چهارشنبه 19 تیر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نگاهی ایدئولوژیک به نامه‌‌‌های مسعود رجوی خطاب به خبرگان و خامنه‌ای، ايرج مصداقی

ايرج مصداقی
چرا برای خامنه‌ای و نظام "چاره‌جویی" می‌کنید؟ کدام یک از جاودانگان و شکنجه‌شدگان و رنج‌کشیدگان چنین مسئولیتی را به عهده‌ شما گذاشته بود؟ چرا حالا "در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی" از "خامنه‌ای و رفسنجانی" که "قوی‌تر" هستند می‌خواهید با هم دست به یکی کرده و کار احمدی‌نژاد را که "ضعیف‌تر" است، یک‌سره کنند؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



آقای رجوی مشکل اساسی من و امثال من عدم سرنگونی نظام و ادامه‌ی حکومتی است که هست و نیست میهن‌مان را به تاراج برده و آینده‌ی کشورمان و مردممان را به مخاطره افکنده است. هسته‌ی اصلی نقدمان به شما و رفتارهایتان از این جا مایه می‌گیرد.

در نامه‌ی سرگشاده‌ام به شما که تحت عنوان «گزارش ۹۲» انتشار یافت از منظر سیاسی به پیام‌تان به اعضای مجلس «خبرگان» که تحت عنوان «اندرز و پیشنهاد» در تاریخ ۲۰ تیرماه ۱۳۸۸ انتشار یافت اشاره کردم‌.
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/massoudRajavi_15khordad_iraj_20130502_bakhsh_9.pdf

در چهارمین سالگرد آن پیام، به بررسی «اندرز و پیشنهاد»‌تان به «خبرگان» و نامه‌‌های اخیرتان به خامنه‌ای و رفسنجانی که به تعبیر خودتان در ادامه‌ی همان نامه‌ی قبلی و خیرخواهی برای نظام «ولایت مطلقه فقیه» است از نگاه ایدئولوژیک مجاهدین که پیشتر «تبیین» کرده بودید می‌پردازم. شما بارها گفته‌اید که مواضع سیاسی‌تان خواستگاه ناب ایدئولوژیک دارند و تفکیکی بین آن‌ها نباید قائل شد. متأسفانه شما در یک بن‌بست ایدئولوژیک هم گرفتار آمده‌اید.

شما نامه‌تان به «ریاست و اعضای مجلس خبرگان» را با عبارت «والسلام علی من‌ اتبع الهدی» که بخش انتهایی آیه ۴۷ سوره «طه» است آغاز کرده و بلافاصله به آن‌ها «سلام» کرده و می‌نویسید: «با سلام به آقایانی که در خبرگان رهبری جلوس فرموده و ...» (۱)
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44537

در آیه‌ی مزبور خداوند در آغاز رسالت خطاب به موسی می‌گوید :
فَأْتِیاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآیةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
«پس به سوى او بروید و بگویید ما دو فرستاده پروردگار توایم پس فرزندان اسرائیل را با ما بفرست و عذابشان مكن به راستى ما براى تو از جانب پروردگارت معجزه‏اى آورده‏ایم و بر هر كس كه از هدایت پیروى كند درود باد.»

حتماً در این نامه حساب تک تک کلمات را کرده‌اید تا به زعم خودتان گزک به دست این و آن ندهید. شما با در نظرگرفتن جنبه‌های مختلف این نامه که بدعتی شگفت نیز به حساب می‌آمد دست به قلم شدید و در همان صدر نامه دوبار به کسانی که دست در خون عزیزانمان دارند «سلام» کردید. معنا و مفهوم «سلام» را با توجه به نگاه ایدئولوژیک شما بایستی تشریح و افق آن را «تبیین» کرد. بدون درک این موضوع نمی‌توان به سمت و سوی پیام تان پی‌برد.

شما در مجموعه سخنرانی‌هایی که تحت عنوان «تببین جهان» در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد و سپس بصورت کتاب نیز انتشار یافت از «سلام» به عنوان «یک رمز بسیار پرمعنای دیگر فرهنگ اسلامی» یاد کردید:

«اجازه دهید از یک رمز بسیار پرمعنای دیگر فرهنگ اسلامی صحبت کنیم. همین کلمه‌ی «سلام»، در هیچ مذهب یا مکتب دیگری نیست: ما وقتی به هم می‌رسیم، می‌گوئیم سلام. این رمز اسلام است. یعنی رسیدن به عمق شناختی از گرایش اساسی جهان، نیل به وحدت، صفا، صلح و آشتی، فقدان تضاد و اصالت دادن به وحدت. در بحبوحه‌‌ای از تضادها، یک جهان معنا، انطباق و وحدت تکاملی. یعنی در این بینش، اصالت با سلام است؛ سمت، سلام است. ما به عنوان یک موحد، تضاد را قبول داریم، ولی اصالت با تضاد نیست. لذا به رغم همه‌ی تضادهایی که وجود دارند و آن ها را در همه‌‌ی کشاکش‌ها می‌بینیم، اصالت، یعنی سمت و یا جهت؛ سمت وحدت است، سمت آشتی است. آشتی‌ای که حتی نهایتش، «توحید» هم در این جهان میسر نیست.»

