یکشنبه 30 تیر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خوشا به حال مصر، ايران و سهم گذشته و حال او در سير تمدن، م. سحر

MSahar2.gif
می‌توان گفت که ما و تمدن مدرن خرده‌حساب گذشته‌مان را با يگديگر تسويه کرده‌ايم و آن عنصر گران‌قدر ايرانی را که در اعصار پيشين پيشکش تحول و سازندگی بشريت کرده بوديم در دوران اخير به شلاق اسلام سياسی و بنيادگرايی خشونت‌ورز و بمب‌گذار و تروريست‌پرور دينی، از او باز پس ستانده‌ايم... اين راز را مصری‌ها فهميدند و اجازه ندادند که تمدن مصر به اين بی‌عدالتی آلوده شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

ما ايرانی همواره به اين افتخار کرده ايم که در پيشرفت تمدن جهانی نقش داشته ايم و بسياری از ما ـ شايد برحق ـ بر اين تأکيد داشته اند که ايرانيان به خصوص در دوران پس از تسلط عرب(به دلايلی که مربوط به هرچه باشد مربوط به دينی که عرب ها آوردند نبود وعلل مهم و جانبی ديگر داشت که جای بسط و توضيحش در اينجا نيست) عهده دار نقش والا و شکوهمندی در گسترش علم و فلسفه و فرهنگ جهانی بوده اند و به سهم خود در تحول جامعه انسانی کوشيده اند و ايرانيان نيز در ساختن و آفريدن آنچه که امروز بشريت با غرور به آن می نگرد و نام آن را تمدن مدرن می نهد ، ـ اگر نگوييم سهم عمده ـ دست کم می توان گفت که سهم قابل توجهی داشته اند و نام کسانی همچون بيرونی و فارابی و رازی و اين سينا و قطب الدين شيرازی و غياث الدين کاشانی و خوارزمی و خيام و بسيارانی ديگری را می آورند و با اشاره به آنان ، تأثير ايرانيان را در آنچه به تمدن اسلامی نامور و پر آوازه شده بود بيش از خود اعراب می شمارند و تأييد بزرگان و دانشمندان عرب زبانی چون اين خلدون را بر اين واقعيت شاهد و مثال می آورند.

آری اين درست است که ما ايرانيان در دوره ای از تاريخ توانسته ايم برای خود غروری و آبرويی بخريم و نام چند تن از بزرگانمان را در مسيری که بشريتِ رو به تحول و رو به شکوفايی ی فرهنگ و دانش (و آزادی و سعادت نوع انسان) داشته و دارد بر صفحه تاريخ بشری حک کنيم و به آنان بباليم. اينها همه درست ، اما مربوط به دوران های سپری شده و گذشته اند.

حقيقت آن است که دوران انحطاط ما با جهش اروپا در زمينه های دانش و فلسفه و نقد دين همزمان و همراه بود و درست از همان هنگام که چشم انسان غربی بر راز های فروبستهء جهان هستی باز می شد و علم و فلسفه و بينش جديد دست اهل دين را از دخالت در امور جاری و از عرصه زندگی سياسی و سرنوشت اجتماعی انسان غربی کوتاه می کرد ، کشور ما به تحجر و فرو ماندگی و انحطاط مزمن خود همچون غريقی در تالاب کهنه انديشی و واپس ماندگی خود فرو می رفت.

می توان گفت که ما از آن روز ها تا اکنون، هيچ گونه دخالت سازنده و مثبتی در مسير رو به تحول و جهان و شکوفايی تمدن مدرن نداشته ايم و تنها با حسرت و نوستالژی و در بسياری موارد همراه با کينه و نفرت با آن برخورد کرده ايم .

کينه و نفرتی که همواره اهل دين و پاسداران دنيای کهن آتش بياران آن بوده اند تا رسيده ايم به امروز.
اما در سالهای اخير يک تغيير کيفی در کشور ما رخ داده است که با کمال تأسف نمی توان آنرا قوام دهنده و هم سو با غرور تاريخی ايرانيان دانست .

