گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
26 شهریور» تحریم، جنگ و دولت متجاوز: مروری بر مواضع آقای علی افشاری، بخش ۲ محمد سهیمی12 شهریور» در بحران سوریه منافع و مصالح ملی و استراتژیک ایران در کجا قرار دارند؟ محمد سهیمی 26 مرداد» دروغ گوی جنگ طلب مسلمان ستیز، محمد سهیمی 15 مرداد» تحریم، جنگ و تجزیه ایران: پاسخ به آقای مجید محمّدی و مروری بر نوشتههای ایشان، محمد سهیمی 15 مرداد» تحریم، جنگ و تجزیه ایران: پاسخ به آقای مجید محمّدی، محمد سهیمی (بخش پایانی)
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تحریم، جنگ و دولت متجاوز: مروری بر مواضع آقای علی افشاری، قسمت ۱ محمد سهیمینگارنده آقای افشاری را هم از نزدیک ملاقات کرده، هم چندین بار با ایشان مکاتبات ایمیلی داشته است، و هم فعالیتهای ایشان را زمانی که هنوز در ایران بودند دنبال میکرد. نگارنده، همانطور که به ایشان شخصاً گفت، برای شجاعت ایشان در طول دوران فعالیتهای دانشجویی در ایران احترام بسیاری قائل بوده و هست. بنا بر این آنچه که در این مقاله راجع ایشان نوشته میشود فقط و فقط نقد مشفقانه مواضعی سیاسی کنونی ایشان است و بس، که از دید نگارنده در راستای آنچه که نگارنده منافع و مصالح ملی ایران، نه جمهوری اسلامی، میپندارد نمیباشندنسخه پی دی اف مناسب چاپ، همراه با لینک به منابع ذکر شده در مقاله مقدمه بیانیه مورد حمایت جمع کثیری از فعالان و چهرههای شناخته شده سیاسی و اجتماعی، روزنامه نگاران، و دیگران قرار گرفته است. اول از همه باید از زنده یاد رشید اسماعیلی، عضو شورای سیاست گذاری ادوار تحکیم وحدت (سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی)، دانشجوی محروم از تحصیل، و روزنامه نگار اصلاح طلب نامبرد که در یک مقاله که احتمالا آخرین نوشته او در زندگی کوتاه ولی پر بار ایشان بود، از نامه حمایت کردند. دکتر سعید حجاریان، دکتر محمد تقی کروبی فرزند شیخ شجاع در بند اصلاحات و یکی از سه رهبر جنبش سبز آقای مهدی کروبی، کنش گران ملی-مذهبی خارج از کشور، آقای تقی رحمانی متفکر و روز نامه نگار برجسته ملی-مذهبی، دکتر محمد برقعی، آقای محمد ارسی، و بسیاری دیگر از نامه با نوشتن مقاله حمایت کردند. آقای عباس عبدی، روزنامه نگار، در یک مصاحبه هم از نامه و جنبش ضّد تحریم حمایت کردند، و هم به انتقاد منتقدین پاسخ دادند. مصاحبه آقای عبدی خشم تعداد قلیلی از طرفداران تحریمها را بر انگیخت، که این مقاله به آنها خواهد پرداخت این مقاله بخش نخست از یک مقاله دو قسمتی است که نگارنده در آن مواضع آقای افشاری را بر مبنای مقالات ایشان مرور میکند. نگارنده نظر خودرا را در مورد این مواضع به تفصیل شرح خواهد داد، ولی در تحلیل نهایی این خوانندگان هستند که میبایست برای خود در مورد مواضع آقای افشاری تصمیم بگیرند. از نظر نگارنده گرد هم آری نکات مهم مواضع ایشان و تشریح آنها در مورد مسائل مهم در یک مقاله تصویر روشنی از ایشان و فعالان سیاسی مثل ایشان به وجود میآورد. اجازه دهید در آغاز اصول فکری خود را مختصراً بیان کنم که مشخص شود اینجانب در کجا ایستادهام. نگارنده از لحاظ اصول عقیدتی یک ملی--مذهبی است، مدافع یک جمهوری کامل است که در آن دین هیچگونه نقشی را در حکومت بازی نمیکند، و نظام ولایت فقیه را، صرف نظر از ماهیت عقب افتاده دینی آن که با آن مخالف است، بر ضّد ساختار دموکراتیک ارزیابی میکند. نگارنده یک اصلاح طلب، ولی از نوع سبز آن است، و رهبری آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی را در این مرحله از تلاش برای ایجاد یک نظام دمکراتیک در ایران حمایت میکند. نگارنده مخالف استثمار، استعمار، دخالت در امور داخلی ایران، و