شنبه 22 تیر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

امیر، دیدی"سراومد زمستون" دروغ بود، مسعود نقره کار

مسعود نقره کار
از میان بساط های جلوی دانشگاه، بساط امیر از معدود بساط هائی بود که کمتر مورد هجوم حزب الهی ها، یا به قول امیر" قوم الچماقیون" قرار می گرفت، شاید به خاطر خونسردی و خنده ها ی مهربانانه اش، شاید به این خاطر که به وقت یورش نوارموسیقی اصیل ایرانی یا ترانه سرودهای آمریکای لاتین پخش می کرد، شایدهم خیال می کردند کاسب است و نوار فروش، وبه این خاطر به قول حسین طوطی امیرسبیل مان را گاهی" زیر سیبیلی" رد می کردند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


صدای آواز بود، صدائی که فتوی خمینی بر یکی از دارهای 67 پَرپَرش کرد.

امیر نواری را می گویم، امیری که روبروی دانشگاه تهران، کنار بانک ملی،

شورو شادی و ترانه سرود تکثیر و پخش می کرد.

نخستین روزهای انقلاب بهمن با امیر( محمد حسین) باقری آشنا شدیم. داش علی و من و چند تائی دیگر از بِروبچه‌های نظام آباد رفته بودیم تا کتاب های جلد سفید انتشارات چکیده، مثل "حماسه‌ی مقاومت اشرف دهقانی و آنتی دورینگ و نطریه مونیستی تکامل تاریخ" را جلوی دانشگاه تهران بساط کنیم. امیر هم از سوی دیگر تهران، از سلسبیل آمده بود تا برای راه انداختن بساط تکثیر و فروش نوار موسیقی اوضاع را سبک و سنگین کند. خندان و شوخ و شنگ کمک ما شد، مائی که خیال می کردیم کتاب های جلد سفیدمان، مخصوصا" نظریه مونیستی تکامل تاریخ از جناب پلخانف، که برای نخستین بار انتشارات چکیده منتشرش می کرد، روی دست خواهند رفت. به درستی خیال کرده بودیم، بهمین خاطر دست از پا دراز تر برگشتیم سرِ جای اول مان نظام آباد، انتشارات چکیده.

امیر همان روز با داش علی دمخورشد. داش علی خبر آورد امیر کنار بانک ملی بساط تکثیر و فروش نوار موسیقی به راه کرده است. داش علی هم کنار او میز فروش کتاب بر پا کرد.

انتشارات چکیده، زیر فشار نوحزب‌الهی شده‌های محله، به اجبار از ایستگاه اسلامی خیابان نظام آباد به کوچه‌ی پورجوادی روبروی دانشگاه پرتاب شد، وامیر، که دیگر به "امیر نواری" معروف شده بود، یکی از اتاقک های انتشارات چکیده را دفتر کارش کرد، و دستگاه های تکثیر نوار به آنجا منتقل کرد. او هم عضوی از خانواده ی" انتشارات چکیده" شد و پای ثابت صبحانه های حسین طوطی با آن سنگک‌های داغ کنجد خورده و پنیر تبریز و چای دبشِ‌اش، و چلوکبابی که هر روز ظهرداش‌علی بر سفره ای که روزنامه های قدیمی بود، بین برو بچه های چکیده تقسیم می کرد.

از میان بساط های جلوی دانشگاه، بساط امیر از معدود بساط هائی بود که کمتر مورد هجوم حزب الهی ها، یا به قول امیر" قوم الچماقیون" قرار می گرفت، شاید به خاطر خونسردی و خنده ها ی مهربانانه اش، شاید به این خاطر که به وقت یورش نوارموسیقی اصیل ایرانی یا ترانه سرودهای آمریکای لاتین پخش می کرد، شایدهم خیال می کردند کاسب است و نوار فروش، وبه این خاطر به قول حسین طوطی امیرسبیل مان را گاهی" زیر سیبیلی" رد می کردند.

بالاخره اما در یکی از یورش‌های شبانه به انتشارات چکیده، حزب الهی ها تلافی کردند و بیش از هر جا اتاقک امیر و دَم و دستگاه اش بهم ریختند و خرد کردند.

صبح اول وقت، امیر چمباتمه زده خیره‌ی اتاقک و دستگاه های شکسته و خرد شده اش بود که حسین طوطی با نان سنگک و پنیرش رسید. حسین طوطی طبق معمول شوخی اش گرفت. اینگونه بود، به هنگامه ی اتفاق های بد و نا خوشایند، شوخ وشنگ و بذله گو می شد.

" چیه؟ باز قوم الظالمین حمله کردن؟"

نگاهی به کتاب های پاره پوره و در و دیواردرب و داغان انتشارات انداخت، و سراغ دم کردن چای رفت:

" درست میشه، فقط یه دوسه قرنی کار داره، حالا امیر اون نوار سر اومد بهارون ....شکفته زمستون رو بذار، به عرضت رسونده بودم که " سر اومد زمستون" دروغه، باور نمی کردی و نمی کنی رفیق".

وهمه می دانستند امیر نوار" آفتابکاران جنگل" را دوست می دارد.

حزب الله با دریدن قلب داش علی، امیر را تنها وآرام تر کرد، تا که نَم نَمک بساط اش را از جلوی دانشگاه جمع کرد و در اتاقی شبیه اتاق‌های زیر شیروانی در خانه شان، بساط تکثیر نوار پهن تر کرد، اتاقی که اتاق آواز بود، وسرشار از ترانه سرود.

آخرین دیدارمان، شاید حول وحوش آذرماه سال 63، تُوی‌اتاق آواز بود، شبی که ترانه سرودها گرم ترمان کرده بودند. گرم تا آن حد که با هم تا سحر نوشیدیم و خواندیم:

" زده شعله در چمن، درشب وطن، خون ارغوان ها

تو ای بانگ شورافکن، تا سحربزن، شعله تا کران ها.

که در خون خسته گان، دل شکسته گان، آرمیده توفان

به آیندگان نگر، در زمان نگر، بردمیده توفان

قفس را بسوزان،رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را

که لبخند آزادی، خوشه شادی، با سحر بروید...."

....................

خبر را فرانکفورت آلمان شنیدم :"امیر هم بردارشد."

14 بهمن 1363 دستگیرش کرده بودند و 9 شهریور 1367، یک ماه مانده تا 32 ساله شود در گوهردشت، به فتوی خمینی، صدای آواز شور و شادی روبروی دانشگاه تهران را بر دار پَرپَر کردند.

امیر زندان بود که " مهرنوش" اش به دنیا آمد. مهرنوشی که می باید حدود 28 سال داشته باشد. نمی دانم، آیا مهرنوش می داند گناه پدرش پرواز آواز و ترانه سرود بود؟


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016