زيرا آنچه در اين سالها در کشور ما رخ داده است، نه تنها با سير تمدن مدرن همراه نبوده و نه تنها کسانی که مقدرات مُلک و سرنوشت ملی ما را صاحب شده اند ،ـ وروشنتر بگويم غصب کرده اند ـ ذهن و هوش و ذوق و فرهنگ ايرانی را در جهت اعتلای تمدن بشری و در مسير سعادت انسانها و در مسير رشد فرهنگ آزادی و آزادگی به کار نگرفته اند بلکه به عکس اين انرژی نهفته و نبوغ ايرانی را خلاف مسيری هم سو با تحول تمدن بشری به پيش برده اند.

در اين سالها همه انرژی و ثروت و توان انسانی و مادی و معنوی (اسپيريتوئل) ايرانيان صرف بازگشت به بهشت گمشده ای شده است که سده ها ذهن های متحجر و سنگواره شدۀ اهل دين و متوليان و شاغلان شغل دين، به آن شکل می داده و آنرا ريخته گری می کرده و با صورت های خيالی آن سرخوش بوده است:
منظورم باز گشت به قانون شريعت محمدی ست آنطور که در سده هفتم ميلادی در صحرای حجاز اتفاق افتاده بوده است !

اين آرمان گمشدۀ تاريخی البته نگاهی به آيندۀ بشر نداشته و همواره در جستجوی دنيايی ذهنی ست که اهل دين برای خود می ساخته و باغ جادويی آن را به انواع شاخ و برگ های خيالی و هذيان آلود می آراسته اند.

در دوران ما يعنی زمانی که نسل من تازه پا به اجتماع می نهاد ، به دلايل گوناگون سياسی و اجتماعی و فرهنگی وقايعی در ايران رخ دادند که نتيجه اش واقعيت يافتن و بر تخت نشتستن اين آرمان گذشته گرا و چيرگی کسانی بر کشور بود که پس از قرن ها ، سرانجام خود را فاتحان ايران می ديدند و با قاطعيت و سماجت و خشونت غير قابل تصوری سودای پياده کردن اين آرزوی ديرين يعنی حکومت اسلامی در ايران را در سر می پروردند.« ما ميخواهيم اسلام را پياده کنيم» ورد زبان پيشوای آنان بود! جمله ای که اندک انسان های بافهم اين مُلک را به ياد فردوسی و اين سخن او می انداخت :
زيان کسان از پی سودِ خويش
بجويند و دين اندرآرند پيش !

پس نخست ، نام اين پروژه و اين ايدآل و اين بهشت گم شدۀ خود را «اسلام» نهادند که يک واژه مبهم و کلی بود و تفسير آن به اندازه تعداد مسلمانان جهان گونه گون و بيشمار بود و البته اين خاصيت را داشت که همه «مسلمانان ايران» با « اسلام» که نميدانستند فاتحان آن را چه معنا می کنند ، و توافق داشتند .
با اين تمهيد بود که چيرگی آنان با قوت بيشتری گسترش يافت و بخت آنها در تسلط همه جانبه تر بر ملک و ملت بيش از پيش افزون گشت.

در چنين موقعيتی آنان آرمان خود را« اسلام ناب محمدی » ناميدند که اين هم به طريق اولی با مذاق مسلمانان خصوصاً مؤمن ترينانشان ناسازگار نبود، به ويژه آنکه ذهنيات و روحيات آنها به استبداد ی ريشه دار و کهنسال خوگرفته بود . ازين رو ميدان وسيع تری به قدرت يافتگان تازه پا ، وانهاد و تسلط بی چون و چرای آنان را کامل تر کرد .

اکنون ديگر وقت آن رسيده بود که بگويند« اسلام ناب محمدی» همان حکومت فقيهان است و اينچنين« ولايت فقيه» (يعنی سروری و قيمومت ملايان) را به لطايف الحيل بر مردم تسخير شده و ميهن بر باد داده و ملت را به امت تسليم کرده تحميل کردند تا ايرانيان را از شهروندان صاحب حق و آزاد به صغار و محجوری تنزل دهند که قرار است يک ملا به نام فقيه ـ و البته به زور اسلحه و چماق ـ بر آنان شبانی کند و اينگونه ملتی را که هفتاد سال قبل از آن (در انقلاب مشروطيت) به حق حاکميت خود دست يافته بود بدل به امتی مُکلّف و گوش به فرمان کردند تا به نام دين و با بهره گيری و سوء استفاده از عواطف دينی و خلقيات خرافی ريشه دار آنها از اواخر قرن بيستم و اوائل قرن بيست و يکم يک سره به صحرای حجاز قرن هفتم ميلادی ببرند که بردند!