امپریالیسم است، و آمریکا و متحدان آنرا نه تنها متحد مردم ایران نمیداند، بلکه با اهداف آنها در خاور میانه، که اهدافی امپریالیستی برای حفظ هژمونی خود میباشد، مخالف است. نگارنده در عین حال که نقش سیاستهای هشت سال گذشته ایران در مورد برنامه هستهای، بخصوص عدم تعامل با مراکز با اعتبار جهانی و شعارهای وحشتناک محمود احمدینژاد بر ضّد اسرائیل و واقعه تاریخی هلوکاست را عوامل مهمی در پیدایش وضعیت بغرنج کنونی میداند، چون معتقد است که دعوای واقعی حفظ هژمونی آمریکا و اسرائیل در منطقه است، و از طرف دیگر از لحاظ حقوق بینالملل ایران را در اینمورد صاحب حق میداند، با تمام توان از حق ایران برای برنامه هستهای مسالمت آمیز در چهار چوب قرار داد عدم گسترش سلاحهای هستهای دفاع نموده، و آنرا یک کوشش در راه جلوگیری از جنگ با ایران میداند، چرا که اگر دروغها و اغراقهای جنگ طلبان در مورد برنامه هستهای ایران فاش نشود، همان بلایی بر سر ایران و ایرانیان خواهد آمد که بر سر عراق، لیبی، سوریه، افغانستان، و چند کشور دیگر آمد. آداب زندگی در آمریکا تأکید در پاراگراف بالا و در همه جای این مقاله با حروف سیاه از نگارنده است. آقای افشاری توضیح نمیدهند که کدام گروه از ایرانیان ساکن آمریکا - که ظاهرا از نظر ایشان "آمریکا-ستیز" هستند - سعی در توجیه آن واقعه تروریستی کرده بودند. خود نگارنده کسی را با این توجیهات نمیشناسد. ایشان این چنین ادامهٔ دادند: "کسانی در این حوزه فعال شدهاند که برخیشان در دانشگاههای ممتاز آمریکایی تحصیل میکنند، شماری از آنها اساسا اشتهار و موقعیت خود را از رهرو فعالیت در ایالات متحده کسب کردهاند. حتی کسانی دیده میشوند که در موسسات مدنی آمریکایی و یا نهادهای وابسته به دولت امریکا کار میکنند. نوع برخورد این نسل با نسلهای قدیمی ضد امریکایی تفاوت دارد...بحث بر سر این است که سمت وسوی این مخالفتها چیست؟ و در عین حال موجبی برای توجیه اقدامات تروریستی نشود". پس به نظر میرسد که آقای افشاری باور دارند که دستکم برخی ازایرانیان تحصیل کرده در "دانشگاه های ممتاز آمریکا" و شاغل در "موسسات مدنی آمریکایی و یا نهادهای وابسته به دولت آمریکا" ضد آمریکایی و "توجیه گر اقدامات تروریستی" شده اند. ایشان این چنین ادامهٔ دادند: "زیبنده نیست کسانی که هنگام اقامت یا تحصیل در دانشگاههای امریکا، از این مزیت استفاده کردند، رسم اخلاق و قدردانی را کنار بگذارند. زندگی در هر جای دنیا و استفاده از امکانات و امتیازات آدابی نیز دارد. لازمه این امر احترام و مشارکت در اندوه وشادی وقایعی است که کلیت مردم و جامعه آمریکا را در بر میگیرد...در غیر این صورت انعکاس حس نفرت و انزجار افراد ر ا به تدریج در بنبستی قرار میدهد که به سمت برخوردهای افراطی سوق داده شوند...در این میان برخورد کسانی که یا مستقیما با نهادهای مدنی و یا وابسته به دولت آمریکا فعالیت میکنند و بر تنور آمریکا ستیزی میدمند، بیشتر از منظر اخلاقی سزاوار نکوهش است". ظاهراً از نظر آقای افشاری تحصیل کردگان و شاغلان در آمریکا مدیون این دولت- ملت اند و باید به وظیفه خود عمل کنند. ظاهراً از نظر ایشان تبیین چند وجهی پدیده ها و نشان دادن نقش آمریکا در وقایع فرد را به "برخوردهای افراطی" کشانده که "بر تنور آمریکا ستیزی" می دمند. ظاهراً از نظر ایشان زندگی در آمریکا "الزاماتی دارد". التزام به "دغدغه های ملی" (مناقع ملی آمریکا ؟) آنان بخشی از این الزامات است. باید قدردان و مدیون بودن خود را نشان داد. نه اینکه سیاست خارجی ستم گرانه را با واکنش هایی نقادانه پاسخ گفت. ایشان این چنین ادامهٔ دادند: "زندگی در هر کشور و در میان هر ملتی، الزاماتی دارد تا حقوق و دغدغههای