. جناب جعفری! پاسخ شما چيست؟ دوست دارم پاسخی در خور بشنوم. به نظر می رسد داستان شما داستان بريدن بُنی است که بر سر شاخ آن نشسته ايد. اين که آقای بنی صدر پس از حذف از خود انتقاد کرده و گفته اشتباه کردم، هر گز مسموع نيست. مسئله يک اشتباه ساده فردی نيست، اگر آقای بنی صدر در گفتار خود صادق است و همچنان مجلس را قلابی و نامشروع می داند، ناگزير بايد مسئوليت پذير باشد و قبول کند در انحراف آرمانهای انقلاب و «خيانت به اميد» به سهم خود نقش اساسی داشته است. اين که نمی شود هر کس از قدرت حذف شود، بعد طبق منطق مشهور «که بود، که بود، من نبودم» تمام تقصيرها را به گردن ديگران بيندازد و خود را قهرمان بشمارد و لاف در غربت بزند. تمام مديران اصلی سابق و منتقد بعدی نظام جمهوری اسلامی بايد مسئولت پذير باشند و بگويند که در انحراف آرمانهای يک ملت چه اندازه نقش داشتند و صادقانه از مردم پوزش بخواهند. از بازرگان و يزدی بگيريد تا بنی صدر و خاتمی و موسوی و کروبی. گرچه بايد شهامت اخلاقی کسانی چون بازرگان و زنده ياد احمد حاج سيد جوادی (البته به نمايندگی از نهضت آزادی) و به ويژه آيت الله منتظری را ستود که علی قدر مراتبهم به اشتباهات و نقش منفی خود اذعان کرده و از مردم حلاليت طلبيده اند. شايد آقای بنی صدر چنين کرده باشد که سلام بر او اما بفرماييد تا من اطلاع پيدا کنم. اولا- در زمان انتخابات سوابق و موقعيت من در شماری از شهرهای شمال (شهرهايی که سالها در آنجا حضور فرهنگی و سياسی داشته و فعال بوده ام) به فضل الهی به گونه ای بوده که نيازی به کسب محبويت و مشروعيت کسی چون بنی صدر تازه از راه رسده نبوده است. بنی صدر دو سالی بود که البته به دليل سخنرانی ها و نوشتارهای فراوان و سفرهای تبليغاتی به نقاط مختلف کشور و صد البته بيشتر به دليل انتساب به رهبر انقلاب در سطح ملی محبوب بوده اما من هم در حد خود در منطقه در شرايطی بودم که تمام شخصيت های روحانی و سياسی و نهادهای انقلابی به اجماع روی من توافق داشته و به اصرار از من می خواستند که بر خلاف تصميم و اراده ام کانديداتوری مجلس را بپذيرم. هنوز همان افراد و مقامات نهادها، که امروز اکثرا زنده اند و از قضا مخالف من اند، می توانند به شما کمک کنند تا از اين دعوی باطل دست برداريد. ساليانی که جناب ابوالحسن بنی صدر در ايران حضور نداشت وکسی از او چيزی نمی دانست، من پانزده سال در مبارزه حضور داشتم و گاه در زندان بودم. در شمار قابل توجهی از شهرهای مختلف کشور حضور فعال داشتم. چه نيازی به کسب محبوبيت از بنی صدر؟ اگر هم از ايشان حمايت می کردم و به او رأی دادم به دليل تشخيص خودم بود نه هيچ گونه انگيزه ای شخصی و يا طمعی. اگر هم اهل طمع بودم حداقل پس از بنی صدر به ارباب قدرت و ثروت و منزلت نزديک می شدم. خدايا کمی انصاف! گرچه ما (اعضای فراکسيون ما) با اختيار و بر وفق تحليل و تشخيص خود رأی به بی کفايتی بنی صدر داديم اما به دليل استمرار مواضع انتقادی مستقل مان و نيز انتشار بيانيه انتقادی نسبت به هر دو طرف منازعه همچنان مورد خشم و کينه و حتی آزار امت حزب الله قرار داشتيم. همان کسانی که يک سال و نيم قبل به بنی صدر و من رأی داده بودند،در نشستی در دفتر سپاه تنکابن با حضور من تصميم اعلام کردند که رأی کافی نيست، بلکه بايد توبه کنيد و بياييد در نماز جمعه شهر توبه کنيد و از امت حزبه الله پوزش بخواهيد و من تن ندادم و از اين رو در تمام دوران بعدی نمايندگی در منطقه تحريم بودم. حتی در سال ۸۰ در بازجويی زندان سپاه از رابطه من و بنی صدر می پرسيدند و ساعت ها حتی با تهديد بازجويی شدم. با اين همه پشيمان نيستم چرا که از حق دفاع کرده ام نه از شخص و نه به انگيزه طمعی. جناب جعفری طبق قولی که در