اينها را گفتم که بگويم در اين سالها، دستِ سرنوشت يا دستِ جهل يا دستِ بيداد يا دستِ بلاهت ِ جامعه سياسی و روشنفکری ايران يا دست ِ بی عرضگی يا بی رشادتی شاه (برخلاف پدرش ) و ارتش او ، يا اشتراک مساعی همهء دستها با يکديگر ، ايران را ـ علی رغم همه توانايی های مادی و توانمندی های انسانی اش ـ در مسيری انداخت که نه تنها کشور و ملت ما را از مسير تمدن واز کاروان پيشرفتی که ديگران با سرعت می پيمودند خارج کرد ، بلکه ايران و ثروت و همه پتانسيل آن در جهت خلاف تمدن بشری و خلاف مسير انسانيت به کار گرفته شد.

سی و چهار سال است که ثروت ايرانيان صرف ترويج بنياد گرايی دينی و اسلاميسم سياسی واپسگرا درجهان می شود و ايران ما مُدل همه جنايتکاران متحجری شده است که به نام اسلام و به نام دين هوس قدرت سياسی و سروری بر عوام وغارت مردم کشورهای خودشان را در دل دارند.

ايران مدل افغانی های طالبانی شد مدل الجزايری های آدم کش قشری شد که حکومت دينی می خواستند. مدل حزب الله لبنان و فلسطينی و عراقی و سوری و سودانی و همه کشورهای مسلمان شد و منابع مالی و انسانی ايران خرج تبليغ اين پروژه ضد تمدنی و واپس گرا شد که جز با خشونت و با زور و جز به رگهای گردن قوی ساختنی بی بنياد و رقت آور ، نمی تواند سخن خود را و آرمان شوم و بهشت گم شده خود را بر جهان امروز غالب کند !

موتور اين برنامه که از ايران آغاز شد و سراسر جهان اسلام را گرفت کينه و نفرت از غرب است و اين کينه نه از چهره غربی يا نژاد و خون غربی که از دانش و آگاهی و فرهنگ غربی ست. نفرت از آن نيروی متحول و سازنده ای ست که انسان را محور جهان می داند و برای فرد آدمی حق قائل است و آدم ها را جدا از رنگ و پوست و دين و آئين و خود برابر می شمارد و آزادی آدمی آئين اوست.

چنين افکاری برای آنها که به دنبال حکومتی مناسب با قرن هفتم ميلادی در بيابانهای لم يزرع عربستان و حجازند ، قابل قبول نيست و کفر محض است !

اين کينه به غرب (يعنی به دانش آگاهی والای بشری و به تمدن مدرن) موتور سياست اسلاميسم است و نتيجه آنرا در اين سو و آن سوی جهان به وضوح می بينيم.

حال حرف اصلی من اين است که بد بختانه ايرانيان نه تنها در اين سه دهه با کاروان تمدن همسو نبوده اند بلکه با هزاردريغ بايد گفت که نام ايران با پراکندن واپس ماندگی فکری و عقلی همسوست و با صد هزار تأسف ، در جهت خلاف سعادت بشر و آزادی و پيشرفت به ياد آورده می شود .

معنی اين سخن آن است ، که ما ايرانيان (از روزگار آغاز انحطاط به بعد) ديگر قرنها بود که در پيشرفت تمدن مدرن سهمی نداشتيم ، با وجود اين ، تا سال ۱۳۵۷ سنگ انداز راه اين پيشرفت ــ که اگرچه پرچمدارش غرب است در واقع متعلق به همه بشريت است ــ نيز نبوده ايم .