ملی آنها را رعایت کرد؛ قدردان محبتها بود ودر برابر برخوردهای غلط نیز محکم ایستاد. نمونهای که خوب حق مطلب را ادا میکند، برخورد افرادی نظیر معصومه ابتکار است. وی از هشت سالگی به کشور آمریکا مهاجرت کرده بود و پس از تحصیل در سطوح ابتدائی، دبیرستان و دانشگاه به ایران آمد و در جریان تسخیر سفارت آمریکا نقش فعالی ایفا کرد. او در میان مردم آمریکا بزرگ شده بود اما روزگاری نمایندگان این ملت را گروگان گرفت. او در حرکتی سهیم شد که در چند مورد تهدید کردند در صورت اقدامات تهاجمی دولت ایالات متحده، گروگانها در امان نخواهند بود. نسل جدید دانشجویان ایرانی منتقد دولت آمریکا باید هوشیار باشد در مسیریهایی گام نزند که انتهای آن سرنوشت مشترکی با امثال “ابتکار”ها را رقم زند". دوم، ریشه تروریسم واقعی از دنیا ریشه کن نخواهد شد، مگر اینکه علل واقعی آن شناخته شده و بر انداخته شود. حمله یک فلسطینی به مردم غیر نظامی اسرائیل تروریسم است، ولی فقط نشانه از ریشه قضیه، یعنی اشغال سرزمینهای فلسطینی توسط اسرائیل، و نظام به قول آقای جیمی کارتر آپارتاید اسرائیل در این سرزمینها است. نمیتوان تروریسم فلسطینی را محکوم کرد بدون آنکه در مورد اشغال سرزمینهای آنها توسط اسرائیل و شرایط وحشتناک مردم فلسطین صحبت کرد. اگر اینکار نشد، همان تحلیلی مکانیکی خواهد بود . سوم، انتقاد از سیاستهای آمریکا در خاور میانه و شمال آفریقا -- که به آنها خواهیم پرداخت - که موجب کشتار دستکم صدها هزار نفر از مردم بیگناه آن منطقه، ویرانیهای غیر قابل توصیف، و همچنین خسارات عظیم جانی، انسانی، و مالی برای آمریکا هم شده است دقیقا التزام و دلسوزی برای "دغدغههای ملی" این کشور است، نه بر عکس که آقای افشاری بنظر میرسد برای آن تبلیغ میکنند. چهارم، دهها میلیون آمریکایی از همین سیاستها دائماً انتقاد میکنند. من به آقای افشاری توصیه میکنم که سری به نشریات و وبسایتهای مترقّی آمریکایی بزنند تا برای خود ببینند. آیا آنها هم التزام به دغدغههای ملی ندارند؟ ممکن است که آقای افشاری بفرمایند که آنها آمریکایی هستند، و این ایرانیان "آمریکا-ستیز" حق ندارند که همان انتقاد هارا بکنند، چرا که باید قدردانی خود را به طریقی نشان دهند، که در آن صورت نگارنده به این نتیجه خواهد رسید که ایشان به شهروند درجه یک، دو، و سه معتقد هستند. پنجم، با زبان آمریکایی صحبت کنیم: ما همگی شهروندهای آمریکا هستیم. دولت آمریکا بجز مالیاتها منبع درامد مهم دیگری ندارد. به عنوان شهروندان مالیات دهنده، که در عین حال به جامعه آمریکا بدلیل همان تحصیلات بالا خدمات بسیاری را انجام میدهند، آن ایرانیان و بقیه مهاجران حق دارند که به خرج کردن مالیاتهای خود برای چنین جنگ هایی اعتراض کنند، آنهم در حالی که حد اقل بیست و یک در صد، و بر طبق برخی از آمارها حدود یک سوم مردم کشور زیر خط فقر بسر میبرند، چهل و هشت میلیون شهروند بیمه درمانی ندارند، هشت میلیون کودک بیمه درمانی ندارند، و زیر بنای کشور از قبیل راههای ارتباطی، و غیره در حال فرو ریختن است. انقلاب استقلال آمریکا از همین مالیاتها آغاز شد. ششم، آقای افشاری می گوید باید قدردان آمریکا بود، در شادی آنها شاد بود و در غم آنها غمگین شد. این دستورالعمل چگونه اجرایی می شود؟ در ادامهٔ مقاله خواهیم دید که راه پیشنهادی ایشان "همسویی" با دولت آمریکا است. دولت آمریکا با هواپیماهای بدون سرنشین حدود 5 هزار تن را کشته است که اکثریت عظیم آنها غیر نظامی و کودک بوده و نه مظنون به عملیات تروریستی. آیا مطابق نظر آقای افشاری دانشجویان و استادان ایرانی دانشگاه های آمریکا نیز باید از کشتن کودکان و سالخوردگان غیر نظامی حمایت کنند که نشان دهند به "دغدغه های" ملی این کشور توجه دارند، و یا مثل میلیونها آمریکایی از اینکار انتقاد کنند و آنرا بر ضّد قوانین و موافقت نامههای بینالمللی در مورد مردم غیر نظامی و احترام به حقوق بشر بدانند؟ آقای افشاری چنان همیشه کلی گویی میکنند، که هیچ راهی برای تفسیر دیگری از نوشته ایشان باقی نمیماند در دنباله این مقاله نشان خواهیم داد که آقای افشاری به دلیلی دینی که دارند، خودشان اینگونه عمل میکنند. در 4 ماهی که از انتشار این مقاله می گذرد، نگارنده بارها می خواست این پاسخ را بدان داده و بستری که به این طرز تلقی منتهی شده را روشن کند. اما به دلائلی که ذکر شد نگارنده از آن گذشت. تا این که پس از انتشار نامه 55 زندانی و 466 استاد و فعال سیاسی و دانشجویی به پرزیدنت اوباما و فعال شدن جنبش ضد تحریم در ایران، مجدداً آقای افشاری در مقاله "وارونه سازی در رفع تحریم ها" در روزآنلاین همه نویسندگان و امضاکنندگان و فعالان یاد شده را غرب ستیز، آمریکا ستیز، و در خدمت جمهوری اسلامی خواند و به دفاع مجدد فعالانه از دولت آمریکا پرداخت. دیگر جای سکوت نبود. ورود به آمریکا برای آن دسته از خوانندگان که احیانا فراموش کردهاند و یا نمیدانند، چند کلمه ای راجع ان.ای.د. ممکن است مفید باشد. این سازمان ظاهراً برای پیشبرد دموکراسی بوجود آماده است، ولی در بیشتر کشورهای آمریکای لاتین به سود گروههای راستگرا با دادن انواع کمکها به آنها دخالت کرده است، از ونزوئلا گرفته، تا بولیوی، پرو، نیکاراگوا و کشورهای دیگر در آن منطقه. این سازمان همچنین در اوکراین، گرجستان، بلاروس، صربستان، و حتی روسیه دخالت کرده است. برای نمونه اینجا و اینجا را ببینید. در تمامی این موارد هدف این سازمان حمایت از گروههای راستگرا، و حتی افراطی، در برابر گروههای چپ و یا ملیگرا بوده است، چرا که اصولاً نظام سیاسی آمریکا با چنین گروه هایی مخالف است. در عین حال این سازمان همیشه بدنبال براه انداختن "انقلابهای رنگین" در اینگونه کشورها بوده است. در ۲۰۰۶ سناتور ریک سنترم، سناتور جوزف لیبرمن، و بنیان دفاع از دموکراسی در واشنگتن که یک سازمان طرفدار اسرائیل است یک جلسه بحث با "فعالان برجسته ایرانی حامی دموکراسی" در کنگره گذاشتند که در آن آقای افشاری و آقای اکبر عطری نئوکان ایرانی که عضو "کمیتهٔ برای خطر کنونی" است، شرکت داشتند. در این کمیته یک سری از بد نام ترین چهرههای سیاسی، مثل سناتور سابق جوزف لیبرمن، دنیل پایپس ضّد مسلمانان معروف، جیمز وولسی مدیر سابق سازمان سیا که نقش مهمی در دروغ گویی در مورد عراق داشت، رندی شوئنمن که او هم رئیس "سازمانی" بود به نام "کمیته برای آزادی عراق" که نقش مهمی در دروغ گویی در مورد عراق داشت و با احمد چلبی کار میکرد، ریموند تنتر لابیگر سازمان مجاهدین، سهراب سبحانی طرفدار آتشین اسرائیل و شیخ نشینهای عرب خلیج فارس، دنیل پلتکا معاون امریکن انترپرایز انستیتوو کسیکه آن جمله معروف را گفت که "بزرگترین مساله آمریکا با ایران این استکه ایران سلاح اتمی بسازد ولی از آن استفاده نکند،" جاشوا موروشیک که مقاله "ایران را بمباران کنید" را نوشت، و بسیاری دیگر عضویت دارند. آقای افشاری در آن جلسه گفت: "دولت ایران به جنگ خوش آمد میگوید". او و آقای عطری هر دو گفتند که شعارهای احمدینژاد "جنگ طلبی" است، برای اینکه میخواهد مشکلات داخلی را پنهان کند. هر دو از کنگره و "جامعه بینالمللی" خواستند که به مردم ایران کمک کنند که ایران دموکراتیک بشود. البته نه آقای سنترم و نه آقای لیبرمن نباید احتیاجی به توصیف داشته باشند. آقای سنترم یکی از ارتجاعیترین سناتورهای آمریکایی بود که در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته آمریکا