تببین جهان (قواعد و مفهوم تکامل) کتاب اول قواعد تکامل، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ اول ۱۰ تیر ۱۳۵۹، صفحات ۶۱۴ و ۶۱۵

سلام البته معانی گوناگون دارد ولی سلام شما در این نامه‌ها، معنایی جز تهنیت و درود ندارد.
آیات متعددی در قرآن با كلمه «سلام» شروع می‌شوند و یا در متن‌شان به این «رمز» اشاره‌کرده‌اند و بخشی از آنها رو به پیامبران و نیکان است. از جمله می‌توان به (سلام علی المرسلین، سلام علی نوح فی العالمین، سلام علی ابراهیم، سلام علی موسی و هارون، سلام علی آل یاسین) اشاره کرد.
آیا اعضای مجلس خبرگان و خامنه‌ای و رفسنجانی در دستگاه ایدئولوژیک شما در خط نوح و ابراهیم و موسی و مرسلین و آل یاسین هستند؟!

شما با توجه به «رمز بسیار پرمعنای فرهنگ اسلامی» به «ریاست و اعضای مجلس خبرگان» دوبار «سلام» کردید. «سلام» را در جهت «نیل به وحدت، صفا، صلح و آشتی، فقدان تضاد و اصالت دادن به وحدت» معرفی کرده بودید. به همین دلیل در آن نامه به صراحت عنوان کردید: « هدف از تحرير اين سطور، طعن و لعن نیست».

آیا این برداشت غلط است که با توجه‌ به آموزش‌های ایدئولوژیک‌تان به گیرندگان پیام‌ می‌گویید:

«تضاد را قبول داریم، ولی اصالت با تضاد نیست. لذا به رغم همه‌ی تضادهایی که وجود دارند و آن‌ها را در همه‌‌ی کشاکش‌ها می‌بینیم، اصالت، یعنی سمت و یا جهت؛ سمت وحدت است، سمت آشتی است.»

آیا از مفاد پیام‌تان که از آن به عنوان «اندرز و پیشنهاد» یاد می‌کنید این گونه بر نمی‌آید که به دنبال «وحدت» و «آشتی» با بخشی از نظام حاکم بر کشورمان بودید؟ من کاری به پاسخ «خبرگان» به درخواست‌تان ندارم آیا چنین رویکردی را نمی‌توان سمت‌گیری جدید در مواضع مجاهدین پنداشت؟ شما به صراحت گفته‌ بودید:‌

«ما وقتی به هم می‌رسیم، می‌گوئیم سلام. این رمز اسلام است». شما در پیام‌تان وقتی به «ریاست و اعضای خبرگان» رسیدید از آن‌جایی که مفهوم «سلام» را تشریح و تببین کرده بودید، گفتید «سلام»! آیا شما از «رمز اسلام» استفاده نکردید؟

جدا از دیدگاه خودتان نسبت به «سلام»، شما با دیدگاه هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس خبرگان هم که گیرنده‌ی اصلی پیام‌تان بود آشنا بودید. وی در تفسیر آیه ۹۴ سوره‌ی نساء و در ارتباط با «سلام» می‌گوید:‌

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! وقتی [برای جهاد] در راه خدا سفر می‌کنید [درباره دشمن] تحقیق کنید و به کسی که [به نشانه مسلمان بودن] بر شما سلام می‌کند نگویید: تو مؤمن نیستی.
... آیه شریفه سلام کردن شخص را علامت مسلمانی او دانسته و لذا تعرض به او را تحریم کرده است. بنابراین هر کردار و گفتاری که نشانه مسلمانی باشد همین حکم را دارد و گوینده آن مسلمان تلقی می‌شود. با توجه به معنای لغوی «سلام» (صلح)، مراد از القای سلام، صلح خواهی است. یعنی اگر دشمن خواهان صلح است، نبرد با او جایز نیست و جمله «لست مؤمنا»، اشاره به این معنی دارد که در ترک تعرض، تنها ایمان شرط نیست; بلکه تسلیم و یا صلح خواهی نیز کافی است.»
http://www.hashemirafsanjani.ir/fa/tafsir/1943

این تنها شما نیستید که از «سلام» به عنوان یک «رمز» برای «وحدت» و «اخوت» و «نزدیکی» نام می‌برید فرهنگ حاکم بر «حوزه» و صاحبان قدرت در کشورمان نیز چنین است. شما با در نظر گرفتن این فرهنگ و با استفاده از «رمز» آن دست به قلم شدید و در آغاز پیام «سلام» کردید. شبکه‌ی «تیبان» یکی از نهادهای فرهنگی وابسته به رژیم در این مورد می‌گوید:

«سلام رمزی است که باعث وحدت و اخوت و نزدیکی دل‌ها به یکدیگر می‌گردد. سلام در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است زیرا در سایه «سلام» است که صمیمیت و الفت و برادری حکمفرما می‌گردد. ... سلام کردن در واقع نوعی اظهار تواضع و فروتنی است و خود را در مقابل دیگران کوچک می‌بیند و اقدام به سلام کردن می‌کند .
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=413241

