گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
5 خرداد» با چشمان باز و جستوجوگر از دوردستها، نگاهی به رمان "بچههای اعماق"، رضا اغنمی29 اردیبهشت» معرکهی انتخابات وجاهلها و لاتهای متدین، مسعودنقره کار 19 اردیبهشت» در ستايش سيدعلی خامنهای! مسعود نقرهکار 2 اردیبهشت» "من اگر به بيابان بدل شوم/ شهروند شما نخواهم شد"، مسعود نقرهکار 25 فروردین» روحانيت و پديدهی چماقداری (بخش پايانی)، مسعود نقرهکار
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ابرام خرکچی، انتخابات و اپوزيسيون خارج از کشور، مسعود نقرهکار"همهتونو گذاشته سرِکار. بیخودی شلوغش میکنين، با جونجونيه قَدرقدرتش ديدين چيکار کرد؟ شماها که سهلين، اين سّيد امريکا و اينگيليسشو بازی داده، کارشو بَلده، نابَلد شمائين"ويژه خبرنامه گويا ابرام، خرکچیِ مصالح فروشیِ بغلِ سنگکی آقا سّيد بود، نبش ِکوچه طلاپور. زورخونه بُرو و خوش بَرو رو، ما اما ازش حساب نمی برديم، شايد واسه اينکه خرکچی بود. گهگاه با تيرکمون نرينهی خراشو نشونه می گرفتيم. تُوخالم می زديم. خُردحُرد با نصيحت کاری کرد که ديگه سراغ اينکارنرفتيم. "ضد چرکا و دواهائی که تجويز می کنی به شرط چاقوعمل می کنن، هم حال وروز خومو روبراه کردن هم حال وروزِ اين جوجه ياغی رو." ابرام خرکچی از پسربچههای تُپل و سفيد خوشش می اومد اما به من که می رسيد،شوخی جدی می گفت: تُوانقلاب سراز کميتهی ميدون خراسون درآورد. با مرحوم حاج آقا شعبانی، شوهرعمهی بنده، دمخورشده بود. مثه برقم پست ومقام بهم زد. هرازگاهی هم می اومد درمونگاهی که پائين ميدون شوش دکترش شده بودم، ظاهرا" واسه سرزدن اما بيشتردنبالِ جمع کردنِ حسنههای امربه معروف و نهی ازمنکر. الکل طبی، که "عرق دکترمنافی" شهره شده بود، تُوچشای زاغش برق میريخت. می گفت "با ماءالشعير بيشتر بهم حال ميده." با يه رفيقِ سازمانی تو يه قهوه خونه، تُو جادهی مسگرآباد قرارِ داشتم ، همايون خواسته بود واسه رفقای رهبری سيانور کپسول شده جورکنم، منم حرف اين يکی رو زمين نمينداختم، ابرام خرکچیرو، که ديگه حاج ابراهيم شده بود و برو بيائی تُو کميته ميدون خراسون داشت، يه گوشه ِ قهوه خونه پای بساط قليون ديدم، اونم منو ديد، به رو خودش نياورد. روز بعد اومد درمونگاه، حسابی مگسی بود: " اين جذاميای بخت برگشته به تواحتياج دارن مرد، واسه خاطر اينام که شده دست از اين کوس کلک بازيا وردار، خدمت به خلق بالاترازاين کاری که می کنی نيس که نيس، تفاقی واسهت بيفته هم اينا بی دکتر ميشن، هم من بی مُسيو". و ديدارِ آخرمون بود. بعد از چن سال پيدام کرد، اومده بود آلمان واسه تفريح . پير و داغون شده بود. "سراغتو از رفيقت ناصرژاپنی گرفتم، اونم پيرشده اما هنوز تُو رسومات ماشين فروشی می کنه". چن دفهای رفتم سراغش، با دو تا از تبعيديای تُو فرانکفورت، که هنوز خوب ياده شونه . ديدارا خاطره گوئی بود و پند و اندرز. بعدنم خبردارشدم فاميلمون شده، از طريق بچه هاش با بچه های عمه م، برو بچه هائی که برو بيائی تو دستگاه داشتن و