شرکت کرد. مهمترین حامیان ایشان افراطیترین مذهبیون آمریکا که طرفدار سر سخت اسرائیل نیز میباشند بودند. ایشان در طول رقابت انتخاباتی سخنان بسیار تندی بر علیه ایران گفت، از جمله، "به ایران باید همین حالا، قبل اینکه دیر شود، حمله کرد." در ضدیت آقای لیبرمن با ایران، و در نگاه کلی تر مسلمانان، هم میتوان مثنوی هفتاد من نوشت. ایشان بارها از دولت آمریکا خواسته است که به ایران حمله کند. برای سه نمونه به اینجا، اینجا، و اینجا نگاه کنید. آقای افشاری در مورد دیگری هم در کنگره حضور یافت و راجع وضعیت حقوق بشر در ایران صحبت کرد. نگارنده در مورد محتوی سخنان ایشان در آن جلسه اطلاعی ندارد. آقای افشاری به همراه آقای عطری، در مقاله مشترکی در وال استریت ژورنال 2 سپتامبر 2006 نوشتند: "یک ایران غیر دمکراتیک خطری است برای جهان، چه هستهای باشد، چه نباشد". همسو بودن مخالفان با دولت بوش "من طرفدار همسو کردن بردار فشار های خارجی و داخلی در راستای منافع ملی بوده ام...ما چه بخواهيم و چه نخواهيم عامل خارجی و سياست آمريکا در سرنوشت ما تأثير دارد...می توان منطقه ی مشترک منافع طرفين را پيدا کرد آن هم در شرايطی که نمی شود واقعيت را عوض کرد و يا توان دگرگون کردن شرايط وجود ندارد. در حال حاضر[یعنی زمان جرج بوش] بين منافع ايران و آمريکا به لحاظ ژئو استراتژيک و سياسی همسويی وجود دارد و برای اولين بار در طول تاريخ روابط ايران و آمريکا اين فرصت پيش آمده است که بتوان از اين ظرفيت برای بهبود موقعيت مردم و جنبش دموکراسی خواهی استفاده کرد". بنا بر این آقای افشاری منافع مخالفان از نوع خودشان و دولت جرج بوش راهمسو قلمداد کرد و خواست ایشان بود این که از فشارهای آقای بوش علیه ایران استفاده کند. ایشان ادعا میکرد که اپوزیسیون همسو با دولت بوش است و باید از این فرصت استفاده کند. البته ظاهراً ایشان خود و گروه کوچک همفکرانشان، آقایان محسن سازگارا و عطری، و خانم فریبا داوودی مهاجر را کلّ اپوزیسیون میدانستند. این در حالی است که همانطور که تجربه یک قرن، و به خصوص یک دهه گذشته نشان داده است، اصولاً نظام سیاسی-اقتصادی آمریکا که اولین و مهمترین هدف آن حمایت از شرکتهای بزرگ امریکأی/چند ملیتی در سطح جهان است، با هر گونه دولت ملی گرای واقعی، و همینطور دولتهای چپ و مترقّی واقعی، مخالفت تمام عیار داشته است، و بنا بر این این گفته که در آن مقطع و یا در حال حاضر منافع ملی ایران با آمریکا هم سؤ بودند و یا هستند یک ادعای تو خالی بیش نیست. چطور ممکن است منافع ملی ایران با آنچه که دولت هار جورج بوش/دیک چینی دنبال میکرد که به بهانههای دروغین به عراق حمله کرد و دائماً ایران را تهدید میکرد، هم سؤ باشد؟ بهترین شاهد آن خود سیاست دولت بوش در مورد ایران بود. اگر چه این دولت به نقش بسیار مهم و مثبت دولت آقای محمد خاتمی و دکتر محمد جواد ظریف در سقوط دولت طالبان و بر روی کار آمدن دولت ائتلاف ملی در افغانستان معترف بود، ولی فقط کمتر از دو ماه بعد از بر روی کار آمدن آن دولت در افغانستان آقای بوش در کنگره آمریکا ایران را عضو "محور شرارت" معرفی کرد و تهدیدهای خود را آغاز کرد. آقای افشاری در پاسخ انتقادات دکتر ابراهیم یزدی می گوید: "برای اولين بار منافع سياسی آمريکا در منطقه ی خاور ميانه با منافع ملی ايران همسو شده است...آمريکا دو دشمن ايران حکومت صدام و طالبان را از پای برداشت و مسير را برای يکه تازی ايران در منطقه هموار نمود...از اين فرصت ها...