یا در جای دیگری می‌گوید:‌
«اين كلمه (سلام) كه در آن معنى و مفهوم سلامتى و ايمنى نهفته، به مخاطب اطمينان مى‌دهد كه طرف مقابل قصد صحيحى در راه آغاز رابطه را با او در نظر گرفته است. در اين صورت مخاطب نيز اين پيام را دريافت نموده و در صورت تمايل دو طرف رابطه اجتماعى جديد و كوچكى تشكيل مى‌شود، ضمن اين كه سلام، روح تعاون و همكارى و همدلى را بين مسلمانان افزايش مى‌دهد.»
http://library.tebyan.net/newindex.aspx?pid=102834&ParentID=693&BookID=16199&MetaDataID=268&Volume=1&PageIndex=49&PersonalID=0&NavigateMode=CommonLibrary&Content=

آیا «قصد صحیح» و «تمایل» خودتان را برای ایجاد «رابطه‌ی اجتماعی جدید» نشان نمی‌‌دادید؟
آیا شما در سودای «پاسخ» مناسب از جنایتکاران نشسته در خبرگان از «رمز» مورد قبول دوطرف که «سلام» است استفاده نکردید؟ در روایات و به نقل از پیامبر اسلام آمده است:‌

مَنْ بَدَأَ بِالْكَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ فَلَا تُجِیبُوه،‏ هر كه پیش از سلام كردن آغاز به‌ سخن كند پاسخش را نگوئید .
http://abp-kids.com/fa.php/page,14362A16436.html

از همه‌ی این‌ها می‌توان نتیجه گرفت که شما در سال ۸۸ قصد «ترک تعرض» داشته و «خواهان صلح» با بخشی از نظام بودید! با توجه به دیدگاه رفسنجانی به او تأکید می‌کردید که «نبرد با» مجاهدین «جایز» نیست. شما موضوع را در حد دعوای بین «مسلمانان» می‌دیدید یا این‌گونه جلوه می‌دادید.
چه چیزی در نظام تغییر کرده که می‌توان به دنبال «صلح و صفا و آشتی» لااقل با بخشی از آن بود؟ آیا چنین چشم‌انداز و ظرفیتی در نظامی که در حال «انقباض بود وجود داشت؟‌

شما می‌توانید هر توجیهی برای نامه‌نگاری به قاتلان مجاهدین و مبارزین و میهن‌دوستان بتراشید اما اجباری به «سلام» کردن به جنایتکاران گرد آمده در مجلس خبرگان با توجه به «تبیین»‌تان از این «رمز» نداشتید.
رفسنجانی در نامه‌ی تاریخی‌اش به خامنه‌ای که در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۸۸ یکماه قبل از انتشار نامه‌ی شما به اعضای مجلس خبرگان انتشار یافت از واژه‌ی «سلام» استفاده نکرد و شیفتگان خامنه‌ای روی آن‌ بارها علیه رفسنجانی موضع‌گیری کردند.
http://www.kayhan.ir/890225/8.htm

ابوالقاسم رضایی یکی از نزدیکان شما با توجه به آموزش‌های‌تان، نامه‌اش را به من در دیماه ۸۸ بدون «سلام»‌ آغاز کرد چرا که در پایان آن تأکید کرده بود:
«اما اكنون با توجه به مجموعه رذیلت‌های فوق، از هر گونه ارتباط و تماس با بریده نادمی تا این حد وقیح و نمك ناشناس (۲) كه چند نعل [چهار‌نعل] علیه آن‌ها بجانب رژیم ضد بشری ولایت فقیه می‌تازد، معذورند.»
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-51919.html

این نامه را به عنوان سند رسمی مدت‌ها در پیشانی سایت‌تان گذاشتید. هرچند این «ابوالقاسم رضایی» بود که خواهان «ارتباط و تماس» با من بود و تماسی از جانب من با وی گرفته نمی‌شد اما در جایی که تصمیم می‌گیرید که با من دیگر «ارتباط و تماس» نداشته باشید در نامه‌تان از «سلام» کردن اجتناب می‌کنید. اما از آن‌جایی که به نظر می‌رسد خواهان «ترک تعرض» و «صلح و صفا و آشتی» با «ریاست و اعضای خبرگان» هستید در نامه‌تان به آن‌ها «سلام» می‌کنید.

شما من را شایسته «سلام» نمی‌دانید اما به جانیان و دژخیمان رژیم «سلام» می‌کنید. کمی انصاف داشته باشید چه کسی «چند نعل بجانب رژیم ضدبشری ولایت فقیه می‌تازد»، من یا شما؟

آقای رجوی توجه داشته باشید شما هم در نامه به «ریاست و اعضای خبرگان» و هم در نامه به خامنه‌ای و رفسنجانی خود را «حقیر» معرفی کرده‌اید و آن‌ها را «آقایان». حتماً که معنای «حقیر» و «آقایان» را می‌دانید.
آیا استفاده از واژه‌ی «حقیر» به منظور تکمیل «تواضع و فروتنی» و سلامی که در ابتدای نامه کرده‌اید نیست؟

شما در پیام ۱۴ مردادماه ۱۳۸۸ خود که تحت عنوان «تعمیق شقه در بالای رژیم و تداوم قیام در میان توده مردم» صادر شد پس از اشاره به نامه‌ی کروبی به وزیر اطلاعات با تأکید روی «شقه‌ی رژیم» گفتید:
«... هركس كه با دیكتاتوری دینی و با ولایت فقیه نیست و هركس كه به حاكمیت مردم و رأی مردم پایبند است، با ماست.»
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=18027