گاه تماشاگر بوديم و گاه دست و پايی می زديم تا غرق نشويم و اگر بتوانيم از آنها که در مسير اين تمدن راه می پويند بياموزيم و اگر شد قبَسی از آنان بستانيم و لمعه ای از روشنايی جهان نو و دگرگون شوندۀ آنان را برای مردم معتاد به تاريکی ی کشور خود بياوريم.

اما از سال ۵۷ به بعد پرچمدار ظلمت شده ايم ، آنچنان که هم کشور خود رادر آتش بيداد و نادانی و تحجر می سوزانيم و ملت خود را در تباهی غرق می کنيم و هم ثروت و توانايی مادی و انسانی مردم و کشور خود و نبوغ ايرانی را در خدمت بازگشت به گذشته های گم شده در ميان استخوانهای پوسيدۀ قرون نهاده ايم و به کار سنگ اندازی در مسير پيشرفت و اعتلای تمدن مصروف داشته ايم.

فاجعه در اين است که اگر پيش ازين می توانستيم به ايرانی بودن خود مغرور باشيم و ادعا کنيم که ما هم در جهش علمی و فلسفی و فرهنگی جهان مدرن سهيم هستيم و نام خيام و خوارزمی و بيرونی و اين سينا و خواجه نصير و ديگران دليل و شاهد ما بود ، متأسفانه در آينده نخواهيم توانست اين غرور را حفظ کنيم چون اهل جهان به ما خواهند گفت که شما در قرن بيستم و بيست و يکم جهان را به آشوب کشيديد و پرچمدار اسلاميسمی شديد که آزادی انسان را بر نمی تافت و حق او را و ارادۀ او را در تمشيت و تعيين سرنوشت سياسی و اعتقادی و اجتماعی خويش به رسميت نمی شناخت و در اين راه سرها می شکست و دست ها می بست و قيصريه ها به خاطر دستاری می سوخت!

در چنين شرايطی با کمال درد مندی بايد گفت که ايرانی ازين پس بستانکاری خودش را از تمدن بشری بی پشتوانه و بی بنياد کرده است زيرا فتح و تسخير ايران به وسيله مدعيان اسلام سياسی و برقراری خلافت فقهای شيعه (که مطلقا جنبه ملی و بومی ندارد بلکه متکی به يک ايدئولوژی جهان وطن پان اسلاميستی ست وهدف او تمرکز قدرت درچنگال صنفی است که همواره دين، شغل او و وسيلۀ ارتزاق او و ابزار معاش او بوده ا ست. ) موجب آن شد که خمينی و ميراث داران او به واسطهء روشی که طی سه دهه اخير در پيش گرفتند (و تا امروزهمچنان ادامه دارد) ، تمدن بشری و عالم انسانی را از دينی را که از دين آنان نسبت به ايران و نقش تمدن ساز آنان در ادوار کهن ، آزاد ساخته اند و بدين گونه جز نام زشتی ـ که متأسفانه با نام ايران گره خورده است ـ برای کشور ما باقی ننهاده اند !

بدينگونه ـ اگرچه بسی دردناک است ـ می توان گفت که ما و تمدن مدرن خرده حساب گذشته مان را با يگديگر تسويه کرده ايم و آن عنصر گرانقدر ايرانی را که در اعصار پيشين پيشکش تحول و سازندگی بشريت کرده بوديم در دوران اخير به شلاق اسلام سياسی و بنيادگرايی خشونت ورز و بمب گذار و تروريست پرور دينی ، از او باز پس ستانده ايم پس به زبان عاميانه و ساده می توان گفت که: آن افتخار پيشين به اين بی افتخاری سالهای اخير در !

اين راز را مصری ها فهميدند و اجازه ندادند که تمدن مصر به اين بی عدالتی آلوده شود و آبروی چندين هزار ساله مصريان و تمدن زيبای او و معصوميت کودکان و جوانان امروز و آيندۀ او دستخوش زياده خواهی وآزمندی قدرت طلبی های شوم متحجران دين باره و تاجران دين فروش گردد. آنها دامن مصر را از اين لکه ناپاک رهانيده اند و خوشا به حال ملت مصر!

م. سحر
http://msahar.blogspot.fr/


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016