به حال مردم بايد استفاده کرد نه اين که با اتخاذ مواضع غير هوشمندانه در دام بازی حکومت گرفتار شد و نهايتا به دنيا نشان داد که ظرفيت قابل اعتنايی در نيروهای اپوزيسيون ايران وجود ندارد". اگر خوشبینانه نگاه کنیم، این پاراگراف ساده بی اطلاعی مطلق آقای افشاری را در مورد حمله آمریکا به عراق و افغانستان کاملا آشکار میکند. اولا دولت آقای بوش نه بخاطر ایران بلکه بخاطر اهداف جنگ طلبانه خود به عراق حمله کرد. حمله به افغانستان لازم نبود، کما اینکه این جنگ تبدیل به طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا شده است، و هنوز هم پایانی برای آن متصور نیست. ثانیا، همانطور که ژنرال وسلی کلارک، فرمانده سابق نیروهای پیمان ناتو افشاگری کرد، حمله به افغانستان و عراق بخشی از برنامه بزرگتر دولت آقای بوش برای حمله به هفت کشور از جمله ایران بود. پس چگونه اپوزیسیون ایرانی، البته از نوع وطن دوست آن، میتواند با چنین دولتی همسو باشد؟ آقای افشاری در مارس ۲۰۱۲ در رادیو زمانه می نویسد: "اگر به عنوان مثال امریکا و اسرائیل از طرح براندازی در ایران حمایت بکنند اگر این طرح جایگزین مبارزات مردم ایران نباشد و نخواهد آلترناتیوی مصنوعی را بر مردم ایران تحمیل سازد ، نباید به عنوان عاملی بازدارنده در مبارزات مردم ایران در نظر گرفته شود...برای نیرویی که به دنبال تغییر حکومت در ایران و استقرار دموکراسی است از موافقت کشور های قدرتمند دنیا و جامعه جهانی با تغییر حکومت ناراحت نمی شود و سطح منازعه خودش با حکومت نا مشروع را کاهش نمی دهد...همچنین موضع مثبتی نسبت تشدید فشار خارجی بر علیه حکومت ضد مردمی ایران می گیرد و سعی می کند فشار های خارجی که خط قرمز برای کشور ایران محسوب نمی شود ، را تبدیل به فرصت برای مردم ایران سازد". آیا از این صریح تر می توان از موضع مثبت در مورد طرح براندازی رژیم توسط آمریکا و اسرائیل نوشت؟ چطور ممکن است آمریکا و اسرائیل بخواهند حکومت در ایران را براندازند، ولی آلترناتیو خودرا بر ما تحمیل نکنند؟ از کی تا بحال ایندو کشور اینقدر انسانی رفتار میکنند؟ اسرائیل ۴۶ سال است که سرزمینهای فلسطینی ها را اشغال کرده، و جهنمیترین زندگی را برای مردم فلسطین بوجود آورده، ولی "محض رضای خدا" میخواهد در ایران رژیم براندازی کند بدون آنکه چشم داشتی داشته باشد؟ آمریکا و کارنامه آن از بعد از جنگ جهانی دوم و ۱۰ سال گذشته که دیگر جای بحث ندارد. در سال ۲۰۱۱ وقتی جرج بوش به آفریقا رفت، سازمان عفو بین اللمل از کشورهای آفریقایی درخواست کرد تا او را به دلیل جنایات جنگی در عراق بازداشت کنند. روشنفکران دموکرات و مدافعین واقعی حقوق بشر با عفو بین الملل همسو می شوند، آقای افشاری و همفکرانشان با جرج بوش. “ما میدانیم هر کسی که دست به عقلانی کردن کشتن انسانهای بی گناه بزند یک مجرم است. جرج زیمرمن یک مجرم است. اما پرزیدنت اوباما یک زیمرمن جهانی است چرا که او سعی در عقلانی کردن کشتن کودکان بی گناه (۲۲۱ تن تاکنون) به نام دفاع شخصی در پاکستان، سومالی و یمن دارد. بنابراین وقتی که او صحبت از کشتن یک انسان بی گناه میکند، شما میگوئید، خوب یک دقیقه صبر کن، تو از چه نوع اقتدار اخلاقی سخن میگویی؟ “ پروفسور وست پیش از این هم پرزیدنت اوباما را به دلیل استفاده از حملات هواپیماهای بدون سرنشین در جنگ جهانی علیه تروریسم، یک “جنایتکار جنگی” نامیده بود. در نوامبر ۲۰۱۲ اوباما را “راکفلر جمهوری خواه با صورت سیاه” نامید. در آوریل ۲۰۱۱ اوباما را “طلسم سیاه اولیگارشهای وال استریت و عروسک خیمه شب بازی شرکتهای طبقه مرفه” به شمار آورد. در سال ۲۰۰۹ نیز گفت که بسیار سخت است که رئیس جمهور جنگ یک جایزه نوبل صلح در دست باشد. روشنفکران دموکرات و مدافعین واقعی حقوق بشر با پروفسور وست همسو می شوند، اما آقای افشاری و دوستانش با "جنایتکاران جنگی" که کودکان بی گناه را می کشند "همسو" شده اند و دوست گرامیشان آقای مجید محمدی به توجیه کشتن غیر نظامیان به وسیله هواپیماهای بدون سرنشین می پردازد. آقای افشاری یا از لحاظ سیاسی خیلی ساده لوح و خوش بین افراطی هستند، یا بسیار بی اطلاع، و یا میخواهند قبح همکاری با یک دولت خارجی، آنهم از این نوع را از بین ببرند؛ قضاوت آن با خوانندگان. دفاع از حمله آمریکا به افغانستان و عراق "افغانستان به مراتب شرايط بهتری دارد و پرونده ی عراق نيز هنوز بسته نشده است اگرچه وضع کنونی اش فاجعه بار است.