این پیام را پس از نامه‌نویسی به «ریاست و اعضای خبرگان» و در توجیه اقدام‌تان دادید. واضح‌ است که تأکیدتان روی «هرکس»، شامل کسانی که در «مجلس خبرگان» نشسته‌اند هم می‌شود. به تعبیر شما جنایتکاران به سادگی می‌توانند با «شما» باشند، کافیست با خامنه‌ای و «دیکتاتوری دینی» نباشند. اما نکته‌ی کلیدی آن که من و امثال من و اعضای مستعفی شورای ملی مقاومت شامل «هرکس» نمی‌شویم.

آقای رجوی شما وقتی هاشمی رفسنجانی و اعضای خبرگان رهبری را که تعدادی از آن‌ها عبارتند از :
محمد محمدی گیلانی
سید ابراهیم رئیسی
علی رازینی
علی فلاحیان
قربانعلی دری نجف آبادی
احمد جنتی
محمد یزدی
محمدتقی مصباح یزدی
عباس واعظ طبسی
مرتضی مقتدایی
محمدرضا مهدوی کنی
محمدباقر باقری کنی
احمد اعلم‌الهدی
ابوالقاسم خزعلی
محمدعلی موحدی‌کرمانی
زین‌العابدین قربانی
سید محمدعلی موسوی جزایری
سید ابوالفضل میرمحمدی
عبدالنبی نمازی
محمود هاشمی شاهرودی
محمدرضا فاکر
محی‌‏الدین حائری شیرازی
حسن روحانی
محمدحسن مرعشی شوشتری
صادق لاریجانی
احمد خاتمی
امامی کاشانی
و ... مورد خطاب قرار داده و با «سلام» به آن‌ها از در «صلح و صفا و آشتی» و حل تضادها بر آمدید چگونه انتظار دارید من و ما بپذیریم که «از جانب محکومان به اعدام، از جانب شکنجه شدگان، از جانب زندانيان سياسی» به جانیان «اندرز و پیشنهاد» دهید و دم فرو بندیم؟ بین ما و نامبردگان یک دریا خون است. من و ما برخلاف شما هیچ انتظاری از آن‌ها نداشته و نداریم و هیچ‌گاه و تحت هیچ شرایطی نمی‌توانیم با «آن‌ها» باشیم و نمی‌توانیم بپذیریم کسی به این سادگی «آب توبه» سرشان بریزد.
مخاطبان شما همچون محمد محمدی گیلانی و علی فلاحیان و سید ابراهیم رئیسی و علی رازینی و قربانعلی دری‌نجف‌آبادی و محمد یزدی و محمدرضا فاکر و ... مستقیماً دست در خون و شکنجه‌ی مجاهدین و مبارزین میهن‌مان داشته‌اند.
شما بدون هیچ ابهامی می‌دانستید که محمد یزدی و هاشمی شاهرودی و صادق لاریجانی (می‌رفت که رئیس قوه قضاییه شود) ریاست قوه قضاییه را به عهده داشته‌ و مسئولیت کشتار و سرکوب مردم را به دوش می‌کشند و اهرم‌های قضایی کشور برای دوران طولانی در دست میرمحمدی و نمازی و مقتدایی و مرعشی شوشتری و... بوده و علی فلاحیان و دری نجف‌‌آبادی رؤسای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم بوده‌اند و یا افرادی همچون مهدوی کنی و باقری کنی و اعلم‌الهدی و ... مسئولیت دستگیری و کشتار جوانان مهین‌مان را داشته‌اند. هاشمی رفسنجانی و احمد جنتی و واعظ طبسی و محمدتقی مصباح یزدی و ابوالقاسم خزعلی و موحدی کرمانی و حسن روحانی و ... از جمله سیاستگذاران اصلی نظام بوده‌اند. با این‌حال شما به آن‌ها «سلام» کردید. معلوم است وقتی به آن‌ها «سلام» می‌کنید و سمت «صلح و صفا و آشتی» با آن‌ها می‌گیرید بایستی از «سلام» کردن به من نوعی «معذور» باشید.

پس از آن که با بی‌اعتنایی «ریاست و اعضای مجلس خبرگان» مواجه شدید در نامه‌ی اخیرتان به خامنه‌ای و رفسنجانی تنها از عبارت «والسلام علی من اتبع الهدی» استفاده کرده و «سلام به آقایان» بعدی را حذف کردید. حتماً بار قبل که به «آقایان» سلام کردید دلیلی داشت و این بار که رسم «ادب» را رعایت نکرده و از «سلام» دوم پرهیز کردید دلیلی داشت. به گمانم این‌بار تلاش کردید بدون آن که توضیحی دهید موضع قبلی را بپوشانید.