دارن. "حاج ابرام مراسلات واسهت دردِ سرنميشه، نَرن بی هوا تُوکارِت سردار؟" "من ديگه بازنشست شدم لوطی، يه پامم که لب گوره، با سردارِ پير و بازنشسته ام کاری ندارن، رو شماهام حساب نمی کنن، اينقده کارای مهم تر دارن، تازه شم خودشونم می دونن زندگیمو واسه شون دادم و ميدم، تُو نگران من نباش، اگه پرسيدن ميگم اين دکتربچه که بود راه نداد حالا شايد سرِعقل اومده باشه راه بده، بهشون ميگم ازنزديک که نتونستم، دارم از راهِ دورو هاردوری و کامپيوتری رُوش کارمی کنم." يه دائرة المعارف نصيحت وطعنه و کنايه ست اين سردارِخرکچیی کناس، که جَوُنياش دوست داشت مقنیام بشه. سردار شيرين بايس ۷۵ سالو داشته باشه: " يه آخوند همه تونو گذاشته سرِکار، همه تونم ناسلامتی چن تا تريلی ليسانس و دکترا و مدرکای جورواجوردارين ، بی خودیام شلوغش میکنين، مقاله تم خُوندم ، همونی که نوشته بودی سّيدعلی همه رو انگشت به کون کرده، خودِ توام سرِسبابهشی دکترجُون، همهتون سرِ سبابهشين. واسه اين که می خوامت بهت ميگم، عيبه تون اينه که رهبراتون همه شون می خوان شوفرتريلی بشن، طوقهم نمی تونن چرخ بدن چه برسه هيژده چرخ رُوندن، جان مولا خودت بگو دو تاشون تا حالا نشستن بیغل وغش يه استکان چائی با هم بُخورَن، بقيه اش پيشکشه شون، اگه بيل زنن اول درِ کونه خودشونو بيل بزنن، خلاصت کنم، شماها که سهلين، اين سّيد امريکا و اينگيليسشو گذاشته سرِکار و بازی ميده، با رفيقِ جوُنجُونيه قَدر قدرتش ديدين چيکارکرد؟، با اُون توليد کنندهی سنده و پسته روميگم. می خوامت که بهت ميگم، اينوربمبه اَتُومو جور کرده، اونوَرَم آدماش قُرق کردن، آدم تُو شُمام زياد داره، به اسم مخالف واپوزيسيون، کُلالاجمعين اپوزيسيونو کرده " بی بُته زيسيون" وقمپوزيسيون، همه ی آدمای صادراتيش پستونه ننههاشونو گازگرفتن، منظورم اون چلغوزائيه که جمعشون کرد و گذاشته شون تو فلاخن و پرتهشون کرد طرفه تون، تُوآدم فروشی درجه يکن، تُو سياستم عينِ خرای طويله ی بیسيم میمونن، از فلاخن که خالی شدن پوست شيرخريدن و کشيدن روسرشون، بعضی هاشونم جُلِ روباه گيرشون اومد، ارزون تره لابُود". کم که ميارم ميرم تُو خط شوخی ولودهگی :"حاج ابرام حالا اون سرسندهرو ول کن، بگو ببينم هنوزم از پسر بچههای تپل مُپل و سفيد خوشت می آد؟" " په چی فکرکردی، نکنه خيال کردی عاشق اون چشای کُون خروسيتم؟ از شوخی گذشته دکترجُون، مسافرپُسافر اگه داشتی يه ذره خاکِ اونطرفارو بده بياره، می خوام بريزم رو شستِ اين سّيدِ اولاد پيغمبر، شيطونم به شاگردی نگرفته اين بی پير، ببين با همين بساط انتخابات چه جوری بازيتون داده و درِتون ماليده، آدماش که " هُلی" شدن، سرشونو با هُل دادن اين واون سنده گرم کرده، بقيهم که انگشت به دهن موندين، کارائی می کنه که به عقله جنم نمیرسه. الکی شلوغش می کنين، اون کارشو بلده، نابَلَد شمائين. ميدونم ور ميداری اينارو چاپ می کنی، اما کو خيال؟ چاپ کن، اين آخرِ عمری شايد از همين امر به معروفا و نهی از منکرا يه چيزی گيرم بياد ". Copyright: gooya.com 2016
|