رويه ها و ساختار های دموکراتيک و توسعه گرا و نظام حزبی متکثر در اين مناطق بحران زده در حال شکل گيری و پيشرفت هستند و دولت های فعلی آنها منتخب مردم های شان هستند... همان طور که بشريت از ائتلاف استالين- روزولت- چرچيل با همه مشکلات شان در آن دوران نهايتا ضرر نکرد، امکان اين که اين بار نيز چنين شود، کم نيست". شبیه سازی بین اتحاد ضّد فاشیستی چرچیل، روزولت و استالین بر علیه ماشین جنگی عظیم آلمان نازی که مشغول بلعیدن جهان بود، و دو جنایتکار جنگی یعنی جورج بوش و سگ پودل ایشان آقای تونی بلر، که با دروغ گویی به عراق حمله کردند، فقط برای گمراهی خواننده است، و توجیه اتحاد با آنچه که دولتهای ایندو نمایندگی میکردند. آقای افشاری برای توجیه این اتحاد حرفهای عجیب دیگری هم میزد. ایشان در جائی گفت: "حاکميت ملی به معنای محصور کردن تصميم سازی در پشت مرز ها نيست"، لذا می توان "از امکانات جهانی هم استفاده کرد". البته همه اینها ادعایی بیش نیستند، چرا که آقای افشاری هیچ دلیلی برای چنین ادعاهای عجیب خود نمیآورند. گویی ایشان تصور میکنند که فقط کافی است ادعای خود را بنویسند؛ همین. در عین حال بر خلاف ادعای آقای افشاری نه پرونده عراق و نه افغانستان بسته شده است. دولت افغانستان فقط چند شهر را کنترل میکند، و بقیه در کنترل طالبان و متحدان آنها هستند. با وجود خوشبینی ظاهری غرب باید دید سال آینده که بیشتر نیروهای پیمان ناتو از افغانستان خارج میشوند چه اتفاقی خواهد افتاد .در عین حال آمریکا دارای سه پایگاه نظامی در افغانستان خواهد بود که فقط برای زیر نظر داشتن ایران، چین، و آسیای مرکزی هستند، نه بخاطر گًل روی مردم افغانستان، بخصوص که آسیای مرکزی دارای منابع عظیم نفت و گاز است. عراق هم عملا به سه ناحیه کرد نشین، سنی، و شیعه تقسیم شده، و روزی نیست که دهها نفر در آن کشته نشوند. حمایت از جنگ بنام "دخالت بشر دوستانه" "دخالت بشردوستانه یک تئوری ست که به لحاظ فلسفه ی اخلاقی نسب می برد به تئوری “جنگ های عادلانه” ی جان راولز که هرجایی که حقوق بدیهی انسان ها نقض می شود و یک فاجعه ی انسانی وجود دارد اینجا مسئولیت جامعه ی متمدن و بین المللی این است که برای حفاظت از جان بی گناهان فعال بشوند و جلوی این فاجعه ی انسانی را بگیرند و طبیعی ست که چنین اتفاقی با تقاضای صلح یا فرستادن دعوتنامه تقاضای رفراندوم از آن حکومت های دیکتاتور و قسی القلب، که به شکل انبوه مردم خود را می کشند، بدست نمی آید بلکه نیازمند اعمال خشونت است و برخورد نظامی تا ماشین نظامی ویرانگر آن ها را از بین برد. عامل و شروع کننده جنگ و خشونت دیکتاتورها و گروه های قسی القلبی هستند که به جنگ با مردم خود بر خاسته اند و یا در صدد نابودی خونین جمعی از انسان ها بر آمده اند...