در پایان نامه‌تان متأسفانه برای «ریاست و اعضای خبرگان» که تعدادی‌شان را نام بردم، «آرزوی توفیق برای پذیرش رأی و حاکمیت مردم ایران و جلب رضایت خلق و خالق» کردید.
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44537

اما همین «آرزوی توفیق» و «جلب رضایت خلق و خالق» را برای آقایان محمدرضا روحانی و کریم قصیم که سه دهه همراه شما بودند و در کمال متانت و وقار از «شورای ملی مقاومت» استعفا دادند و ضمن خداحافظی از شما «از دور روي ديگر همراهان ديرينه را» بوسیدند، نکردید و در پرونده سازی علیه‌‌شان از هیچ چیز فروگذار نکرده و نخواهید کرد.
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-52475.html

انتظار شما از محمدی گیلانی و رئیسی و فلاحیان و رازینی و دری نجف‌آبادی و ... بیش از همراهان سی‌ساله‌ی خودتان است.
شما «هدف» از نامه‌نگاری به خامنه‌ای را «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» خواندید.
http://vimeo.com/65949681

نکته‌ی حیرت‌انگیز آن که چهار سال پیش در نامه به رفسنجانی و «اعضای خبرگان» به منظور «ممانعت از خونريزی و بغی و فساد هرچه بيشتر از سوی» خامنه‌ای، خواهان برکناری او شده بودید و حالا برای «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» به خود خامنه‌ای متوسل شده‌اید!
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44537
این همه چرخش را چگونه توجیه می‌کنید؟

شما در خرداد ۱۳۶۴ وقتی مهندس بازرگان خود را کاندیدای ریاست جمهوری کرد در حالی‌که در هیجان ناشی از «انقلاب ایدئولوژیک» و رسیدن به رهبری عقیدتی مجاهدین بودید خطاب به او گفتید:‌
«می‌خواهید بروید بلکه چند صباحی عمر این رژیم منحوس را طولانی‌تر کنید و در انظار بین‌المللی به آن نوعی توجیه ببخشید؟»
(مجاهد شماره ۲۵۱ بیست و سوم خرداد ۱۳۶۴)

آیا چنانچه بازرگان رئیس جمهوری می‌شد باعث « هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» نمی‌شد؟ چرا در سال ۶۴ از چنین منطقی برخوردار نبودید؟ چرا وقتی خاتمی رئیس جمهوری شد خواهان خون و خونریزی کمتر نشدید؟ چرا حالا خواهان سپردن ریاست جمهوری به رفسنجانی می‌شوید؟ آیا انتخاب او باعث «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» می‌شد؟

شما که همان موقع به بازرگان «هشدار و انذار» داده و او را به محاکمه تهدید می‌کردید:
«اعلام می‌کنم، فردای سرنگونی این رژیم پلید اگر بجرم همکاری با رژیم خمینی و معاونت در جرائم رژیم او از موضع نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری و ... مردم شما را به داوری بخوانند،‌ نگوئید که خبر نداشتیم. چهار سال است ما با زبان خوش با امثال شما صحبت کردیم، چهار سال است که ما به شما هشدار و انذار دادیم، گفتیم دستتان را از توی خون بکشید بیرون. گفتیم اگر به مقاومت مردم کمک نمی‌کنید، از پشت به آن‌ها خنجر نکشید. »

چرا حالا به خبرگان رهبری «اندرز و پیشنهاد» می‌دهید و به خامنه‌ای خط می‌دهید که برای «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» رفسنجانی را از صندوق درآورد؟

شما در پیام‌تان به بازرگان می‌گوئید:‌
«پس بنابر این اگر هم بازرگان در این خیمه شب بازی ریاست جمهوری و در این انتخابات فرمایشی فرضاً به بازی گرفته شود، به تمام و کمال به سود خمینی است. به سود لاجوردی و گیلانی و رفسنجانی و به سود آن‌هایی است که اعدام می‌کنند. به سود سیاهی و اختناق و زنجیر بر دست و پای تمام مردم ایران است. »

«انقلاب ایدئولوژیک» چه بر سر شما آورد که برای گره‌گشایی و «ذخیره کردن خون» به «گیلانی و رفسنجانی» متوسل شدید؟

اگر به بازی گرفتن بازرگان به سود سیاهی و اختناق است چرا به بازی گرفتن رفسنجانی آن‌هم در دورانی که رژیم در انزوای شدید بین‌المللی به سر می‌برد به سود نظام نباشد؟

شما که نامه‌ی ابوالحسن بنی‌صدر به خمینی را که بسیار از پیام‌ها و نامه‌های شما به ریاست و اعضای خبرگان رهبری و خامنه‌ای و رفسنجانی وزین‌تر، منطقی‌تر و یکدست‌تر بود و خواسته‌هایش نیز بیشتر و محکم‌تر بود نشانه‌ی وادادگی بنی‌صدر دانسته و او را «معتاد خمینی» لقب دادید، نامه‌‌نویسی خود به «آقایان» نام‌برده را ناشی از چه چیز می‌دانید؟

شما بندهای مختلف «بیانیه ملی» ایرانیان را که خودتان مبتکرش بودید و من هم یکی از امضا‌کنندگانش بودم، زیرپا گذاشته‌اید. برای همین بایستی در برابر تمامی کسانی که «بیانیه ملی» را امضا کردند پاسخگو باشید.

