گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
18 مرداد» مباهته: حاشیه به جای متن، سروش دباغ12 فروردین» گفتوگو با سروش دباغ پيرامون روشنفکران ايرانی و مسأله فلسطين 3 آبان» در سوگ احمد قابل، سروش دباغ 29 مهر» پاکیِ آوازِ آبها: تأملی در اصناف ایمان ورزی، سروش دباغ 5 شهریور» در غیاب رنج دیگری: طرحواره ای از عرفان مدرن، سروش دباغ
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ساکنِ کوی رندان، سروش دباغداريوش آشوری چندين دهه است که از گفتمان ستيزهجويانه آشکارا عبور کرده و از آن فاصله گرفته و دغدغههای فرهنگی و معرفتی خويش را در فضايی غير ايدئولوژيک پی گرفته و با رويی گشاده و هاضمهای فراخ به سر وقت دستاوردهای ادبی و فرهنگی و فلسفی جهان جديد رفته استويژه خبرنامه گويا سالهاست با آثار قلمی استاد محترم داريوش آشوری، نويسنده، مترجم، روشنفکر و فرهنگ شناسِ برجستۀ معاصر مأنوسم و از خواندن آنها حظ ادبی و معرفتیِ وافری برده ام؛ از « فرهنگ علوم انسانی» و ترجمۀ « چنين گفت زرتشت» و « فراسوی نيک و بد» و «تبارشناسی اخلاق» نيچه و « شهريار» ماکياولی گرفته تا مقالات ايشان درباره سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر و کتاب های « ما و مدرنيت» و «زبان باز» و « عرفان و رندی در شعر حافظ». همچنين مقالات متعددی که به تفاريق در نشريات روشنفکری از ايشان منتشر شده را با اشتياق تمام در مطالعه گرفته ام؛ در اين ميان نقدهای عافيت سوز او بر «غربزدگی» جلال آل احمد و ايده های سيد احمد فرديد ماندگار و به ياد ماندنی است. آشوری هم تحت تأثير غلامحسين مصاحب بوده، به سبب دوره ای که به سمت دستيار او در مؤسسه فرانکلين کار می کرده ، هم مهر خليل ملکی بر دلش نشسته و تحت تأثير او، به مسائل سياسی و اجتماعی پرداخته و مقالاتی در اين زمينه نگاشته و چند صباحی فعاليت حزبی و سياسی کرده است. او، دغدغه های فرهنگی عميقی دارد و دهه های متمادی دلمشغول فرهنگ ايرانِ معاصر بوده است. وی که خود روزگاری دل در گرو گفتمان فرديدی داشت و در جلسات فريد حضور می يافت و در ادامه در مواضع خود تجديد نظر کرد و خانه تکانی فکریِ جدی ای کرد؛ اکنون بر اين باور است که عموم روشنفکران در دهه های چهل و پنجاه شمسی، تحت تأثير تقابل ميانِ گفتمان شرق و غرب بودند و هويت ايرانی-اسلامی خود را در نفی و طرد گفتمان غربی صورتبندی می کردند: از فرديد و کسانيکه تحت تأثير او بودند نظير رضا داوری و داريوش شايگان گرفته تا جلال آل احمد و علی شريعتی؛ هر چند از منظر آشوری، تقرير مسئله به نزد فرديد و شايگان در آن روزگار در قياس با آل احمد و شريعتی جدی تر و عميقتربوده است. آشوری چندين دهه است که از اين گفتمان ستيزه جويانه آشکارا عبور کرده و از آن فاصله گرفته و دغدغه های فرهنگی و معرفتی خويش را در فضايی غير ايدئولوژيک پی گرفته و با رويی گشاده و هاضمه ای فراخ به سر وقت دستاوردهای ادبی و فرهنگی و فلسفی جهان جديد رفته، چه ايامی که ايران بود و در نشريات گوناگون قلم می زد؛ چه در پانزده سال اخير که پاريس نشين شده و از دور تحولات فرهنگی و روشنفکری داخل را به دقت رصد کرده و در آن مشارکت جدی ای داشته است. علاوه بر اين، آشوری، در وادی حافظ پژوهی در پی يافتن رابطۀ ميان متنیِ ديوان حافظ با دو کتاب صوفيانۀ کلاسيک، يعنی «کشف الاسرار» ميبدی و «مرصاد العباد» نجم الدين رازی است. وی همچنين با برکشيدن سعدی و حافظ به مثابه