مقاله تان داده ايد قرار بود از مرز عدالت خارج نشويد و شديد. اما کلام اصلی در اين فراز از گفتار فاجعه بارتر است که می گوييد من در خرداد ۶۰ با گروه اندکی از ملی مذهبی ها برای جمع آوری امضا عليه بنی صدر مشارکت داشتم. اولا-گويا حافظه شما از من هم ضعيف تر است، در آن زمان اصطلاح ملی مذهبی وجود نداشت. در مجلس چند تن از شخصيت های شاخص نهضت آزادی و برخی از نزديکان آن بودند که عموما خود را کنار کشيدند و در رأی گيری نيز شرکت نکردند و جمع مستقل ديگری بودند که ارتباط خاصی با نهضت آزادی نداشتند و فراکسيون مستقلی هم بود که من هم عضو آن جمع بودم. بفرماييد «گروه اندک ملی-مذهبی» يعنی کدام گروه؟ عنوان «ملی-مذهبی» در جريان انتخابات رياست جمهوری ۷۵-۷۶ در رسانه ها مطرح شد و در جريان انتخابات مجلس ششم حول مجله «ايران فردا» و زنده ياد مهندس سحابی تثبيت شد (قابل ذکر که اين عنوان به وسيله سحابی و ماها مطرح نشده است). اما اصل مدعا. به تمام دروغ و خلاف است. نمی دانم مستند شما در اين دعوی کذب چيست؟ قطعا شما از کسی شنيده و به آن اعتماد کرده ايد اما عرض می کنم که کذب محض است و اگر انگيزه های شخصی در ميان باشد البته بهتان است (که اميدوارم چنين نباشد). احتمالا مراد همان متن عدم کفايت است که روشن است من آن را امضا نکرده ام. در اين صورت چگونه ممکن است من برای جمع آوری امضا کوشيده باشم؟ ضمن اين که اگر هم چنين کرده بودم طبيعی بود چرا که از ماهها پيش به عدم کفايت سياسی رئيس جمهور برای مديريت کلان کشور معتقد شده بودم. گفته می شود که مهندس بازرگان به آيت الله خمينی، که پيشنهاد کرده بود پستی در دولت به بنی صدر بدهد، گفته بود چنين نمی کنم چرا که او نمی تواند مدرسه ای را اداره کند و خود شما مسئولتی به او بدهيد. من و بسياری در آن زمان به صحت تشخيص بازرگان معتقد شده بوديم. خدمت دوست عزيز جناب جعفری عرض می کنم باز بيهوده اين همه رنج برده ايد و به ويژه باز هم بی مورد وارد معقولات منطق شده ايد و گويا هدف تسويه حساب با منطق صوری نيز هست و البته قربه الی الله لگدی هم به فقهای سنتی که فقط بلدند چگونه با توسل به کم عمق ترين مغالطات منطقی مردم عوام را گمراه کنند! البته من به اندازه ايشان منطق نمی دانم و چندان از سطح و عمق مغالطات منطقی نيز سر در نمی آورم اما به نظر می رسد برهان سازی ايشان باطل است چرا که از آن دو مقدمه چنان نتيجه ای بالضروره استخراج نمی شود. اصولا من در مقام تشکيل برهان نبوده ام. آنچه گفته ام اين است که جناب بنی صدر در مقام مسئول عالی برگزاری انتخابات در قبال آنچه رخ داده مسئول است و هرچه هست دستپخت اوست و از نظر قانونی بايد پاسخگو باشد. به همين سادگی! از کدام حرف من استنباط می شود که ايشان حق نداشته به تقلب اعتراض کند؟ عرض من اين است توپ در زمين شماست و شما بايد پاسخگو باشيد. البته شما می فرماييد اعتراض کرده، بسيار خوب! در اين صورت بحث وارد حوزه ديگری می شود ولی در هر صورت ربطی به منطق صوری مادر مرده ندارد. اگر از منطق و فقه دست برداريد به صواب نزديک تر است. ۱۰-در حد ممکن و ضروری به محورهای مهم و اصلی نقدهای جناب جعفری پرداختم و کوشيدم ابهام زدايی کنم. می ماند برخی مسائل فرعی ديگر که مهم ترين آنها دعوی جناب بنی صدر و البته جناب جعفری چراغ سبز نشان دادن آيت الله خمينی به حزب جمهوری اسلامی برای تقلب بزرگ و در واقع مدعای همدستی خمينی و ديگر ارکان نظام و نيز رهبران حزب جمهوری اسلامی در پروژة تقلب بزرگ در انتخابات مجلس اول و در نتيجه تشکيل «مجلس قلابی» است. در اين زمينه نمی توان اکنون حرف آخر را زد چرا که نه اسناد و مدارک معتبری در دست است و نه حافظه من حتی تمام و حوادث و شنيده های آن دوران را