در حیرتم مریم رجوی که بنا به «بیانیه‌ی تفضیلی شورای ملی مقاومت» به آقای روحانی برای ارسال مقاله به سایت «پرواک ایران» اخطار داده بود چگونه به شما برای نامه‌نگاری به جنایتکاران اخطار نداد؟ تعهدات «شورایی»‌تان چه می‌شود؟

شما در نامه‌ی دوم‌تان به خامنه‌ای و رفسنجانی (با گوشه چشمی به نظرات مائو در مورد تضادها) روی «اصل سوم حاکم بر تضاد‌ها» که پس از انحلال ارتش آزادی‌بخش و خلع سلاح مجاهدین و انحلال ارتش آزادیبخش کشف کردید تأکید نموده و گفتید:‌

«در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی تا آن جا که به ما مربوط می‌شود و در حیطه‌ی ما می‌گنجد، باید ضعیف‌تر را علیه قویتر تقویت کرد البته حدش این است که نیروی برحق که در اصل اول گفتیم تخطئه و تضعیف نشود والا نقض غرض می‌شود. »
http://www.youtube.com/watch?v=suQpwhZxpF0

اما نکته‌ای که بایستی به آن توجه‌ داد این است که چرا این اصول را در دوران خاتمی به کار نمی‌بردید و تمام تلاش‌تان تضعیف او که «بین دو باطل و دو نیروی ارتجاعی» ضعیف‌تر محسوب می‌شد بود؟

پس از سقوط صدام حسین و خلع‌ سلاح مجاهدین و انحلال ارتش آزادیبخش و اخذ انزجارنامه از مژگان پارسایی «ما به ازای شما» در اشرف و مسئول اول مجاهدین و کلیه اعضای شورای رهبری و کادرها و اعضای مجاهدین در عراق توسط آمریکا و تبدیل رزمندگان ارتش آزادیبخش به «پناهجو» و «زندانی»
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/massoudRajavi_15khordad_iraj_20130502_bakhsh_10.pdf

شما چاره‌ی کار را در نامه‌نویسی به «ریاست و اعضای خبرگان» دیدید که شاید به «اندرز و پیشنهاد»تان وقعی گذاشته و خامنه‌ای را برکنار و آیت‌الله منتظری را جانشین وی کنند!
۴ سال بعد، از خواسته‌تان عدول کرده این بار با نامه‌‌نویسی به خامنه‌ای «ولی فقیه مسلمین جهان» چاره‌اندیشی کرده و از او خواستید رفسنجانی را به ریاست جمهوری برساند:‌
«- خامنه‌ای همچنان که در ۸ سال گذشته با احمدی‌نژاد بساط رفسنجانی را جمع کرد، حالا باید به شیوه مرسوم دیو و دد، باند احمدی نژاد و رحیم مشائی را با رفسنجانی از دور خارج کند.»

و اضافه کردید:
«خامنه‌ای باید هر طور شده رفسنجانی را در «اتاق تجمیع آراء» بیرون بکشد و در قدم‌های بعد به شیوه خمینی، با او جام زهر بنوشد.»
http://vimeo.com/65949681
http://www.youtube.com/watch?v=qdkfCajqYPM

شما مسیر فوق را تنها راه چاره‌ی خامنه‌ای دانسته و تأکید کردید:‌
«این تنها راه برای خامنه‌ای است».

چرا برای خامنه‌ای و نظام «چاره‌جویی» می‌کنید؟ کدام یک از جاودانگان و شکنجه‌شدگان و رنج‌کشیدگان چنین مسئولیتی را به عهده‌ی شما گذاشته بود؟

چرا حالا «در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی» از «خامنه‌ای و رفسنجانی»‌ که «قویتر» هستند می‌خواهید با هم دست به یکی کرده و کار احمدی‌نژاد را که «ضعیف‌تر» است، یکسره کنند؟

وقتی برخلاف انتظارتان با رد صلاحیت رفسنجانی مواجه شدید در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۹۲ از خامنه‌ای خواستید:‌
« . . . خامنه‌ای باید تا دیر نشده رفسنجانی را با حکم حکومتی به صحنه برگرداند»
http://www.youtube.com/watch?v=suQpwhZxpF0

همچنین این بار وقتی دیدید رفسنجانی‌ دستش از ریاست مجلس خبرگان رهبری کوتاه شده از او خواستید:‌
«رفسنجانی اگر کشور و نظام را در خطر می‌بیند باید بر خلاف ۴ سال پیش خطر کند و با کمک حوزه و بازار خامنه‌ای را پائین بکشد . . .»
http://www.youtube.com/watch?v=suQpwhZxpF0

«کشور و نظام» از سوی چه کسی در «خطر» است؟ چرا می‌خواهید از رژیم رفع «خطر» کنید؟

«استوانه نظام نباید بترسد. هم چنانکه خامنه‌ای را یک شبه بالا برد اکنون می‌تواند و باید بساط ولایت او را درهم بریزد یا لااقل از او حکم حکومتی برای شرکت در انتخابات بگیرد . . . ».

در یک جای پیام می‌گویید خامنه‌ای با «حکم حکومتی» رفسنجانی را به صحنه‌ی انتخابات برگرداند، در جای دیگر پیام می‌گویید رفسنجانی با کمک «حوزه و بازار خامنه‌ای را پایین بکشد.» آیا به لحاظ سیاسی تعادلی در خواسته‌هایتان هست؟

این‌ها مواردی است که خودتان برجسته کرده و در ابتدای کلیپی که از پیام‌تان تهیه کرده‌اید آورده‌اید.