در واقع مناسبات کنونی دنیا و جوامع بشری به گونه ای است که ناگزیر در جاهایی باید از خشونت استفاده کرد". آقای راولز در موارد بسیار اندک، حمله نظامی به دولت های یاغی را مجاز می داند. "دولت یاغی" دولتی است که به نحو بسیار گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان خود را نقض کرده و نسبت به دیگر دولت ها تهاجمی است. بنظر نگارنده بهترین مصداق نظر راولز دولت اسرائیل است که چند میلیون تن را تحت یک رژیم، به گفته آقای جیمی کارتر، آپارتاید قرار داده، تمامی قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل در مورد فلسطین را یا اجرا نکرده و یا نقض کرده، و به کشورهای مختلف (عراق، سوریه، لبنان، و...) بارها حمله نظامی کرده است. جمهوری اسلامی اگر چه ناقض بسیار شدید حقوق بشر است، اما تاکنون نه به کشوری حمله نظامی کرده و نه نقض حقوق بشرش ، که باید شدیدا محکوم شود، یکی از مواردی است که مایکل والزر و جان راولز مجاز می دانند ، مثل نسل کسی در کامبوج، بوسنیا، و یا رواندا. هر رژیم دیکتاتوری دولت یاغی نیست، اگر اینطور بود بسیاری از متحدان آمریکا دولت یاغی هستند و باید به آنها حمله کرد. اما آقای افشاری برای این که حمله نظامی به ایران را توجیه کند، جمهوری اسلامی را دولت یاغی جلوه می دهد. در آذر ماه ۱۳۹۰ در نقد دکتر علیرضا علوی تبا ر، متفکر برجسته اصلاح طلب، آقای افشاری در رادیو زمانه می نویسد: "در حال حاضر تهدید خارجی جدی و بالفعلی، پیرامون منافع ملی ایران وجود ندارد بلکه سیاست ستیزهجویانه حکومت، جامعه جهانی را به واکنش واداشته است. نقشه راه صلح از متوقف کردن ماجراجویی هستهای و زمینگیر کردن ماشین بحرانسازی میگذرد که با سرکوب داخلی و یاغیگری خارجی میخواهد حیات نامشروع استبدادی و ضدملی خود را بیمه کند. " سخت است تصور اینکه یاغی قلمداد کردن دولت ایران، معنایی بجز اعتقاد به حمله نظامی به آن دارد. کما این که همفکر آقای افشاری، آقای مجید محمدی، ایران و سوریه و کره شمالی را سه کشور یاغی نامید که آمریکا باید مدل لیبی را در مورد آنها پیاده کند. شبیه سازی بین ایران و کره شمالی "شباهتهای چشمگیری بین جمهوری اسلامی و جمهوری خلق کره وجود دارد. هر دو حکومت ایدئولوژیک هستند و سیستم هر دو کشور برپایه “سرپرستی” (ولایت/رهبری) است. رهبران دو کشور رابطه نزدیکی با هم دارند و هر دو به دیدگاه ضد امریکایی و ضرورت خصومت با این کشور گرایش تندی نشان میدهند. هر دو با تحریمهای جهانی و اعمال شده از سوی غرب و تلاش امریکا برای منزوی سازی آنها مواجه هستند. جمهوری اسلامی و کره شمالی پذیرای مناسبات بینالمللی نیستند و نوعی یاغیگری در برابر نظم جهانی را ترویج میکنند. هر دو روابط نزدیکی با چین و روسیه دارند و در اردوگاه جهانی با آنها در یک جبهه قرار میگیرند...در پنتاگون میان کره شمالی و ایران یک پیوند پایدار اتمی میبینند...اکنون با احساس خطر از جنجالگرایی وستیزه جویی کره شمالی، این ذهنیت تقویت خواهد شد که نسبت به فعالیتهای حساس حکومتهای غیرعقلانی و نظم گریز همانند جمهوری اسلامی، بیش از پیش توجه نشان داده شود...از دید حکومت ایران، چه بسا درس کره شمالی، ایستادگی برای پیشبرد برنامه هستهای بدون اعتنا به مخالفتهای جامعه جهانی باشد. همچنین توانی که بمب اتمی به افزایش موقعیت ژئوپلتیکی و قدرت نظامی کره شمالی داده، ممکن است مشوق حکومت ایران نیز واقع شود. اما ستیزه جویی کره شمالی و پیامدهای منفی این رفتار، دنیا و بخصوص غرب را راسختر میکند تا هر طور شده اجازه ندهد ایران مسیر مشابه کره شمالی را بپیماید". دفاع شدید از حمله به لیبی "تجربه ی لیبی جزو آخرین کارت هایی است که وقتی همه ی راه ها مسدود باشد، حکومت سیاست حمام خون به راه بیاندازد و با ادوات جنگی به تقابل با نیرو های معترض بپردازد و به نحو رضایتبخشی استدلال شود که هیچ راه دیگری برای زمین گیر کردن ماشین ویرانگر خشونت دولتی وجود ندارد آن گاه ناگزیر راه بر این گزینه باز می شود". این بحث در قسمت دوم مقاله ادامه خواهد داشت. ---------------------------------- Copyright: gooya.com 2016
|