به ياد می آورد. حداقل چيزی که می توانم بگويم اين است که دوستان مدعی هيچ دليل معتبر و متقنی برای اين مدعا ارائه نداده اند و لااقل من نديده ام. طبق قاعده البينه علی المدعی مدعيان بايد دلايل و مستندات خود را ارائه کنند تا قابل بحث و تحقيق و داوری باشد. نکاتی که جناب جعفری به عنوان دليل و يا شاهد نقل کرده اند به هيچ وجه مثبت چنين مدعای بزرگی نيست. هرچه هست تفسير است و آن هم با نيت خوانی بس شگفت و با سوء ظن عميق به طرف مقابل. در واقع يک داوری پيشنی صورت گرفته و بعد برای تثبيت و تحکيم آن دنبال سند و مدرک و آن هم از نوع نقل به معنا و کشف انگيزه ها می گردند. در جايی که پس از جمله ای از آقای خمينی ظاهرا آقای جعفری متوجه بوده که دعوی او نمی تواند معقول باشد و نياز به مدرک دارد می گويد «کسانی که زبان قدرت را می دانند معنای اين جمله را . . .می توانند بفهمند». تکليف روشن است؛ تخصص می خواهد و هر کسی در شناخت زبان قدرت متخصص نيست. به تعبير ضرب المثل مشهور فقط حلال زاده می فهمد. به عنوان نمونه به اين دعوی توجه کنيد: «آقای بهشتی و رفسنجانی پيش آقای خمينی می روند و می گويند که اگر اين هيئت کارش را تمام کند و گزارش آن را اعلام نمايد، همه چيز از دست می رود و آبروی همه از بين خواهد رفت». احتمالا اين قصه برای سرگرمی کودکان گفته شده است. سند اين حرف کجاست؟ چرا بايد اين ادعا را پذيرفت؟ ۱۱-در اين ارتباط اين پرسش مطرح می شود که اصولا انگيزه مخالفت بنی صدر با انتخابات مجلس اول چه بوده و چرا پس از سالها هنوز هم اين داستان از سوی ايشان و حاميان و مبلغان ادامه دارد. مجال تحليل جامع نيست اما بر وفق تجارب من و اطلاعات و شواهد متنوع رئيس جمهور وقت، که به هر دليل برآن بود تمام ارکان قدرت را قبضه کند، با فعاليت گسترده (و عمدتا از طريق تشکل شبه حزبی «دفتر هماهنگی مردم با رئيس جمهور») تلاش کرد اکثريت کرسی های پارلمان را از آن خود کند اما وقتی که ديد چنين نشده داستان تقلب گسترده را، که البته به برخی اعتراضات نيز مستند بود، پی گرفت. اما در نهايت به هر تقدير (که من از مسائل پشت پرده اطلاعی ندارم) توافق شد و انتخابات مرحله دوم انجام و مجلس در هفتم خرداد ۵۹ افتتاح شد و (احتمالا و طبق قاعده) رئيس جمهور نيز در اجلاس افتتاحيه شرکت کرد. اما از همان آعاز ناسازگاری با مجلس از سوی رئيس جمهور (مانند ناسازگاری با ديگر نهادها) آغاز شد و ايشان از هر طريق ممکن (از توهين و تحقير مجلس و نمايندگان گرفته تا عدم امضای برخی مصوبات و قوانين و تا معرفی نخست وزير و وزرا و ماجری گروگانها) تلاش کرد با مجلس و مجلسيان بستيزد و اين کشمکشها از دو سو ادامه يافت و کوششهای خيرخواهان (مانند اعضای جامعه روحانيت مبارز تهران که جدی ترين حامی ايشان بود تا شخصيت های نهضت آزادی و برخی منفردين و بيشتر شخص رهبری) به جايی نرسيد و از هر دو ناسازگاری و نزاع ادامه پيدا کرد تا در نهايت به عزل رئيس جمهور منتهی شد. خود به عنوان حامی رئيس جمهور در آن مقطع برای اثبات مدعای خود گواه فراوان دارم. می توان با يک فرض صورت مسئله را روشن تر کرد. فرضا اگر آقای بنی صدر چهارسال و احتمالا هشت سال در مقام رياست جمهوری باقی ماند و امروز ايشان هنوز از مقامات جمهوری اسلامی بود، باز داستان قلابی بودن مجلس اول مطرح بود و اين همه روی آن مانور داده می شد؟ نمی دانم پاسخ خوانندگان چيست اما پاسخ من منفی است و گواه من نيز تجارب و اطلاعات من است. چنان که در نوشتار پيشين نوشتم ادامه اين ماجرا برای توجيه ادعای کودتايی بودن عزل بنی صدر و فرار از مسئوليت شخص ايشان در تحولات آن دوره و در نتيجه حوادث تلخ بعدی است. حسن يوسفی اشکوری در اين زمينه: Copyright: gooya.com 2016
|