در ادامه نا‌امیدانه می‌گویید:‌
«... به باندهای صد‌پاره‌ی درون رژیم، اندرز دادیم لااقل به فکر خود باشند و قبول کنند که رفسنجانی به مصلحت آن‌هاست. اثر نکرد.»

شما چه کار به «مصلحت» باندهای صدپاره‌ی درون رژیم» دارید؟ مگر مادران و پدران داغدار، فرزندان پریشان جاودانگان، مگر بردار شدگان و آن‌هایی که جوخه‌های آتش سینه‌هایشان را درید، مگر آن‌هایی که غریبانه در گورهای دسته‌جمعی به زیرخروارها خاک سرد و سیاه خفته‌اند، مگر آن‌هایی که بر تخت‌های شکنجه جسم و جانشان به تاراج رفت، مگر آن‌هایی که رنج سلول‌های جهنمی رژیم را تحمل کردند، مگر آن‌هایی که رنج دوری از عزیزانشان را تحمل می‌کنند چنین مسئولیتی را به شما واگذار کرده‌ بودند؟

شما پیشتر در توصیف «پراگماتیست» گفته بودید:‌
«برای کسی که پراگماتیست باشد فی‌الواقع حقایق و اصولی ثابت و مستقل از ذهن ما وجود ندارد، که بتواند حرکت و عمل ما را سمت و جهت داده و در هر شرایطی با اتکاء به آن اصول، مواضع و تاکتیک‌ها مشخص شود؛ بلکه در حقیقت این منافع و مصالح عملی است که می‌تواند سمت و مضمون عمل ما را مشخص نماید.»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحه‌ی ۱۴)

و در ارتباط با ضرورت طرح مسئله پراگماتیسم گفته بودید:‌
«با توجه به این که حرکت اصولی در عمل بسیار پیچیده و مشکل است و هر آن ممکن است بطور تاکتیکی و مرحله‌ای بین اصول و منافع و مصالح تاکتیکی، تضاد پیش بیاید و از آن‌جا که در شرایطی که ما ضربه خورده‌ایم و اصولمان مورد تردید و تهدید قرار گرفته، احتمال دارد در حل این تضاد بدون توجه به منافع استراتژیک و درازمدت، به مواضع و برخوردهای پراگماتیستی کشیده شویم، لذا لازم است برای جلوگیری از چنین گرایشاتی عمق مسأله را درک کرده و آگاهی‌های لازم را در برخورد با آن فراهم آوریم»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحه‌ی ۱۶)

شما همچنین با بررسی پروسه حرکت حزب سوسیال دمکرات آلمان می‌‌گفتید:
«از این نمونه تاریخی بخوبی معلوم می‌شود که مصلحت‌گرایی و حرکت به اعتبار منافع و آن‌هم منافع کوتاه مدت چه سرانجامی دارد و به کجا می‌‌کشد. به این ترتیب جریانی که در ابتدا مواضع انقلابی داشت اکنون بی مبالغه، در دریف احزاب بورژوایی کشورهای امپریالیستی قرار می‌گیرد» و در زیر نویس آورده‌‌اید: «به احزاب کارگر انگلیس و اسرائیل توجه شود.»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحه‌ی ۱۹)

شما حتی پیش‌بینی کرده بودید:
«... اگر چه انحرافات هرکدام دلایل خاص خود را دارد، ولی در عین حال نشانگر اهمیت حرکت اصولی و در ضمن بیانگر آینده‌ای است که در صورت عدم پای‌بندی به اصول انقلابی و توجه به مصلحت‌های قدرت‌گرایانه‌ی سیاسی، چه بسا در انتظار هر جریان مترقی و حتی انقلابی و از جمله خود ما است. »
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحه‌ی ۲۳)

آیا فکر نمی‌کنید با توجه به ضرباتی که در پی اشغال عراق مجاهدین متحمل شده‌اند، به ویژه انحلال ارتش آزادی‌بخش، زندانی و پناهجو شدن رزمندگان ارتش، غیبت دهساله‌ی شما و ...، «اصول»‌تان مورد تردید و تهدید قرار گرفته و «در حل این تضاد بدون توجه به منافع استراتژیک و دراز مدت» به مواضع و برخوردهای پراگماتیستی کشیده شده‌‌ باشید؟

شما برای مطالعه‌ی یک «پدیده» گفته بودید:‌
«یک پدیده را اساساً نمی‌توان بدور از شرایط خارجی مطالعه کرد. شرایط خارجی روی روند حرکت آن تأثیر می‌گذارد و متقابلاً خود پدیده هم روی شرایط خارجی اثر دارد( تأثیر متقابل). بنابر این جریان‌های سیاسی را بایستی با توجه به جریان‌ها و حوادثی که در حول آن می‌گذرد مطالعه کرد و آثار آن حوادث و جریانات را هم در نظر گرفت تا بتوان در مطالعه و شناخت پدیده‌ی سیاسی و تغییراتی که در مسیر حرکت می‌کند به نتیجه‌ی درستی رسید. در مسائل سیاسی چه بسا که یک حادثه در دید اول هیچ ارتباطی با موضوع مورد بررسی ما نداشته باشد، ولی قدری که بیشتر مورد مطالعه و دقت قرار گرفت رابطه‌ی آن را با موضوع می‌توان روشن کرد.»
(رهنمود‌های شیوه تحلیل سیاسی، انتشارات سازمان مجاهدین، بهار ۱۳۵۸، صفحه‌ی ۱۰)