نمايندگان مکتب شيراز يا مکتب فارس در دل سنت عرفان اسلامی که نماد عرفان رندانه ای هستند که با مريد پروری و خانقاه داری هيچ بر سر مهر نبوده، ايشان را از مکتب خراسان که بزرگانی چون با يزيد بسطامی و ابوالحسن خرقانی و جلال الدين رومی دارد، متمايز می کند. آشوری همچنين درباره تحولاتی که بر اثر مواجهۀ ايرانيان با مدرنيته و فرهنگ مغرب زمين در صد و پنجاه سال اخير در قلعه هزارتوی « زبان فارسی» رخ داده و تغييراتی که در آن پديد آمده، تأمل کرده و واژه های فراوانی ساخته و آثاری چون « زبان باز» را منتشر کرده است. در گفتگويی که دو سال پيش با ايشان در پاريس کردم و در نشريه « شهروند» منتشر شد، او از اين سنخ دغدغه های خويش پرده برگرفته است:
«به دليل تماسی که هميشه با شعر و ادبيات و دلبستگیای که به فلسفه و جامعهشناسی داشتم، بعد فرهنگی مسأله ذهن مرا به خود مشغول کرد. دست زدن به ترجمه سبب شد که بُعدِ زبانیِ آن، يعنی توسعهنيافتگیِ زبانی، در ذهن من شکفت و پروردن و بارور کردنِ زبانِ فارسی در حوزهی علومِ اجتماعی از انديشهگریهای اصلیام شد...رفته-رفته اين پرسش برایام پيش آمد که زبان های غربی مکانيزمهای توسعهی واژگانیِ زبانهای خود را چهگونه فراهم کرده اند و زبانهايی همچون زبان ما چرا، همچون ديگر جنبههای زندگیِ مدرن، بايد به دنبال آن زبانها بدوند. درواقع، مطالعه در بارهی تحول تاريخیای که با پيدايش مدرنيت در جهان رخ داده، يعنی انقلاب علمی و انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم، مرا به اين سمت کشاند که بدانم زبان انگليسی چگونه از عهدهی فراهم کردنِ مايهی زبانی برای اينهمه دستاوردهای روزافزونِ علمی و صنعتی و ديگر جنبههای زندگانیِ مدرن برمی آيد. از اين راه دريافتم که ميان جهشِ علمی – تکنولوژيک دنيای مدرن و شيوهی برخوردِ انسان با زبان در آن فضا رابطهی سرراست در کار است. در دنيای سنتی انسان در کار زبان اختياری ندارد و فروگرفته در آن است، اما در دنيای مدرن انسان همچنانکه برای چيرگی بر طبيعت به آن دستيازی علمی و تکنولوژيک میکند، به مايهی زبانیای نيز برای آن نياز دارد که در اختيار او باشد. ازاينرو، رهيافتِ علمی و تکنولوژيک به زبان برای توسعهی واژگان نيز يکی ديگر از ابعادِ مدرنیّت است...آنچه من در قضيه «زبان باز» دنبال می کنم، بيش از آنکه رو به سوی جنبههای فلسفی زبان داشته باشد، به مسائل کاربردی زبان توجه دارد. قراردادانگاریِ زبان پايهی اين گونه رفتار با زبان است. در اين رهيافت تکيهگاهِ معنايی برای برآوردن نيازهایِ ترمشناختی چندان زبان طبيعی و بستر تاريخ و فرهنگ نيست، بلکه قراردادی است که اهل علم برای مفاهيمی که در حوزه کار خود به آن نياز دارند می بندند. کوشش من اين بوده که تاجايی که ترکيب سازی و مشتقسازی در اين زبان اجازه می دهد، از توانايی ها و استعداد ادبی زبان فارسی نيز برای گسترشِ ميدانِ واژگانِ علومِ انسانی در آن بهرهگيری کنم. ادبيات کلاسيک فارسی، خودآگاه و ناخودگاه، به من الهام و الگوهای زبانی داده است. اما به تجربه دريافتم که تکيه به زبانِ طبيعی و ميراثِ ادبیِ آن کافی نيست و نمیتواند به گسترهی عظيمِ نيازهایِ زبانیِ مدرن پاسخ دهد و به تجربههايی در زمينهی کاربردِ پيشوندها و پسوندها و ستاکهای واژگانیِ از ياد رفته و کهن نيز دست زده ام» آشوری در نگارش مکتوبات خويش صاحب سبک است و به مددِ واژه های برساخته ی خويش و ذخيره ی واژگانی انبوه و جملات درست