در بررسی یک جریان سیاسی تأکید کرده بودید:‌
«در بررسی یک جریان سیاسی بایستی به حوادث مختلفی که در کنار آن رخ می‌دهد توجه داشته باشیم و رابطه و یا تأثیر آن‌ها را مشخص کنیم. بنابر این در این بررسی ما به عوامل مختلفی می‌‌رسیم که این عوامل در شکل‌گیری و سمت دادن این جریان هر کدام به سهم خودشان نقشی داشته‌اند و می‌توان در این بررسی عوامل را به «درونی» و «بیرونی» تقسیم بندی کرد و با توجه به نقش هرکدام، آن ها را مورد توجه قرار داد.»
(رهنمود‌های شیوه تحلیل سیاسی، انتشارات سازمان مجاهدین، بهار ۱۳۵۸، صفحه‌ی ۱۱)

همچنین اضافه کرده بودید:‌
«کافیست پروسه‌ی گذشته یک پدیده سیاسی را از نزدیکترین نقطه‌ای که تغییر کیفی در آن صورت گرفته مورد بررسی قرار دهیم، زیرا هر تغییر کیفی یا جهشی پدیده‌ی سیاسی در واقع پروسه‌ی تازه‌ای از حرکت خود را آغاز کرده که کیفیت و ویژگی‌های جدیدی را ارائه می‌دهد.»
(رهنمود‌های شیوه تحلیل سیاسی، انتشارات سازمان مجاهدین، بهار ۱۳۵۸، صفحه‌ی ۲۱)

هرچند شما در عمل بدون آن که اقرار کنید تمامی «رهمنود‌های شیوه‌ی تحلیل سیاسی» را که خود به رشته‌‌ی تحریر درآورده بودید نقض کرده‌اید اما یادآوری آن‌چه گفته‌اید در هر صورت می‌تواند مفید باشد.

چیزی که بایستی به آن پاسخ داد این است؛ آیا «حوادث مختلفی که در کنار» شما «رخ» داده در «شکل‌گیری و سمت دادن» شما و سازمان مجاهدین «نقش» نداشته‌اند؟

آقای رجوی ای کاش یکی از «گوهران بی‌بدیل» مورد ادعای شما، بخشی از شهامت آن اعرابی معروف را داشت که برابر «عمر» ایستاد و گفت: «اگر در تو کجی پدیدار شود با شمشیر راستش می‌کنیم،» و شما گوشه‌ای از سعه‌‌‌ی صدر خلیفه‌‌‌ دوم مسلمین جهان در عصر جاهلیت و عقب‌ماندگی را داشتید که خدای را شکر ‌کرد که «در امت کسی هست که با شمشیر من را راست می‌کند.»

ایرج مصداقی
www.irajmesdgahi.com
[email protected]

ـــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱- لازم به توضیح است که من ضمن احترام به عقاید دیگران، باوری به اسلام و معتقدات مذهبی ندارم و تنها از نگاه شما به تشریح موضوع می‌پردازم.
از این گذشته فرق زیادی در محتوای باورهای شما و دیگر برداشت‌های موجود از اسلام نمی‌‌بینم. چرا که در بنیان، عقاید مشترکی دارید. برای مثال شما در مورد حقوق جزایی اسلام و مجازات‌های غیرانسانی و بیرحمانه‌ و قرون‌وسطایی قصاص و قطع دست و ... می‌گویید:
«در حقوق جزای اسلام، یگانگی جامعه، قصاص و مجازات را ایجاب می‌کند؛ ولی در مورد کی؟ در مورد چی؟ همین طور قطار کنیم کنار دیوار و به رگبار ببندیم؟ به دلیل این که یک زن بدکاره است؟ یا به دلیل این که یک گرم هروئین فروخته است؟! یا چیزی را دزدیده است؟ آخر قطع دست در اسلام، بیست و دو شرط دارد.»
تببین جهان (قواعد و مفهوم تکامل) کتاب اول قواعد تکامل، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ اول ۱۰ تیر ۱۳۵۹، صفحه‌ی ۶۶۶
بحث شما بر سر شرایط و مصادیق است و نه غیرانسانی خواندن مجازات‌های مقرر شده در «جزای اسلام»! آیت‌الله منتظری هم بدون آن که سنگسار و قتل مرتد را غیرانسانی بداند بر سر شرایط اجرای آن بحث می‌کند.
۲- البته نمک‌ناشناسی نعل‌وارونه‌ای است که ابوالقاسم رضایی می‌زند. این مجاهدین بوده‌اند که از «نمک» مادی و معنوی من و امثال من مدت‌ها بهره‌‌مند شده‌اند و حق «نمک» را به جا نیاورده‌اند. متأسفانه نمک‌ناشناسی از ویژگی‌های بارز این جریان و وابستگان آن است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016