ساختِ محکمِ خوش خوان، همچنين رسم الخطی که به کار می برد؛ مُهر خويش را بر نوشته اش می زند، به طوريکه اگر نوشته ای نام داريوش آشوری را بر تارک خود نداشته باشد، با خواندن آن می توان نويسندۀ آنرا شناخت. سبک نگارش ايشان را بسيار می پسندم و از خواندن نوشته های شان وقتم خوش می شود. همين تسلط آشوری بر زير و زبَرِ زبان فارسی و همچنين انس و آشنايیِ جدی با روح نوشته های نيچه و ماکياولی، ترجمه های او از اين آثار فلسفیِ کلاسيک را دل انگيز و خواندنی کرده است. به رغم طعن های تندِ يکی از اهالی فلسفه بر ترجمۀ آشوری از «شهريار» ماکياولی و خرده هايی که از کار او گرفته، به نظرم ترجمه های آشوری از آثار نيچه و ماکياولی، در زمرۀ آثار فلسفی و ادبیِ درخشان و ماندگار است. شخصا نيچه و آثارش را ابتدائا با آشوری شناختم و پس از آن ديگر آثار درباره فلسفه نيچه را خواندم. علاوه بر اين، آشوری با سنت روشنفکری دينی بر سر مهر است و در مصاحبه های متعددی تأکيد کرده که در گره گشايی های معرفتیِ روشنفکران دينیِ معاصر به ديده عنايت می نگرد و آنرا امری جدی می انگارد؛ چرا که کنشگرانِ اين نحله از سويی با سنت دينی به نحو عميقی آشنا هستند و از سوی ديگر با فراورده های معرفتیِ جهان جديد؛ فلذا در صورتبندیِ مسائل پيش رو و بازخوانیِ انتقادی سنت دينی دست بالا را داشته و نقش روشنفکرانه و دينی و فرهنگی مهم و معتنابهی ايفا کرده اند. در ساليان اخير، توفيق داشته ام به تفاريق جناب آشوری را در لندن و پاريس ملاقات کنم و از همنشينی و همصحبتی با ايشان بهره های فراوان ببرم؛ صميميت و صراحت و بی تکلفی و افتادگیِ ايشان در اين جلسات برايم تأمل برانگيز و درس آموز بوده است. يادم هست در يکی از اين ديدارها، ايشان که از علاقه من به شعر معاصر و خصوصا سپهری با خبر اند و از سر لطف و عنايت برخی از مقالاتم درباره سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را خوانده و پسنديده اند، ديدار خود با سپهری در بيمارستان پارس را برايم نقل کردند؛ روزگاری که پيشرفت سرطان امان سهراب را بريده بود و چند روزی با مرگ بيشتر فاصله نداشت. بنابر روايت آشوری، سهراب در آن روزها آرام بود، هر چند درد زيادی را تحمل می کرد، گويی « سخن زنده تقدير» را پذيرفته بود و خود را برای روی در نقاب خاک کشيدن آماده می کرد. از آشوری پرسيدم، آيا در ديدار آخر، علائم ترس و تشويش و اضطراب را در چهره و رفتار سهراب مشاهده کرده، پاسخ ايشان منفی بود. از مجموع آنچه جناب آشوری از آن ديدار برايم نقل کردند، اينگونه دريافتم که سهراب در زمره شاعرانی بوده که همانگونه می زيسته که در شعرش تجلی پيدا کرده، اين نکته را پيشتر، از داريوش شايگان هم دربارۀ سهراب سپهری شنيده بودم :« و نترسيم از مرگ/ مرگ پايان کبوتر نيست/ ... مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گويد/ مرگ با خوشۀ انگور می آيد به دهان». حقيقتا خرسندم که به همت و ابتکار دست اندرکارانِ نشریۀ وزين « انديشه پويا»، جشن نامه ای به مناسبت در رسيدن هفتاد وپنجمين سالروز تولد استاد داريوش آشوری تدارک ديده شده است. سطور فوق ادای دينِ خردی است در حق کسی که از او طی ساليانِ متمادی بسيار آموخته ام و برايش احترامِ فراوانی قائلم. آرزو کنيم جناب آشوری برای ساليان سال زنده باشند و جامعه فرهنگی و روشنفکری ايران از آثار قلمی ايشان، کما فی السابق استفاده کنند. سروش دباغ Copyright: gooya.com 2016
|